هیچوقت فکر نمیکردم لیاقت پیدا کنم. اصلا نمیدانم دست سرنوشت چطور مرا به آنجا کشانده بود. هر چه فکر میکردم نمیفهمیدم چرا من آنجا هستم؟ چرا باید باشم؟ اصلا من چه کرده ام؟ آمده ام چه بگویم؟ این چیزها مدام در سرم میچرخید. از درون میجوشیدم. مضطرب بودم. هر چه فکر میکردم که چه باید بگویم چیزی به ذهنم نمیرسید. باز خدا را شکر از چند روز پیش که فهمیدم این دیدار قرار است رقم بخورد چیزهایی نوشته بودم. تک جملاتی بود بی سر و ته. فقط نوشته بودم که اینها را بگویم اما در مجلس که نشستم هر چه به آن کاغذ نگاه میکردم نمیفهمیدم چرا باید آن جملات را ادا میکردم و چرا باید آن سوالات را میپرسیدم؟ از دست پاچگی چرایش را خوردم و به خود اطمینان دادم که حتماً دلیلی برای پرسیدن و گفتن داشتهام که نوشتهام، مهم نیست که الان یادم نمیاید. باز دوباره برگه را خواندم و این بار دیدم حتی یک سیر منطقی برای ادا کردن این جملات پیدا نمیکنم. نمیتوانستم در قالب یک متن منسجم ادایش کنم. فکرم اصلاً کار نمیکرد. پس برگه را تا کردم و با این جمله خودم را متقاعد کردم که من نیامده ام حرف بزنم، آمده ام بشنوم و یاد بگیرم. خیالم راحت شد و آرام گرفتم.
نزدیک انتخابات است و دغدغه انتخابات بر افکارم زنجیری آویخته و همه را به کنجی حبس کرده و خود چون غولی در مغزم جولان میدهد. تا رشته افکارم میخواهند به علم و تولیدی وصل شوند، این غول چون زندان بان از راه میرسد و بالفور رشته را پاره میکند. این غول تهدید است. دغدغه انتخابات که چنین دامن گیرم شده و مرا از آنچه که موظف و مکلف به آن هستم دور میکند تهدید است. امّا به خود نهیب میزنم، من که سه سالی است طلبهی علم حکومتداری هستم، چطور نمیتوانم بر این تهدید چیره شوم؟ و دو راه دارم. یکی اینکه سرکوبش کنم و در حد معقول و کم بدان فکر کنم و دیگری اینکه تهدید را به فرصت بدل کنم پس هر دو را به کار میگیرم.
مدتی است که میخواهم انتقادات شدید الحنی به جمع عزیز تازه بسیجیان وارد کنم. امّا چرا؟ انتقاد از بسیجیان به نظرم بسیار ثواب دارد. در این زمان یا یک عده بسیجی هستند و از خود و تفکر بسیجی دفاع میکنند یا عده دیگری هستند که حائز تفکر بسیجی نیستند و به زشت ترین شکل ممکن این تفکر را تحقیر میکنند؛ با دسته دوم که کاری ندارم و دعا میکنم انشالله که عاقبت به خیر شوند. خوب طبیعی است که این دو در برابر یکدیگر از خود دفاع کرده و دیگری را محکوم میکنند. امّا من میخواهم جزء آن عده محدودی باشیم که حائز تفکر بسیجی هستند و از بسیجیان انتقاد میکنند. این دسته افراد بسیار کم هستند. و من این جبهه را خالی میبینم و چون قلمی هرچند ضایع، در دست دارم وظیفهای واجب کفایی گونه بر من حکم میکند که وارد این جبهه شوم. اینکه ما از خودمان انتقاد نمیکنیم زخم چرکینی را حاصل میکند. این زخم چرکین گاهی وقتها به اسم انصار حزب الله بدجور سر باز میکند. باید قبول کنیم بسیجیهای تندرو را باید نقد کنیم و باید قبول کنیم اینها هم از ما هستند و نه اینکه جبهه مقابل ما. حال که فرصت انتخابات است و فضا سیاسی است خوب است تهدید مذکور را به این فرصت بدل کنم و این وظیفه را انجام رسانم.
یکی از انتقاداتم به بسیجیان و خاصه بسیجیان جوان این است که این دوستان به طرز جالبی افراطیاند. دلیلش این است که چون مراجع تقلید و رهبر عزیز انقلاب از ایشان حمایت فکری میکنند، و چون چند رکعت نمازی در طول روز میخوانند و دعای فرجی میخوانند و با ریشوها نشست و برخاست دارند، هو برشان داشته که پیغمبر زاده هستند. این دست انتقادات را آیت الله پناهیان خیلی خوب وارد میکنند؛ هرکه پای منبرشان نشسته باشد از بسیجی بودنش خجالت کشیده است! حال چون خود را پیغمبر زاده میدانند رأی خود را ارجح میدانند. مصادیقش در بسیاری خبرگزاریها موجود است. آنچه جدیداً بسیار میبینم این دست حرفهاست که فلان عالم و فلان مجتهدی اصلاً چه حق داشته درباره انتخابات و کاندیداها نظر بدهد؟! آخر بچه پر رو تو که هرچی داری از همین عالم اسلامی داری، پایت را از گلیمت درازتر میکنی؟! یکبار در نماز جمعه این اتفاق افتاد. یادم نیست آقای جنتی امام جمعه بودند یا صدیقی. بنده خدا گفت: «نگویید شهید چاوز» دلیل هم آورد؛ دلیلش هم قانع کننده بود. یکهو جوجه بسیجی پر رویی برگشت گفت: «تو فقط بدت میاد بگن شهید چاوز!» هیچی نگفتیم. چند بار دیگه هم این جوجه بسیجی مزوّر دهان به توهین باز کرد که چندتایی که آنجا بزرگتر بودند با اخم و تشر سر جایش نشاندند. این دست بچه پر روها که واقعاً نباید بهشان بسیجی گفت زیاد هم هستند. پر رو پر رو به هر شخصیتی توهین میکنند. باید سخنان آیت الله پناهیان را شبانه روز در گوش این بچه مزورها زمزمه کرد. نزدیک انتخابات هم شدیم دوباره این دست توهینها زیاد شده است و قرار است در این انتخابات باز این زخم چرکین سر بر آورد و اینبار دانه دانه بسیجیها به جان هم بیافتند. اگر واقعاً حائز تفکر اسلامی و بسیجی هستید به بزرگترتان احترام بگذارید. حال این بزرگتر مسلمان و مومن باشد احترامش بیشتر. عالم باشد احترامش بیشتر و اگر مجتهد و مرجع تقلید بود دیگر احترامش هم عظمی باشد. حتی اگر انتقاد دارید دلیل نمیشود توهین کنید.
برای برخی توهین با انتقاد یکی است. وقتی گفته میشود توهین نکنید انگار منظور این است که انتقاد نکنید. نخیر. من به آقای جوادی آملی انتقاد دارم که موضع گیریهای سیاسی شان تا به حال مناسب نبوده. آقای مصباح یزدی در گذشته تعریفاتی از برخی کرده اند که احتمال افراط در آنها زیاد بوده است. اینها انتقاد است. ولی من با این انتقادات این اشخاص را بطور کامل تخطئه نمیکنم. اینها بزرگ این نظام هستند. و دیگری اینکه من در بالا به برخی توهین کردم با گفتنِ «جوجه بسیجی» و امثال آن. مثل مواردی که قرآن میگوید آنها چون چهارپایان هستند بلکه گمراهتر. این توهینها به شخص خاصی برنمیگردد بلکه به هرکس که حائز این تفکر است برمیگردد.
بعدا نوشت: الان که مینویسم روز 29 خرداد است و رأی گیری انجام شده و یک ماه هم از زمانی که این مطلب را نوشته ام میگذرد. از وقتی به این زخم چرکین بین بسیجیها معترض شدم و دیدم مدام دوستان دارند افراد نظام را یکی یکی زیر سوال میبرند برایم سؤال بود که این تفرقه و توهینها قرار است کجا و چطور سر باز زند؟ میدانستم که قرار نیست این اختلافات به لشکر کشی خیابانی تبدیل شود امّا نمیدانستم چطور ضربه خود را میزند. پس از رأی گیری متوجه شدم. وقتی در همان دور اوّل حسن روحانی پیروز شد و اصولگرایان این خطر را ندیدند متوجه شدم که این زخم چرکین چطور در این انتخابات سر باز زده است. وقتی ما متفرق شدیم، دشمن متحد شد و ما شکست بدی خوردیم. حالا باز دوستان بیایند بگویند قالیباف اصولگرا نیست و فلان است و فلان و آن طرفی هم بگویند سعید جلیلی کارنامه ندارد و پناهیان و مصباح را هم به فحش بکشند. دیدید این زخم چرکین چطور فرصت این انتخابات را ضایع کرد؟ نتیجه تفرقه و توهین و افترا بین نیروهای انقلابی همین است. البته از شما چه پنهان، به خود میبالم که بعنوانِ یک طلبه علم حکومت داری، توانستم خطر وجود این تفرقه را یک ماه قبل از انتخابات متوجه شوم.
مطالب مرتبط: کدام راه میانه؟ (1) - کدام راه میانه (2) - بر مدار ولایت - آنچه دیگران ندارند - چند پند - آیا جلیلی میتوانست یک رهبر سیاسی باشد؟ - آغاز 8 سال دفاع مقدس گرامی باد - کسب تکلیف -
مدتی قصد داشتم درباره وبگردی بنویسم؛ فرصت نمیشد. دیدم نزدیک انتخابات است و تنور داغ، پس باید نان را بچسبانم. این وبگردی رسم بدی است که نسل ما را دچار کرده است. خدا را شکر بر وزن ولگردی، کلمه وبگردی حاصل شد که از همان ابتدا تصور زشت و ناپسند بودن را در اذهان ایجاد کند. باید فرهنگستان این کلمه را در دامنه لغات پارسی اضافه کند با این تعریف: «کاری عبث و نافرجام که فرد در طی آن با خواندن مجموعه ای اطلاعات غلط، علاوه بر تلف کردن عمر خود و از دست دادن فرصتها، توشه ای از گناه نیز بر میگیرد.» بله، گناه. در آن زمان که رسانههای جمعی وجود نداشتند، خداوند فرمود وقتی میخواهید درباره شخص ثالثی سخن بگویید مراقب باشید غیبت نشود. حالا گیریم غیبت هم میشد. مگر چه میشد؟ فوقش شنونده به چهار نفر دیگر میگفت و در حد اعلایش، یک حرف ناصواب در سطح یک قبیله یا روستا میپیچید. امّا الآن چه؟ به اسم «دانستن حقیقت حقّ مردم است» همه چیز گفته میشود. آن هم نه درِ گوشی و بین چند نفر؛ بلکه بین هزاران نفر و بلکه بیشتر. اصلاً مگر ما در نسبت با غیبت میگوییم اگر حرف دروغ باشد نباید گفت؟ نخیر! کافی است شخص مورد بحث راضی نباشد، همین و بس. دروغ باشد که گناه چند چندان است. مگر هر حقیقتی را باید گفت؟ مگر خدا که خود حقّ است، و اولیائشان که بر حقّاند، همه حقایق را به همه کس میگویند؟ هر خبرگزاری که میخواهد حرفی را از کسی نقل کند باید ابتدا از او اجازه بگیرد. امّا مگر این چیزها حالیشان میشود؟
شما فقط حجم گناهانی را که در این سایتهای خبری، رسانههای صوتی و تصویری و حتّی وبلاگها در طول یک روز میشود را تصور کنید. اصلاً میتوانید تصوّر کنید؟ حتماً از علما داستانها شنیده اید که حتّی نسبت به شنیدن غیبت هم حساس بودهاند و مجالس غیبت را فیالفور ترک میگفتند. حالا حجم گناهانی که در این خبرگزاریها ردّ و بدل میشود را با عمل علما قیاس کنید. من درماندهام که این زمین چطور هنوز بر اثر گناهانِ ما شکافته نشده است و چطور با اینهمه گناه، ما زندهایم؟ خاک بر سر این نسل از بشر. آن از گناهانِ عیاناش؛ از نسل کشی و غارت و فساد و دیگر موارد. و این از گناهانِ پنهانش که حتّی حسین شریعتمداریهایش هم با اسم دین، آخرت خود و دیگران را به آتش میکشند. از خدا بترسید. هر بچهی سوسولی که از مادرش قهر میکند میرود یک سایت خبری میزند. و این تازه اوّل ماجراست. یارو باید رنکینگ سایتش را هم بالا ببرد. پس باید خبر جنجالی بزند. و اینجاست که آبروی مسلمانان یکی یکی به حراج گذاشته میشوند. من به جرأت میتوانم بگویم که اکثرِ خبرگزاریهایی که دیدهام آبروی مسلمانان را به توبره کشیدهاند غیر از معمولِ خبرهای شبکههای صدا و سیما، آنهم خدا را شکر به دلیل موانع قانونی. البته این اواخر «صرفاً جهت اطّلاع»هایی وارد گود شدهاند تا از قافله(در اصل غافله!) عقب نمانند. یعنی شما فکر میکنید این خبرنگارها در طول دوران تحصیلشان از انواعِ گناهِ خبررسانی هم چیزی میخوانند؟ اتفاقاً برعکس، آنها یاد میگیرند چطور ماهرانهتر گناه کنند تا خبرشان داغتر باشد. وقتی میگوییم علم ما بومی نیست یکیاش این چیزهاست. تا میگوییم علم بومی یکهو همه فکر میکنند مثلاً علم زمینشناسی را میخواهیم بومی کنیم! در تبلیغات هم دقیقاً برعکس این صادق است. یعنی در خبر رسانی یاد میگیرند چطور یک چیزی را نیست و نابود کنند و در تبلیغات سعی میکنند چطور از کاه کوه بسازند و مثلاً مردم را وادار کنند یک محصول آشغال را بخرند. یا به همان نسبت به فلان کاندیدا رأی دهند! و قرآن صریحاً میگوید شیطان گناهان را زینت میدهد. مگر در صنعت بسته بندی این نیست که زینت دهید تا مشتری بخرد! این دو نقطه یعنی از دو سر بوم افتادن. یعنی چطور یک چیز را نابود کنی و چطور چیز دیگری را علم کنی. حد تعادل امّا این وسط گمشده است.
حرف آخر. در سایتهای خبری مدام پرسه نزنید، باور کنید گناه دارد. چون سگِ وبگرد نباشید که در این میان، سگهایِ وبگرد هستند که هیزمِ جهنم دیگران میشوند؛ خود را در گناه دیگران شریک نکنید...
پی نوشت: 1- حتماً فیلم Game Change را ببینید. در آنجا صحنهای است که قرار است سارا پیلین بعنوان جانشین رئیس جمهور جان مک کین معرفی شود. در آن صحنه به او گفته شد: اگر وارد فضای انتخاباتی شوی، هیچ مرز و محدوده خصوصی نخواهی داشت و همه اطلاعات تو در رسانه های جمعی قابل دسترس خواهد بود. او قبول کرد و عملاً در فیلم نشان داده شد که این اتفاق برای وی افتاد و این خبرگزاریهای کثیف، حیثیت برای وی باقی نگذاشتند. 2- به هر کسی که وارد اینترنت میشود سگِ وبگرد اطلاق نکردم. بلکه به کسی که معتاد و آلودهی این خبرگزاریهاست سگِ وبگرد میگویم. 3- از زبان عالم و پیشوای مسلمین بشنوید: «رسانههاى الکترونیکى و اینترنتى متأسفانه موجب شدهاند که افراد بىمحابا علیه یکدیگر حرف بزنند، بد بگویند. باید از طرف مسئولین کشور براى این هم یک جورى تدبیر بشود. ولى عمده این است که خود ما مردم، خودمان را مقید کنیم به اخلاق اسلامى؛ خودمان را مقید کنیم به قانون۹۱۰۱۰۱... واقعاً یکى از چیزهائى که ما همهمان باید توجه کنیم، به مردم هم باید بگوئیم، یاد بدهیم که توجه بکنند این است که: به صرف توهم این که حالا این کار مصلحت دارد، دستشان را، یا قلمشان را، یا وبلاگشان را آزاد نکنند که هر چه به دهنشان آمد، آن را بگویند.۸۹/۱۰/۰۷» (منبع) فایل صوتیای به مدت یک دقیقه که برگزیده ای از درس خارج فقه حضرتِ آقا میباشد و در این باره و محدوده غیبت بحث میکند را میتوانید از این لینک دریافت کنید. بسیار حکیمانه و فقیهانه ایراد شده است و پیشنهاد میکنم حتماً گوش دهید. (منبع)
بعد از مدّتها دوستی از دوران دبیرستانم تلفن کرد که تهران آمده است. میدان انقلاب قرار گذاشتیم.
آمد امّا دیدم تیپ ضایعاش داد میزند از پشتِ کوه میآید؛ با کراوات آمده بود!
حکم شرعی:
آیت الله العطمی صافی گلپایگانی: کراوات و پاپیون شعار کفار است و مسلمین نباید از آن استفاده کنند.
آیت الله العطمی مکارم شیرازی: با توجه به این که کراوات و پاپیون در محیط ما ترویج فرهنگ بیگانه محسوب می شود، استفاده از آن اشکال دارد.
آیت الله العطمی تبریزی: برای مؤمن سزاوار نیست لباسی بپوشد که او را از زیّ مؤمنین خارج کند.
آیت الله العطمی خامنه ای: کراوات و پاپیون چون تقلید و ترویج از فرهنگ مهاجم غیر مسلمین است جایز نیست.
آیت الله العطمی بهجت: خلاف احتیاط است. (منبع)
لیاقت وجودی نداشتم سید باشم، میرزا شدم!
اما خاک بر سر آنهایی که این لطف بهشان شد و نعمت را ضایع کردند
پی نوشت: حدیثی از منابع اهل سنت و شیعه گزارش شده است که خداوند آتش جهنم را بر اولاد فاطمه(س) حرام کرده است(کسی از فرزندان حضرت فاطمه(س) به جهنم نمیرود). از پیامبر اسلام(ص) نقل شده است: فاطمه(س) عفّت خود را حفظ نمود، خداوند ذرّیّه او را بر آتش حرام کرد،[2] امّا با توجه به تفاسیری که از سوی امامان(ع) به دست ما رسیده، این حکم فقط شامل اولاد بدون واسطه آنحضرت میشود نه با واسطه.
در این رابطه به دو روایت اشاره میکنیم.
۱. شیخ صدوق(ره) در کتاب معانی الاخبار از محمّد بن مروان روایت کرده است: به امام صادق(ع) گفتم: آیا این سخن «همانا فاطمه(س) عفّت خود را حفظ کرد پس خداوند ذرّیّه او را بر آتش حرام کرد»، از سخنان رسول خدا است؟ امام صادق(ع) در جواب فرمود: بله، و منظور از ذرّیّه حضرت فاطمه، حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم هستند.
۲. محمّد بن احمد سنانى از حسن بن موساى وشّاء بغدادى روایت میکند: من در خراسان در مجلس على بن موسى الرّضا (ع) بودم و زید بن موسى (معروف به زید النار) در آنجا حاضر بود و به جماعت حضّار، فخر میفروخت که ما چنین و چنان هستیم، و امام رضا(ع) که با دیگران مشغول گفتوگو بود سخنان زید را شنید و رو به او کرده گفت: اى زید! آیا حرفهاى ناقلان کوفه تو را مغرور کرده و فریب خوردهاى که روایت میکنند: «فاطمه(س) عفّت خود را حفظ کرد و خداوند آتش را بر ذریه او حرام نمود»؟ به خدا سوگند این فقط براى حسن و حسین و فرزندان بلا واسطه آن حضرت است، نه دیگران، امّا اینکه موسى بن جعفر(ع) پدرت اطاعت خدا کند، روزها را روزه بگیرد و شبها را به نماز و عبادت بپردازد و تو معصیت و نافرمانى خدا کنى، سپس در روز رستاخیز هر دو در عمل مساوى باشید و جزاى هر دو بهشت باشد، پس در این صورت بدون تردید تو گویا عزیزتر از او در نزد خدا خواهی بود(چون او با طاعات خود مستحقّ بهشت شده است و تو بدون طاعت و با معصیت همان پاداش را گرفتهاى). آرى علىّ بن الحسین (ع) فرموده است: براى نیکوکار ما دو چندان پاداش و اجر است و براى بدکار ما دو چندان عذاب و جریمه. (منبع)