قرار بود با دوستان اردویی برویم به قرار نفری 10هزار تومان. بنده هنوز مقرری ام را پرداخت نکرده بودم و روانه خانه محمد اعتمادی تا نقداً با هم کنار بیاییم. خانه محمد که رسیدم دو باری تعارف زد و از آنجایی که بگیر نگیر دارد و بار اول نگیرد بالاخره دوم میگیرد ما هم گرفتیم و مستقیم سر به زیر انداختیم و رفتیم. حیاطی با چند درخت و حوض آبی در وسط و درخت سرو یا کاجی ایستاده با قدی رعنا . راهروی خانه به هال باز میشد و قبل از هال ...
ساعت شده بود 2 و تازه رسیدم خانه. بعد از یک استراحت مختصر درون دستشویی، سر سفره ناهار مامان غافلگیرم کرد و گفت: ساعت پنج و نیم کلاس داری.
فکر میکنم بر اثر عملکرد اعصاب سمپاتیک بود که حس کردم مردمک چشمم گشاد شد و دنیا به چشمم تیره و تار. رو کردم به مامان و گفتم: من همین الان از کتابخونه اومدم، خسته ام، خوابم میاد، حوصله ندارم، این کلاسا چیه گرفتین؟ مامان همانطور که داشت غذا میخورد جواب داد: ...