بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

برادرم طرحی در باب کارت عروسی به فکرش رسید که عملی کردنش را به من سپرد و من و او چندی پیش رویش کار کردیم و حاصل این شد:

کارت عروسی فرهنگی مذهبیاین کارت عروسی که مشاهده میفرمایید از قسمتهایی که مشخّص شده است تا شده است بنابراین اگر از خط تاها بازش کنیم به شکل زیر درمیاید:

امّا تأثیر علایق و عقاید بر گفتار و رفتار چگونه است؟ اینجا نیز می­توان طیفی رسم کرد که در یک سر انسان­های منطقی وجود دارند و اکثراً عقاید خود را بروز می­دهند و در سر دیگرِ طیف، افراد اکثراً علایق خود را بروز می­دهند. امّا انسانها می­توانند چیزهایی از خود بروز دهند که نه علاقه­‌شان است و نه عقیده­‌شان برای مثال بدون داوری، سخنی از کسی نقل قول کنند که این گفتار قابل چشم­‌پوشی است. لازم است روشن شود که رفتار نیز نوعی گفتار است. از آنجایی که هر چیز قابل توصیف، حاوی اطّلاعات است پس رفتار نیز نوعی بیان است و از همین جاست که مباحثی مانند زبانِ بدن(body language) حاصل می­شوند. گفتار نوع صریحِ انتقال اطلاعات است و رفتار نوع نمادینِ آن. هرچند که خود زبان نیز نوعی نماد قراردادی است امّا شاید تفاوت در همین باشد که زبان نماد قرارداد شده است امّا رفتار عمدتاً قرارداد نشده است. ریخت را اگر بخشی از رفتار بدانیم و نوعی ابرازِ اطّلاعات، این اطّلاعات می­تواند از علایق باشد یا عقاید (و یا هیچ­کدام که قابل چشم­پوشی است).

قبل از آنکه درباره‌ی شخصیّت افراد قضاوت کنیم باید خودِ شخصیّت را بشناسیم. شخصیّت با چه کلماتی وصف می­شود؟ شخصیّت چیست؟ انسان بصورت ناخودآگاه و بی هیچ تلاشی متوجّه است که انسان‌ها از یکدیگر متفاوتند. بخشی از تفاوت به جسمِ انسان (قد، وزن، رنگ و ...) مربوط است و بخشی به آن چیزی که ما شخصیّت می­نامیم. پس شاید جامع­ترین تعریفِ شخصیّت این باشد که شخصیّت هر آن­چیزی است که غیر از جسمِ انسان است. ساده‌ترین تعریفی که از تفاوت شخصیّت افراد داریم این است که افراد یا خوب هستند یا بد. امّا آیا همه‌ی افراد خوب، مانند هم هستند؟ موضوعِ بحثِ ما جسم انسانها نیست بلکه شخصیّت است، عمده به این دلیل که جسمِ انسانها به اختیارِ آنها حاصل نشده (حدّاقل به اختیارِ این جهانی آنها. در مورد عوالم پیشین سکوت می‌کنیم). امّا آیا شخصیّت انسان­ها به جسمِ آنها سرایت نمی­کند؟ برای مثال حفظ تناسب اندامی که دختران با رژیم­های غذایی سخت و تضعیف­‌کننده انجام می­دهند، غیر از مواردی که برای سلامتی صورت می­گیرد، محصول شخصیّت نیست؟ اعمال جرّاحی زیبایی چطور؟ جواب مشخّص است. امّا آیا حتّی این جسمی که خارج از اختیار انسانهاست، بر شخصیّت آنها تأثیر نمی­گذارد؟ آیا قدّ بلند یا قدّ کوتاه بر شخصیّت افراد تأثیر نمی­گذارد؟ ساده‌­انگارانه است اگر به راحتی بگوییم تأثیرگذار نیست ولی این­که مشخّص کنیم چه تأثیری می­گذارد کاری علمی و دشوار می­طلبد. البتّه تحقیقاتی در این موارد از گوشه و کنار به گوش می­رسند. در خلال بحث مشخّص شد که شخصیّت تأثیرپذیر است چنانکه فرهنگ و عرف می­توانند بر شخصیّت افراد تأثیر بگذارند. پس شخصیّت با کلمه‌ی تأثیرپذیر وصف می­شود. خود این مسئله که شخصیّت چقدر تأثیرپذیر است یک ویژگی شخصیتی است که در افراد مختلف متفاوت است و بصورتِ عامّ زنان تأثیرپذیرتر از مردان هستند چرا که احساسات بر شخصیّت آنها تأثیرگذارتر است و احساسات متغیّرتر از منطق‌ها هستند. پس جنسیّت نیز بر شخصیّت تأثیر می­گذارد و برخی عناصر شخصیّتی مردان متفاوت از زنان است.

کاریکاتور آلودگی هوای تهراناین کاریکاتور به وسیله‌ی یک دستگاه تبلت 10اینچی و با استفاده از نرم‌افزار Sketcher pro بر روی سیستم عامل اندروید تهیّه شده است!

با وجود حرفهای رفته برای اثباتِ قاضی بالطبع بودن انسان می­توان این استدلال را آورد: اطّلاعات یا داده‌­هایی به دست انسان می­رسد. او دو کار می­تواند بکند. یک اینکه آنها را بپذیرد؛ دو اینکه آنها را نپذیرد. چه او بخواهد بپذیرد و چه نپذیرد، عمل قضاوت را انجام داده است چرا که برای هر دوی این افعال نیاز است داده‌­های خام را با ملاک­هایی که دارد تطابق دهد و طبق تعریفی که داشتم قضاوت را عملِ تطابق دانستم. امّا ممکن است برای سنجش داده­‌های دریافتی هیچ معیاری نداشته باشد. در این حالت نیز او ابتدا با معیارهایی که داشته عمل قضاوت را انجام داده ولی چون معیار مناسب را پیدا نکرده این قضاوت را در مورد داده‌­ها صورت می­دهد که باید درباره‌­شان سکوت کند.

ظاهر نعت فاعلی از ظهور است به معنای آشکار، پدیدار، هویدا، معلوم، واضح، پدیدآینده، نمودار، بیان­‌کننده (لغت­نامه­‌ی دهخدا). باطن نیز به معنای پوشیده و خلافِ ظاهر است. از لحاظ منطقی هر آنچه در اختیار ماست، ظاهر است و ما هیچگاه به باطن دسترسی نداریم. آنچه از باطن بر ما آشکار شود، دیگر باطن نیست و ظاهر شده است. همه­‌ی جهانِ ظاهر را می­توان بصورت اطّلاعات درآورد و در واقع، همه­‌ی جهانِ ظاهر حاوی اطّلاعات است. در مورد جهانِ باطن از آنجایی که [حدّاقل فعلاً] پوشیده است نمی­توانیم قضاوت کنیم. این اطّلاعات را می­توان به توصیف درآورد برای مثال در مورد آب می­توان شروع کرد و در باب تمام ویژگی­هایش که ظاهر است یا ظاهر شده است بحث کرد؛ از ویژگی­های زیر اتمی­‌اش تا صورتِ ظاهرش و رنگ و بو و مزّه. آنچه ما «آب» می­شناسیم در واقع ظاهرِ آب است به این دلیل که ما می­شناسیم. ما به ظاهر آب دانش داریم و ممکن است هنوز حقیقت آن را ندانیم و ممکن هم هست بخشی از حقیقتِ آنرا که ظاهر شده است بدانیم. همچنین چیزی که برای یک نفر پوشیده است می­تواند برای دیگری پیدا باشد. از طرفِ دیگر ظاهر نعتِ فاعلی است به معنای نمودار و بیان کننده. می­تواند بیان­‌کننده‌­ی خودش باشد، یا ظاهر دیگری و یا باطنی را آشکار کند.

پارسال در جشن علوم‌پایه‌ی دانشجویان داروسازی بود که این دانشجویانِ کم خرد به اسم جشن تا آنجایی که توانستند قرتی بازی در آوردند و آهنگ گذاشتند. روز بعدش حراست دانشکده نماینده کلاسشان را خواسته بود و از او تعهد گرفته بود که اینبار موسیقیهای غیر مجاز نگذارند و خلاصه شأن مکان علمی را نگه دارند. در حینِ تعهد گرفتن، مسئول حراست که از وضعِ حجابِ نماینده‌ی کلاسشان ناراضی بوده، آمده تذکری دهد و به قولی امر به معروفی کند که دختره‌ی قرتی درآمده که: «نکنه میخوای از روی ظاهر من درباره عقاید و باطنم قضاوت کنی؟» و مسئول حراست که با این سؤالِ تابو شده روبرو شد دست و پایش را گم کرد و خفه خون گرفت و عذرخواهی کرد! همسرم داشت اینها را تعریف میکرد. وقتی به اینجای کار رسید من گفتم که اگر من جای مسئول حراست بودم در جواب جوری محکم و با اطمینان میگفتم «بله» که او در خودش و در سؤالی که اینقدر با اطمینان پرسیده بود شک کند!

امروز در کلاس شنا

۱. اول فکر کردم که آدمها را لخت بیشتر دوست دارم چون هیچ لباس تفاخری ندارند و مثل صحرای محشر، همه شبیه هم اند.

۲. بعد دیدم که لباس، از اول برای جلوگیری از تفاخر اندام ایجاد شده ولی حالا ضد کارکرد خودش را دارد. یعنی موجب افزایش زیبایی اندامها میشود و بیشتر جلب توجه میکند بصورتی که آدمها با لباس زیباتر از بدون لباس هستند.

۳. و در آخر به این نتیجه رسیدم که همان بهتر که لباس تنشان هست چون میشود از روی لباس سره را از ناسره و آدم را از حیوان تشخیص داد.

۴. و الان که مینویسم باز متوجه شدم که این حرف که «نباید از روی ظاهر افراد قضاوت کرد» چقـــــــــــــــدر حرف مفتے است!


پی نوشت: خیلی وقتها فکرهایم از یک جای خیلی ساده شروع میشوند و بعد به جاهای جالب میرسند. احتمالا از این به بعد این خط سیرها را اینطور مینویسم.

بی ربط: سخنان امروز آقا رو داشتی؟ دیدی آقا هم از مکالمه تلفنی دکتر ناراحته؟!

امروز در یکی از کلاس‌های دکترای اقتصاد و مدیریت دارو شرکت کردم. بحث‌های جالبی شد، همه بی‌جواب. آشفتگی و تفاوت آراء در این کلاس بیست و چند نفره بی‌داد می‌کرد. جالب این‌که مسئله‌ی اقتصاد در سلامت از پایه و بن زیر سوال رفت. برخی معتقد هستند برای سلامتی و جان انسان‌ها نمی‌توان قیمت‌گذاری کرد و لذا سلامت را اساساً اقتصادبردار نمی‌دانند. خوشبختانه پاسخی منطقی برای این دسته وجود دارد. فرض بفرمائید شما وزیر بهداشت هستید،.(اولاً که مبارک باشه! :دی) حال تصور کنید برآورد هزینه برای رسیدگی به بیماران و تأمین سلامت جامعه در سال جاری بیست میلیارد تومان است، اما بودجه‌ی شما تنها ده میلیارد تومان. پس حداقل در دنیای پول‌محور کنونی و با روش‌های تأمین سلامت فعلی که در چارچوب یک نظام اقتصادی بیمار گنجانده شده‌اند ناچار به پیروی از قواعدی تحت عنوان اقتصاد هستیم. در پیروی از این قواعد شاید مجبور شویم اولویت بودجه را در حفظ جان تعداد بیشتری  از افراد و من حیث‌المجموع افزایش طول عمر بیشتر قرار دهیم. چالشی که در این باب وجود دارد این‌گونه مطرح شد، آیا سه ماه افزایش طول عمر یک انسان بسیار موثر و مفید در جامعه فی‌الواقع ارزشی کمتر از یک سال افزایش طول عمر صد نفر منفعل در جامعه دارد؟ البته دلیل به نتیجه نرسیدن این دست مسائل و چالش‌ها از نظر من می‌تواند مربوط به بیمار بودن اقتصاد به طور کلی باشد. یکی از دیگر دلایل، که در این جلسه واضحاً نمود داشت، تفاوت فاحش در مبانی نظری افرادِ در رأس است. برخی مبنای مسائل اخلاقی در سیاست‌گذاری را شرع می‌دانستند‌، برخی عقل، عده‌ای هم اجتهاد کرده شرع را بر پایه‌ی عقل خواندند!

بحث جالب دیگری که شد درباره‌ی بخش خصوصی، یکپارچه‌سازی آن با بخش دولتی، آزاد گذاردن آن بخش در سیاست‌گذاری و ... بود. یکی از حاضرین که مخالف سیاست‌گذاری‌های کلان و محدود کردن بخش خصوصی بود، گفت آن درصدی از جامعه‌ی ما که پورشه و بوگاتی سوار می‌شوند حق دارند با هزینه‌ی شخصی از داروهایی استفاده کنند که به علت عدم تناسب کارایی و هزینه در لیست سیاست‌گذاری‌ها وجود ندارند. شخص دیگری به شدت مخالفت کرده و گفت که اساساً نباید کسی در جامعه‌ی ما پورشه سوار شود! مخالف دیگری گفت که فساد در جامعه اقزایش خواهد یافت، چون سلامت مسئله‌ای حساس است و هر کسی تلاش خواهد کرد از حداکثر موجود بهره‌مند شود، طبعاً در این بین عده‌ای به دزدی و قاچاق متوسل خواهند شد. این دوست عزیز صراحتاً بیان کرد که گناه چنین رخدادهایی به گردن سیاست‌گذاری خواهد بود که محدودیت‌های لازم را اعمال نکرده است. البته خیلی‌ها در این بحث شرکت کرده و نظراتی دادند، اما این چند مورد بسیار تأمل‌برانگیز بودند. حتی بحث از عدالت هم شد و بعضی به صدا درآمدند که عدالت لزوماً برابر با مساوات نیست و از این دست سخنان.

متأسفانه در بین برخی از تحصیل‌کرده‌های این مرز و بومِ اسلامی صحبت از دین و شرعیت غیرمنطقی و غیرعلمی طلقی می‌شود. هرچند با تعریفی که آن‌ها از علم دارند، علمشان برای خودشان باشد بهتر است! اما این‌که عده‌ای به مشکلات موجود می‌اندیشند و بحث از شرعیت نیز به میان می‌آید بسیار امیدبخش است. مشکل این‌جاست که راه‌گشا نیست. راه زمانی به معنای واقعی و در بهترین حالت ممکن برای این میهن اسلامی گشوده خواهد شد که همه‌ی افراد حاضر در چنین کلاسی با شناخت کافی از اسلام و تسلط به آن به جای بحث کردن برای اثبات خود، در این زمینه‌ی نظری مشترک به دنبال راه‌کاری عملی باشند.

در مطلب پیشین این بی ربط را نوشتم که ترجیح دادم به مطلبی مستقل تبدیلش کنم:

ما از دکتر روحانی بابت مواضع اصولی خود در سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل صمیمانه کمال تشکر را داریم و بر مواضع اصولی، خداپسندانه، منطقی، مقتدرانه و در حقیقت مواضعی که رضایت خدا و ولی او را در بر دارند پافشاری میکنیم و این مواضع از طرف هر کسی باشد برای او احترام قائل هستیم. باید اعتراف کرد که عزت روز افزون اسلام در ایران مرهون خدمات مثبت تمامی مسئولین 34 سال گذشته است که وارث چنین عزتی در حال حاضر دکتر روحانی است. همانطور که رؤسای جمهور پیشین در حد وسعشان بر این عزت افزودند و آنرا پاس داشتند، امیدواریم دکتر روحانی نیز ابتدا به امر آنرا پاس داشته و در نهایت بر آن بیافزاید. فلله عزة جمعیا. تنها اتفاق ناخوشایند این سفر به نظر حقیر تماس تلفنی‌ای بود که در انتهای سفر رخ داد. اما نه خود تماس بلکه اینکه چه کسی تماس گرفت. دکتر روحانی گفتند که از سوی امریکا بوده و امریکا میگوید از طرف ایران. ما از روحانی میپذیریم که امریکا تماس گرفته و حرفش را صدق میپنداریم چرا که حرف یک مسلمان (آنهم مجتهد شیعه) را با حرف کافر فرق میگذاریم. اما نکته دردآور این است که امریکا طوری رسانه های جهان را پر کرد که انگار ایران دست نیاز به امریکا آورده. این نکته عزت کسب شده در این سفر را متاسفانه شکست. اگر نگوییم همه آنرا به نفع امریکا مصادره کرد قطعا باید بگوییم که بخشی از آن را مصادره کرد. امریکا که اینهمه تریبون به ایران داد و گفت ایران بزرگ است در نهایت با یک تماس تلفنی و یک دروغ به همه جهان نشان داد که این ایران هرچقدر هم بزرگ باشد باز باید آخرش در 15 دقیقه جلوی امریکا دریوزگی کند. من معتقد نیستم که دکتر روحانی به عمد وسایل چنین دریوزگی را فراهم کرده است بلکه معتقدم این فقط یک غفلت بود و روحانی که به امریکا خوشبین بود فکر نمیکرد آنها به او زنگ بزنند و بعد در رسانه ها بروند بگویند ایران زنگ زده است. اولاً خدا کند این اتفاق که ما انشالله چشممان را برویش میبندیم، موجب آگاهی دکتر روحانی و تلنگری به او باشد که طرف مقابلش هیچگاه صادق نبوده و نیست و ثانیا موجب شود که دکتر روحانی بفهمد که رابطه با امریکا چقدر ظریف و پیچیده و چقدر سخت است. فکر میکنم در این چند روز که امریکا خوب ایران را به دیپلماسی اش مغرور کرد، آمد با یک تماس تلفنیِ بد موقع از این هیئت مغرور شده به زیرکی استفاده کردند و آنچه میخواستند (حداقل بخش کوچکی اش را) کسب کردند. این زیرکی دیپلماسی است که متاسفانه هیئت ایرانی کمی در این امتحان مردود شد و البته ما چشممان را میبندیم چون میدانیم کشور ولی امر دارد و او مراقب است و همیشه امیدواریم و انشالله این اتفاق ناخوشایند موجب هوشیار تر شدن هیئت دولت یازدهم شده باشد.

کاریکاتور ادغام و انفصال دانشگاه ایرانچند ماه پیش که بحث انفصال دانشگاه ایران از تهران پیش آمد، پرسشنامه ای دادند دستمان درباره رضایت از دانشگاه که من هم پشتش این کاریکاتور را کشیدم. حالا که دیگر این قضیه قطعی شده است گفتم در وبلاگ هم بگذارم. اولین روز ترم جدید، دیدیم سر در دانشکده (دانشکده پیراپزشکی تا چند هفته دیگر هنوز در محلّ دانشکده پیراپزشکی دانشگاه ایران است) پارچه نوشته‌اند که: تولّد دوباره دانشگاه ایران را به همه دانشجویان تبریک میگوییم! یک عده عقده‌ای مدیر این دانشگاه ایران هستند. میخواستم بلند و بالا درباره‌شان بنویسم امّا دیدم حیف وقت که پای آنها تلف شود.

تهران شهر پاک

باز پاییز شد و همین روزهاست که باز دردسرهای آلودگی هوا


بی ربط: 1ـ در این هوای کثیف و روزهایی که کم کم سرد و سردتر میشوند، حرفهای قاسم عزیز خوب گرممان میکند: اینکه می‌گویید به دنبال براندازی نظام جمهوری اسلامی نیستیم، این سخن اظهار لطف نیست بلکه اعلام ناتوانی است، شما نتوانسته و نمی‌توانید در پی براندازی نظام جمهوری برآیید... تمام تلاش آمریکا تا به امروز برای براندازی نظام جمهوری اسلامی بوه است. 2ـ پوستر جنبش ممانعت از جنگ با خدا با اندازه و سایز مناسبِ چاپ برای استفاده در مراکز فرهنگی در پست مربوطه قرار گرفته است که دوستان میتوانند در دانشگاه یا دیگر مراکز از آن استفاده کنید. دانلود کنید.

زندگی دوم از منظر یک مردم نگار، موضوع کتابی است که ان شاء الله ترجمه‌اش تا یکی دو ماه دیگر کامل میشود. از آنجایی که در ایران با زندگی دوم آشنایی عمومی وجود ندارد باید ابتدا آنرا توضیح داد. برای فهمِ بهتر میتوان زندگی دوم را به یک شبکه اجتماعی گرافیکی تعبیر کرد. زندگی دوم همچون بازیهای رایانه‌ای محیطی سه بعدی دارد که مبتنی بر شبکه اینترنت است و هرکسی میتواند با هر هویتی در آنجا زندگی جدید یا دومی را آغاز کند. شاید تعبیر مناسب، «توهم همگانی» باشد. خوابی است که همه‌ی اعضایش در آن شریکند. با تحلیلی که این محقق(تام بل‌استورف) داشته فواید بسیاری برای دنیاهای مجازی و زندگی دوم برشمرده است مانند این مورد:

زندگی دوم می­توانست در موارد ناتوانی شدید روانی، به شکل قابل­ توجهی اشکال جدیدی از شخصیّت را فراهم آورد. یوسف (جوزف)، برادر سوزی، از شیزوفرنیِ تضعیف­ کننده‌­ای رنج می­بُرد. سوزی توضیح داد که یوسف در دنیای واقعی (در سی و چند سالگی، تقریباً هم سن با سوزی) «منزوی است و به ندرت [با کسی] ارتباط برقرار می­کند.» امّا در زندگی دوم:

من و یوسف ساعت­ها اماکن مختلف را سیاحت می­کنیم، زمانی را برای حرف ­زدن صرف می­کنیم، چیزهایی درست می­کنیم. دیدنِ کارهایی که او این­جا انجام می­دهد امّا در زندگی واقعی هرگز قادر به انجام آن نیست، شگفت­ انگیز است. برای مثال، او در زندگی واقعی به دلایلی که واضح است با مادرم زندگی می­کند. کمی بعد از این­که یوسف به زندگی دوم آمد، اتاق کوچکی روی قطعه زمینی درست کرد و آن را با تعداد کمی از اقلام کوچک تزئین کرد. وقتی به او سر زدم، گفت: «این­ باید همان حسّی باشد که پس از نقل مکان به خوابگاه دانشگاه برای اولین بار ایجاد می­شود.» این جمله قلب مرا شکست، اما هم­زمان مرا خوشحال هم کرد چون در زندگی واقعی او هرگز نمی­تواند این را تجربه کند، اما این­جا می­تواند. اگر به خاطر زندگی دوم نبود به علت ناتوانی برادرم هرگز نمی­توانستم چنین تجربه­‌ای را با او داشته باشم. (از فصل پنجم (شخصیت) قسمتِ «نماینده»)