بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

دو سال خرده‌ای پیش بود. سؤالی در ذهنم شکل گرفته بود مبنی بر اینکه آیا ائمه اختلاف سلیقه هم دارند یا خیر؟ منظورم از سلیقه این است که آیا ممکن است مثلاً امام علی طعم غذای فسنجان را از مرغ بیشتر دوست داشته باشد ولی امام حسین برعکس؟! معمولاً چنین سؤالاتی که به ذهنم میرسد پیش از هرکس ابتدا با برادرم محمّدحسین متألهی صحبت میکنم. او که قلبش عجیب فعّال و منطقی است معمولاً بعنوانِ اوّلین گزینه برای صحبت کردن خیلی برایم مناسب است. در قطار با هم بودیم که با او در این باره صحبت کردم. دلیلی که میاورد مشابه این بود که وقتی ائمه افکارشان به سمتِ بینهایت درست میل میکند، همه‌ی شان در واقع به یک فکر میرسند. پس به این دلیل هیچ اختلافی در حوزه‌ی فکر با هم ندارند. البته بحث طولانی بود ولی مخلص و نتیجه‌ی صحبتهایش همین شد. اشکالی که من وارد میکردم این بود که تفاوت در حوزه سلیقه ربطی به فکر ندارد و بیشتر مربوط به درک عواطف و احساسات است. صرفاً یک لذّت و احساس خوشایند است. در نهایت هم از آن بحث قانع نشدم که همه‌ی ائمه علاوه بر هم فکر و هم نظر بودن، از لحاظ احساسی هم، هم سلیقه باشند.

این حدیث (حدیث معراج) در بین احادیث شیعه بی‌نظیر است. در یکی از فرازهای این گفت‌و‌گو خداوند به رسولش(ص) می‌فرمایند که "یا احمد! هل تعلم ما میراث الصوم"؟ آیا می‌دانی نتیجه روزه چیست؟ در تمام این مدت که خداوند پیامبر را مخاطب قرار می‌دهد، خدای تبارک و تعالی سوال می‌کنند و پیامبر (ص) پاسخ می‌دهند "خیر یا الهی" و آنگاه خداوند تبارک و تعالی توضیح می‌دهند.

خداوند فرمودند ثمره روزه این است که انسان کمتر می‌خورد و کمتر سخن می‌گوید. کمتر حرف زدن چه نتیجه‌ای دارد؟ خداوند فرمودند: کم سخن گفتن حکمت به بار می‌آورد. نتیجه حکمت هم معرفت است و معرفت منجر به یقین می‌شود. یقین می دانید تا کجا انسان را می‌برد؟ انسان همین که از دنیا به آنطرف رفت می فهمد سرمایه‌اش چقدر است. آن وقت است حسرت می خورد که ای کاش آن روز این کار را نکرده بودم و این کار را کرده بودم. ای کاش آن حرف را زده بودم و ای کاش آن حرف را نزده بودم. ای کاش آن چیز را نخورده بودم و ای کاش آنجا را نرفته بودم. آنجاست که انسان، حسرت، حسرت و حسرت می‌خورد. ... سکوت به این معناست که شخص هرچه لازم است میگوید و ممکن است یک وقت لازم باشد که مزاح کند.

نتیجه یقین  منجر به بی‌باکی انسان می‌شود. ... فردی که به یقین رسیده، برایش فرقی ندارد که صبح فردا از خواب برخواست، نان دارد بخورد یا ندارد. ... خلیفه سوم ۲۰۰ دینار برای  ابوذر فرستاد. ابوذر پرسید این پول را برای چه آوردید؟ آیا این حقوق بیت‌المال است که قطع کرده بودید؟ گفتند: "نه این هدیه و بخشش از مال پاک و حلال خلیفه است که برای شما فرستاده‌اند". گفت بروید سفره‌ام را باز کنید و ببینید دو قرص نان دارم که یکی برای امروزم و یکی برای فردایم است، بنابراین به این پول احتیاجی ندارم. ۲۰۰ دینار شاید یک‌سال زندگی‌اش را اداره می‌کرد ولی وقتی بنده به یقین رسید، دیگر باکی ندارد. ... باکی نداشتن بدان معنا نیست که روزه بگیری و کم بخوری و کم حرف بزنی که حکمت و معرفت و یقین پیدا کنی و بعد هم تمام عمرت در بلا باشی؟، این «باکش نیست» مهم است. اصلا تمام عالم برای من است، مهم نیست؛ هیچی هم ندارم باز هم مهم نیست. این «مهم نیست»، مهم است. یعنی انسان اینقدر بزرگ شده که همه عالم باشد و نباشد فرقی ندارد. ... امثال ما اگر امشب افطاری نداشته باشیم، نماز که می‌خواهیم بخوانیم، اصلا در نماز نیستیم و می‌گوئیم افطاری را چکار کنم؟ اگر زن و بچه هم داشته باشیم که بیشتر. بزرگی آدم به انداز‌‌ه‌ای است که برای او سختی و آسانی فرقی نمی‌کند.

... یک آقایی بود که هر روز برای این فرد نان می آورد و تمام ۲۴ ساعت زندگی این فرد نیز با همین نان سپری می‌شد. از قضا این فردی که نان می‌آورد، به نحوی مریض شد که تا یک هفته نتوانست حرکت کند. بعد یک هفته، رفت در حجره فرد گفت نمی‌دانم در این یک هفته‌ای که من نتوانستم بیایم، بر سر شما چه گذشت؟ او جواب داد: طوری نبود. یک مقدار نان خشک مانده بود، آنها را استفاده کردم. این بزرگی مهم است. سیری و گرسنگی مهم نیست، مهم همین بزرگی است که نه در بند سیری و نه در بند گرسنگی است و سختی روزگار او را فلج نمی‌کند و کمرش را خم نمی‌کند.

(در ادامه حدیث معراج) خداوند می‌فرمایند "فهذا مقام الراضین" این افراد در اثر این مقدمات و یقین به مقام کسانی رسیده‌اند که از خدای خود راضی‌اند و حوادث تلخ، اوقات آنها را تلخ نمی‌کند. در ادامه حدیث آمده "فمن عمل برضاى، الزمه ثلاث خصال" یعنی هر کس راضی به رضای من باشد، من سه خصلت را از او جدا نمیکنم. اول شکری که در آن ابدا جهلی نباشد. شکر یعنی در تمام عمرش شادمان است زیرا شاکر بودن نتیجه شادمانی از یک امری است.دوم ذکری که در آن نسیان نباشد، و سوم محبتى که با وجود آن هیچگاه محبت مخلوقات را بر محبت من ترجیح ندهد.

بزرگی می‌گفتند که خدمت علامه طباطبایی رسیدیم. ایشان می‌فرمودند "من سرم را ضمانت می‌کنم که کسی دهانش را ببندد، به حکمت می‌رسد". کسی که به حکمت برسد، به محبت خداوند خواهد رسید. ما اصلا نمیتوانیم این محبت را تصور کنیم و اگر یک سر سوزن از آن را بچشیم به خاطر آن از دنیا و آخرت میگذریم. آن موقع است که اگر درب بهشت را باز کنند و بگویند برو در بهشت، نگاه به بهشت نمی‌کند.

از آیت الله محمدعلی جاودان از اساتید اخلاق شهر تهران، منبع:سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی


پی نوشت: 1- شما را نمیدانم، امّا من وقتی این حرفها را میشنوم روحم پرواز میکند. خدا امثال این بزرگان را از ما نگیرد. نشود مثل آیتهایِ الله مجتبی تهرانی و خوشوقت، این عزیز هم از بین ما برود و ما از او استفاده نکرده باشیم. قدرشان را بدانید. 2- این جمله را نگاه کنید: «شاکر بودن نتیجه شادمانی از یک امری است.» همین یک جمله بسیاری از شبهِ علمِ روانشناسی را زیر و رو میکند. وقتی در حکومت اسلامی پیش روانشناس که میروی برای جلوگیری از افسردگی، «شادی» را با «استمناء و ایجاد رابطه‌ی جنسی» تجویز میکند، باید چه کنی؟ آیا در حکومت اسلامی روانشناسی یونگ و فروید باید جای اساتید اخلاقمان را بگیرد؟ مبارزه با اینها غیرت میخواهد که مردانمان یکی از یکی بی غیرت تر از آب در میایند.

دوستانم در حال تدارک اردویی از طرف بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند برای یکی از روستاهای خراسان شمالی. کارگروههای عمرانی و بهداشتی و فرهنگی و ... تدارک دیدند و انشالله بعد از رمضان عازم هستند. از حقیر هم دعوت کردند امّا بهانه آوردم. تأهل است دیگر. لباس این دست خدمت‌ها را بر تن هر نا کسی چون ما نمیکنند. هرچند سعی میکنیم در جاهای دیگر این افتخار را داشته باشیم. به هر ترتیب چون مغز حقیر در خدمتِ مسائل فرهنگی بسیج بود، خواستند پیشنهاداتی برای کار فرهنگی در آنجا دهم. من هم در حدّ یک صفحه، آنچه به نظرم میرسید نوشتم و برای عزیزانم فرستادم. گفتم اینجا هم باشد ضرر ندارد:

بسم الله الرحمن الرحیم

در باب مسائل فرهنگی اردوی جهادی خراسان شمالی، طرحهای خیلی زیادی به ذهنم نرسید و اصلاً در این مناطق با فرهنگ خاصّ خودشان به نظرم نباید همان کار فرهنگی‌­ای را انجام داد که در دانشگاه انجام می­دهیم. علی الخصوص بحث درباره‌­­ی مسائلی مثل رسانه، صهیونیزم، انگلیس و امریکا، مذاهب نوظهور و غیره نباید به آن پیچیدگی و گستردگی­‌ای انجام شود که در دانشگاه انجام میشود. همواره مسئولان فرهنگی باید این را در ذهن داشته باشند که خوراکِ فرهنگی­‌ای به اهالیِ آنجا بدهند که اهالی آنجا بتوانند از آن موارد در طول زندگی خودشان استفاده کنند. وگرنه اگر مسائلِ بدون استفاده‌­ی مردمِ آنجا ذکر شود، اگر هم آنها چیزی بفهمند در مدت کوتاهی یادشان می­رود چرا که به اصطلاح «مبتلا به» آنها نیست. هرکسی حتماً این تجربه را داشته است که سخنرانی­ها، فیلمها و مستندهای زیادی دیده است امّا تنها آنهایی به دردش خورده و آنهایی یادش مانده و آنهایی در زندگی­‌اش تأثیر داشته که در زندگی او کاربرد داشته است و مشکلی را حل می­کرده. پس مسئولین فرهنگی باید به جای طرح مباحث پیچیده­‌ی انتزاعی و فکری، به مباحث ساده و کاربردی بپردازند. لبّ کلام، بین کار فرهنگی در دانشگاه و روستا فرق گذاشته شود.

در همین راستا، نظرم این است که مسجد آنجا را تا آنجا که میتوانید رونق بخشید. چه از لحاظ زیبایی و رفت و روب و تمیز کردن چه از لحاظ برپایی نمازهای جماعت. نظر بنده این است که اگر میشود تمام کار و اگر نمیشود، اکثر کار فرهنگی دوستان در «مسجد» انجام شود. دوستان سعی کنند همه­‌ی نمازها را در این مدّت بصورت جماعت قرائت کنند حتّی نمازهای صبح را و در این کار سعی شود همه­‌ی اهالی اردو شرکت داشته باشند. قرائت قرآن در مسجد انجام شود و سعی شود هر روز تفسیر بخشی از قرآن توسط یک نفر قرائت شود. مسائل مهدویت و امام شناسی در مسجد برگزار شود و البته در کنار بحثهای مهدویت، از صهیونیزم و مسئله فلسطین و تلاشهای یهود هم بحث شود. یعنی حبّ به امام و بغض به دشمنانش در کنار یکدیگر به مخاطب عرضه شود نه اینکه فقط حبّ به تنهایی یا بغض به تنهایی. ابتدا به امر حبّ به امام زمان ایجاد شود سپس بغض به دشمنان امام و صهیونیزم و استکبار جهانی. عباداتِ واجب بصورتِ کامل به اهالی روستا آموزش داده شود. من در این مورد بسیار مسرّ هستم و تأکید دارم. یعنی مثلاً اینطور نباشد که بحث از رسانه در آنجا مطرح شود ولی مثلاً نوجوانانِ آنجا نمازشان را درست نخوانند. حتماً قرائتِ درست نماز به اهالی و مخصوصاً نوجوانان آموزش داده شود و قرائتشان بازرسی شود. واجباتی مثل خمس و زکات که نیاز به آموزش دارد، آموزش داده شود.

در کنارِ مواردی که گفتم و اصل هستند و تأکید بر واجبات دارند مثل نماز و خمس و زکات و شناختنِ امام و خواندن قرآن و ... خوب است که کارهای فرهنگی جذاب و تقریباً مستحب هم انجام شوند. در اینباره چیزی که به ذهنم میرسد برگزاری مسابقه است مثلاً هر روز بعد از آموزش و قرائت قرآن سؤالی پرسیده شود و به چند نفر جایزه داده شود. مثلاً کتاب جایزه داده شود. من به شخصه کتابِ «مفاتیح الحیات» را بسیار پیشنهاد میکنم که خیلی خوب و کاربردی است. کتابهای «رساله­‌ی مراجع» هم بسیار خوب و مهم است و ممکن است در آن مناطق در دسترسِ افراد نباشند. و در کل این دست کتبِ مرجع خوب است که اهداء شود مثل قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و .... کار فرهنگی دیگری که در کنار این موارد پیشنهاد میکنم این است که از تهران، با خودتان پرده­­‌ی سفید و ویدیو پروژکتور و لپتاپ و بلندگو ببرید و شبها در مسجدِ آنجا فیلم پخش کنید. مثل کاری که جشنواره‌­ی فیلم عمّار انجام میدهد. میتوانید از فیلمهای خوبی مثل اخراجی­ها و رسوایی و طلا و مس و ... استفاده کنید و البته خیلی هم خوب است که از مستندهایِ خوب استفاده کنید مثل مستندهای گروهِ سفیر که از همین کافه کراسه هم میشود مجموعه­‌اش را خرید. مستندهایی مثل یزدان تفنگ ندارد، مهار نشده، مصاف و .... فقط آموزشِ واجبات فدایِ مستحبات نشود.


Zekr: Download Qur'an Study Software for Windows, Mac, and Linuxبی ربط: نماز و روزه‌هایتان قبول. التماس دعا. ما را جزء ملتمسین دعای خویش قرار دهید و در دعایتان بگویید که  خدا حاجاتِ ملتمسین دعا را دهد. به همین سادگی! این رمضانی یک قرآنِ خوب گیر آورده ام که در قرائت قرآن کمکم میکند. گفتم به شما هم پیشنهاد دهم. نرم افزار ذکر، قرآنی open-source است و برای ویندوز و لینوکس و مکینتاش نوشته شده است. بسیار کم حجم است. میتوانید همراه با نرم افزار، ترجمه های فارسیِ مختلفی را مانند فولادوند و مکارم شیرازی و انصاریان و قمشه ای و ... را هم دانلود کنید. برای سرچ کردن کلمات و تحقیق هم مناسب است. قرائتِ فارسی و انگلیسی و عربی و دیگر زبانها را هم دارد که من دانلود کرده ام و استفاده میکنم و بسیار راضی ام. خلاصه از بس نرم افزار ساده، کم حجم، تمیز و خوبی است، لینکش را بصورتِ دائم در قسمتِ تبلیغاتِ وبلاگم که در پایین صفحه موجود است قرار داده ام.

Tanzil - Quran Navigatorبا جستجویی در بخشهای مختلف سایت zekr.org، با نویسندگان این برنامه هم آشنا شدم. بسیار مایه خرسندی است که  دانشجویانِ شیعه و هموطنم در دانشگاه صنعتی شریف این برنامه را نوشته اند. این دوستان سایت تنزیل را نیز اداره میکنند. آقایان حمید ضرابی زاده، محسن صبوریان، محمد درخشانی سه نفر اصلی پروژه‌ی ذکر و آقای حمید ضرابی زاده مدیر پروژه‌ی تنزیل است.

چند روز پیش بازی Hitman-Absolution را تمام کردم. ظرف مدت سه روز تلاش بی وفقه! سال گذشته هم بازی Max Payne3 را ظرف دو روز تمام کردم. و البته هنوز لذّت آن تقلّاها در وجودم محسوس است. و شبیه همان لذت را از این یکی هم بردم. هر چه می‌گذرد با پیشرفتِ بازی‌ها چه از لحاظ کیفیت بصری و چه از لحاظ کیفیتِ موضوع و داستان، این لذّت هم بیشتر میشود. در دنیایی که اصالت یا با لذّت است یا با پول، این بازی‌ها در کجای نقشه‌ی عجیب افعال بشر امروز قرار می‌گیرند؟ تأثیر این دست بازی‌ها کجای فعّالیت انسانی را در آینده خواهد گرفت؟ من بعنوانِ یک فرد از نسلی که از کودکی با بازی‌های گرافیکی کامپیوتری بزرگ شده است چقدر می‌توانم با فهمِ سرعتِ فاجعه‌بارِ پیشرفتِ این دست بازی‌ها، آینده‌ی آنها را تخمین بزنم؟ در بین کسانی که رویِ خوش به این بازیها نشان میدهند، من جزء کسانی هستم که احتمالاً میزان وابستگی کمی به بازی کامپیوتری دارم. کسی هستم که در یک سال، تنها یک بازی را تمام میکنم آنهم در سه روز. یعنی رویکرد من به بازیهای کامپیوتری مثل رویکرد کسانی است که سالی یک سریال را تماشا میکنند. با این وصف من چقدر میتوانم آینده‌ی این جهانِ دوم را ببینم؟ من کسانی را دیده ام که عاشق کامپیوتر هستند و عاشق بازی. انواع بازیهای کامپیوتری را تجربه میکنند. ولی دیده ام که اینها از بس دیوانه و عاشق هستند نمیتوانند دور دستِ اینکار را ببینند پس از این منظر شاید جایگاهِ من بعنوانِ کسی که هم سالی یکبار خود را غرق در این دنیا میکند و هم میاید از بیرون به قضیه نگاه میکند تا ببیند چه کرده است و این کار به چه دردی خورده است و چه چیزهایی به دست آورده و چه چیزهایی را فدا کرده است و میبیند که انسان دارد در این دنیا چه میکند، جایگاهِ مناسبی باشد برای قضاوت درباره‌ی آنچه بشر در حال ساختنش است.

در جلسه کلنگ زنی ساختمان جدید بیمارستان لواسانی به خواست برگزارکنندگان مراسم من چند دقیقه صحبت کردم و در ابتدای صحبت هایم با خواندن این کلام معصوم که "کفی بالمرء کذبا ان یحدث کل مایسمعه" که به این معنی است : "برای دروغگو نامیدن یک انسان همین کافیست که هر چه را شنید بازگو کند" گفتم پس اگر کسی هر شنیده ای را بازگو کرد دروغگو نامیدنش اشکال ندارد و این ویژگی (نقل شنیده ها) توسط رسانه ها مصیبت بزرگی برای جامعه است و جامعه را به نابودی می کشاند. . . .  این گفته من توسط همان سایت ها و خبرگزاری ها (ایسنا، تابناک ، انتخاب ، آریا و . . . )  بی توجه به ضرورت امانتداری در نقل مطالب  به صورت زیر نقل شده است:

"ریشه همه مصیبت‌ها در جامعه ما، خطاب کردن یک انسان به عنوان دروغگو است، گفت: این موضوع پدر جامعه ما را درآورده است. "

شما قضاوت کنید این خبرگزاری ها و سایت ها بی سوادند یا مغرض و . . . و آیا اینها را با استناد به همان کلام معصوم نمی توان دروغگو نامید؟ یکی مطلب غلط و ناقص و دروغی را می نویسد و بقیه به نقل از او دنیا را پر می کنند!!!! این مصیبت بزرگی نیست؟ این پدر جامعه را در نیاورده؟ به این دلیل است که تقریبا همیشه از منعکس کردن دروغهایی که عمدا یا سهوا می نویسند منصرفم و نیازی به اتلاف وقت برای آن نمی بینم!

***

دیروز چند تن از دوستان با پیامک و کامنت و راههای مختلف خبر از هجوی در باره اینجانب در برخی سایت ها می دادند به این مضمون و تیتر که من از روحانی طلب وزارت کشاورزی را کرده ام. نزدیکی های نیمه شب بود که عزیز دیگری تماس گرفت و با جدیت اصرار داشت من جوابی برای این مطلب بنویسم  و به خاطر حقی که بر گردنم داشت می گفت از آن حق نمی گذرم اگر جواب ندهی. علیرغم بی میلی ام به پاسخ دادن به این هرزه نویسی ها به خاطر عادت کردن به این ناجوانمردی ها و هرزه نگاریها از یکطرف و بی توجهی دستگاه قضا از سوی دیگر به آنچه رهبر انقلاب آن را شارلاتانیزم مطبوعاتی نامیدند و دوباره در آستانه دولت اعتدال دارد جان تازه می گیرد، اصرار او باعث شد تا همان نیمه شب با مراجعه به اخبار دیدم سایتی که متاسفانه ادعای حمایت از  یکی از مدعیان جهاد و جنگ که چند دوره است هوای رئیس جمهور شدن در سرش است را دارد چنین مطلبی را نوشته و البته هر توهین و هتاکی که مد نظر داشته و در متن ننوانسته منعکس کند در قالب کامنت ناشناس و . . . به اینجانب روا داشته این مطلب را منتشر و بلافاصله بعد از او دهها سایت دیگر به نقل از اولی همان صدا را سر داده اند بی اختیار به آنها حق دادم که چنین کنند بالاخره شما هم باشید و میلیاردها هزینه کنید و سالها خودتان را لایق ریاست جمهوری ببینید و این ها برایتان خوش رقصی کرده باشند و بعد نتیجه این شود که شد به زمین و زمان بد نمی گویید؟
من تردید ندارم که اینها به خاطر نداشتن ظرفیت شکستی که به خاطر غلط کاری های خودشان با آن مواجه شدند تعادلشان را از دست داده اند! و به طعن و لعن و هجو دیگران می پردازند!


پی نوشت: 1- دو مطلب فوق از وبلاگِ جناب آقای مهدی کوچک‌زاده، نماینده محترم مجلس شورای اسلامی استخراج شده است. (+ و +) ضمناً به خوانندگان پیشنهاد دارم مطالب وبلاگشان را پیگیری کنند که ایشان بصیرت سیاسی مناسبی را هدیه خوانندگانش می‌کنند. 2- این دو مطلب را بعنوانِ دو دردِ دل یک بزرگ‌مرد از سایتهای خبری خوب لمس کنید. با توجه به آنچه از حدیث امام علی گفته شد بسیاری از سایتهای خبری را بی هیچ اغراق و مبالغه و تندروی، و به معنای حقیقی عدل و اعتدال، میتوان دروغگو نامید مانند سایتهای تابناک و ایسنا و انتخاب و بسیاری دیگر. 3- مطلب مرتبط: سگ وبگرد.

برخلاف آنچه که ما می اندیشیم که فقط باید خودمان را بپائیم، یا برخلاف این خرافه ای که به ذهن ما وارد شده که باید خودمان را بسازیم و ساختمان خودمان که تمام شد، بعد به دیگران بپردازیم، [و چون] ساختمان خود آدم هم هیچ وقت تمام نمی شود، بنابراین هیچ وقت به جامعه نمی پردازیم که این یک نوع در رفتن از زیر بار مسئولیت اجتماعی است به شکل آبرومندانه و رندانه، اسلام روی خودسازی توأم با دیگرسازی تکیه می کند. چنان که در زندگی اصحاب پیغمبر می بینیم: ابوذر غفاری ... به دستور پیغمبر مکه را ناچار ترک می کند و به قبیلۀ خودش غفار میرود و تا وارد می شود، خانوادۀ خودش را با اصرار دعوت به اسلام می کند و بعد نوبت را به دیگران، به رئیس قبیله و شخصیتهای دیگر قبیلۀ خودش، می رساند و آن قدر می کوشد تا همۀ قبیله اش را قبل از این که پیغمبر به مدینه برود، مسلمان می کند. ... اصولاً فرد در موقعی ساخته می شود که کوشش می کند تا دیگران را بسازد. در اسلام هیچ وقت امر به معروف و نهی از منکر ... موکول کردن به این که ما از نظر تقوی به تقوای ابوذر برسیم و از نظر شناخت اسلام به شناخت سلمان برسیم، نیست. به میزانی که یک ذره شعور و درک مذهبی پیدا می کنیم، به همین میزان، مسئولیت اجتماعی پیدا می کنیم. برای اینکه جامعۀ خودمان را بر اساس این طرز تفکر تغییر بدهیم، امر به معروف و نهی از منکر مرحلۀ آخری نیست، حکمی است مثل نماز که در آغاز ایمان انسان مکلفش می شود. ... انسانی که اسلام رویش تکیه می کند در متن جامعه ساخته می شود، در متن کوشش و مبارزه و تبلیغ و امر به معروف و نهی ازمنکر، تغییر دیگران و تحمل فشار و مضیقه و سختی ساخته می شود. ... همان طور که گفتم، پیغمبر اسلام در دورۀ اول زندگیش در مکه، نمی توانست جامعه بسازد، فرد ساخت. اما افراد را به این شکل نساخت که گوشۀ خانقاهی جمع کند و هی آنها ورد "لااله الاالله" بگیرند و بعد هی غش کنند به این شکل نساخت. یا اینکه چهل روز در خانۀ زیدبن ارقم چله بنشینند تا به این شکل ساخته بشوند و یا روزه های طولانی بگیرند و ریاضتهای فراوان بکشند؛ به این شکل ساخته نشدند. در همین وادیهای اطراف مکه، شکنجه گاههای بزرگ امیۀ بن خلف و شکنجه گاههای بزرگ ابوجهل و ابوسفیان بوده که یاران پیغمبر را به آنجا می بردند و تفننها و ذوقها و بازیهای گوناگون در شکنجه دادن این مردان بی پناهی که جرمشان ایمان و حقیقت پرستی بود، اعمال می کردند. و اینها در زیر این شکنجه ها ساخته شدند.

یکی از آدمهائی که در آن مکه ساخته شد، عمار است. عمار، مادرش سمیه سیاه پوست است و پدرش یاسر عرب است. خودش فرزند دو نژاد سیاه و عرب است. اینها هر سه با هم مسلمان می شوند. مادرش کنیزی بود در خانۀ یکی از اعراب، که یاسر گرفت. عمار از آنها به دنیا آمد. هر سه مسلمان شدند (مسلمانهای اول چنین آدمهائی بودند). ابوجهل آنها را می برد به یکی از وادیها (وادی یعنی بستر سیل) شکنجه می داد و آن قدر شکنجه می دادند تا از آنها اقرار بکشند که: "ما از پیغمبر اسلام بری هستیم" یا دشنام بدهند و یا اگر دشنام ندادند، لااقل بری بودن خودشان را، دور بودنشان را از ایمان اسلام به زبان اعلام بکنند. یکی از سالها و روزهای دردناک زندگی پیغمبر این است که، پیغمبر هر روز می آمد بر این وادی شکنجه گاه در بیرون مکه و از جلوی یاران خودش و عزیزترین وفاداران خودش، که در زیر شکنجه های گوناگون این اطراف مکه شکنجه می دیدند، می گذشت و حال آنها را می پرسید و آنها را تسلیت می داد. ابوجهل هر روز یاسر، سمیه و عمار را این زن و این شوهر و این جوان را شکنجه می داد و اینها جز سکوت به دشمن پاسخی نمی گفتند. و هر روز پیغمبر بر اینها می گذشت و این زن وفادار و این مرد بزرگوار و این جوان رشیدی که نمایندۀ مسلمانی است که تازه دارد ساخته می شود، می دید و آنها را به صبر می خواند و از آنها تشکر می کرد. یک روز از همین وادی گذشت، سمیه را ندید، یاسر پیر را ندید؛ دید عمار به کوه تکیه داده و ابوجهل هم شکنجه اش نمی کند، کسی هم اطرافش نیست، اما معلوم نیست چرا عمار با اینکه شکنجه نمی شود و کسی اطرافش نیست، جایش را، این وادی شکنجه گاه را، ترک نکرده و به شهر نرفته. پیغمبر بر او می گذرد، می بیند که عمار که هر روز پیغمبر را می دید سرش را بلند می گرفت و چشم در چشم پیغمبر میدوخت و سرافراز و رشید، نگاهش را به نگاه پیغمبر می آمیخت امروز توی این وادی تنها مانده و سرش را به گریبان خودش فشار می دهد. پیغمبر موهای عمار را می گیرد و سرش را با فشار بلند می کند و در چشمهای عمار نگاه می کند؛ می بیند عمار چشمهایش را بسته و سیل اشک سرازیر می شود؛ می گوید: عمار چیست؟ می گوید: من مادرم را در زیر شکنجه از دست دادم، پدر پیرم در زیر شکنجه از دست رفت، هر دو با هم در برابر چشم من به سختی جان دادند، و من نفهمیدم یک مرتبه شنیدم که زبانم می گوید: "من از محمد بری هستم"، و آنها حالا مرا ول کردند، اما من نمی دانم چه جوری اینجا را ترک کنم؟ پیغمبر می گوید که "بر آن چه بر زبانت گفته ای که در دلت نیست بیمناک مباش". پیغمبر او را تسلیت می دهد، آرامش می کند و این شکنجۀ شدیدی را که عمار، نه از از دست دادن مادر و پدرش در برابر چشمش در زیر شکنجه، بلکه از گفتن این جمله، در دلش احساس می کرد، از دلش بیرون می ریزد، و بعد عمار در تمام دوران زندگی پیغمبر می ماند، جلوی همه شمشیر می زند، در تمام دوران زندگی خلفا به علی وفادار می ماند، در تمام دورۀ زندگی عثمان رهبری انقلاب علیه عثمان را هدایت می کند و حتی در مرگ و قتل عثمان شمشیر میکشد و بعد در تمام دوران خلافت علی که دیگر خیلی پیر و شکسته شده پا به پای علی می آید و در صفین می بیند که نمی تواند شمشیر بزند و دیگر نمیتواند برای علی بجنگد (پیر شده و ابروهایش روی چشمهایش افتاده و دستهایش می لرزد)، از یک موضوع استفاده می کند: در داستان خندق عمار بیش از همه تلاش می کرد و در حینی که کلنگ می زد و سنگها را با دامنش می کشید و به دوشش سنگهای دیگران را می برد و از ته خندق آن بارهائی را که بر روی دوشش می گذاشتند به بیرون خندق منتقل می کرد، به عثمان که یک گوشه نشسته بود -چون آدم اشرافی و خیلی آبرومندی بود به عصا تکیه داده بود و نگاه می کرد- و به کسانی که آنجا نشسته اند و خیلی اعیانی ایستاده اند و نگاه میکنند و فقط پول داده اند برای حفر خندق، اما کار نمی کنند، متلک می گفت. در اینجا به قدری زیر فشار بارها و سنگهائی که یارانش هی روی دوشش سوار می کردند، به زحمت افتاده بود از جلوی پیغمبر که رد می شد (پیغمبر هم مشغول حفر خندق بود)، به شوخی گفت: می بینی یا رسول خدا که اینها زیر بار این سنگها مرا می کشند. بعد پیغمبر گفت که: عمار اینها نیستند که تو را میکشند، یک گروه ستمگر تو را خواهند کشت. حالا پنجاه و چند سال، نزدیک نیم قرن، از مسلمان شدن عمار گذشته، جنگ صفین است؛ حالا ابوبکر رفته، عمر رفته، عثمان رفته، و علی آمده، جنگ علی با معاویه است. عمار تا اینجا نیم قرن برای پیغمبر و برای اسلام شمشیر زده، حالا بازنشسته است. می بیند نمی تواند هیچ کار بکند؛ یادش می آید که این خبری که پیغمبر در خندق نقل کرد که "گروه ستمکار تو را خواهند کشت"، عجب سرمایه ای است، و در دوره ای که هیچ نیروئی برای شمشیر زدن در راه اسلام و ایمانش در بازو ندارد، عجب سرمایه ای است که این سرمایه را فدا کند. چه جوری؟ روایت پیغمبر در جنگ خندق دهن به دهن گشته و همۀ مسلمانها در دنیا می دانند که پیغمبر در خندق به عمار گفته که "تو را گروه ستمکاری خواهند کشت". حالا آمده تا فقط و فقط حالا که نمی تواند اسب سوار شود و حمله کند و شمشیر بزند خودش را بر شمشیرهای بنی امیه و معاویه عرضه کند تا به آن شمشیرها در صفین کشته شود و با کشته شدن خودش، همۀ مسلمانها بفهمند که گروه ستمکاری که پیغمبر پیش بینی کرد، صف معاویه است و نه صف علی، و چنین کرد.

پیغمبر مهاجرت میکند به مدینه (یکی از انواع مهاجرتهای مسئول). وارد مدینه می شود. اصلاً مدینه پیغمبر را دعوت کرده که بیا و پیمان بسته که او را مانند خانوادۀ خود با شمشیرش حفظ کند. ...پیغمبر سوار مرکبش بود و از میان جمعیت می گذشت؛ از قلب شهر گذشت؛ از کنار هر خانواده ای که می گذشت، رؤسای آن خانواده می آمدند جلوی افسار مرکب پیغمبر را می گرفتند و میگفتند: یا رسول الله خودت با همۀ اطرافیانت بر ما وارد شو (به عنوان مهمان دعوتش می کردند). و پیغمبر بدون اینکه به آنها بنگرد، تکرار می کرد که رهایش کنید، جلویش را باز کنید، او مأمور است. ... در اینجا توده فهمید که این مرد عزیزی که همۀ چشمهای مدینه به دنبال حرکت مرکب اوست، که وارد چه کسی خواهد شد، مهمان هیچ خانه ای و خانواده ای نیست، بلکه مهمان کسانی است که خانه ای در این شهر ندارند، و چنین شد. مرکب فرود آمد روی قطعه زمینی که دو تا درخت خرما آنجا سبز شده بود. این زمین متعلق به دو یتیم بود. اساس و پایه های اصلی نظام اسلام که بعد دنیا را عوض کرد، بر روی یک قطعه زمین متعلق به دو یتیم بنا شد. ... اول یک مسجد ساخت، یعنی مسجد در اسلام، برخلاف آنچه که در مذاهب دیگر هست، تنها عبادت گاه نیست، بلکه سنگ زیرین بنای تمدن اسلام و جامعۀ اسلامی است. ... یعنی رهبر این نظام و حاکم این رژیم، سهم دیگری و کاخ دیگری و دارالاماره دیگری جز مسجد ندارد، یعنی مردم برای دیدن او و تماس با او باید فقط به مسجد بیایند، یعنی مسجد هم [محل] زندگی پیغمبر است و هم [محل] زندگی مردم، و این دو از هم جدا نیست. از فردا که مسجد ساخته شد، آمد یک چیز تازه در دنیا ساخت، چیزی که بشریت تا آن روز و از آن روز تا حالا مثلش را دیگر نساخته؛ یک چیز نمونه ساخت: امت ساخت. ... اولین بار، بعد از ساختمان مسجد، قانون اساسی مدینه را وضع کرد. رابطۀ بین مسلمانها، حقوق فردی و جنائی و قضائی و رابطۀ مسلمانها با کفار، رابطۀ مسلمانها با اقلیتهای مذهبی (مثل یهود در درون مدینه)، اینها همه را، طبق یک قانون اساسی به عنوان یک منشور اساسی برای مدینه وضع کرد. بعد آمد یک کار دیگر کرد: پیمان برادری بست. ... پیمان برادری بنیاد کرد. پیمان برادری در آن موقع، معنی ای می داده که ما امروز نمی توانیم ارزش و عظمتش را احساس کنیم، برای اینکه جامعۀ عرب بر اساس پیمان مبتنی بود. اما پیمانها بر اساس پیمان قبیله با قبیلۀ دیگر بود. پیغمبر برای اولین بار جامعۀ قبیله ای را با یک انقلاب ناگهانی، تبدیل به جامعۀ اعتقادی کرد. ... جامعه ای که ساخته، اسمش امت است. برخلاف آنچه که ما الان فکر میکنیم، امت عبارت از مجموعۀ افرادی که مسلمانند نیست. مجموعۀ افرادی که مسلمانند، یک جامعه را می سازند، یک ملت را می سازند، اما امت را نمیسازند. این مسأله به قدری اساسی است، به قدری عمیق است که به عقیدۀ من شناخت امت عبارت است از شناخت همۀ اسلام به شکل مجسم در چهرۀ جامعۀ بشری. یعنی آنچه که اسلام با همۀ مقدمات با توحید، با انسان شناسی، با ایمان، با معاد و با عدل و با همۀ اصول دیگرش می خواهد بسازد. ... از فیلسوف گرفته تا آدم عادی، بر ذوق و ذائقۀ خودش، شهر خیالی می سازد. پیغمبران بر اساس دین خودشان باز شهر خیالی می ساختند، یعنی شهر ادعائی می ساختند. می گفتند: "ای انسانها، اگر شما به دین ما بگروید، بر اساس این کتاب عمل کنید و بر اساس این احکام عمل کنید، جامعه تان این جوری می شود". ... محمد، در روی یک تکه زمین دو هزار متری صاف، متعلق به بی فخرترین و محروم ترین افرادکه دو یتیم یک ده دورافتاده ای به نام یثرب است، جامعه ای می سازد که خشت اول بنایش را به دو دست خودش می گذارد. تا سال دهم شکل آن جامعه اش را تکمیل می کند، و تا سال دهم، از درون، این جامعه اش را ذره ذره در زندگی مادی و زندگی اخلاقی بنا می کند و در مدت ده سال با بیش از 65 جهاد و مبارزۀ مسلحانه از این جامعۀ نمونه ای دفاع می کند و در مدت 30 سال قوانین این جامعه را تکمیل می کند و بعد که رسالت خودش را تمام می کند، نه تنها یک کتاب آسمانی به بشر داده، بلکه ماکتی با دست خودش ساخته، تا به بشریت بگوید: "این جوری جامعه بسازید".

از اسمهائی که در زبانهای مختلف روی جامعۀ خودشان می گذاشتند، پیداست که آنها از جامعه شان چه جور فلسفه ای و چه جور معنی ای در ذهنشان داشته اند. خوب معلوم است، راست است. هر اسمی که شما روی یک چیزی می گذارید، حتی روی بچه هاتان می گذارید، نمایندۀ طرز تفکر و سلیقه و عقیدۀ شماست. ... همۀ اروپائی ها به جامعه می گویند "سوسیته" (Societe)، که ما هم الان ترجمۀ همین کلمه را سوسیته را ترجمه کردیم ، یعنی جامعه یا اجتماع را، به کار می بریم. جامعه یا سوسیته، عبارت است از افراد انسانی که برای زندگی با هم دور هم جمع شده اند، [بنابراین] جمع شدن است، دیگر هیچ نیست. اصطلاح دیگری که در دنیا به اندازۀ سوسیته معروف است، ناسیون یا نیشن [Nation] است، که از ریشۀ لاتین Nautre می آید. Nautre یعنی متولد شدن، پس ناسیون یا نیشن که ما ملت ترجمه می کنیم مجموعۀ افراد بشری هستند که در زادن و متولد شدن یعنی در Nautre با هم مشترکند، یعنی در خویشاوندی و همخونی. ... اسمهای مختلف دیگر هست؛ در عربی: شعب؛ شعب، از تشعب و انشعاب در فارسی از قوم و خویشهای همین ریشه و همین لغت است [می آید]، یعنی بشریت یک وحدت کلی دارد، و این عرب یک شعبه اش است، ایرانی یک شعبه اش است و ... کلمۀ دیگری که یک گروه اجتماعی را نشان می دهد، قبیله است که در زبان عربی بوده (ولی اسلام هیچ کدام از اینها را انتخاب نکرده، بلکه همۀ این معانی را از بین برده). قبیله عبارت است از مجموعۀ افرادی که دارای یک قبله هستند. قبله یعنی چه؟ یعنی "روی آوردن گاه" این افراد یک جاست. در صحرا می بینیم یک قبیله ای به این طرف دارند می روند، یک قبیلۀ دیگر به آن طرف و یک قبیلۀ دیگر به این طرف. چرا اینها سه قبیله شدند؟ برای اینکه سه قبله دارند. قبله شان کجاست؟ چراگاه. بنابراین وجه اختلاف افراد این قبیله با افراد آن قبیله در این است که چراگاهی که به طرفش می روند با آن یکی دیگر فرق دارد. ... طائفه به قول ما: طایفه مجموعۀ افراد قبیله ای هستند که در صحرا، دور یک چاه، دور می زنند (طواف میکنند). ... اما امت، اصولاً یک معنی برتر از همۀ اینها و معنی انقلابی غیرقابل تصور دارد: کلمۀ امت از ریشۀ اَم است (نه از مصدر، از ریشه، از رادیکال). در لغت کلمۀ اَم هم به معنای راه است، هم به معنای راه بردن است و هم به معنای در یک رهبری و یک حرکت عمومی شرکت جستن، یعنی رفتن است. پس در یک معنی، امت نه افرادی هستند که برای زیستن دور هم جمع شدند، نه افرادی هستند که دور یک چراگاه می چرخند، نه افرادی هستند که برای زندگی مشترکشان به طرف یک قبله رو دارند، نه افراد بشری هستند که از لحاظ خانواده و نژاد با هم وجه اشتراک دارند؛ بلکه چیست؟ امت برای اولین بار مجموعه ای از افراد انسانی ناهماهنگ از نظر جامعه و طائفه و قبیله و نژاد است که از یک جهت هماهنگند و آن عبارت است از مجموعۀ افرادی که در یک رفتن، در یک راه، در یک رهبری کردن و حرکت دسته جمعی با همدیگر شریکند. از این جاست فرق امت با همۀ آن جامعه های دیگر، که امت جامعه ای بر اساس حرکت است و آن جامعه های دیگر بر اساس سکون و توقف یا حرکت دوری. از اینجا نشان می دهد که امت نمی تواند جامعۀ ساکن باشد، [زیرا] برای با هم زیستن و برای با هم بودن، دور هم جمع نشده اند (پس جامعه نیست)؛ برای اینکه قوم و خویش همدیگر و از یک خون و تبارند، با هم نیستند؛ برای اینکه چراگاه مشترکی یعنی سیستم و نظام اقتصادی مشترکی دارند، جامعۀ خاص اقتصادی نساختند؛ بلکه امت انسانهائی هستند که در یک رفتن با هم هماهنگ اند. بنابراین معنی حرکت کردن به طرف یک جهت و در یک راه مشترک زیربنای اساسی ساختمان امت در اسلام است. از اینجا...برمی آید که اصولاً و اساساً خوشبخت بودن و آسوده بودن، هدف جامعۀ انسانی در معانی مختلفش است. اما "شدن" نه بودن زیربنای اساسی تشکیل جامعۀ اسلامی است؛ شدن، نه بودن. بنابراین در امت افراد انسانی که دارای یک هدف، یک ایمان و یک آهنگ هستند، نیامدند که با هم زندگی خوشبختی بسازند. نیامدند تا زندگی مرفه بسازند، و نیامدند تا با هم باشند، [بلکه] آمده اند تا "بشوند" و آمده اند تا "بروند". بنابراین، امت اصولاً جامعۀ در حال حرکت است. ... امت مسلمان از وقتی تشکیل نمی شود که افرادی که با هم هستند، همه مسلمان باشند، بلکه از وقتی تشکیل می شود که افراد مسلمان با هم آمده اند تا بشوند و تا بروند، چون ریشۀ کلمه، رفتن وحرکت کردن است. ... امام و امامت از همین ریشۀ امت و از همین ریشۀ امی گرفته شده است. ...


پی نوشت: 1- متن فوق خلاصه ای از بحث «هجرت، امّت و امامت» از دکتر علی شریعتی است که در صفحه 294 کتاب میعاد با ابراهیم موجود است. لینک دانلود کتب شریعتی و لینک دانلود کتاب میعاد با ابراهیم. 2- حضرت امام خامنه‌ای در سال 60 فرمودند که جامعه باید قرآن مجسم شود 3- این سطح از درک شعور نسبت به یک جامعه را هنوز خیلی از اساتید حوزه و دانشگاه ندارند، این است که آرزوی شاگردی این بزرگوار را دارم. هنوز تولید علوم اسلامی مورد تمسخر عده ای از «اساتید» حوزه و دانشگاه است. و البته آن عده هم که مسخره نمیکنند اغلبشان نمیدانند چطور باید تولید کنند. این است که شریعتی در جایگاه علمی و اعتقادی حقّاً و انصافاً انسان خاصی است. اصلاً هرکس این جایگاه را دارد فحش میخورد. از حضرت آقا بگیرید تا شریعتی و آل احمد. آل احمد هم از بسیاری اساتید و آخوندهای ریشو و غیر ریشویمان در این زمینه آگاه تر بود. 4- آیا شما فکر میکنید رئیس جمهور منتخب، دکتر حسن روحانی بعنوان یک مجتهد عضو مجلس خبرگان رهبری، و اشغال کننده مسئولیتهای خطیر استراتژیک در جمهوری اسلامی همچون مرکز تحقیقات استراتژیک و فرماندهی نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حائز چنین درک و شعوری از امّت و جامعه‌سازی است؟ به نظر حقیر ایشان و دوستانِ محترمشان تنها از اسم و رسم شریعتی در مستندها و میتینگهای تبلیغاتیشان بالا روند وگرنه قطعاً به چنین سخنانی قائل نیستند. 5- آیا جامعه اسلامی هیچوقت بی نیاز از عمّار میشود؟ آیا فکر میکنید اگر عمّار همین الآن حضور داشت، عنوانِ یک مسلمان افراطی را یدک میکشید یا مسلمانِ معتدل؟ آیا به نظر شما به واژه‌ی «عدل» در تمامی اشکالش از عدالت گرفته تا تعادل و اعتدال، خیانت صورت نگرفته و نمیگیرد؟ آیا به نظر شما این خیانت از طرف مردم کوچه بازار است یا عمّامه به سر های اشغال کننده‌ی انواع پستها و مقامهای نظام اسلامی؟ آیا اگر عمّار در جامعه امروزی‌مان بود، خانه نشین بود و دم از امّت و مسئولیتهای اجتماعی ‌اش نمیزد؟ آیا شما هم مثل من فکر میکنید که باید عمّار تربیت کنیم حتّی اگر دوست و دشمن به ما بگویند افراطی؟ و آیا شما هم مثل من فکر میکنید که اگر دوستانی که اینقدر دم از اعتدال میزنند را به زمان حضرت علی ببریم، همانهایی خواهند بود که علی را خانه نشین میکنند؟ پس من به شما تروریستهای رادیکالِ افراطگرای اسلامی بشارت میدهم که قطعاً شما عین حضرتِ عمّار و ابوذر و مقداد، تحقق واژگانِ عدل و عدالت و اعتدال هستید.

از بزرگترین دست‌آوردهایی که در طول مدت وبلاگنویسی‌ام داشته‌ام این است:

اغلب با نوشته‌هایم روی کسانی تأثیر گذاشته‌ام که اصلاً فکر نمیکردم آنها هم مخاطبم باشند


در مدلی مشابه مارکس فکر میکرد نظریاتش در اروپا طرفدار پیدا کند و نظام مارکسیستی آنجا شکل بگیرد امّا نظریاتش شرق و جنوب آسیا و امریکای جنوبی را متحول کرد. در کتاب «طرحی از یک زندگی» آمده که شریعتی اواخر عمرش که نمیتوانست سخنرانی علنی و عمومی داشته باشد، در خانه های مردم دعوت میشد و برای جمع کوچکی حرف میزد امّا به قول خودش نه با آن جمع، بلکه با آن ضبط صوتی سخن میگفت که در حال ثبت سخنانش بود. به امید اینکه اگر خدا خواست یکجوری و یکجایی به گوش یک نفری برسد و اگر خدا خواست تأثیری داشته باشد. من عموماً از مباحثه رو در رو با اشخاص نا امیدم. مخصوصاً امید خاصی ندارم که اگر با شخصی صحبت میکنم او تحت تأثیر قرار بگیرد چرا که عموماً فرد مقابلم گارد گرفته حاضر شده و سخت دفاع میکند، امّا اگر با کسی به مباحثه بنشینم به خاطر آن نفر سومی بحث میکنم که شاید منطقی قضاوت کند. همین است که در نوشتن هم عموماً به مخاطب فکر نمیکنم چرا که به تجربه بارها دیده ام کسانی مخاطب وبلاگم هستند که باور کردنش سخت است و اگر بخواهم به سلایق و علایق و عقاید آنها بنویسم در واقع هیچ نباید بنویسم. اگر خدا توفیق دهد وقت نوشتن فقط خدا را مخاطبم فرض میکنم. به قول دوستی بزرگترین افتخار وبلاگم این میتواند باشد که امام عصر یکبار آنرا باز کرده باشد و ناراضی نبسته باشد. توفیق بزرگتر آن است که موقع حرف زدن هم فقط خدا را مخاطب قرار دهم.

دیروز خیاطی بودم. موقع انتخاب مدل لباس بحث از پوشیدگی و حجاب شد. چند نفری آنجا بودند و هرکسی چیزی میگفت جای شما خالی خیاطی بدل شد به حمام زنانه! یکی از خانم های خوش ذوق این بیت را خواند : در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است ور نه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار و گفت پدرش اهل دل بوده و همیشه این بیت را برایش میخوانده است. خلاصه همه در مدح و ستایش حجاب مستغرق بودند که خانم خیاط برگشت گفت آفرین به مادرش، من که تا سوم راهنمایی دخترم را میزدم تا روسری سر نکند!! (آخه این زن چطور اسم خودش رو میگذاره مادر!؟  والا زیر پای بعضی مادرها باید آتش گذاشت!)

من که از اول خیلی وارد بحث نشده بودم دیگر خشکم زده بود. خدا خیر دنیا و آخرت را نصیب شاگرد خیاط کند که درآمد گفت: خانم شما چرا اینجوری میگید و...

کمی گذشت، شاگرد خیاط چادرش را به سر کرد، دختر حدوداً ده ساله اش هم همینطور، و رفتند. فکر میکنم خیلی به این مادر برخورده بود که در حضور دخترش از حجاب بدگویی شده و برای همین هم ساکت ننشست...

فرصتها چون ابر در گذرند

یادش بخیر. زمستان سال 90 بود که در مسیر دانشگاه پشت چراغ راهنمایی میدان توحید ماشین خفه کرد. باران هم بی امان میبارید. به ناچار به کمک پلیسی که آن اطراف کشیک میداد ماشین را از وسط خیابان هُل دادیم و در کوچه گذاشتیم. با کفشهایی که مناسب باران نبود راهی دانشگاه شدم. این عکس را هم با موبایل در ایستگاه اتوبوس سر ستارخان گرفتم. حکایت تاکسیهایی است که در روزهای بارانی فقط دربست سوار میکنند. خاطره شد...

چند نکته کوتاه در باب یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری در فکرم هست که در این پست مینویسم. اگر در آینده هم نکات کوتاهی داشتم در این پست اضافه خواهم کرد.

1- اگر به انتخابات از منظر نوعی «تفتیش عقایدِ داوطلبانه» یا «آمارگیری دوره‌ای» نگاه کنیم نتایج جالبی به دست میاوریم. مایکل مور در یک سخنرانی خود سیاست دو حزبی غرب را به شکلی مسخره میکند و میگوید اگر آیندگان برگردند و ما را نگاه کنند حتماً به ما میگویند جاهل. چطور میشود نظر 300میلیون انسان را در قالب تنها و تنها 2 حزب خلاصه کرد؟ و البته این کاری است که غرب با تمام جهان میکند. یعنی گرایشات سیاسی و عقیدتی، یا چپ و سوسیالیستی هستند یا راست و کاپیتالیستی. در این انتخابات یک نکته قوت متحد نشدن چند طیف اصولگرایی بود. (کما اینکه برای کسب پیروزی یک نقطه ضعف بود) امّا این متحد نشدن توانست اطلاعات نسبتاً خوبی از گرایشات مختلف اصولگرایان با عدد خاصّ خودش نشان دهد. مثلاً ما الآن خوب میدانیم که آرای کاملاً سفید، مختص آقای جلیلی است. با درصد بسیار پایینی از خطا، میتوان با اطمینان خاطر گفت که ما الآن حدّاقل 4میلیون رأی کاملاً سفید داریم. یعنی همین الآن بالقوه 4میلیون شهید داریم. یعنی طیف واقعاً مخلصِ اسلام و نظام. ما میتوانیم به حدس و گمان بگوییم دو سوم از آرای قالیباف هم آرای سفید هستند. اگر نگوییم دو سوم، حدّاقل نصف این آرا سفیدند. پس حدّاقل 7 الی 8 میلیون رأی سفید. حتّی آقای ولایتی و رضایی هم بخش کوچکی از آراء سفید را به خود اختصاص دادند که من نمیتوانم تفکیک کنم که چقدر از آراء این بزرگواران سفید است. آقای رضایی با تکیه بسیار زیاد بر اقتصاد توانست 4 میلیون رأی جمع کند. یعنی رأی این 4میلیون نفر بیش از همه چیز روی مسئله اقتصاد است. همانطور که 4میلیون رأی آقای جلیلی، بیش از همه چیز روی ارمانها و به قولی گفتمان انقلاب اسلامی است. البته این معنا حاصل نمیشود که گفتمان انقلاب اسلامی تنها 4میلیون رأی دارد؛ افرادی که این نتیجه گیری را میکنند مغلطه کرده اند. بلکه این نتیجه حاصل میشود که این 4میلیون نفر را اگر بُکشید هم، آخر پایبند به گفتمان انقلاب هستند. البته احتمالاً در میان آرای حتّی آقای روحانی هم ممکن است چنین کسانی وجود داشته باشند امّا غالب نیستند؛ همانطور که ممکن است در آراء آقای جلیلی کسانی باشند که شهید بالقوه و مخلص نباشند امّا احتمالاً غالب نیستند. این تفکیک عقاید و اولویتهای مردم اطلاعات خوبی میدهد که شاید بیش از این نیاز نباشد توضیح داد. امّا در مقابل آراء آقای روحانی چیز خاصی را نشان نمیدهد چون در آن طیف باز همه متحد شدند و فضای احساسی غالب شد. هر قدر در جبهه اصولگرایان این تفکیکها جالب و خوب بود، در آنطرف بسیاری از دوستان اصلاح طلب احتمالاً از روی اجبار به آقای روحانی رأی دادند (مخصوصاً با کناره گیری آقای عارف و دلخوری‌ای که پیش آمد، این دوستان چاره‌ای جز رأی دادن به روحانی نداشتند) میشود گفت 10 الی 14 میلیون از رأی آقای روحانی همان رأی آقای موسوی است. از 4 تا 8 میلیون نفر هم به خاطر مسائل دیگری رأی داده‌اند؛ اعم از مسائل اقتصادی، احساسی، ارادت به روحانیت مخصوصاً اگر مجتهد باشد و عضو خبرگان رهبری و ... و مسائل دیگری که واقعاً تحلیل کردنش مانند تحلیل کردنِ آراء آقای جلیلی آسان نیست و من تنها میتوانم 10 الی 14 میلیون از آراء ایشان را بفهمم دقیقاً برای چیست. (بعداً نوشت: منظور از رأی سفید کسانی هستند که کاملاً موافق هستند. این در ادبیات سیاسی است و ربطی به اعتقادات مذهبی ندارد. یعنی طبق منحنی نرمال، اکثر مردم قشر خاکستری هستند، بخش کاملاً موافق سفید و بخش کاملاً مخالف سیاه‌اند.)

برای اعتقاد به خدا بدنبال شگفتیهای عالم میگردند
و این خود از بزرگترین شگفتیهای عالم است


در تعجبم، انسان خیلی بدنبال ایجاد شگفتی میگردد و خود این کار شگفتی زاست. هر چه مینگرم همه چیز برایم عجیب است. هیچ چیزی خالی شگفتی نیست مخصوصاً همین انسان. بینهایت شگفتی زاست.