بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

راست است که میگویند آدمی که تحت فشار باشد فکرش کار میکند و باز میشود. راست است که تحریم کشور را میسازد! سال کنکور به جای درس خواندن هر از چندگاهی طرحی به کلّه ام میزد. آنچه در ادامه میاید نتیجه این فشارهاست. احساس نمیکنم این پست در راستای امر بندگی باشد! فکر نمیکنم این پست خدا را راضی میکند. ولی شاید ناراضی هم نمیکند. یک پستِ مباح است! برای دل خودم! همینجوری! قبل‌ترها در وبلاگِ جغجغه فقط برای دل خودم مینوشتم. امّا آمدم اینجا مسئولانه بنویسم. حالا شاید این یک پست، نخاله‌ی پستهای من باشد! زنگ تفریح است! جهت مزاح و شاد کردنِ دل مؤمن! بهانه نتراشم، این پست برای دل خودم هست. همینجوری. پنج طرح در ادامه است که میتوانید در ادامه مطلب ببینید.

یک.مداد العلماء افضل من دماء الشهداء

مبادی آداب ترین طرحی که آنوقت زدم احتمالاً همین است! البته این طرح را در تابستانِ بعد از کنکور که سرم خالی تر شد کشیدم. در وبلاگ جغجغه با نام «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» گذاشتم و بنده خدایی اعتراض کرد که شأن مداد العلماء شأنِ تست زدن نیست! یعنی تست زدن خیلی بی کلاس تر و بی شأن تر از این حرفهاست. راست میگفت. من هم با او موافقم. و برای همین این اسم را برایش نگذاشتم.

جنبش ممانعت از جنگ با خدا، جنبش ضد ربا

دریافت پوستر با کیفیت خوب
حجم: 777 کیلوبایت

دریافت پوستر با کیفیت عالی
حجم: 12 مگابایت

این پوستر با کمک‌های بسیار زیاد حسین برای جنبش ضد ربا طراحی شده است. مطالب آن برگرفته از سایت جنبش (reba.ir) می‌باشد. این پوستر در سایز 90*130 سانتی‌متر و جهت استفاده در بورد مساجد، دانشگاهها، آموزشگاهها و مراکز فرهنگی تهیه شده است. دوستانی که مایلند در دانشگاه از این طرح استفاده کنند میتوانند پوستر با کیفیت عالی را چاپ کنند چرا که کیفیت خوب تنها قابل استفاده در ابعاد بسیار کوچک و در محیط مجازی است.

مطالب شامل آیات مربوط به ربا در قرآن و سخن بزرگانی از جمله امام خامنه ای و آیت الله جوادی آملی است و به نظر من قسمت استفتائات و نظرات مراجع عظام تقلید (آیات عظام صافی گلپایگانی، سیستانی، منتظری، بهجت) بسیار مفید خواهند بود. ضمناً تحلیلی از وضع جهانی اقتصاد و علم اقتصاد نیز در پوستر گنجانده شده است که خالی از لطف نیست.

به امید تحقق بانک‌داری اسلامی (هرچند از لحاظ ریشه‌شناسی این اضافه جمع نقیضین است! بانک، نیمکتی است که پشت آن ربا میدادند!)


نرم افزار محاسبه نفس که توسط  سایت شیعه ها طراحی و تولید شده است را پیشنهاد میکنم دانلود کنید.

توضیحات از سایت هدف آنلاین: این نرم افزار به صورت فایل فشرده ( zip ) می باشد که هدف از طراحی آن  ثبت خوبی ها و بدی هایی  است که کاربر در در هر روز انجام داده و به جهت محاسبه نفس و ارزیابی رفتار خود می باشد . به کمک این نرم افزار کاربر قادر است تا ....  ویژگی های و خصوصیات رفتاری دلخواه خود (فضایل و رذایل اخلاقی) را در نرم افزار مشخص نماید و در هر روز به آن ویژگی و رفتار خود نمره دهد و یا تعداد تکرار آن رفتار را مشخص نماید تا از این طریق خود را به انجام خوبی ها عادت دهد و از بدی ها دور نماید و در هر روز از نفس خود حساب کشی کند . همچنین امکان مقایسه بصورت روزانه و هفتگی و ماهانه رفتار خود و پیشرفت و یا پسرفت خصوصیات اخلاقی فراهم می گردد . همچنین بعضی از دیون مثل حق الله و حق الناس را میتوان در نرم افزار ثبت نمود که در زمان مناسب ادای دین آن را به جا آورد بطور مثال با ثبت  ویژگی “قضا شدن نماز” در تاریخ و زمان مشخص می تواند در زمان مناسب ادای دین نماید و یا ویژگی “ضایع کردن حق الناس” را در صورت مرتکب شدن ، با ثبت آن و توضیحات لازم می تواند در زمان مناسب جبران نماید.

از اینجا دانلود کنید

مطالب مرتبط: اقتصاد سلامت؟ - درآمدی بر سود - اقتصاد برکت مبنا - بت بزرگ - پوستر جنبش ممانعت از جنگ با خدا - ربا، جنگ با خدا -

ما آدمها (اگر آدم باشیم!) موجوداتی هستیم بس پر توقع. همیشه طلبکار هستیم، حتی از خدا! قدمی در راه خدا برنمیداریم مگر با توقع. هر چند بزرگانی هستند... برای خادم راه حق شدن توقع هرچیزی را داریم. زندگی راحت میخواهیم. غافلیم... به قول حجت الاسلام پناهیان خدا بنده‌اش را میزند! با حقوق سرِ وقت و شسته رفته هم کار برای خدا نمیشود! نمیدانم شاید راز رسیدن به حاجات در کار مخلصانه برای خدا باشد، اما مهم چیز دیگری است... اینکه خدا شنیدن صدای عبدش را دوست دارد و از شنیدن صدای کافران چنان بیزار است که میگوید اگر دلهای مومنان نمیلرزید ناودان خانه هایشان را از طلا قرار میدادم، تا بهانه‌ای برای صدا زدنم نداشته باشند. داشتن بهانه‌ای برای غافل نشدن از یاد خدا شاید بهترین هدیه‌ی معبود به عبد باشد، خدا کند غفلت نکنیم... نکند سرکشی کنیم بهانه ها را از ما بگیرد...

البته برخی بلایا به منظور عقوبت هستند، ما هم مستحق عقوبت...


مقاله ای مختصر و مفید که اطلاعات مناسبی جهتِ فهمِ وضعیت اقتصادی جهان و علم اقتصاد کنونی به دست میدهد.

جنبش ضد ربا، ربا جنگ با خدا


جهت کسب اطّلاعات بیشتر و عضویت در جنبش ممانعت از جنگ با خدا رجوع کنید به : Reba.ir

فونتی که به تازگی در وبلاگم استفاده کرده‌ام فونتِ droid arabic naskh هست که میتوانید از اینجا  نحوه‌ی استفاده‌ی آن در وبلاگتان را بیاموزید.

مطلب مرتبط: جنگِ با خدا

لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ

صندوق صدقات

کد استفاده در قالب:

<a target="_blank" href="http://emdad.ir/epay/"><img style="display: block; margin: auto; border: 0px;" src="http://jegh-jeghe.persiangig.com/sandogh.png" alt="صندوق صدقات" title="صندوق صدقات" height="142.5" width="150"></a>

مطالب مرتبط: اقتصاد سلامت؟ - درآمدی بر سود - اقتصاد برکت مبنا - بت بزرگ - پوستر جنبش ممانعت از جنگ با خدا - ربا، جنگ با خدا -

سکوت احتمالاً به کمتر نوشتن هم تعبیر میشود. اگر قرار است سکوت کنیم تا حکمت آموزیم، احتمالاً باید کمتر هم بنویسیم چرا که نوشتن هم نوعی سخن گفتن است. و آیا از این جهت است که کمتر نوشته ام؟ نمیدانم! یکی از جاهایی که با خودم رو راست هستم اینجاست. البته سعی میکنم همه جا همینطور باشم امّا آنجاهایی که وقت بیشتری برای فکر کردن دارم رو راست تر هستم. معمولاً سرعت، خیلی چیزها را خراب میکند و بر عکس، سعه‌ی صدر و تحمّل و صبر چیز خیلی عجیبی است. حتّی این قوره‌ی ترشِ فکر را هم انگور شیرینِ حکمت بار می‌آورد. و اصلاً این صبر چیست؟ و خود زمان چیست که بخواهد نتایجش اینها باشد؟ میبینی هیچ فکری در تو تغییر نکرده است، امّا پخته تر شده ای. اصلاً شاید این هم حسّی اشتباه باشد. شاید اصلاً پخته تر هم نشده ای و تنها حسّ پخته شدن را داری. هر روز که میگذرد همینطور است. امروز که به دیروز نگاه میکنی میبینی پخته تر شده ای ولی آیا این درک درستی است؟ چرا که فردا هم فکر میکنی امروز ناپخته بوده ای. و خوب که دقت میکنم میبینم حدّاقل بخش مهمّی از این حس، ناشی از خود شیفتگی و علاقه به امروزِ روزِ ماست. دلمان میخواهد که امروز پخته تر باشیم و تخیّل میکنیم که امروز پخته تر هستیم. وگرنه با دیروز آنچنان فرقی هم نکرده‌ایم. شاید هم با این استدلال، یعنی با این دلیل که به خود علاقه مندیم، باید تمام زندگی مان را در پختگی ببینیم و به این ترتیب نباید این حس را داشته باشیم که امروز از دیروز پخته تر هستیم چرا که در بطنِ این جمله، نقصِ دیروزمان را به دیگران میرسانیم و از کجا معلوم که نقص امروزمان را فردا به دیگران نرسانیم؟ و البته این دو قابل جمع هستند، یعنی با علاقه به خود، اولاً خود را همیشه خوب میپنداریم و گذشته خود را در نسبت با دیگران قابل قبول میگیریم و البته چون به تکامل نیز علاقه مندیم در نتیجه امروزمان را پخته تر از دیروز میپنداریم. و اینها همگی از علاقه به خود حاصل میشود؟ اگر اینطور است، راه درست تحلیل کردنِ خود چیست؟ چطور باید خود را تحلیل کنیم که در دامهای اشتباه نیافتیم؟

امام خمینی(ره):

ربا در اسلام حرام است و به هیچ شکل در اقتصاد اسلامی وارد نباید بشود. و مالکیت در اسلام پذیرفته شده است ولکن اسلام در چیزهایی که حق مالکیت به آنها تعلق می‏گیرد و نیز در شیوه و شرایط پیدا شدن این حق دستوراتی داده است که نظام اقتصادی اسلام را و نیز روابط اقتصادی در جامعۀ اسلامی را از روابط و نظام اقتصادی سرمایه‏داری امروز دنیا جدا می‏کند. و اگر این حدود و شرایط مراعات شود جامعه نه مشکلات و نابرابریهای دنیای سرمایه‏داری امروز را پیدا می‏کند و نه دولت اسلامی به بهانه‏های مختلف هر گونه آزادی را از انسانها سلب می‏کند. در اینجا باید نظام اقتصادی اسلام را در مجموعۀ قوانین و مقررات اسلامی در کلیۀ زمینه‏ها و شئون فردی و اجتماعی ملاحظه کرد. این مسلّم است که از نظر اسلامی حل تمامی مشکلات و پیچیدگیها در زندگی انسانها تنها با تنظیم روابط اقتصادی به شکل خاص حل نمی‏شود و نخواهد شد بلکه مشکلات را در کل یک نظام اسلامی باید حل کرد، و از معنویت نباید غافل بود که کلید دردهاست. ما معتقدیم تنها مکتبی که می‏تواند جامعه را هدایت کند و پیش ببرد اسلام است. و دنیا اگر بخواهد از زیر بار هزاران مشکلی که امروز با آن دست به گریبان است نجات پیدا کند و انسانی زندگی کند و انسان گونه، باید به اسلام روی بیاورد.

امام خامنه‌ای مدظله‌:جنبش ضد ربا، ربا جنگ با خدا

…در عین حال مسائل جدیدى وجود دارد. در زمینه‌ى اقتصاد، مسائل تازه‌اى وجود دارد. مثلاً ما بانکدارى اسلامى را به وجود آورده‌ایم. امروز مسائل تازه‌اى در زمینه‌ى پول و بانکدارى وجود دارد؛ اینها را بایستى حل کرد؛ باید اینها را در بانکدارى اسلامى – بانکدارى بدون ربا – دید. کى باید اینها را انجام بدهد؟ فقه متکفل این چیزهاست. البته من همین‌جا عرض بکنم که نیاز ما به کرسى‌هاى بحث آزاد فقهى در حوزه‌ى قم – که مهمترین حوزه‌هاست – برآورده نشده است.

آیت الله جوادی آملی:

... بانک‌های ربوی دیگر نمی‌گذارد نمازهای جماعت ما اثر کند

... ما خودمان را فریب ندهیم؛ ما مثل کسی که قلبش 80 درصد از کار افتاده و با 20 درصد کار می‌کند هستیم. تعارف هم نکنیم، با 20 درصد زنده‌ایم و 80 درصد با ربا بسر می‌برند... 80 درصد با «وام» و «ربا» به سر میبرند... 80درصد مردم مرده‌اند...

جنبش ضد ربا، ربا جنگ با خدا

شاید پیوستن به جنبش ضد ربا گام کوچکی در راستای تحقق حکومت آن حضرت باشد، ان شاء الله

رجوع کنید به : reba.ir

دنیای عجیبی است

عاقلان مدام از مشورت و فکر دیگران استمداد میجویند

سفیهان مدام به عقل و خرد خویش اکتفا میکنند


امام معصومی در حال صحبت و مشورت با دیوانه‌ای بود. صحابه‌ای که از آنجا میگذشت در عجب ماند و دلیل فعل را جویا شد. امام گفت: «شاید خداوند آنچه را که خیرِ کار من است از کلامِ او خارج کند» (نقل به مضمون)

مطلب مرتبط: در آمدی بر سود

کاش هر بار که دهان باز میکنیم یادمان بیاید که

نسبت مجهولات به معلومات در هر یک از ما به بینهایت میل می‌کند

آنوقت احتمالاً دهانمان را میبندیم


ارزش هر کس بیش از آنکه به چیزی باشد که میداند که میداند، به آنچیزی است که میداند که نمیداند

بحث از عدل و اعتدال این روزها زیاد است. خدا میداند چقدرش حرفِ مفت است. عدل از پیچیده‌ترین مباحث دینی ماست و از قدیم در آن و از آن بحث است. شیعه اهمیّتِ آنرا در اصول دینش میداند و در کنار توحید و معاد. آنوقت این روزها لقلقه‌ی زبان‌هاست. و این خودش ظلم است. ظلم در حقّ عدل. با خود عدل با عدالت رفتار نمیشود پس آیا این از بزرگترین ظلم‌ها نیست؟ آنجور که بر میاید مفهوم عدل با مفهومِ حق قرابت بس جوری دارد. و به نظر من مفاهیمی هستند که همپوشانی نیز دارند. یعنی حق و عدل در نسبت ظرف و مظروف قابل بحث هستند. بطوریکه مظروف (هرچیز یا فعلی) تنها اگر در ظرف(حق) جای بگیرد عدل رقم خورده است و در هر جای دیگری(باطل) که قرار بگیرد بی عدالتی را رقم میزند. در این بین سؤالی نیز مُد شده است که آیا اعتدال، به معنایِ حرکتِ بینِ حقّ و باطل است؟ و از قدیم الایّام نیز واژه‌ی اعتدال با واژه‌ی میانه‌روی یکی شده‌اند که این نیز از ظلمهای رفته بر عدل است. آیا عدل نمیتواند با تندروی باشد؟ و یا آیا عدل نمیتواند با کندروی باشد؟ با وجود همپوشانیِ جزئی مفهومی‌ای که بین اعتدال و میانه‌روی وجود دارد امّا هر قلب سالمی میتواند درک کند که این همپوشانی تام نیست. با این حال به نظر من بیشترین همپوشانیِ مفهومیِ واژه‌ی عدل با واژه حق است.

گرمای تابستان

آفتاب سوزان

روزه‌ی ماه مبارک

کودکان بی‌تاب

پاهای بی‌رمق...

هیچ یک...

هیچ یک عزم راسخ این مردم را کم رنگ نکرد

اقتدار هم چنان در جمعیت موج می‌زد...

او واقعاً هیچ غلطی نمیتواند بکند

امت سطل‌هایش را آماده کرده

سیل در راه است...

ان شاء الله.

علایق خود را تغییر دهید
قبل از آنکه شما را تغییر دهند

چندی پیش سری به مطالب قدیمی تر زدم. به مطلب بی‌خوابی رفتم و آنرا که در تابستان سال 88 یعنی آخرین تابستان قبل از کنکور کارشناسی نوشته ام، خواندم. با خواندنش سختیِ آن لحظه ها کاملاً برایم تداعی شد. امّا آن چیزی که مرا درگیر کرد این بود که این بی‌خوابی بعد از گذشتِ 4 سال، هنوز هم گریبان گیر من است. همانطور که آنجا نوشته ام «تابستونا کلا جغد می‌شوم. شب ها بیدار، خواب مشغله‌ی روز!» البته متأسفانه این عیب گریبانِ نسلِ مدرن را بطور عام و جوانانش را بطور خاصّ گرفته است. چه جوانان ایرانی چه غیر. برآوردی آماری در این زمینه ندارم ولی به نظر میرسد در جوامع مدرن‌تر این مسئله بیشتر است چون مشکل اصلی، میزان استفاده از رسانه‌های جمعی است؛ پس منطقی است که در جوامعی که دسترسی بیشتری به فضای رسانه‌ای (از تلویزیون گرفته تا اینترنت و موبایل) دارند، این بی خوابی شبانگاهی نیز بیشتر باشد. در قدیم (و نیز جوامع قدیمی)، بدون حضور این رسانه‌ها که بی شرمانه به حریم خانه تجاوز کرده اند، شب مایه‌ی آرامش بود.

به هیچ عنوان دوستانی را که با تفکیک جنسیتی دانشگاه ها مخالف هستند درک نمیکنم. میشود یا نمیشود را کار ندارم. اما لطف بزرگی در حق بانوان خواهد بود. حتی گاهی دلم میخواهد این وبلاگ خواننده ی مذکر نداشته باشد تا بتوانم هر چیزی بنویسم! (البته بماند که نویسنده ی اصلی این وبلاگ از ذکور هستند! :دی)

همین دیگر. میخواستم بگویم نمیشود گفت!

دو سال خرده‌ای پیش بود. سؤالی در ذهنم شکل گرفته بود مبنی بر اینکه آیا ائمه اختلاف سلیقه هم دارند یا خیر؟ منظورم از سلیقه این است که آیا ممکن است مثلاً امام علی طعم غذای فسنجان را از مرغ بیشتر دوست داشته باشد ولی امام حسین برعکس؟! معمولاً چنین سؤالاتی که به ذهنم میرسد پیش از هرکس ابتدا با برادرم محمّدحسین متألهی صحبت میکنم. او که قلبش عجیب فعّال و منطقی است معمولاً بعنوانِ اوّلین گزینه برای صحبت کردن خیلی برایم مناسب است. در قطار با هم بودیم که با او در این باره صحبت کردم. دلیلی که میاورد مشابه این بود که وقتی ائمه افکارشان به سمتِ بینهایت درست میل میکند، همه‌ی شان در واقع به یک فکر میرسند. پس به این دلیل هیچ اختلافی در حوزه‌ی فکر با هم ندارند. البته بحث طولانی بود ولی مخلص و نتیجه‌ی صحبتهایش همین شد. اشکالی که من وارد میکردم این بود که تفاوت در حوزه سلیقه ربطی به فکر ندارد و بیشتر مربوط به درک عواطف و احساسات است. صرفاً یک لذّت و احساس خوشایند است. در نهایت هم از آن بحث قانع نشدم که همه‌ی ائمه علاوه بر هم فکر و هم نظر بودن، از لحاظ احساسی هم، هم سلیقه باشند.

این حدیث (حدیث معراج) در بین احادیث شیعه بی‌نظیر است. در یکی از فرازهای این گفت‌و‌گو خداوند به رسولش(ص) می‌فرمایند که "یا احمد! هل تعلم ما میراث الصوم"؟ آیا می‌دانی نتیجه روزه چیست؟ در تمام این مدت که خداوند پیامبر را مخاطب قرار می‌دهد، خدای تبارک و تعالی سوال می‌کنند و پیامبر (ص) پاسخ می‌دهند "خیر یا الهی" و آنگاه خداوند تبارک و تعالی توضیح می‌دهند.

خداوند فرمودند ثمره روزه این است که انسان کمتر می‌خورد و کمتر سخن می‌گوید. کمتر حرف زدن چه نتیجه‌ای دارد؟ خداوند فرمودند: کم سخن گفتن حکمت به بار می‌آورد. نتیجه حکمت هم معرفت است و معرفت منجر به یقین می‌شود. یقین می دانید تا کجا انسان را می‌برد؟ انسان همین که از دنیا به آنطرف رفت می فهمد سرمایه‌اش چقدر است. آن وقت است حسرت می خورد که ای کاش آن روز این کار را نکرده بودم و این کار را کرده بودم. ای کاش آن حرف را زده بودم و ای کاش آن حرف را نزده بودم. ای کاش آن چیز را نخورده بودم و ای کاش آنجا را نرفته بودم. آنجاست که انسان، حسرت، حسرت و حسرت می‌خورد. ... سکوت به این معناست که شخص هرچه لازم است میگوید و ممکن است یک وقت لازم باشد که مزاح کند.

نتیجه یقین  منجر به بی‌باکی انسان می‌شود. ... فردی که به یقین رسیده، برایش فرقی ندارد که صبح فردا از خواب برخواست، نان دارد بخورد یا ندارد. ... خلیفه سوم ۲۰۰ دینار برای  ابوذر فرستاد. ابوذر پرسید این پول را برای چه آوردید؟ آیا این حقوق بیت‌المال است که قطع کرده بودید؟ گفتند: "نه این هدیه و بخشش از مال پاک و حلال خلیفه است که برای شما فرستاده‌اند". گفت بروید سفره‌ام را باز کنید و ببینید دو قرص نان دارم که یکی برای امروزم و یکی برای فردایم است، بنابراین به این پول احتیاجی ندارم. ۲۰۰ دینار شاید یک‌سال زندگی‌اش را اداره می‌کرد ولی وقتی بنده به یقین رسید، دیگر باکی ندارد. ... باکی نداشتن بدان معنا نیست که روزه بگیری و کم بخوری و کم حرف بزنی که حکمت و معرفت و یقین پیدا کنی و بعد هم تمام عمرت در بلا باشی؟، این «باکش نیست» مهم است. اصلا تمام عالم برای من است، مهم نیست؛ هیچی هم ندارم باز هم مهم نیست. این «مهم نیست»، مهم است. یعنی انسان اینقدر بزرگ شده که همه عالم باشد و نباشد فرقی ندارد. ... امثال ما اگر امشب افطاری نداشته باشیم، نماز که می‌خواهیم بخوانیم، اصلا در نماز نیستیم و می‌گوئیم افطاری را چکار کنم؟ اگر زن و بچه هم داشته باشیم که بیشتر. بزرگی آدم به انداز‌‌ه‌ای است که برای او سختی و آسانی فرقی نمی‌کند.

... یک آقایی بود که هر روز برای این فرد نان می آورد و تمام ۲۴ ساعت زندگی این فرد نیز با همین نان سپری می‌شد. از قضا این فردی که نان می‌آورد، به نحوی مریض شد که تا یک هفته نتوانست حرکت کند. بعد یک هفته، رفت در حجره فرد گفت نمی‌دانم در این یک هفته‌ای که من نتوانستم بیایم، بر سر شما چه گذشت؟ او جواب داد: طوری نبود. یک مقدار نان خشک مانده بود، آنها را استفاده کردم. این بزرگی مهم است. سیری و گرسنگی مهم نیست، مهم همین بزرگی است که نه در بند سیری و نه در بند گرسنگی است و سختی روزگار او را فلج نمی‌کند و کمرش را خم نمی‌کند.

(در ادامه حدیث معراج) خداوند می‌فرمایند "فهذا مقام الراضین" این افراد در اثر این مقدمات و یقین به مقام کسانی رسیده‌اند که از خدای خود راضی‌اند و حوادث تلخ، اوقات آنها را تلخ نمی‌کند. در ادامه حدیث آمده "فمن عمل برضاى، الزمه ثلاث خصال" یعنی هر کس راضی به رضای من باشد، من سه خصلت را از او جدا نمیکنم. اول شکری که در آن ابدا جهلی نباشد. شکر یعنی در تمام عمرش شادمان است زیرا شاکر بودن نتیجه شادمانی از یک امری است.دوم ذکری که در آن نسیان نباشد، و سوم محبتى که با وجود آن هیچگاه محبت مخلوقات را بر محبت من ترجیح ندهد.

بزرگی می‌گفتند که خدمت علامه طباطبایی رسیدیم. ایشان می‌فرمودند "من سرم را ضمانت می‌کنم که کسی دهانش را ببندد، به حکمت می‌رسد". کسی که به حکمت برسد، به محبت خداوند خواهد رسید. ما اصلا نمیتوانیم این محبت را تصور کنیم و اگر یک سر سوزن از آن را بچشیم به خاطر آن از دنیا و آخرت میگذریم. آن موقع است که اگر درب بهشت را باز کنند و بگویند برو در بهشت، نگاه به بهشت نمی‌کند.

از آیت الله محمدعلی جاودان از اساتید اخلاق شهر تهران، منبع:سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی


پی نوشت: 1- شما را نمیدانم، امّا من وقتی این حرفها را میشنوم روحم پرواز میکند. خدا امثال این بزرگان را از ما نگیرد. نشود مثل آیتهایِ الله مجتبی تهرانی و خوشوقت، این عزیز هم از بین ما برود و ما از او استفاده نکرده باشیم. قدرشان را بدانید. 2- این جمله را نگاه کنید: «شاکر بودن نتیجه شادمانی از یک امری است.» همین یک جمله بسیاری از شبهِ علمِ روانشناسی را زیر و رو میکند. وقتی در حکومت اسلامی پیش روانشناس که میروی برای جلوگیری از افسردگی، «شادی» را با «استمناء و ایجاد رابطه‌ی جنسی» تجویز میکند، باید چه کنی؟ آیا در حکومت اسلامی روانشناسی یونگ و فروید باید جای اساتید اخلاقمان را بگیرد؟ مبارزه با اینها غیرت میخواهد که مردانمان یکی از یکی بی غیرت تر از آب در میایند.

دوستانم در حال تدارک اردویی از طرف بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند برای یکی از روستاهای خراسان شمالی. کارگروههای عمرانی و بهداشتی و فرهنگی و ... تدارک دیدند و انشالله بعد از رمضان عازم هستند. از حقیر هم دعوت کردند امّا بهانه آوردم. تأهل است دیگر. لباس این دست خدمت‌ها را بر تن هر نا کسی چون ما نمیکنند. هرچند سعی میکنیم در جاهای دیگر این افتخار را داشته باشیم. به هر ترتیب چون مغز حقیر در خدمتِ مسائل فرهنگی بسیج بود، خواستند پیشنهاداتی برای کار فرهنگی در آنجا دهم. من هم در حدّ یک صفحه، آنچه به نظرم میرسید نوشتم و برای عزیزانم فرستادم. گفتم اینجا هم باشد ضرر ندارد:

بسم الله الرحمن الرحیم

در باب مسائل فرهنگی اردوی جهادی خراسان شمالی، طرحهای خیلی زیادی به ذهنم نرسید و اصلاً در این مناطق با فرهنگ خاصّ خودشان به نظرم نباید همان کار فرهنگی‌­ای را انجام داد که در دانشگاه انجام می­دهیم. علی الخصوص بحث درباره‌­­ی مسائلی مثل رسانه، صهیونیزم، انگلیس و امریکا، مذاهب نوظهور و غیره نباید به آن پیچیدگی و گستردگی­‌ای انجام شود که در دانشگاه انجام میشود. همواره مسئولان فرهنگی باید این را در ذهن داشته باشند که خوراکِ فرهنگی­‌ای به اهالیِ آنجا بدهند که اهالی آنجا بتوانند از آن موارد در طول زندگی خودشان استفاده کنند. وگرنه اگر مسائلِ بدون استفاده‌­ی مردمِ آنجا ذکر شود، اگر هم آنها چیزی بفهمند در مدت کوتاهی یادشان می­رود چرا که به اصطلاح «مبتلا به» آنها نیست. هرکسی حتماً این تجربه را داشته است که سخنرانی­ها، فیلمها و مستندهای زیادی دیده است امّا تنها آنهایی به دردش خورده و آنهایی یادش مانده و آنهایی در زندگی­‌اش تأثیر داشته که در زندگی او کاربرد داشته است و مشکلی را حل می­کرده. پس مسئولین فرهنگی باید به جای طرح مباحث پیچیده­‌ی انتزاعی و فکری، به مباحث ساده و کاربردی بپردازند. لبّ کلام، بین کار فرهنگی در دانشگاه و روستا فرق گذاشته شود.

در همین راستا، نظرم این است که مسجد آنجا را تا آنجا که میتوانید رونق بخشید. چه از لحاظ زیبایی و رفت و روب و تمیز کردن چه از لحاظ برپایی نمازهای جماعت. نظر بنده این است که اگر میشود تمام کار و اگر نمیشود، اکثر کار فرهنگی دوستان در «مسجد» انجام شود. دوستان سعی کنند همه­‌ی نمازها را در این مدّت بصورت جماعت قرائت کنند حتّی نمازهای صبح را و در این کار سعی شود همه­‌ی اهالی اردو شرکت داشته باشند. قرائت قرآن در مسجد انجام شود و سعی شود هر روز تفسیر بخشی از قرآن توسط یک نفر قرائت شود. مسائل مهدویت و امام شناسی در مسجد برگزار شود و البته در کنار بحثهای مهدویت، از صهیونیزم و مسئله فلسطین و تلاشهای یهود هم بحث شود. یعنی حبّ به امام و بغض به دشمنانش در کنار یکدیگر به مخاطب عرضه شود نه اینکه فقط حبّ به تنهایی یا بغض به تنهایی. ابتدا به امر حبّ به امام زمان ایجاد شود سپس بغض به دشمنان امام و صهیونیزم و استکبار جهانی. عباداتِ واجب بصورتِ کامل به اهالی روستا آموزش داده شود. من در این مورد بسیار مسرّ هستم و تأکید دارم. یعنی مثلاً اینطور نباشد که بحث از رسانه در آنجا مطرح شود ولی مثلاً نوجوانانِ آنجا نمازشان را درست نخوانند. حتماً قرائتِ درست نماز به اهالی و مخصوصاً نوجوانان آموزش داده شود و قرائتشان بازرسی شود. واجباتی مثل خمس و زکات که نیاز به آموزش دارد، آموزش داده شود.

در کنارِ مواردی که گفتم و اصل هستند و تأکید بر واجبات دارند مثل نماز و خمس و زکات و شناختنِ امام و خواندن قرآن و ... خوب است که کارهای فرهنگی جذاب و تقریباً مستحب هم انجام شوند. در اینباره چیزی که به ذهنم میرسد برگزاری مسابقه است مثلاً هر روز بعد از آموزش و قرائت قرآن سؤالی پرسیده شود و به چند نفر جایزه داده شود. مثلاً کتاب جایزه داده شود. من به شخصه کتابِ «مفاتیح الحیات» را بسیار پیشنهاد میکنم که خیلی خوب و کاربردی است. کتابهای «رساله­‌ی مراجع» هم بسیار خوب و مهم است و ممکن است در آن مناطق در دسترسِ افراد نباشند. و در کل این دست کتبِ مرجع خوب است که اهداء شود مثل قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و .... کار فرهنگی دیگری که در کنار این موارد پیشنهاد میکنم این است که از تهران، با خودتان پرده­­‌ی سفید و ویدیو پروژکتور و لپتاپ و بلندگو ببرید و شبها در مسجدِ آنجا فیلم پخش کنید. مثل کاری که جشنواره‌­ی فیلم عمّار انجام میدهد. میتوانید از فیلمهای خوبی مثل اخراجی­ها و رسوایی و طلا و مس و ... استفاده کنید و البته خیلی هم خوب است که از مستندهایِ خوب استفاده کنید مثل مستندهای گروهِ سفیر که از همین کافه کراسه هم میشود مجموعه­‌اش را خرید. مستندهایی مثل یزدان تفنگ ندارد، مهار نشده، مصاف و .... فقط آموزشِ واجبات فدایِ مستحبات نشود.


Zekr: Download Qur'an Study Software for Windows, Mac, and Linuxبی ربط: نماز و روزه‌هایتان قبول. التماس دعا. ما را جزء ملتمسین دعای خویش قرار دهید و در دعایتان بگویید که  خدا حاجاتِ ملتمسین دعا را دهد. به همین سادگی! این رمضانی یک قرآنِ خوب گیر آورده ام که در قرائت قرآن کمکم میکند. گفتم به شما هم پیشنهاد دهم. نرم افزار ذکر، قرآنی open-source است و برای ویندوز و لینوکس و مکینتاش نوشته شده است. بسیار کم حجم است. میتوانید همراه با نرم افزار، ترجمه های فارسیِ مختلفی را مانند فولادوند و مکارم شیرازی و انصاریان و قمشه ای و ... را هم دانلود کنید. برای سرچ کردن کلمات و تحقیق هم مناسب است. قرائتِ فارسی و انگلیسی و عربی و دیگر زبانها را هم دارد که من دانلود کرده ام و استفاده میکنم و بسیار راضی ام. خلاصه از بس نرم افزار ساده، کم حجم، تمیز و خوبی است، لینکش را بصورتِ دائم در قسمتِ تبلیغاتِ وبلاگم که در پایین صفحه موجود است قرار داده ام.

Tanzil - Quran Navigatorبا جستجویی در بخشهای مختلف سایت zekr.org، با نویسندگان این برنامه هم آشنا شدم. بسیار مایه خرسندی است که  دانشجویانِ شیعه و هموطنم در دانشگاه صنعتی شریف این برنامه را نوشته اند. این دوستان سایت تنزیل را نیز اداره میکنند. آقایان حمید ضرابی زاده، محسن صبوریان، محمد درخشانی سه نفر اصلی پروژه‌ی ذکر و آقای حمید ضرابی زاده مدیر پروژه‌ی تنزیل است.

چند روز پیش بازی Hitman-Absolution را تمام کردم. ظرف مدت سه روز تلاش بی وفقه! سال گذشته هم بازی Max Payne3 را ظرف دو روز تمام کردم. و البته هنوز لذّت آن تقلّاها در وجودم محسوس است. و شبیه همان لذت را از این یکی هم بردم. هر چه می‌گذرد با پیشرفتِ بازی‌ها چه از لحاظ کیفیت بصری و چه از لحاظ کیفیتِ موضوع و داستان، این لذّت هم بیشتر میشود. در دنیایی که اصالت یا با لذّت است یا با پول، این بازی‌ها در کجای نقشه‌ی عجیب افعال بشر امروز قرار می‌گیرند؟ تأثیر این دست بازی‌ها کجای فعّالیت انسانی را در آینده خواهد گرفت؟ من بعنوانِ یک فرد از نسلی که از کودکی با بازی‌های گرافیکی کامپیوتری بزرگ شده است چقدر می‌توانم با فهمِ سرعتِ فاجعه‌بارِ پیشرفتِ این دست بازی‌ها، آینده‌ی آنها را تخمین بزنم؟ در بین کسانی که رویِ خوش به این بازیها نشان میدهند، من جزء کسانی هستم که احتمالاً میزان وابستگی کمی به بازی کامپیوتری دارم. کسی هستم که در یک سال، تنها یک بازی را تمام میکنم آنهم در سه روز. یعنی رویکرد من به بازیهای کامپیوتری مثل رویکرد کسانی است که سالی یک سریال را تماشا میکنند. با این وصف من چقدر میتوانم آینده‌ی این جهانِ دوم را ببینم؟ من کسانی را دیده ام که عاشق کامپیوتر هستند و عاشق بازی. انواع بازیهای کامپیوتری را تجربه میکنند. ولی دیده ام که اینها از بس دیوانه و عاشق هستند نمیتوانند دور دستِ اینکار را ببینند پس از این منظر شاید جایگاهِ من بعنوانِ کسی که هم سالی یکبار خود را غرق در این دنیا میکند و هم میاید از بیرون به قضیه نگاه میکند تا ببیند چه کرده است و این کار به چه دردی خورده است و چه چیزهایی به دست آورده و چه چیزهایی را فدا کرده است و میبیند که انسان دارد در این دنیا چه میکند، جایگاهِ مناسبی باشد برای قضاوت درباره‌ی آنچه بشر در حال ساختنش است.

در جلسه کلنگ زنی ساختمان جدید بیمارستان لواسانی به خواست برگزارکنندگان مراسم من چند دقیقه صحبت کردم و در ابتدای صحبت هایم با خواندن این کلام معصوم که "کفی بالمرء کذبا ان یحدث کل مایسمعه" که به این معنی است : "برای دروغگو نامیدن یک انسان همین کافیست که هر چه را شنید بازگو کند" گفتم پس اگر کسی هر شنیده ای را بازگو کرد دروغگو نامیدنش اشکال ندارد و این ویژگی (نقل شنیده ها) توسط رسانه ها مصیبت بزرگی برای جامعه است و جامعه را به نابودی می کشاند. . . .  این گفته من توسط همان سایت ها و خبرگزاری ها (ایسنا، تابناک ، انتخاب ، آریا و . . . )  بی توجه به ضرورت امانتداری در نقل مطالب  به صورت زیر نقل شده است:

"ریشه همه مصیبت‌ها در جامعه ما، خطاب کردن یک انسان به عنوان دروغگو است، گفت: این موضوع پدر جامعه ما را درآورده است. "

شما قضاوت کنید این خبرگزاری ها و سایت ها بی سوادند یا مغرض و . . . و آیا اینها را با استناد به همان کلام معصوم نمی توان دروغگو نامید؟ یکی مطلب غلط و ناقص و دروغی را می نویسد و بقیه به نقل از او دنیا را پر می کنند!!!! این مصیبت بزرگی نیست؟ این پدر جامعه را در نیاورده؟ به این دلیل است که تقریبا همیشه از منعکس کردن دروغهایی که عمدا یا سهوا می نویسند منصرفم و نیازی به اتلاف وقت برای آن نمی بینم!

***

دیروز چند تن از دوستان با پیامک و کامنت و راههای مختلف خبر از هجوی در باره اینجانب در برخی سایت ها می دادند به این مضمون و تیتر که من از روحانی طلب وزارت کشاورزی را کرده ام. نزدیکی های نیمه شب بود که عزیز دیگری تماس گرفت و با جدیت اصرار داشت من جوابی برای این مطلب بنویسم  و به خاطر حقی که بر گردنم داشت می گفت از آن حق نمی گذرم اگر جواب ندهی. علیرغم بی میلی ام به پاسخ دادن به این هرزه نویسی ها به خاطر عادت کردن به این ناجوانمردی ها و هرزه نگاریها از یکطرف و بی توجهی دستگاه قضا از سوی دیگر به آنچه رهبر انقلاب آن را شارلاتانیزم مطبوعاتی نامیدند و دوباره در آستانه دولت اعتدال دارد جان تازه می گیرد، اصرار او باعث شد تا همان نیمه شب با مراجعه به اخبار دیدم سایتی که متاسفانه ادعای حمایت از  یکی از مدعیان جهاد و جنگ که چند دوره است هوای رئیس جمهور شدن در سرش است را دارد چنین مطلبی را نوشته و البته هر توهین و هتاکی که مد نظر داشته و در متن ننوانسته منعکس کند در قالب کامنت ناشناس و . . . به اینجانب روا داشته این مطلب را منتشر و بلافاصله بعد از او دهها سایت دیگر به نقل از اولی همان صدا را سر داده اند بی اختیار به آنها حق دادم که چنین کنند بالاخره شما هم باشید و میلیاردها هزینه کنید و سالها خودتان را لایق ریاست جمهوری ببینید و این ها برایتان خوش رقصی کرده باشند و بعد نتیجه این شود که شد به زمین و زمان بد نمی گویید؟
من تردید ندارم که اینها به خاطر نداشتن ظرفیت شکستی که به خاطر غلط کاری های خودشان با آن مواجه شدند تعادلشان را از دست داده اند! و به طعن و لعن و هجو دیگران می پردازند!


پی نوشت: 1- دو مطلب فوق از وبلاگِ جناب آقای مهدی کوچک‌زاده، نماینده محترم مجلس شورای اسلامی استخراج شده است. (+ و +) ضمناً به خوانندگان پیشنهاد دارم مطالب وبلاگشان را پیگیری کنند که ایشان بصیرت سیاسی مناسبی را هدیه خوانندگانش می‌کنند. 2- این دو مطلب را بعنوانِ دو دردِ دل یک بزرگ‌مرد از سایتهای خبری خوب لمس کنید. با توجه به آنچه از حدیث امام علی گفته شد بسیاری از سایتهای خبری را بی هیچ اغراق و مبالغه و تندروی، و به معنای حقیقی عدل و اعتدال، میتوان دروغگو نامید مانند سایتهای تابناک و ایسنا و انتخاب و بسیاری دیگر. 3- مطلب مرتبط: سگ وبگرد.

برخلاف آنچه که ما می اندیشیم که فقط باید خودمان را بپائیم، یا برخلاف این خرافه ای که به ذهن ما وارد شده که باید خودمان را بسازیم و ساختمان خودمان که تمام شد، بعد به دیگران بپردازیم، [و چون] ساختمان خود آدم هم هیچ وقت تمام نمی شود، بنابراین هیچ وقت به جامعه نمی پردازیم که این یک نوع در رفتن از زیر بار مسئولیت اجتماعی است به شکل آبرومندانه و رندانه، اسلام روی خودسازی توأم با دیگرسازی تکیه می کند. چنان که در زندگی اصحاب پیغمبر می بینیم: ابوذر غفاری ... به دستور پیغمبر مکه را ناچار ترک می کند و به قبیلۀ خودش غفار میرود و تا وارد می شود، خانوادۀ خودش را با اصرار دعوت به اسلام می کند و بعد نوبت را به دیگران، به رئیس قبیله و شخصیتهای دیگر قبیلۀ خودش، می رساند و آن قدر می کوشد تا همۀ قبیله اش را قبل از این که پیغمبر به مدینه برود، مسلمان می کند. ... اصولاً فرد در موقعی ساخته می شود که کوشش می کند تا دیگران را بسازد. در اسلام هیچ وقت امر به معروف و نهی از منکر ... موکول کردن به این که ما از نظر تقوی به تقوای ابوذر برسیم و از نظر شناخت اسلام به شناخت سلمان برسیم، نیست. به میزانی که یک ذره شعور و درک مذهبی پیدا می کنیم، به همین میزان، مسئولیت اجتماعی پیدا می کنیم. برای اینکه جامعۀ خودمان را بر اساس این طرز تفکر تغییر بدهیم، امر به معروف و نهی از منکر مرحلۀ آخری نیست، حکمی است مثل نماز که در آغاز ایمان انسان مکلفش می شود. ... انسانی که اسلام رویش تکیه می کند در متن جامعه ساخته می شود، در متن کوشش و مبارزه و تبلیغ و امر به معروف و نهی ازمنکر، تغییر دیگران و تحمل فشار و مضیقه و سختی ساخته می شود. ... همان طور که گفتم، پیغمبر اسلام در دورۀ اول زندگیش در مکه، نمی توانست جامعه بسازد، فرد ساخت. اما افراد را به این شکل نساخت که گوشۀ خانقاهی جمع کند و هی آنها ورد "لااله الاالله" بگیرند و بعد هی غش کنند به این شکل نساخت. یا اینکه چهل روز در خانۀ زیدبن ارقم چله بنشینند تا به این شکل ساخته بشوند و یا روزه های طولانی بگیرند و ریاضتهای فراوان بکشند؛ به این شکل ساخته نشدند. در همین وادیهای اطراف مکه، شکنجه گاههای بزرگ امیۀ بن خلف و شکنجه گاههای بزرگ ابوجهل و ابوسفیان بوده که یاران پیغمبر را به آنجا می بردند و تفننها و ذوقها و بازیهای گوناگون در شکنجه دادن این مردان بی پناهی که جرمشان ایمان و حقیقت پرستی بود، اعمال می کردند. و اینها در زیر این شکنجه ها ساخته شدند.

یکی از آدمهائی که در آن مکه ساخته شد، عمار است. عمار، مادرش سمیه سیاه پوست است و پدرش یاسر عرب است. خودش فرزند دو نژاد سیاه و عرب است. اینها هر سه با هم مسلمان می شوند. مادرش کنیزی بود در خانۀ یکی از اعراب، که یاسر گرفت. عمار از آنها به دنیا آمد. هر سه مسلمان شدند (مسلمانهای اول چنین آدمهائی بودند). ابوجهل آنها را می برد به یکی از وادیها (وادی یعنی بستر سیل) شکنجه می داد و آن قدر شکنجه می دادند تا از آنها اقرار بکشند که: "ما از پیغمبر اسلام بری هستیم" یا دشنام بدهند و یا اگر دشنام ندادند، لااقل بری بودن خودشان را، دور بودنشان را از ایمان اسلام به زبان اعلام بکنند. یکی از سالها و روزهای دردناک زندگی پیغمبر این است که، پیغمبر هر روز می آمد بر این وادی شکنجه گاه در بیرون مکه و از جلوی یاران خودش و عزیزترین وفاداران خودش، که در زیر شکنجه های گوناگون این اطراف مکه شکنجه می دیدند، می گذشت و حال آنها را می پرسید و آنها را تسلیت می داد. ابوجهل هر روز یاسر، سمیه و عمار را این زن و این شوهر و این جوان را شکنجه می داد و اینها جز سکوت به دشمن پاسخی نمی گفتند. و هر روز پیغمبر بر اینها می گذشت و این زن وفادار و این مرد بزرگوار و این جوان رشیدی که نمایندۀ مسلمانی است که تازه دارد ساخته می شود، می دید و آنها را به صبر می خواند و از آنها تشکر می کرد. یک روز از همین وادی گذشت، سمیه را ندید، یاسر پیر را ندید؛ دید عمار به کوه تکیه داده و ابوجهل هم شکنجه اش نمی کند، کسی هم اطرافش نیست، اما معلوم نیست چرا عمار با اینکه شکنجه نمی شود و کسی اطرافش نیست، جایش را، این وادی شکنجه گاه را، ترک نکرده و به شهر نرفته. پیغمبر بر او می گذرد، می بیند که عمار که هر روز پیغمبر را می دید سرش را بلند می گرفت و چشم در چشم پیغمبر میدوخت و سرافراز و رشید، نگاهش را به نگاه پیغمبر می آمیخت امروز توی این وادی تنها مانده و سرش را به گریبان خودش فشار می دهد. پیغمبر موهای عمار را می گیرد و سرش را با فشار بلند می کند و در چشمهای عمار نگاه می کند؛ می بیند عمار چشمهایش را بسته و سیل اشک سرازیر می شود؛ می گوید: عمار چیست؟ می گوید: من مادرم را در زیر شکنجه از دست دادم، پدر پیرم در زیر شکنجه از دست رفت، هر دو با هم در برابر چشم من به سختی جان دادند، و من نفهمیدم یک مرتبه شنیدم که زبانم می گوید: "من از محمد بری هستم"، و آنها حالا مرا ول کردند، اما من نمی دانم چه جوری اینجا را ترک کنم؟ پیغمبر می گوید که "بر آن چه بر زبانت گفته ای که در دلت نیست بیمناک مباش". پیغمبر او را تسلیت می دهد، آرامش می کند و این شکنجۀ شدیدی را که عمار، نه از از دست دادن مادر و پدرش در برابر چشمش در زیر شکنجه، بلکه از گفتن این جمله، در دلش احساس می کرد، از دلش بیرون می ریزد، و بعد عمار در تمام دوران زندگی پیغمبر می ماند، جلوی همه شمشیر می زند، در تمام دوران زندگی خلفا به علی وفادار می ماند، در تمام دورۀ زندگی عثمان رهبری انقلاب علیه عثمان را هدایت می کند و حتی در مرگ و قتل عثمان شمشیر میکشد و بعد در تمام دوران خلافت علی که دیگر خیلی پیر و شکسته شده پا به پای علی می آید و در صفین می بیند که نمی تواند شمشیر بزند و دیگر نمیتواند برای علی بجنگد (پیر شده و ابروهایش روی چشمهایش افتاده و دستهایش می لرزد)، از یک موضوع استفاده می کند: در داستان خندق عمار بیش از همه تلاش می کرد و در حینی که کلنگ می زد و سنگها را با دامنش می کشید و به دوشش سنگهای دیگران را می برد و از ته خندق آن بارهائی را که بر روی دوشش می گذاشتند به بیرون خندق منتقل می کرد، به عثمان که یک گوشه نشسته بود -چون آدم اشرافی و خیلی آبرومندی بود به عصا تکیه داده بود و نگاه می کرد- و به کسانی که آنجا نشسته اند و خیلی اعیانی ایستاده اند و نگاه میکنند و فقط پول داده اند برای حفر خندق، اما کار نمی کنند، متلک می گفت. در اینجا به قدری زیر فشار بارها و سنگهائی که یارانش هی روی دوشش سوار می کردند، به زحمت افتاده بود از جلوی پیغمبر که رد می شد (پیغمبر هم مشغول حفر خندق بود)، به شوخی گفت: می بینی یا رسول خدا که اینها زیر بار این سنگها مرا می کشند. بعد پیغمبر گفت که: عمار اینها نیستند که تو را میکشند، یک گروه ستمگر تو را خواهند کشت. حالا پنجاه و چند سال، نزدیک نیم قرن، از مسلمان شدن عمار گذشته، جنگ صفین است؛ حالا ابوبکر رفته، عمر رفته، عثمان رفته، و علی آمده، جنگ علی با معاویه است. عمار تا اینجا نیم قرن برای پیغمبر و برای اسلام شمشیر زده، حالا بازنشسته است. می بیند نمی تواند هیچ کار بکند؛ یادش می آید که این خبری که پیغمبر در خندق نقل کرد که "گروه ستمکار تو را خواهند کشت"، عجب سرمایه ای است، و در دوره ای که هیچ نیروئی برای شمشیر زدن در راه اسلام و ایمانش در بازو ندارد، عجب سرمایه ای است که این سرمایه را فدا کند. چه جوری؟ روایت پیغمبر در جنگ خندق دهن به دهن گشته و همۀ مسلمانها در دنیا می دانند که پیغمبر در خندق به عمار گفته که "تو را گروه ستمکاری خواهند کشت". حالا آمده تا فقط و فقط حالا که نمی تواند اسب سوار شود و حمله کند و شمشیر بزند خودش را بر شمشیرهای بنی امیه و معاویه عرضه کند تا به آن شمشیرها در صفین کشته شود و با کشته شدن خودش، همۀ مسلمانها بفهمند که گروه ستمکاری که پیغمبر پیش بینی کرد، صف معاویه است و نه صف علی، و چنین کرد.

پیغمبر مهاجرت میکند به مدینه (یکی از انواع مهاجرتهای مسئول). وارد مدینه می شود. اصلاً مدینه پیغمبر را دعوت کرده که بیا و پیمان بسته که او را مانند خانوادۀ خود با شمشیرش حفظ کند. ...پیغمبر سوار مرکبش بود و از میان جمعیت می گذشت؛ از قلب شهر گذشت؛ از کنار هر خانواده ای که می گذشت، رؤسای آن خانواده می آمدند جلوی افسار مرکب پیغمبر را می گرفتند و میگفتند: یا رسول الله خودت با همۀ اطرافیانت بر ما وارد شو (به عنوان مهمان دعوتش می کردند). و پیغمبر بدون اینکه به آنها بنگرد، تکرار می کرد که رهایش کنید، جلویش را باز کنید، او مأمور است. ... در اینجا توده فهمید که این مرد عزیزی که همۀ چشمهای مدینه به دنبال حرکت مرکب اوست، که وارد چه کسی خواهد شد، مهمان هیچ خانه ای و خانواده ای نیست، بلکه مهمان کسانی است که خانه ای در این شهر ندارند، و چنین شد. مرکب فرود آمد روی قطعه زمینی که دو تا درخت خرما آنجا سبز شده بود. این زمین متعلق به دو یتیم بود. اساس و پایه های اصلی نظام اسلام که بعد دنیا را عوض کرد، بر روی یک قطعه زمین متعلق به دو یتیم بنا شد. ... اول یک مسجد ساخت، یعنی مسجد در اسلام، برخلاف آنچه که در مذاهب دیگر هست، تنها عبادت گاه نیست، بلکه سنگ زیرین بنای تمدن اسلام و جامعۀ اسلامی است. ... یعنی رهبر این نظام و حاکم این رژیم، سهم دیگری و کاخ دیگری و دارالاماره دیگری جز مسجد ندارد، یعنی مردم برای دیدن او و تماس با او باید فقط به مسجد بیایند، یعنی مسجد هم [محل] زندگی پیغمبر است و هم [محل] زندگی مردم، و این دو از هم جدا نیست. از فردا که مسجد ساخته شد، آمد یک چیز تازه در دنیا ساخت، چیزی که بشریت تا آن روز و از آن روز تا حالا مثلش را دیگر نساخته؛ یک چیز نمونه ساخت: امت ساخت. ... اولین بار، بعد از ساختمان مسجد، قانون اساسی مدینه را وضع کرد. رابطۀ بین مسلمانها، حقوق فردی و جنائی و قضائی و رابطۀ مسلمانها با کفار، رابطۀ مسلمانها با اقلیتهای مذهبی (مثل یهود در درون مدینه)، اینها همه را، طبق یک قانون اساسی به عنوان یک منشور اساسی برای مدینه وضع کرد. بعد آمد یک کار دیگر کرد: پیمان برادری بست. ... پیمان برادری بنیاد کرد. پیمان برادری در آن موقع، معنی ای می داده که ما امروز نمی توانیم ارزش و عظمتش را احساس کنیم، برای اینکه جامعۀ عرب بر اساس پیمان مبتنی بود. اما پیمانها بر اساس پیمان قبیله با قبیلۀ دیگر بود. پیغمبر برای اولین بار جامعۀ قبیله ای را با یک انقلاب ناگهانی، تبدیل به جامعۀ اعتقادی کرد. ... جامعه ای که ساخته، اسمش امت است. برخلاف آنچه که ما الان فکر میکنیم، امت عبارت از مجموعۀ افرادی که مسلمانند نیست. مجموعۀ افرادی که مسلمانند، یک جامعه را می سازند، یک ملت را می سازند، اما امت را نمیسازند. این مسأله به قدری اساسی است، به قدری عمیق است که به عقیدۀ من شناخت امت عبارت است از شناخت همۀ اسلام به شکل مجسم در چهرۀ جامعۀ بشری. یعنی آنچه که اسلام با همۀ مقدمات با توحید، با انسان شناسی، با ایمان، با معاد و با عدل و با همۀ اصول دیگرش می خواهد بسازد. ... از فیلسوف گرفته تا آدم عادی، بر ذوق و ذائقۀ خودش، شهر خیالی می سازد. پیغمبران بر اساس دین خودشان باز شهر خیالی می ساختند، یعنی شهر ادعائی می ساختند. می گفتند: "ای انسانها، اگر شما به دین ما بگروید، بر اساس این کتاب عمل کنید و بر اساس این احکام عمل کنید، جامعه تان این جوری می شود". ... محمد، در روی یک تکه زمین دو هزار متری صاف، متعلق به بی فخرترین و محروم ترین افرادکه دو یتیم یک ده دورافتاده ای به نام یثرب است، جامعه ای می سازد که خشت اول بنایش را به دو دست خودش می گذارد. تا سال دهم شکل آن جامعه اش را تکمیل می کند، و تا سال دهم، از درون، این جامعه اش را ذره ذره در زندگی مادی و زندگی اخلاقی بنا می کند و در مدت ده سال با بیش از 65 جهاد و مبارزۀ مسلحانه از این جامعۀ نمونه ای دفاع می کند و در مدت 30 سال قوانین این جامعه را تکمیل می کند و بعد که رسالت خودش را تمام می کند، نه تنها یک کتاب آسمانی به بشر داده، بلکه ماکتی با دست خودش ساخته، تا به بشریت بگوید: "این جوری جامعه بسازید".

از اسمهائی که در زبانهای مختلف روی جامعۀ خودشان می گذاشتند، پیداست که آنها از جامعه شان چه جور فلسفه ای و چه جور معنی ای در ذهنشان داشته اند. خوب معلوم است، راست است. هر اسمی که شما روی یک چیزی می گذارید، حتی روی بچه هاتان می گذارید، نمایندۀ طرز تفکر و سلیقه و عقیدۀ شماست. ... همۀ اروپائی ها به جامعه می گویند "سوسیته" (Societe)، که ما هم الان ترجمۀ همین کلمه را سوسیته را ترجمه کردیم ، یعنی جامعه یا اجتماع را، به کار می بریم. جامعه یا سوسیته، عبارت است از افراد انسانی که برای زندگی با هم دور هم جمع شده اند، [بنابراین] جمع شدن است، دیگر هیچ نیست. اصطلاح دیگری که در دنیا به اندازۀ سوسیته معروف است، ناسیون یا نیشن [Nation] است، که از ریشۀ لاتین Nautre می آید. Nautre یعنی متولد شدن، پس ناسیون یا نیشن که ما ملت ترجمه می کنیم مجموعۀ افراد بشری هستند که در زادن و متولد شدن یعنی در Nautre با هم مشترکند، یعنی در خویشاوندی و همخونی. ... اسمهای مختلف دیگر هست؛ در عربی: شعب؛ شعب، از تشعب و انشعاب در فارسی از قوم و خویشهای همین ریشه و همین لغت است [می آید]، یعنی بشریت یک وحدت کلی دارد، و این عرب یک شعبه اش است، ایرانی یک شعبه اش است و ... کلمۀ دیگری که یک گروه اجتماعی را نشان می دهد، قبیله است که در زبان عربی بوده (ولی اسلام هیچ کدام از اینها را انتخاب نکرده، بلکه همۀ این معانی را از بین برده). قبیله عبارت است از مجموعۀ افرادی که دارای یک قبله هستند. قبله یعنی چه؟ یعنی "روی آوردن گاه" این افراد یک جاست. در صحرا می بینیم یک قبیله ای به این طرف دارند می روند، یک قبیلۀ دیگر به آن طرف و یک قبیلۀ دیگر به این طرف. چرا اینها سه قبیله شدند؟ برای اینکه سه قبله دارند. قبله شان کجاست؟ چراگاه. بنابراین وجه اختلاف افراد این قبیله با افراد آن قبیله در این است که چراگاهی که به طرفش می روند با آن یکی دیگر فرق دارد. ... طائفه به قول ما: طایفه مجموعۀ افراد قبیله ای هستند که در صحرا، دور یک چاه، دور می زنند (طواف میکنند). ... اما امت، اصولاً یک معنی برتر از همۀ اینها و معنی انقلابی غیرقابل تصور دارد: کلمۀ امت از ریشۀ اَم است (نه از مصدر، از ریشه، از رادیکال). در لغت کلمۀ اَم هم به معنای راه است، هم به معنای راه بردن است و هم به معنای در یک رهبری و یک حرکت عمومی شرکت جستن، یعنی رفتن است. پس در یک معنی، امت نه افرادی هستند که برای زیستن دور هم جمع شدند، نه افرادی هستند که دور یک چراگاه می چرخند، نه افرادی هستند که برای زندگی مشترکشان به طرف یک قبله رو دارند، نه افراد بشری هستند که از لحاظ خانواده و نژاد با هم وجه اشتراک دارند؛ بلکه چیست؟ امت برای اولین بار مجموعه ای از افراد انسانی ناهماهنگ از نظر جامعه و طائفه و قبیله و نژاد است که از یک جهت هماهنگند و آن عبارت است از مجموعۀ افرادی که در یک رفتن، در یک راه، در یک رهبری کردن و حرکت دسته جمعی با همدیگر شریکند. از این جاست فرق امت با همۀ آن جامعه های دیگر، که امت جامعه ای بر اساس حرکت است و آن جامعه های دیگر بر اساس سکون و توقف یا حرکت دوری. از اینجا نشان می دهد که امت نمی تواند جامعۀ ساکن باشد، [زیرا] برای با هم زیستن و برای با هم بودن، دور هم جمع نشده اند (پس جامعه نیست)؛ برای اینکه قوم و خویش همدیگر و از یک خون و تبارند، با هم نیستند؛ برای اینکه چراگاه مشترکی یعنی سیستم و نظام اقتصادی مشترکی دارند، جامعۀ خاص اقتصادی نساختند؛ بلکه امت انسانهائی هستند که در یک رفتن با هم هماهنگ اند. بنابراین معنی حرکت کردن به طرف یک جهت و در یک راه مشترک زیربنای اساسی ساختمان امت در اسلام است. از اینجا...برمی آید که اصولاً و اساساً خوشبخت بودن و آسوده بودن، هدف جامعۀ انسانی در معانی مختلفش است. اما "شدن" نه بودن زیربنای اساسی تشکیل جامعۀ اسلامی است؛ شدن، نه بودن. بنابراین در امت افراد انسانی که دارای یک هدف، یک ایمان و یک آهنگ هستند، نیامدند که با هم زندگی خوشبختی بسازند. نیامدند تا زندگی مرفه بسازند، و نیامدند تا با هم باشند، [بلکه] آمده اند تا "بشوند" و آمده اند تا "بروند". بنابراین، امت اصولاً جامعۀ در حال حرکت است. ... امت مسلمان از وقتی تشکیل نمی شود که افرادی که با هم هستند، همه مسلمان باشند، بلکه از وقتی تشکیل می شود که افراد مسلمان با هم آمده اند تا بشوند و تا بروند، چون ریشۀ کلمه، رفتن وحرکت کردن است. ... امام و امامت از همین ریشۀ امت و از همین ریشۀ امی گرفته شده است. ...


پی نوشت: 1- متن فوق خلاصه ای از بحث «هجرت، امّت و امامت» از دکتر علی شریعتی است که در صفحه 294 کتاب میعاد با ابراهیم موجود است. لینک دانلود کتب شریعتی و لینک دانلود کتاب میعاد با ابراهیم. 2- حضرت امام خامنه‌ای در سال 60 فرمودند که جامعه باید قرآن مجسم شود 3- این سطح از درک شعور نسبت به یک جامعه را هنوز خیلی از اساتید حوزه و دانشگاه ندارند، این است که آرزوی شاگردی این بزرگوار را دارم. هنوز تولید علوم اسلامی مورد تمسخر عده ای از «اساتید» حوزه و دانشگاه است. و البته آن عده هم که مسخره نمیکنند اغلبشان نمیدانند چطور باید تولید کنند. این است که شریعتی در جایگاه علمی و اعتقادی حقّاً و انصافاً انسان خاصی است. اصلاً هرکس این جایگاه را دارد فحش میخورد. از حضرت آقا بگیرید تا شریعتی و آل احمد. آل احمد هم از بسیاری اساتید و آخوندهای ریشو و غیر ریشویمان در این زمینه آگاه تر بود. 4- آیا شما فکر میکنید رئیس جمهور منتخب، دکتر حسن روحانی بعنوان یک مجتهد عضو مجلس خبرگان رهبری، و اشغال کننده مسئولیتهای خطیر استراتژیک در جمهوری اسلامی همچون مرکز تحقیقات استراتژیک و فرماندهی نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حائز چنین درک و شعوری از امّت و جامعه‌سازی است؟ به نظر حقیر ایشان و دوستانِ محترمشان تنها از اسم و رسم شریعتی در مستندها و میتینگهای تبلیغاتیشان بالا روند وگرنه قطعاً به چنین سخنانی قائل نیستند. 5- آیا جامعه اسلامی هیچوقت بی نیاز از عمّار میشود؟ آیا فکر میکنید اگر عمّار همین الآن حضور داشت، عنوانِ یک مسلمان افراطی را یدک میکشید یا مسلمانِ معتدل؟ آیا به نظر شما به واژه‌ی «عدل» در تمامی اشکالش از عدالت گرفته تا تعادل و اعتدال، خیانت صورت نگرفته و نمیگیرد؟ آیا به نظر شما این خیانت از طرف مردم کوچه بازار است یا عمّامه به سر های اشغال کننده‌ی انواع پستها و مقامهای نظام اسلامی؟ آیا اگر عمّار در جامعه امروزی‌مان بود، خانه نشین بود و دم از امّت و مسئولیتهای اجتماعی ‌اش نمیزد؟ آیا شما هم مثل من فکر میکنید که باید عمّار تربیت کنیم حتّی اگر دوست و دشمن به ما بگویند افراطی؟ و آیا شما هم مثل من فکر میکنید که اگر دوستانی که اینقدر دم از اعتدال میزنند را به زمان حضرت علی ببریم، همانهایی خواهند بود که علی را خانه نشین میکنند؟ پس من به شما تروریستهای رادیکالِ افراطگرای اسلامی بشارت میدهم که قطعاً شما عین حضرتِ عمّار و ابوذر و مقداد، تحقق واژگانِ عدل و عدالت و اعتدال هستید.

از بزرگترین دست‌آوردهایی که در طول مدت وبلاگنویسی‌ام داشته‌ام این است:

اغلب با نوشته‌هایم روی کسانی تأثیر گذاشته‌ام که اصلاً فکر نمیکردم آنها هم مخاطبم باشند


در مدلی مشابه مارکس فکر میکرد نظریاتش در اروپا طرفدار پیدا کند و نظام مارکسیستی آنجا شکل بگیرد امّا نظریاتش شرق و جنوب آسیا و امریکای جنوبی را متحول کرد. در کتاب «طرحی از یک زندگی» آمده که شریعتی اواخر عمرش که نمیتوانست سخنرانی علنی و عمومی داشته باشد، در خانه های مردم دعوت میشد و برای جمع کوچکی حرف میزد امّا به قول خودش نه با آن جمع، بلکه با آن ضبط صوتی سخن میگفت که در حال ثبت سخنانش بود. به امید اینکه اگر خدا خواست یکجوری و یکجایی به گوش یک نفری برسد و اگر خدا خواست تأثیری داشته باشد. من عموماً از مباحثه رو در رو با اشخاص نا امیدم. مخصوصاً امید خاصی ندارم که اگر با شخصی صحبت میکنم او تحت تأثیر قرار بگیرد چرا که عموماً فرد مقابلم گارد گرفته حاضر شده و سخت دفاع میکند، امّا اگر با کسی به مباحثه بنشینم به خاطر آن نفر سومی بحث میکنم که شاید منطقی قضاوت کند. همین است که در نوشتن هم عموماً به مخاطب فکر نمیکنم چرا که به تجربه بارها دیده ام کسانی مخاطب وبلاگم هستند که باور کردنش سخت است و اگر بخواهم به سلایق و علایق و عقاید آنها بنویسم در واقع هیچ نباید بنویسم. اگر خدا توفیق دهد وقت نوشتن فقط خدا را مخاطبم فرض میکنم. به قول دوستی بزرگترین افتخار وبلاگم این میتواند باشد که امام عصر یکبار آنرا باز کرده باشد و ناراضی نبسته باشد. توفیق بزرگتر آن است که موقع حرف زدن هم فقط خدا را مخاطب قرار دهم.

دیروز خیاطی بودم. موقع انتخاب مدل لباس بحث از پوشیدگی و حجاب شد. چند نفری آنجا بودند و هرکسی چیزی میگفت جای شما خالی خیاطی بدل شد به حمام زنانه! یکی از خانم های خوش ذوق این بیت را خواند : در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است ور نه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار و گفت پدرش اهل دل بوده و همیشه این بیت را برایش میخوانده است. خلاصه همه در مدح و ستایش حجاب مستغرق بودند که خانم خیاط برگشت گفت آفرین به مادرش، من که تا سوم راهنمایی دخترم را میزدم تا روسری سر نکند!! (آخه این زن چطور اسم خودش رو میگذاره مادر!؟  والا زیر پای بعضی مادرها باید آتش گذاشت!)

من که از اول خیلی وارد بحث نشده بودم دیگر خشکم زده بود. خدا خیر دنیا و آخرت را نصیب شاگرد خیاط کند که درآمد گفت: خانم شما چرا اینجوری میگید و...

کمی گذشت، شاگرد خیاط چادرش را به سر کرد، دختر حدوداً ده ساله اش هم همینطور، و رفتند. فکر میکنم خیلی به این مادر برخورده بود که در حضور دخترش از حجاب بدگویی شده و برای همین هم ساکت ننشست...

فرصتها چون ابر در گذرند

یادش بخیر. زمستان سال 90 بود که در مسیر دانشگاه پشت چراغ راهنمایی میدان توحید ماشین خفه کرد. باران هم بی امان میبارید. به ناچار به کمک پلیسی که آن اطراف کشیک میداد ماشین را از وسط خیابان هُل دادیم و در کوچه گذاشتیم. با کفشهایی که مناسب باران نبود راهی دانشگاه شدم. این عکس را هم با موبایل در ایستگاه اتوبوس سر ستارخان گرفتم. حکایت تاکسیهایی است که در روزهای بارانی فقط دربست سوار میکنند. خاطره شد...

چند نکته کوتاه در باب یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری در فکرم هست که در این پست مینویسم. اگر در آینده هم نکات کوتاهی داشتم در این پست اضافه خواهم کرد.

1- اگر به انتخابات از منظر نوعی «تفتیش عقایدِ داوطلبانه» یا «آمارگیری دوره‌ای» نگاه کنیم نتایج جالبی به دست میاوریم. مایکل مور در یک سخنرانی خود سیاست دو حزبی غرب را به شکلی مسخره میکند و میگوید اگر آیندگان برگردند و ما را نگاه کنند حتماً به ما میگویند جاهل. چطور میشود نظر 300میلیون انسان را در قالب تنها و تنها 2 حزب خلاصه کرد؟ و البته این کاری است که غرب با تمام جهان میکند. یعنی گرایشات سیاسی و عقیدتی، یا چپ و سوسیالیستی هستند یا راست و کاپیتالیستی. در این انتخابات یک نکته قوت متحد نشدن چند طیف اصولگرایی بود. (کما اینکه برای کسب پیروزی یک نقطه ضعف بود) امّا این متحد نشدن توانست اطلاعات نسبتاً خوبی از گرایشات مختلف اصولگرایان با عدد خاصّ خودش نشان دهد. مثلاً ما الآن خوب میدانیم که آرای کاملاً سفید، مختص آقای جلیلی است. با درصد بسیار پایینی از خطا، میتوان با اطمینان خاطر گفت که ما الآن حدّاقل 4میلیون رأی کاملاً سفید داریم. یعنی همین الآن بالقوه 4میلیون شهید داریم. یعنی طیف واقعاً مخلصِ اسلام و نظام. ما میتوانیم به حدس و گمان بگوییم دو سوم از آرای قالیباف هم آرای سفید هستند. اگر نگوییم دو سوم، حدّاقل نصف این آرا سفیدند. پس حدّاقل 7 الی 8 میلیون رأی سفید. حتّی آقای ولایتی و رضایی هم بخش کوچکی از آراء سفید را به خود اختصاص دادند که من نمیتوانم تفکیک کنم که چقدر از آراء این بزرگواران سفید است. آقای رضایی با تکیه بسیار زیاد بر اقتصاد توانست 4 میلیون رأی جمع کند. یعنی رأی این 4میلیون نفر بیش از همه چیز روی مسئله اقتصاد است. همانطور که 4میلیون رأی آقای جلیلی، بیش از همه چیز روی ارمانها و به قولی گفتمان انقلاب اسلامی است. البته این معنا حاصل نمیشود که گفتمان انقلاب اسلامی تنها 4میلیون رأی دارد؛ افرادی که این نتیجه گیری را میکنند مغلطه کرده اند. بلکه این نتیجه حاصل میشود که این 4میلیون نفر را اگر بُکشید هم، آخر پایبند به گفتمان انقلاب هستند. البته احتمالاً در میان آرای حتّی آقای روحانی هم ممکن است چنین کسانی وجود داشته باشند امّا غالب نیستند؛ همانطور که ممکن است در آراء آقای جلیلی کسانی باشند که شهید بالقوه و مخلص نباشند امّا احتمالاً غالب نیستند. این تفکیک عقاید و اولویتهای مردم اطلاعات خوبی میدهد که شاید بیش از این نیاز نباشد توضیح داد. امّا در مقابل آراء آقای روحانی چیز خاصی را نشان نمیدهد چون در آن طیف باز همه متحد شدند و فضای احساسی غالب شد. هر قدر در جبهه اصولگرایان این تفکیکها جالب و خوب بود، در آنطرف بسیاری از دوستان اصلاح طلب احتمالاً از روی اجبار به آقای روحانی رأی دادند (مخصوصاً با کناره گیری آقای عارف و دلخوری‌ای که پیش آمد، این دوستان چاره‌ای جز رأی دادن به روحانی نداشتند) میشود گفت 10 الی 14 میلیون از رأی آقای روحانی همان رأی آقای موسوی است. از 4 تا 8 میلیون نفر هم به خاطر مسائل دیگری رأی داده‌اند؛ اعم از مسائل اقتصادی، احساسی، ارادت به روحانیت مخصوصاً اگر مجتهد باشد و عضو خبرگان رهبری و ... و مسائل دیگری که واقعاً تحلیل کردنش مانند تحلیل کردنِ آراء آقای جلیلی آسان نیست و من تنها میتوانم 10 الی 14 میلیون از آراء ایشان را بفهمم دقیقاً برای چیست. (بعداً نوشت: منظور از رأی سفید کسانی هستند که کاملاً موافق هستند. این در ادبیات سیاسی است و ربطی به اعتقادات مذهبی ندارد. یعنی طبق منحنی نرمال، اکثر مردم قشر خاکستری هستند، بخش کاملاً موافق سفید و بخش کاملاً مخالف سیاه‌اند.)

برای اعتقاد به خدا بدنبال شگفتیهای عالم میگردند
و این خود از بزرگترین شگفتیهای عالم است


در تعجبم، انسان خیلی بدنبال ایجاد شگفتی میگردد و خود این کار شگفتی زاست. هر چه مینگرم همه چیز برایم عجیب است. هیچ چیزی خالی شگفتی نیست مخصوصاً همین انسان. بینهایت شگفتی زاست.

انتخابات کلکسیون اشتباهات است

(با تشکر از چرچیل بابت جمله‌ی «جنگ کلکسیون اشتباهات است»)

فوتبال، افیون توده هاست


پس از پایان مسابقه ایران-کره و راهیابی ایران به جام جهانی 2014 برزیل، در استودیو مجری از تحلیلگران خواست به جای تحلیل، حرف دلشان را بزنند.

یکی گفت: با این پیروزی، همه‌ی گرانی‌ها و تورم و مشکلات زندگی یادم رفت...

مجری گفت: اصلاً این یکی از مهمترین خاصیتهای فوتبال است...

امام به ما آموخت اسلام منهای روحانیت خطر است
تجربه 34ساله انقلاب به ما آموخت روحانیت منهای اسلام هم خطر است

وقتی ما کار را به مردم‌سالاری وانهادیم، باید قواعد آنرا هم بپذیریم و طبق آن عمل کنیم. البته این به معنای عدول از مبانی و اصول خودمان نیست. اینکه قواعد مردم‌سالاری مغایرت با مبانی اسلامی دارد یا خیر موضوع بحث نیست کما اینکه آنهم جای بحث دارد. امّا فرض میگیرم مبانی آنچه ما مردم‌سالاری مینامیم مغایرت اساسی با مبانی اسلامی ندارد. حال که مردم‌سالاری پذیرفته شده است برای بازی در زمین مردم‌سالاری باید قواعدش را رعایت کرد. نه اینکه نشود قواعد را کنار زد. بلکه کنار زدنِ قواعد بر هم زدنِ بازی است. باید با مبانی و اصول خودمان و استفاده از قواعد بازی، بتوانیم بهترین بازیگردان زمین باشیم. اگر قواعد بازی غلط است باید قبل از ورود به زمین بازی آنها را درست کرد اما اگر پذیرفتیم و وارد شدیم باید اگر خطا کردیم کارت زرد بگیریم. در بازیِ مردم‌سالاری، قواعد مختلف مشخصی وجود دارد که بنیان کار است. یک سری قواعد هم نانوشته هستند. مثلاً قواعدِ خطاهای فوتبال مشخص هستند. قواعد نانوشته‌ای هم برای پیروزی وجود دارد که میتوان آنها را به کار بست. در فوتبال قاعده این نیست که حتماً باید از جناح راست وارد شد تا گل زد ولی اگر تیمی جناح راستش خوب است و تیم مقابلش در آنجا ضعیف، این مزیت به یک قاعده تبدیل میشود که اگر رعایتش کنیم برنده ایم.

در نقد انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، سال 1392

        قبل از رأی گیری:

یک دو دو تا چهارتای غلط امّا نگران کننده: با توجه به مشارکت بیش از 80درصدی سال 88 و مشارکت بالای 60دصدی مجلس، بیاییم مشارکت اینبار را حدود 65درصد تخمین بزنیم. رأی آقای احمدی نژاد 24 میلیون بود که دو میلیونش را کسر کنیم بابت کاهش مشارکت. رأی آقای موسوی 14 میلیون بود که 3 میلیونش را کسر کنیم. خوب، رأی کل اصولگراها 22میلیون و رأی کل اصلاح‌طلبان 11 میلیون است. رأی آقایان رضایی و کروبی را نیز به دلیل ناچیز بودن در نظر نمیگیریم. حالا این تعداد رأی را به تعداد نامزدهایی که در حال حاضر هستند تقسیم کنیم. همه 11 میلیون احتمالاً پای حساب آقای روحانی میرود. امّا آن 22 میلیون بین 4 نفر تقسیم میشود (آقای غرضی را هم به حساب نمیاوریم). 22 تقسیم بر 4، میشود 5.5 . به نظر میرسد رأی آقایان رضایی و ولایتی کمتر باشد پس از رأی هرکدام از آنها 2 میلیون کسر و به دو نفر دیگر میدهیم. رأی آقایان رضایی و ولایتی میشود 3.5 میلیون و رأی آقایان جلیلی و قالیبات 7.5 میلیون.

مدتی است به این فکر میکنم که چرا باید به سعید جلیلی رأی دهم؟ حقیقتاً یک معیار و میزان خوب و قانع کننده برای خودم پیدا نکردم همین شد که یک مقدار به برانداز کردن کارنامه و برنامه ها پرداختم، مقداری سخنان این و آن و بزرگان را شنیدم و البته سخنان مخالفان و حتّی دشمنان را و البته قلبم را هم به کار گرفتم تا او مرا هدایت کند. شاید امتحان سختی بود. اینکه آدم با کمترین اطلاعات بتواند بهترین نتیجه گیریها را داشته باشد از هنرهاست. همین ارزش دارد. مثالش در انتخاب راه سقاوت و شقاوت هم روشن است. یعنی خدا میتوانست مثلاً اطلاعاتی یقینی به ما دهد تا ما با اطلاعات کامل بتوانیم راه درست را تشخیص دهیم و بهشت رویم امّا خدا همه‌ی این اطلاعات را در اختیار قرار نداد. یعنی برای مثال میتوانست یکبار بهشت و جهنم را به ما نشان دهد و سپس نتیجه گیری را به خودمان وانهد. خوب اگر اینطور بود همه افراد اطلاعات کافی برای هدایت داشتند امّا خدا اینطور نکرد. اطلاعات را ناقص به ما داد و خواست هدایت شویم. البته نه اینکه آنقدر اطلاعات کم داده است که هدایت سخت باشد بلکه طبق یک حدّ وسط، اطلاعات داده است و ابزار شناختش را هم داده است. به قول برادرم متألهی، طبق منحنی نرمال(زنگوله‌ای) است. ولی باز هم راه را برای اشتباه کردن باز گذاشته است. در حدیث هم هست. رسول الله میفرمایند: «بزرگترین مردمان در ایمان و یقین کسانی هستند که در روزگاران آینده زندگی می کنند، پیامبرشان را ندیده اند، امام آن ها در غیبت است و فقط به سبب خواندن خطی روی کاغذ (قرآن کریم و احادیث معصومین(ع)) ایمان می آورند.» یعنی دیگر ایمان آوردن با شقّ القمر هنر و ارزش نیست بلکه ما باید آنقدر خوب استدلال کنیم که از روی همین کلام به جای مانده (یعنی از کمترین اطلاعات) بهترین نتیجه گیریها را داشته باشیم. یا در حدیث دیگر رسول الله(ص) میفرمایند: «خوشا به حال کسی که به حضور قائم(عج) برسد، در حالی که پیش از قیام او پیرو او باشد.» این انتخاب ارزش دارد. این وسط کسی علی میشود که میگوید اگر پرده ها کنار رود به یقینم چیزی افزوده نمیشود یعنی او با همین ابزار شناخت توانسته از همین اطلاعات موجود، بیشترین نتیجه گیریهای درست را حاصل کند و کسی هم در آنطرف قضیه میشود برتراند راسل(اگر حافظه یاری کند) که دم مرگ میگوید اگر آن دنیا رفتم و خدایی بود، به خدا میگویم آنقدر اطلاعات درست و یقینی در اختیارم نگذاشتی که بتوانم به تو ایمان بیاورم. یعنی راسل هم از همان ابزار شناخت و از همان اطلاعاتی که در دست علی بوده استفاده کرده ولی حدّاقل نتیجه گیریهای درست را داشته است. اینجاست که اوّل به ذات هنر، ذکاوت و حکمت خداوند متعال در رقم زدن چنین آفرینش عظیمی پی میبرم و دوم مشخّص میشود که آدم باید مهارت حاصل کردنِ بهترین نتیجه گیریها را از کمترین اطلاعات به دست آورد. حتّی گاهی به این فکر میکنم که خداوند به عمد قبل از انتخابم همه اطلاعات را در اختیارم نمیگذارد تا امتحانم کند. یک بارش همین انتخاباتی است که امروز رأی گیری اش انجام شد. یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری.

آنکه همت و جرئت نمیکند به مسائل حقیقتا عمیق تفکر کند محکوم است از مسائل سطحی در ذهنش مسئله ای عمیق بسازد و به آن تفکر کند

اکثر جهان را فضای خالی، پر کرده است


رابطه بین انرژی و ماده مرا بسیار درگیر میکند. و از آن بیشتر رابطه بین روح و خدا با انرژی و از آن طریق با ماده. اما آنچه فعلا مشخص است این است که ماده زیر مجموعه ای از انرژی است. البته اینهم قطعی نیست و تقریباً فرضیه است ولی تقریباً با واقعیت تطابق دارد. از این من میتوانم نتیجه بگیرم که احتمالاً انرژی نیز زیرمجموعه ای از جنس خدا میتواند باشد. یعنی ماده شکل کثیف و غلیظ شده انرژی و انرژی شکل غلیظ شده جنس خدا. اینها را شما جدی نگیرید، تفکرات احتمالاً غلط بنده است. امّا این واقعیت وجود دارد که فضای خالی جهان را پر کرده است! شما فاصله بین هسته و الکترون را ببینید و ببینید چقدر از این فضا خالی است! آنوقت بیایید در سطح کهکشانی و فضای خالی و شکل و نوع آنرا را با فضای خالی اتم مقایسه کنید. این جهان پر از شگفتی است و مرا دیوانه میکند. و دیوانه تر میشوم وقتی که فکرمیکنم همه اینها آیه است. نشانی خدا. و چقدر آنهایی دیوانه اند که اینها را میبینند و باز کافرند. فیزیک را دوست دارم چون میتوان در آن اجتهاد کرد!

هیچوقت فکر نمیکردم لیاقت پیدا کنم. اصلا نمیدانم دست سرنوشت چطور مرا به آنجا کشانده بود. هر چه فکر میکردم نمیفهمیدم چرا من آنجا هستم؟ چرا باید باشم؟ اصلا من چه کرده ام؟ آمده ام چه بگویم؟ این چیزها مدام در سرم میچرخید. از درون میجوشیدم. مضطرب بودم. هر چه فکر میکردم که چه باید بگویم چیزی به ذهنم نمیرسید. باز خدا را شکر از چند روز پیش که فهمیدم این دیدار قرار است رقم بخورد چیزهایی نوشته بودم. تک جملاتی بود بی سر و ته. فقط نوشته بودم که اینها را بگویم اما در مجلس که نشستم هر چه به آن کاغذ نگاه میکردم نمیفهمیدم چرا باید آن جملات را ادا میکردم و چرا باید آن سوالات را میپرسیدم؟ از دست پاچگی چرایش را خوردم و به خود اطمینان دادم که حتماً دلیلی برای پرسیدن و گفتن داشته‌ام که نوشته‌ام، مهم نیست که الان یادم نمیاید. باز دوباره برگه را خواندم و این بار دیدم حتی یک سیر منطقی برای ادا کردن این جملات پیدا نمیکنم. نمیتوانستم در قالب یک متن منسجم ادایش کنم. فکرم اصلاً کار نمیکرد. پس برگه را تا کردم و با این جمله خودم را متقاعد کردم که من نیامده ام حرف بزنم، آمده ام بشنوم و یاد بگیرم. خیالم راحت شد و آرام گرفتم.

نزدیک انتخابات است و دغدغه انتخابات بر افکارم زنجیری آویخته و همه را به کنجی حبس کرده و خود چون غولی در مغزم جولان میدهد. تا رشته افکارم میخواهند به علم و تولیدی وصل شوند، این غول چون زندان بان از راه میرسد و بالفور رشته را پاره میکند. این غول تهدید است. دغدغه انتخابات که چنین دامن گیرم شده و مرا از آنچه که موظف و مکلف به آن هستم دور میکند تهدید است. امّا به خود نهیب میزنم، من که سه سالی است طلبه‌ی علم حکومت‌داری هستم، چطور نمیتوانم بر این تهدید چیره شوم؟ و دو راه دارم. یکی اینکه سرکوبش کنم و در حد معقول و کم بدان فکر کنم و دیگری اینکه تهدید را به فرصت بدل کنم پس هر دو را به کار میگیرم.

مدتی است که میخواهم انتقادات شدید الحنی به جمع عزیز تازه بسیجیان وارد کنم. امّا چرا؟ انتقاد از بسیجیان به نظرم بسیار ثواب دارد. در این زمان یا یک عده بسیجی هستند و از خود و تفکر بسیجی دفاع میکنند یا عده دیگری هستند که حائز تفکر بسیجی نیستند و به زشت ترین شکل ممکن این تفکر را تحقیر میکنند؛ با دسته دوم که کاری ندارم و دعا میکنم انشالله که عاقبت به خیر شوند. خوب طبیعی است که این دو در برابر یکدیگر از خود دفاع کرده و دیگری را محکوم میکنند. امّا من میخواهم جزء آن عده محدودی باشیم که حائز تفکر بسیجی هستند و از بسیجیان انتقاد میکنند. این دسته افراد بسیار کم هستند. و من این جبهه را خالی میبینم و چون قلمی هرچند ضایع، در دست دارم وظیفه‌ای واجب کفایی گونه بر من حکم میکند که وارد این جبهه شوم. اینکه ما از خودمان انتقاد نمیکنیم زخم چرکینی را حاصل میکند. این زخم چرکین گاهی وقتها به اسم انصار حزب الله بدجور سر باز میکند. باید قبول کنیم بسیجیهای تندرو را باید نقد کنیم و باید قبول کنیم اینها هم از ما هستند و نه اینکه جبهه مقابل ما. حال که فرصت انتخابات است و فضا سیاسی است خوب است تهدید مذکور را به این فرصت بدل کنم و این وظیفه را انجام رسانم.

یکی از انتقاداتم به بسیجیان و خاصه بسیجیان جوان این است که این دوستان به طرز جالبی افراطی‌اند. دلیلش این است که چون مراجع تقلید و رهبر عزیز انقلاب از ایشان حمایت فکری میکنند، و چون چند رکعت نمازی در طول روز میخوانند و دعای فرجی میخوانند و با ریشوها نشست و برخاست دارند، هو برشان داشته که پیغمبر زاده هستند. این دست انتقادات را آیت الله پناهیان خیلی خوب وارد میکنند؛ هرکه پای منبرشان نشسته باشد از بسیجی بودنش خجالت کشیده است! حال چون خود را پیغمبر زاده میدانند رأی خود را ارجح میدانند. مصادیقش در بسیاری خبرگزاری‌ها موجود است. آنچه جدیداً بسیار میبینم این دست حرفهاست که فلان عالم و فلان مجتهدی اصلاً چه حق داشته درباره انتخابات و کاندیداها نظر بدهد؟! آخر بچه پر رو تو که هرچی داری از همین عالم اسلامی داری، پایت را از گلیمت درازتر میکنی؟! یکبار در نماز جمعه این اتفاق افتاد. یادم نیست آقای جنتی امام جمعه بودند یا صدیقی. بنده خدا گفت: «نگویید شهید چاوز» دلیل هم آورد؛ دلیلش هم قانع کننده بود. یکهو جوجه بسیجی پر رویی برگشت گفت: «تو فقط بدت میاد بگن شهید چاوز!» هیچی نگفتیم. چند بار دیگه هم این جوجه بسیجی مزوّر دهان به توهین باز کرد که چندتایی که آنجا بزرگتر بودند با اخم و تشر سر جایش نشاندند. این دست بچه پر روها که واقعاً نباید بهشان بسیجی گفت زیاد هم هستند. پر رو پر رو به هر شخصیتی توهین میکنند. باید سخنان آیت الله پناهیان را شبانه روز در گوش این بچه مزورها زمزمه کرد. نزدیک انتخابات هم شدیم دوباره این دست توهین‌ها زیاد شده است و قرار است در این انتخابات باز این زخم چرکین سر بر آورد و این‌بار دانه دانه بسیجی‌ها به جان هم بیافتند. اگر واقعاً حائز تفکر اسلامی و بسیجی هستید به بزرگترتان احترام بگذارید. حال این بزرگتر مسلمان و مومن باشد احترامش بیشتر. عالم باشد احترامش بیشتر و اگر مجتهد و مرجع تقلید بود دیگر احترامش هم عظمی باشد. حتی اگر انتقاد دارید دلیل نمیشود توهین کنید.

برای برخی توهین با انتقاد یکی است. وقتی گفته میشود توهین نکنید انگار منظور این است که انتقاد نکنید. نخیر. من به آقای جوادی آملی انتقاد دارم که موضع گیریهای سیاسی شان تا به حال مناسب نبوده. آقای مصباح یزدی در گذشته تعریفاتی از برخی کرده اند که احتمال افراط در آنها زیاد بوده است. اینها انتقاد است. ولی من با این انتقادات این اشخاص را بطور کامل تخطئه نمیکنم. اینها بزرگ این نظام هستند. و دیگری اینکه من در بالا به برخی توهین کردم با گفتنِ «جوجه بسیجی» و امثال آن. مثل مواردی که قرآن میگوید آنها چون چهارپایان هستند بلکه گمراهتر. این توهینها به شخص خاصی برنمیگردد بلکه به هرکس که حائز این تفکر است برمیگردد.


بعدا نوشت: الان که مینویسم روز 29 خرداد است و رأی گیری انجام شده و یک ماه هم از زمانی که این مطلب را نوشته ام میگذرد. از وقتی به این زخم چرکین بین بسیجیها معترض شدم و دیدم مدام دوستان دارند افراد نظام را یکی یکی زیر سوال میبرند برایم سؤال بود که این تفرقه و توهینها قرار است کجا و چطور سر باز زند؟ میدانستم که قرار نیست این اختلافات به لشکر کشی خیابانی تبدیل شود امّا نمیدانستم چطور ضربه خود را میزند. پس از رأی گیری متوجه شدم. وقتی در همان دور اوّل حسن روحانی پیروز شد و اصولگرایان این خطر را ندیدند متوجه شدم که این زخم چرکین چطور در این انتخابات سر باز زده است. وقتی ما متفرق شدیم، دشمن متحد شد و ما شکست بدی خوردیم. حالا باز دوستان بیایند بگویند قالیباف اصولگرا نیست و فلان است و فلان و آن طرفی هم بگویند سعید جلیلی کارنامه ندارد و پناهیان و مصباح را هم به فحش بکشند. دیدید این زخم چرکین چطور فرصت این انتخابات را ضایع کرد؟ نتیجه تفرقه و توهین و افترا بین نیروهای انقلابی همین است. البته از شما چه پنهان، به خود میبالم که بعنوانِ یک طلبه علم حکومت داری، توانستم خطر وجود این تفرقه را یک ماه قبل از انتخابات متوجه شوم.

مطالب مرتبط: کدام راه میانه؟ (1) - کدام راه میانه (2) - بر مدار ولایت - آنچه دیگران ندارند - چند پند - آیا جلیلی میتوانست یک رهبر سیاسی باشد؟ - آغاز 8 سال دفاع مقدس گرامی باد  کسب تکلیف  -

سعی میکنم روی تک تک کلماتی که مینویسم دقت کنم
توقع دارم به تک تک کلمات دقت کنید و برداشت غلط و سطحی از حرفهایم نداشته باشید

حال تصوّر کنید که
توقع قرآن چقـــــــــــــدر زیاد است و ما چقـــــــــــــدر نا امید کننده‌ایم

اغلب تصور اینست که فیلسوفان مسائل بسیار پیچیده را متوجه میشوند

اما درست تر آن است که آنها ساده ترین مسائل را هم به سختی متوجه میشوند

در این دنیا اکثر تفکرات صد در صد درست نیستند

بلکه درصدی هم نقیضشان درست هستند

شامل همین تفکر هم میشود!

مادر هرکاری کند، بچه ها هم یاد میگیرند

مثلا اگر شهید شود...


پی نوشت: 1- تولد دخت نبی اکرم گرامی باد 2- جمله برگرفته از وبلاگ فریاد میباشد 3- یادش بخیر، سال گذشته تولدشان را پشت درب خانه شان تبریک گفتم

مدتی قصد داشتم درباره وبگردی بنویسم؛ فرصت نمیشد. دیدم نزدیک انتخابات است و تنور داغ، پس باید نان را بچسبانم. این وبگردی رسم بدی است که نسل ما را دچار کرده است. خدا را شکر بر وزن ولگردی، کلمه وبگردی حاصل شد که از همان ابتدا تصور زشت و ناپسند بودن را در اذهان ایجاد کند. باید فرهنگستان این کلمه را در دامنه لغات پارسی اضافه کند با این تعریف: «کاری عبث و نافرجام که فرد در طی آن با خواندن مجموعه ای اطلاعات غلط، علاوه بر تلف کردن عمر خود و از دست دادن فرصتها، توشه ای از گناه نیز بر میگیرد.» بله، گناه. در آن زمان که رسانه‌های جمعی وجود نداشتند، خداوند فرمود وقتی میخواهید درباره شخص ثالثی سخن بگویید مراقب باشید غیبت نشود. حالا گیریم غیبت هم میشد. مگر چه میشد؟ فوقش شنونده به چهار نفر دیگر میگفت و در حد اعلایش، یک حرف ناصواب در سطح یک قبیله یا روستا میپیچید. امّا الآن چه؟ به اسم «دانستن حقیقت حقّ مردم است» همه چیز گفته میشود. آن هم نه درِ گوشی و بین چند نفر؛ بلکه بین هزاران نفر و بلکه بیشتر. اصلاً مگر ما در نسبت با غیبت میگوییم اگر حرف دروغ باشد نباید گفت؟ نخیر! کافی است شخص مورد بحث راضی نباشد، همین و بس. دروغ باشد که گناه چند چندان است. مگر هر حقیقتی را باید گفت؟ مگر خدا که خود حقّ است، و اولیائشان که بر حقّ‌اند، همه حقایق را به همه کس می‌گویند؟ هر خبرگزاری که میخواهد حرفی را از کسی نقل کند باید ابتدا از او اجازه بگیرد. امّا مگر این چیزها حالیشان میشود؟

شما فقط حجم گناهانی را که در این سایتهای خبری، رسانه‌های صوتی و تصویری و حتّی وبلاگها در طول یک روز میشود را تصور کنید. اصلاً میتوانید تصوّر کنید؟ حتماً از علما داستانها شنیده اید که حتّی نسبت به شنیدن غیبت هم حساس بوده‌اند و مجالس غیبت را فی‌الفور ترک می‌گفتند. حالا حجم گناهانی که در این خبرگزاری‌ها ردّ و بدل میشود را با عمل علما قیاس کنید. من درمانده‌ام که این زمین چطور هنوز بر اثر گناهانِ ما شکافته نشده است و چطور با اینهمه گناه، ما زنده‌ایم؟ خاک بر سر این نسل از بشر. آن از گناهانِ عیان‌اش؛ از نسل کشی و غارت و فساد و دیگر موارد. و این از گناهانِ پنهانش که حتّی حسین شریعتمداری‌هایش هم با اسم دین، آخرت خود و دیگران را به آتش می‌کشند. از خدا بترسید. هر بچه‌ی سوسولی که از مادرش قهر میکند میرود یک سایت خبری میزند. و این تازه اوّل ماجراست. یارو باید رنکینگ سایتش را هم بالا ببرد. پس باید خبر جنجالی بزند. و اینجاست که آبروی مسلمانان یکی یکی به حراج گذاشته میشوند. من به جرأت میتوانم بگویم که اکثرِ خبرگزاری‌هایی که دیده‌ام آبروی مسلمانان را به توبره کشیده‌اند غیر از معمولِ خبرهای شبکه‌های صدا و سیما، آنهم خدا را شکر به دلیل موانع قانونی. البته این اواخر «صرفاً جهت اطّلاع»هایی وارد گود شده‌اند تا از قافله(در اصل غافله!) عقب نمانند. یعنی شما فکر میکنید این خبرنگارها در طول دوران تحصیلشان از انواعِ گناهِ خبررسانی هم چیزی میخوانند؟ اتفاقاً برعکس، آنها یاد میگیرند چطور ماهرانه‌تر گناه کنند تا خبرشان داغ‌تر باشد. وقتی میگوییم علم ما بومی نیست یکی‌اش این چیزهاست. تا میگوییم علم بومی یکهو همه فکر میکنند مثلاً علم زمین‌شناسی را میخواهیم بومی کنیم! در تبلیغات هم دقیقاً برعکس این صادق است. یعنی در خبر رسانی یاد میگیرند چطور یک چیزی را نیست و نابود کنند و در تبلیغات سعی میکنند چطور از کاه کوه بسازند و مثلاً مردم را وادار کنند یک محصول آشغال را بخرند. یا به همان نسبت به فلان کاندیدا رأی دهند! و قرآن صریحاً میگوید شیطان گناهان را زینت میدهد. مگر در صنعت بسته بندی این نیست که زینت دهید تا مشتری بخرد! این دو نقطه یعنی از دو سر بوم افتادن. یعنی چطور یک چیز را نابود کنی و چطور چیز دیگری را علم کنی. حد تعادل امّا این وسط گمشده است.

حرف آخر. در سایتهای خبری مدام پرسه نزنید، باور کنید گناه دارد. چون سگِ وبگرد نباشید که در این میان، سگ‌هایِ وبگرد هستند که هیزمِ جهنم دیگران میشوند؛ خود را در گناه دیگران شریک نکنید...


پی نوشت: 1- حتماً فیلم Game Change را ببینید. در آنجا صحنه‌ای است که قرار است سارا پیلین بعنوان جانشین رئیس جمهور جان مک کین معرفی شود. در آن صحنه به او گفته شد: اگر وارد فضای انتخاباتی شوی، هیچ مرز و محدوده خصوصی نخواهی داشت و همه اطلاعات تو در رسانه های جمعی قابل دسترس خواهد بود. او قبول کرد و عملاً در فیلم نشان داده شد که این اتفاق برای وی افتاد و این خبرگزاری‌های کثیف، حیثیت برای وی باقی نگذاشتند. 2- به هر کسی که وارد اینترنت میشود سگِ وبگرد اطلاق نکردم. بلکه به کسی که معتاد و آلوده‌ی این خبرگزاری‌هاست سگِ وبگرد میگویم. 3- از زبان عالم و پیشوای مسلمین بشنوید: «رسانه‌هاى الکترونیکى و اینترنتى متأسفانه موجب شده‌اند که افراد بى‌محابا علیه یکدیگر حرف بزنند، بد بگویند. باید از طرف مسئولین کشور براى این هم یک جورى تدبیر بشود. ولى عمده این است که خود ما مردم، خودمان را مقید کنیم به اخلاق اسلامى؛ خودمان را مقید کنیم به قانون۹۱۰۱۰۱... واقعاً یکى از چیزهائى که ما همه‌مان باید توجه کنیم، به مردم هم باید بگوئیم، یاد بدهیم که توجه بکنند این است که: به صرف توهم این که حالا این کار مصلحت دارد، دستشان را، یا قلمشان را، یا وبلاگشان را آزاد نکنند که هر چه به دهنشان آمد، آن را بگویند.۸۹/۱۰/۰۷» (منبع) فایل صوتی‌ای به مدت یک دقیقه که برگزیده ای از درس خارج فقه حضرتِ آقا میباشد و در این باره و محدوده غیبت بحث میکند را میتوانید از این لینک دریافت کنید. بسیار حکیمانه و فقیهانه ایراد شده است و  پیشنهاد میکنم حتماً گوش دهید. (منبع)

وظایف رسانه‌ها در انتخابات در بیانات رهبر انقلاب

بعد از مدّتها دوستی از دوران دبیرستانم تلفن کرد که تهران آمده است. میدان انقلاب قرار گذاشتیم.

آمد امّا دیدم تیپ ضایع‌اش داد میزند از پشتِ کوه می‌آید؛ با کراوات آمده بود!


حکم شرعی:

آیت الله العطمی صافی گلپایگانی: کراوات و پاپیون شعار کفار است و مسلمین نباید از آن استفاده کنند.

آیت الله العطمی مکارم شیرازی: با توجه به این که کراوات و پاپیون در محیط ما ترویج فرهنگ بیگانه محسوب می شود، استفاده از آن اشکال دارد.

آیت الله العطمی تبریزی: برای مؤمن سزاوار نیست لباسی بپوشد که او را از زیّ مؤمنین خارج کند.

آیت الله العطمی خامنه ای: کراوات و پاپیون چون تقلید و ترویج از فرهنگ مهاجم غیر مسلمین است جایز نیست.

آیت الله العطمی بهجت: خلاف احتیاط است.     (منبع)

لیاقت وجودی نداشتم سید باشم، میرزا شدم!
اما خاک بر سر آنهایی که این لطف بهشان شد و نعمت را ضایع کردند


پی نوشت: حدیثی از منابع اهل سنت و شیعه گزارش شده است که خداوند آتش جهنم را بر اولاد فاطمه(س) حرام کرده است(کسی از فرزندان حضرت فاطمه(س) به جهنم نمی‌رود). از پیامبر اسلام(ص) نقل شده است: فاطمه(س) عفّت خود را حفظ نمود، خداوند ذرّیّه او را بر آتش حرام کرد،[2] امّا با توجه به تفاسیری که از سوی امامان(ع) به دست ما رسیده، این حکم فقط شامل اولاد بدون واسطه آن‌حضرت می‌شود نه با واسطه.

در این رابطه به دو روایت اشاره می‌کنیم.
۱. شیخ صدوق(ره) در کتاب معانی الاخبار از محمّد بن مروان روایت کرده است: به امام صادق(ع) گفتم: آیا این سخن «همانا فاطمه(س) عفّت خود را حفظ کرد پس خداوند ذرّیّه او را بر آتش حرام کرد»، از سخنان رسول خدا است؟ امام صادق(ع) در جواب فرمود: بله، و منظور از ذرّیّه حضرت فاطمه، حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم هستند.
۲. محمّد بن احمد سنانى از حسن بن موساى وشّاء بغدادى روایت می‌کند: من در خراسان در مجلس على بن موسى الرّضا (ع) بودم و زید بن موسى (معروف به زید النار) در آن‌جا حاضر بود و به جماعت حضّار، فخر می‌فروخت که ما چنین و چنان هستیم، و امام رضا(ع) که با دیگران مشغول گفت‌وگو بود سخنان زید را شنید و رو به او کرده گفت: اى زید! آیا حرف‌‌هاى ناقلان کوفه‏ تو را مغرور کرده و فریب خورده‌‏اى که روایت می‌کنند: «فاطمه(س) عفّت خود را حفظ کرد و خداوند آتش را بر ذریه او حرام نمود»؟ به خدا سوگند این فقط براى حسن و حسین و فرزندان بلا واسطه آن حضرت است، نه دیگران، امّا این‌که موسى بن جعفر(ع) پدرت اطاعت خدا کند، روزها را روزه بگیرد و شب‌‌ها را به نماز و عبادت بپردازد و تو معصیت و نافرمانى خدا کنى، سپس در روز رستاخیز هر دو در عمل مساوى باشید و جزاى هر دو بهشت باشد، پس در این صورت بدون تردید تو گویا عزیزتر از او در نزد خدا خواهی بود(چون او با طاعات خود مستحقّ بهشت شده است و تو بدون ‏طاعت و با معصیت همان پاداش را گرفته‌‏اى). آرى علىّ بن الحسین (ع) فرموده است: براى نیکوکار ما دو چندان پاداش و اجر است و براى بدکار ما دو چندان عذاب و جریمه.   (منبع)

یاسمن از من پرسید: میخوای طراحی خونمون سنتی باشه یا مدرن؟

گفتم: قطعاً طراحی مدرن رو نمیخوام!

گفت: پس چرا سرویس ظرف مرغی رو دوست نداشتی؟

گفتم: سرویس مرغی رو دوس ندارم. چون مال پیر پاتاله هاست. یکی که میاد خونه دو تا جوون که نباید احساس کنه رفته خونه ننه بزرگش! بعدشم، من فقط گفتم قطعاً نمیخوام مدرن باشه!

فکری کرد و «خوب»ی گفت و ادامه دادم: مدرن با کلمه جدید یکی نیست. کلمه «مدرن» برای خودش شخصیت و مفهوم دارد. از ویژگیهای هنر مدرن، بی معنایی است.

مدرنیسم و خصوصاً پست مدرنیسم، تکیه بر بی معنایی دارند. درست در تضاد نگاه اسلامی. ما بر هر چه نگاه میکنیم سعی داریم علّت آنرا بیابیم تا به علت العلل برسیم. یعنی سعی میکنیم هر چیز را آیه و نشانه ای بدانیم. همانطور که سعدی گفت: برگ درختان سبز در نظر هوشیار // هر ورقش دفتری است معرفت کردگار. مدرنیسم دقیقاً چپّه‌ی این بیت است. نگاهی کفر کیشانه در دوره‌ی کفرکیشیِ جدید(نئوپاگانیسم). یعنی هیچ چیزی نماد هیچ چیز دیگر نیست. این نگاه در هنر مدرن و مخصوصاً پست مدرن فوران میکند. در یکی از همین نمایشگاههای نقاشی تهران، خبرنگاری رفت از طراح مریضِ یک تابلوی پست مدرن سؤال پرسید: «این نقاشی ای که کشیدید یعنی چه؟» یارو هم گفت: «معنی‌ای ندارد. من وقتی این رو کشیدم، ازش خوشم اومد. پس حتماً یک نفر دیگر هم هست که ازش خوشش بیاد!» اوّلاً که این استدلال کاملاً غلط است. ممکن است هیچکس ازش خوشش نیاید. خود یارو هم ممکن است از نقاشی اش خوشش نیامده باشد امّا چون هیچکس نمیگوید ماست‌اش ترش است، بر اثر خودشیفتگی، از مزخرفی که کشیده است خوشش آمده! این نگاهِ مریض را در فیلمها هم میتوانید ببینید. از یارو میپرسند حالا این فیلمی که درست کردی چه دردی را دوا میکند؟ اصلاً یعنی چه؟ کارگردان بر میگردد میگوید من فیلمی درست کرده ام که یک نفر که آمده سینما، بخندد و خوشحال بشود و برود! یا مثلاً من فیلمی برای سرگرمی ساخته ام. و از این قبیل مزخرفات. از پول بیت المال آشغال میسازند. آنقدر درباره هنر مدرن و کلاً مدرنیسم، حرف هست که نمیشود همه را یکجا گفت پس به این بسنده میکنم که مدرنیسم و هنر مدرن، از انسانهای مریض بیرون میتراود، همان انسانهایی که خدا در سوره بقره میگوید:

 فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـکِن لاَّ یَشْعُرُونَ (12)...مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَّ یُبْصِرُونَ (17)

اینها واقعاً مریضند و نمیبینند. آیات خدا را نمیبینند. کورند. برای همین هم هست که در گمراهی هستند و در دنیا گم شده اند! تکذیب کنندگانند. فکر هم میکنند که مصلح هستند. مروجان تفکر مدرن و خاصه هنر مدرن(در تمام شقوق آن از نقاشی گرفته تا تئاتر و شعر و فیلمنامه و ..) جملگی مریض و کورند و چون آیات خدا را نمیبنند، همه چیز را بی معنی تلقی میکنند. و چون همه چیز را خالی از معنا میفهمند، پس چطور توقع میرود خالق اثری باشند که معنایی داشته باشد؟

خلاصه‌ی کلام. کلمه «مدرن» با کلمه «جدید» یکی نیست. فکر نکنید «مدرن» بودن کلاس دارد! سنتی هم هیچ ربطی با قدیمی ندارد.


پی نوشت: 1- ظرف مرغی در اصل، ظرفی است با طرح گل و مرغ. برای اطلاعات بیشتر : وبلاگ بهار سبز 2- در لغت نامه دهخدا درباره کلمه سنت آمده: «فرموده ٔ رسول (ص ) و کرده ٔ او. فرموده ٔ رسول و کرده ٔ او بطریق جواز، ضد بدعت . ج ، سنن . سنت سه گونه است : قول ، فعل و اقرار. قول ، هرچه از گفته ٔ پیغامبر صلوات اﷲ علیه روایت شده است . فعل ، آنچه از کردار آن حضرت روایت شده است . اقرار، آنچه روایت شده که اعمالی را قوم کرده اند و رسول صلوات اﷲ علیه بر آنان نگرفته و انکار نفرموده است . (مفاتیح ). رجوع به سنة شود. (اصطلاح فقه ) آنچه پیغمبر و صحابه برآن عمل کرده باشند و امری که حضرت پیغمبر صلوات اﷲ علیه آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (آنندراج ). (اصطلاح فقه ) آنچه آن حضرت و ائمه هدی صلوات اﷲ علیهم بر آن عمل کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشد. (ناظم الاطباء). (اصطلاح فقه ) آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند و امری که پیغمبر (ص ) آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (غیاث اللغات ). عبارت است از آنچه از رسول اﷲ (ص ) صادر شده باشد از افعال و اقوال بیواسطه ٔ وحی . آنچه در حضرت او واقع شده باشد و او مقرر داشته و نهی نفرموده . (از نفایس الفنون ). » همانطور که گفته شد سنت، به آنچه عمل پیامبر است گفته میشود و در اصل به آنچه خدا فرموده است گفته میشود. در قرآن نیز از کلمه سنت استفاده شده است مانند سنت الهی. پس سنت یک عملِ همیشه خیر است و خارج از ظرف زمان است که بخواهد قدیمی یا کهنه باشد. به همین ترتیب شما در نظر بگیرید کلمه «رستوران سنتی» چقدر غلط است و امثال آن. آنچه در حال حاضر از سنت در ذهن ها نقش بسته است، یک رسم و رفتار قدیمی است که اجداد ما بر اثر عادت انجام میداده اند که لازم به ذکر است این تعریف در دانشنامه ویکی پدیا نیز آمده است.3- مدرن در لغت به معنای زمانِ حال است. تقریباً معادل «به روز.» لکن آنچه گفته شد در مورد معنای لغوی کلمه نیست بلکه معنای فلسفی کلمه مدّ نظر است. 4- آنچه درباره مدرنیسم گفته شد، یکی از ویژگی‌هایش بود نه تعریف کامل از مدرنیسم. این ویژگی ریشه در جهان بینی انسان غربی و نگاه کفر کیشانه‌ی وی دارد.

امام علی علیه السلام: بگذارید و بگذرید،ببینید و دل مبندید،چشم بیاندازید و دل مبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.


بی ربط: من از تمامی دوستانی که دیر جواب نظراتشون رو داده ام و یا به وبلاگ خوبشون کم سر زده ام عذر خواهی میکنم. مدتی است مشغله بر من چیره گشته و فرصت خواب را هم بعضاً از من ربوده. شما به بزرگواری خودتان ببخشید. احتمال دارد این مشغله‌ی عظیم و این کار وخیم تا تابستان نیز بر من مستولی باشد پس عذرخواهی بنده را پیش پیش پذیرا باشید.

ختمی بر وبلاگ جغجغه:
بگذارید و بگذرید. به آنچه دارید مغرور نشوید. به آنچه ندارید رشک نبرید. به آنچه میخواهید طمع نکنید. از آنچه دوست میدارید انفاق کنید. آنچه میپسندید برای دیگران هم بپسندید. آنچه را که دوست میدارید، بگذارید. در اصل شما چیزی ندارید. هرچه دارید عاریه است. امانتی است در دست شما. پس به چه مغرور میشوید؟

بس است هرچه جوانان را به ازدواج ترغیب کردید
بروید خانواده‌ها را ترغیب کنید!

هستی را اینگونه یافتم:
مجموعه‌ای کامل و پیچیده از تناقضات که بسیار هنرمندانه و هوشمندانه در کنار هم آرام داده شده‌اند

اوایل زندگی مشترکمان بود، یادم نیست نهار بود یا شام. از خوردن که فارغ شدیم(!) طبق عادت مالوف که با مادر داشتم گفتم: «دست شما درد نکنه!» جای شما خالی بسی خنده برفت. گفت: «خودت پختی...»

امشب بعد از شام ناخودآگاه گفتم: «دست خدا درد نکنه!» انگار این احساس نیاز به شکر رزاق در انسان وجود دارد، اگر هم یادت برود شاکر باشی، زبانت یادت می‌آورد!
پ.ن. یک هم اتاقی داشتم که ندیدم نماز بخواند ولی همیشه بعد از غذا میگفت: «خدایا شکرت. سیر شدم!»

آنچه مرا درباره خدا، به حیرت میاندازد

نه مهربانی و رحمت اوست نه عدالت و بخشایندگی او

بلکه هوش و ذکاوت اوست


پی نوشت: خدایی تنها تو را سزد که یگانه‌ای

هیچکس دوست ندارد هوو داشته باشد

مخصوصاً خدا


پی نوشت: گاهی وقتها مشرک میشوم. خدا همه آن دقایقی را که مشرکم عفو کند. البته خدا سریع الحساب است. اکثر اوقاتی را که مشرک بوده ام چنان سیلی ای در گوشم زده که برق از چشم یاسمن هم پریده! از قبل همینطور بود. هربار چیزی را خیلی دوست میداشتم، سریع یک بلایی سرش آورده! دوچرخه‌ام را خیلی دوست داشتم، سال کنکور دزدیدنش. آمدم تهران یکی دیگر خریدم، 5ماه نشد که دوباره دزدیدنش(اینبار در پارکینگ آپارتمان بود و زنجیرش هم کرده بودم!). لپ تاپم را بسیار دوست میداشتم که چنان داغان شد که شش ماه بالکل گذاشتمش کنار و آخرش هم که از هزینه تعمریش بر نیامدم هدیه کردم به پدرم! یادش بخیر قبل‌ترها هم یک mp3 player داشتم که خیلی دوستش داشتم و بعد از مدتی بر اثر یک اشتباه کوچک طوری سوخت که قابل تعمیر نبود! این را بدان که هیچ چیز قرار نیست نیاز تو را برطرف کند، مگر خدا و تو هیچ نیازی نداری که خدا نتواند آنرا برطرف کند. آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

چرا تعداد معمّم‌هایی که در نماز جمعه میبینیم ایــــن‌قــَـــدَر کم است؟