بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

امشب پای روضه‌ای نشستم. روضه‌ای برای مادر! نه از این روضه‌های آبکی که می‌رویم و بعد هم هیچ. از آن روضه‌های سیاسی! از آن روضه‌های اساسی! روضه‌ای که کمیل سوهانی خواند! و عجب روضه‌ای و عجب روضه‌خوانی. نه تنها اشک آدم را درآورد، که جان را مالامال خشم و غضب کرد.

مادرکشی نام روضه‌ای است که کمیل سوهانی خواند. یک فیلم مستند بلند، که بحران آب ایران را بررسی می‌کند. حقایقی که شاید همه ما بخشی از آن را دانسته باشیم امّا حدود و صغورش را به این حد، نه! مادر، طبیعت است. نه اصلاً طبیعت یعنی چه؟ این واژه‌ی نامفهوم از کدام گورستان آمده؟ مادر، خلقت است و ما انسان‌ها به جان مادر، این خلقت خدا افتاده‌ایم. نابودش کردیم. مادر را کشتیم! بگذارید این روضه را من خراب نکنم. شما از زبان ناب و اصیل روضه‌خوان این روضه را بشنوید (کلیک کنید). نقدهای بعضاً درست و بعضاً نادرست و سخیفی هم به این روضه‌ی ناب شده است که با جستجو می‌توانید بخوانید.

مادرکشی، بحران آب ایران

اگر نگویم همیشه، اکثرا مسئله را از آخر به اول باید حل کرد! این روش را اول بار مادر عزیزم به من یاد داد وقتی که در خردسالی میخواستم هزارراه حل کنم! بزرگتر شدم در دوران راهنمایی هم تا میشد تست‌های فیزیک را از آخر به اول حل میکردم! حالا هم همینطور است. مثلا ساعت ۶عصر مهمان داریم! از آخر به اول میایم که مثلا ۵:۳۰ باید خانه مرتب باشد. پس از ۴:۳۰ باید شروع کنم به مرتب کردن. ۳:۳۰ می‌توانم بخوابم. از ۲:۳۰ باید ناهار و نماز را شروع کنم پس تا ساعت ۲:۳۰ می‌توانم به کارهای شخصیم بپردازم! یا در سفر اول مقصد را مشخص می‌کنیم بعد از مقصد به مبدأ مسیر را بررسی می‌کنیم.

این برنامه‌ریزی معکوس تقریبا در تمام زندگی‌ام هست. نه اینکه تا ۵۰ سال آینده را پیش‌بینی کرده و برنامه‌ریزی معکوس کرده باشم. ولی مثلا تا یک یا یک سال و نیم آینده همین روال هست. مثلا می‌دانم سال آینده باید کنکور دهم، پس از عید به بعد باید درس بخوانم و تا عید باید دفاع کنم، فلان. کار خیلی ساده‌ای است. شاید خیلی‌ها همین کار را می‌کنند و بهش توجه ندارند. اما از نظر من یکی از مهمترین کارکردهای علم، همین توجه دادن است! یعنی علم بر می‌دارد یک چیزی را که میدانستی ولی بهش توجه نداشتی یا در ناخودآگاهت بود را به خودآگاه شما میاورد.

در مدیریت هم برنامه‌ریزی همین است. شما چشم‌انداز بلند مدت تعریف میکنی بعد هدف کوتاه مدت در همان راستا می‌گذاری بعد برنامه‌های کوچک کوچک را از آخر به اول میگذاری تا به مقصودت برسی. نکته‌ی خیلی ساده‌ای است اما در عمل وقتی وارد کار و گروه‌های کاری می‌شوی می‌بینی به آن توجه نمی‌شود. بدون چشم‌انداز و هدف کارها شروع می‌شوند و هرکسی به ظن خودش هدفی دارد و کار که شروع می‌شود به جای اینکه از تهران به مشهد برسیم، می‌بینیم سر از زابل درآورده‌ایم!