امام خمینی در تفسیر سوره فاتحه داشت که انبیاء گنگ خواب دیده اند.
امروز داشت اشکم در میآمد. در سلف دانشگاه نشسته بودم. غذا هم پلو مرغ بود. وقتی غذا را این یارویی که همیشه سفید پوشیده و یک ماسک سفید هم بر دهانش نصب کرده میریخت یکهو صدای بلند ریختن این سینی های فلزی سلف آمد و سلف ساکت شد. بعد هم صدای دست و کف و سوت و این حرفهای دانشجوها بلند شد. من که نفهمیدم چرا؟شاید یک کار اعتراضی در راستای غذای خوب سلف بود. شایدم یک حرکت احمقانه در راستای تشویق غذای بد سلف. شایدم از همین جور حرفهای مفت و مسخره و حرکتهایی که نه سرش به یک عقیده و استدلال (حالا استدلال درست و غلط را کار ندارم. همین که یک استدلال باشد حتی غلط هم خوب است) بند است نه تهش به یک عقوبت و نتیجه ای. بعد هم رفتم یک گوشه نشستم. بسم الله الرحمن الرحیم.