بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۲۴ مطلب با موضوع «درباره‌ی شریعت» ثبت شده است

احتمالا متفق‌القولیم که زمان مهمترین سرمایه آدمی است. منتها بنده حیرانم که وقتی جهان چنین باطل و بیهوده است، با این سرمایه چه باید کرد؟ از سالیان گذشته نگران هدر شدن این سرمایه بوده‌ام و همچنان فکر میکنم ۲۹ سال را فقط به بطالت گذرانده‌ام، مضافاً که حالا دیگر نمیدانم چه چیز مصداق بطالت نیست؟ امیدوارم خدا همین زندگی باطل‌مان را بپذیرد! نمیخواستیم چنین باطل باشد، اما شد! هر کار کردیم جز بیهودگی نیفزود. خدایا، چه بسا خودت میخواستی نشانمان دهی که این جهان جز لهو و لعب باطلی بیش نیست. اگر این است، به آنچه میخواستی دست یافتیم! الحمد لله

به معنا و پیامد حکم خمس که می‌اندیشم ابتدا فکر میکنم گویی این حکم مشوق مصرف‌گرایی است. زیرا خمس به آنچه پس‌انداز می‌شود تعلق میگیرد. برای مثال کسی که میخواهد درامدش را برای چندسال ذخیره کند که مثلا یک خانه بخرد با چالش بزرگی با خمس روبرو میشود. اگر در سال اول ۵۰۰ میلیون پس‌انداز کرده باشد، باید ۱۰۰ میلیون آنرا خمس دهد! حال آنکه اگر همه این ۵۰۰ میلیون را خرج کرده بود دیگر خمسی نداشت. بخصوص در ایران خمس به نوعی مالیات مضاعف است که اضافه بر مالیات دولت اخذ میشود.

وقتی خودم را جای خدا میگذارم جهان بهتری با چنین هدفی نمی‌توانم خلق کنم. اینجا جهانی است میانه شک و یقین، خیر و شر، بهشت و جهنم. گویی همه آنهایی که تصور کرده‌اند بسادگی می‌توانند یقین آورده و جهان را دستان کوچک خویش فراچنگ آورند بی‌ایمان شدند. انگار حقیقتی دست‌نیافتنی در آن نهفته که دست‌یابی بدان از هیچ مسیر سر راستی ممکن نیست. تنها باید خود را رها ساخت. جهان خود انسان را هدایت می‌کند اگر انسان امیال خویش را پیشاپیش بر آن حقنه نکرده باشد. اگر انسان تواضع و پذیرش داشته باشد. شیطان، اما سرکش و متکبر بود و نپذیرفت.

مرگ زندگی را به ما نشان می‌دهد. تا کجا زندگی کردن و نکردن. دنیا حقیقت خود را به ما نشان داده است، ما روی برگردانده‌ایم. ما بارها مرده‌ایم؛ آنجا که خواسته‌ها و کرده‌ها و داشته‌هایمان مرده است. جاودانگی قصه‌ای بیش نیست و ما گولِ قصه‌ها را خورده‌ایم. در این جهانِ میرا، زندگی لحظه‌ای در حال بیش نیست و مرگ بسیارست، سالهاست. مرگ همه لحظات رفته است و ما بسیار مرده‌ایم و هنوز به مرگ ایمان نیاورده‌ایم. ما به خود متوجهیم، به مایی که بیش از آنکه وجود داشته باشد، دیگر وجود ندارد، مرده است. ما آمده‌ایم تا نباشیم، و خواستن و بودن فریبی است که بارها خورده‌ایم. ندیدن، نخواستن، نداشتن، نبودن، نچشیدن، نماندن و نبودن، هدف بودنِ ما بود و ما دیدیم و خواستیم و داشتیم و بودیم و چشیدیم و در آخر از نماندن رهایی نیافتیم. خوش آنان‌که از اوّل نبودند و نخواستند و نداشتند و نکردند و هیچ از دست ندادند.

آیا امام حسین از واقعه‌ی عاشورا لذت برده است؟! سؤال عجیبی است! شاید در پرده اول فی‌الفور پاسخ دهیم که خیر. اما با کمی تأمل و برای مثال با شنیدن عبارت «چیزی جز زیبایی ندیدم» تردید کنیم! اگر اینطور باشد، و امام از کاری که کرده، لذت برده باشد، می‌توان نتیجه گرفت امام برای لذت خودش چنین کاری کرده است؟!

امکان نیست. اما شاید بتوان شرایط امکان را ساخت. صفحات انگیزشی و کاسبی القا میکنند که انسان هرکار بخواهد میتواند بکند حتی اگر هیچ شرایط امکانی وجود نداشته باشد. این حرفها اما در واقعیت و به خصوص در جغرافیایی توسعه‌نیافته و وابسته به موضوعش شاید خیلی قابل اعتنا نباشد. فهمیدن مرز ادامه دادن یا بازگشتن دشوار است. چگونه میتوان فهمید تلاشی بی‌حاصل داریم و باید بازگردیم یا آنکه نه، اگر ادامه دهیم به نتیجه دست می‌یابیم؟

«مرد ایرلندی» فیلمی به غایت طولانی، کند، خسته‌کننده و با حواشی زیاد است که آدم هر لحظه انتظار پایانش را می‌کشد. برخلاف یک فیلم گانگستریِ معمول که آدم منتظر هیجان است، در این فیلم تقریبا هیچ هیجانی وجود ندارد. حتی صحنه‌های گانگستری هم گانگستری نیستند! خیلی خشک و بی‌روح و کسالت‌بار!

اما بنظر میرسد همه اینها عمدی و حامل پیام و احساس اصلی مدنظر اسکورسیزی است. زندگی واقعی یک گانگستر اگرچه برایمان هیجان‌انگیز تصویر شده است اما واقعیت آن زندگی عین همین فیلم است.

دین‌داران یکی از مهمترین دلایل خود را برای وجود خدا و ضرورت دین، هدف‌مندی جهان بیان می‌کنند همراه با این پرسش که «آیا امکان دارد این جهان بدون هدف به وجود آمده باشد؟» خیلی هم سر راست آدرس می‌دهند که هدف کمال انسان است و بهشت و وصال و معبود و فلان! من با این گزاره‌ها راضی نمی‌شوم چون آنها را نمی‌فهمم. خودم را هم گول نمی‌زنم.

خطر لو دادن بخشی از سریال westworld

نیچه گفت خدا مرده است امّا ما نمیتوانیم نیچه را نفی نکنیم از آن رو که همچنان دست دخالت خدا را در زندگی خود احساس میکنیم. همچنان که انسان نمیتواند دست خدا را نادیده بگیرد، قصد کرده است دست او را از دنیا کوتاه کنند!

پارسال قمار کردم! برخی میگویند قمار، اصل زندگی است. قمار خیلی خوبی بود و احساس میکنم بردم. قمار یک بازی با مجموع صفر است! یعنی یک بازی برد-باخت! امّا بنده یک قمار برد-برد میشناسم. شاید تنها قمار برد-برد. بستگی دارد با چه کسی قمار کنی. وقتی با خدا قمار میکنی!

سالهای پیش منبرهای روضه را بیشتر از مرثیه‌ها و سینه‌زنی‌ها اهمیت می‌دادم. زیاد پیش می‌آمد که پس از سخنرانی مجلس را ترک می‌کردم. به این ترتیب مجالس را بر اساس سخنران‌هایش انتخاب می‌کردم. اما جدیداً برعکس شده‌ام. دیگر سخنرانی‌ها چیز جذاب و جدیدی برایم ندارند (یا کمتر دارند). البته قطعاً هنوز هم منبرهای خاص پیدا می‌شوند، امّا پیدا کردنشان آنقدر سخت هست که من نتوانم پیدا کنم. در مقابل، مرثیه‌ها بسیار برایم جذاب و گیرا شده‌اند. در آنها، برخلاف سخنرانی‌ها، دیگر عنصر تکراری بودن زیاد معنا ندارد، چه بسا موسیقی‌ها و شعرها و آهنگ‌هایی که برایمان بسیار تکراری هستند اما هر بار شنیدنشان ما را سیراب که نمی‌کند هیچ، تشنه‌تر هم می‌کند.

آن روزها که خیلی بچه‌تر بودم پدر ما را به مراسم شب قدر مسجد محله می‌برد، چیزی نمی‌فهمیدم می‌خوابیدم تا موقع بازگشت به خانه. در دوران دبیرستان من برای رفتن به مراسم شب‌های قدر جلودار بودم. حتّی با دوچرخه، نصف شب یک سر شهر یزد را به سر دیگرش می‌دوختم که بروم امامزاده. برایم پدیده‌ی دوست‌داشتنی و جدیدی بود. در سال‌های دانشگاه با همسر بیشتر دانشگاه تهران می‌رفتیم. امّا دیگر حال و هوای شب‌های قدر را ندارم. برایم تکراری شده است.

سحر مهرابی در دیدار دانشجویی رمضان رهبری نقدهایی قرائت کرد. رهبری در مجموع پاسخ به همه‌ی نقدها اینطور گفتند:

بنده از مسائل کشور مطلعم و گزارش‌ها را می‌خوانم؛ معتقدم در همه‌ی این آرمان‌ها که اسم آوردم پیشرفت کرده‌ایم. آن جوانی که می‌گوید وضع خیلی بد است، من احساسش را تأیید می‌کنم اما حرفش را مطلقاً [نه].

یکی از ایده‌های اصلی سفرنامه‌ای که از عمره نوشتم و رابطه‌ای که بین تلاش بیهوده‌ای که بین صفا و مروه رخ می‌دهد و نتیجه‌ای که در پای زم‌زم حاصل می‌شود این بود که تلاش ما با نتیجه‌ی آن رابطه‌ی مستقیمی ندارد بلکه رابطه غیر مستقیم است. این چند وقت که دوباره درگیر کنکور بودم باز بیشتر به آن فکر می‌کردم. تلاش با یک واسطه‌ی مهم به نتیجه منتهی می‌شود و آن واسطه خواست خداست و بعضاً خواست خدا به گونه‌ای است که اصلاً آن نتیجه‌ای که برایش تلاش می‌کردیم را حاصل نمی‌کند بلکه یک نتیجه‌ی دیگر شاید بسیار متفاوت از آنچه مدنظر ماست حاصل کند. مثل تلاشی که برای به دست آوردن آب در صفا و مروه رخ می‌دهد امّا هیچ حاصل مستقیمی ندارد بلکه محصول آن در پای زم‌زم داده می‌شود. این نتیجه به گونه‌ای است که آدم حضور و واسطه‌گری خدا را کاملاً حس می‌کند و البته انسان باید بداند که اگر تلاش نمی‌کرد خدا هم آن نتیجه را نمی‌رساند. در زندگی روزمره شاید ما دنبال پول برویم و تلاشهای بی‌حاصل زیادی بکنیم امّا یکباره یک نتیجه‌ای از جای دیگری که فکرش را نمی‌کردیم حاصل شود (این مثال احتمالاً در زندگی همه‌ی ما رخ داده است). به زعم بنده آن نتیجه‌ای که از جای غیر قابل پیش‌بینی حاصل شده، بدون تلاشِ به ظاهر بیهوده‌ی ما رخ نمی‌داد.

متنی از حسام سلامت در کانال تلگرام بازنشر کردم که بین دوستان محل بحث شد. متن این است:

قانونِ بدِ حجاب

قانون حجاب دست‌کم به ده دلیل یک قانون بد است: اول اینکه حجاب اجباری بنیان‌های محکمی حتی در خودِ قرآن و سنت ندارد؛ دوم اینکه مصداق بارز پایمال‌شدن حقوق اقلیت‌هاست (غیرمسلمانان، خارجی‌ها، دین‌ناباوران)؛ سوم اینکه اگر هم زمانی اجماعی درباره‌اش وجود داشت امروز دیگر چنین اجماعی در کار نیست؛

وبلاگ تلاجن نوشته است:

یک بار چند سال پیش، وسط بحث با یک بنده خدایی در مورد یک جور بلاتکلیفی که الان اصلا یادم نیست، گفتم: «خوب، از خدا بپرس». این را خیلی بدیهی و‌طبیعی گفته بودم و وقتی دیدم از روی تمسخر خندید، حتی کمی تعجب کردم.

من واقعا در سردرگمی‌ها، با این نیت که «اگر الان بدانم کار درست چیست، انجامش می‌دهم» از خدا، خیلی عادی و راحت سوال می‌پرسم و او، دیر یا زود جواب می دهد. دلیل این دیر یا زود بودن ماجرا را هم معمولاً (و‌ مسلما نه همیشه) با اتفاقاتی که می‌افتد می‌فهمم؛ حالا واقعا یعنی این کار خیلی عجیب است؟!

چندی است می‌ترسم از اینکه بمیرم و تازه بعد از مرگ متوجه شوم سر کار بوده‌ام! خدا نگاه عاقل اندر سفیهی به من اندازد و بگوید: مگر به تو عقل ندادم که تعقل کنی؟ چرا باز به سنت پیشینیان خود عمل کردی؟ چرا باز اسیر جو روش‌های غلط جامعه شدی؟

از یزد که باز میگردیم تهران، اغلب به قم که میرسیم، خسته و مانده‌ایم. همین می‌شود که میگوییم انشالله نوبت بعدی زیارت می‌رویم! یا حتی از تهران هم که به سمت یزد می‌رویم زیارت نمی‌رویم و می‌گوییم که انشالله در راه برگشت زیارت می‌کنیم!

اصلاً تقصیر واژه‌ی زیارت است! یکجوری از زیارت حرف می‌زنیم انگار می‌خواهیم منت سر حضرت معصومه بگذاریم و برویم ملاقاتی! انگار او است که آنجا تک و تنها افتاده و منتظر است تا ما برویم بلکه دیدنایی کند و دلش باز شود! حداقلش این است که واژه زیارت دارد یک هم‌ترازی را القا می‌کند! اینکه ما و ایشان همترازیم و قرار است با هم بنشینیم و گپی بزنیم!

این بار که از یزد باز می‌گشتیم باز نزدیک قم که بودیم گفتیم انشالله نوبت بعدی افتخار زیارت را نصیب حضرت خواهیم کرد! امّا بعد، با خودم فکر کردم که ما چقدر احمقیم! اینهمه راه آمده‌ایم حتّی حاضر نیستیم برویم از حضرت معصومه یک چیزی بگیریم برویم تهران! در نگاه منفعت‌گرایانه‌اش هم حماقت است! هزینه-فایده هم که می‌کنی می‌بینی کلّی از چیزهایی که می‌توانستی در این مسیر بگیری از کفَت رفته است! ادبیات را باید عوض کنیم تا نگاهمان عوض شود. زندگی با تغییر همین حرف‌ها می‌شود بندگی! زیارت کدام است؟ ما گدایی می‌رویم. احمق ما بودیم که اینهمه فرصت گدایی کردن را از دست داده‌ایم! اینهمه چیزی که می‌توانستیم از دستان بزرگوار این کریمه بگیریم و نگرفتیم!

جای شما خالی، با خستگی 8، 9 ساعته رفتیم مختصر گدایی کردیم و به راه ادامه دادیم. به نیت تمام دوستان و آشنایان و البته خوانندگان بنده نیز گدایی کردیم! انشالله گدایی‌مان مقبول افتاده باشد!


پی‌نوشت: ائمه در آداب زیارت گفته‌اند. از واژه زیارت یاد کرده‌اند. آنها که نمی‌آیند مهمانان خود را کوچک کنند و گدا صدا زنند. تازه گدا بالاخره باید زیارت برود تا بتواند گدایی کند! خلاصه آنها ما را تحویل گرفته‌اند، ما خودمان را الکی تحویل نگیریم! همان گدایی بگوییم برای خودمان بهتر است!

وزیر بهداشت در بخشی از واکنش تلگرامی خود (این مطلب) به موضوع افشای فیش‌های حقوقی چندصد میلیونی در وزارت بهداشت آورده‌اند:

اولین باری که فیش در کشور افشا شد مربوط به همین سفر بود که هزینه سه روز اقامت هیئت همراه وزیر ۱۷ هزار تومان شده بود؛ هواداران حزب توده کپی فیش مربوطه را بر در و دیوار خیابانها و دانشگاهها چسبانده بودند و بلوایی در کشور بپا کردند.

جناب وزیرِ سرمایه‌دار در اشاره‌ای دیگر افشای فیش‌های حقوقی را «افشاگری‌های توده‌وار» خوانده‌اند. آقای وزیر، خوب است بدانید که این افشاگران توده‌ای نیستند، اینها همان جوانان انقلاب و انقلابی‌اند، بلکه این شمایید که لیبرال شده‌اید.

رمضان، برای من،

هم ماه خواندن است، هم نوشتن.

هم خوابیدن است، هم بی‌خوابی.

هم بیشتر با خود بودن، و هم بیشتر با خدا بودن...


پی‌نوشت:

رجب و شعبان تمام شد و من استفاده‌ای نبردم. این آخری‌ها دارد بلاهای کوچک و بزرگی نازل می‌شود! حس میکنم خدا هرچه صبر کرده دیده من نیامدم دارد با چوب مرا به سمت خویش می‌خواند!‌ خدای جالبی است.

الحمد لله نسل جوان انقلابی و آرمان‌گرا بسیار به فکر ایجاد تغییرات اساسی در راستای تحقق مبانی اسلامی در جامعه است امّا متأسفانه همواره از مشکلات راه و مقاومت مسئولین و نهادهای در برابر این تغییرات ناله می‌کند. سؤال آنجاست که مگر توقعی جز این مقاومت داشتند؟ همواره سیستم‌ها با تغییر مقابله کرده‌اند و هرچه این تغییر بنیادی‌تر بوده مقاومت‌ها نیز بیشتر بوده‌اند.

در ادبیات مدیریت مدل‌های مختلفی برای ایجاد تغییر سازمانی وجود دارد. شاید بتوان گفت معروف‌ترین آن مدل کرت لوین با الگوی قالب یخ می‌باشد. این مدل بطور خلاصه اینطور بیان می‌کند که سازمان به مانند یک قالب یخ شکل خاصی دارد. باید این قالب یخ را آب کرد (با ابزارهایی مانند زور و فشار) و بعد آنرا به قالب و شکل دل‌خواه دوباره منجمد کرد. (برای مطالعه بیشتر این مدل و مدل‌های مشابه این لینک را مطالعه کنید.) آنچه تحت عنوان Reformism می‌شناسیم بیشتر ناظر به چنین ساز و کاری است. رفرم یا تغییر شکل و ساختار چنین فرایندی را شامل می‌شود و ترجمه آن به «اصلاحات» ترجمه غلطی است که موجب کج فهمی می‌شود. رفرم کردن، تغییر ساختار دادن است و منظور اصلاح‌طلبان داخلی (بخوانید رفرمیست‌ها) دقیقا تغییرات ساختاری حکومت است. اصلاحات می‌تواند شامل رفرم باشد و یا نباشد. امّا رفرم تغییر ساختاری و مشابه طرح مفهومی مدل کرت لوین است که در تصویر زیر مشاهده می‌شود.

امّا به نظرم می‌رسد برای ایجاد تغییرات اسلامی باید از شیوه اسلام در تغییر نیز استفاده کنیم.

این مطلب خلاصه‌ای است از سخنرانی دکتر علی شریعتی با موضوع «علی، بنیانگذار وحدت اسلامی»


شعارِ امروز این است: آنهایی که طرفدارِ وحدت اسلامی هستند، معتقدند که مواردِ اختلاف فقهی و تاریخی را بیاییم بنشینیم، بحث علمی کنیم و‬ ‫حلش کنیم و به یک مذهب مشترک برسیم، بعد اتحادِ اسلامی تحقق پیدا کند ـ این یکی مال روشنفکران است که گفتم. آن علماء و تحصیل کرده‌های‬ ‫حوزه‌های قدیمه در این مذاهب مختلف که مقامات رسمی علومِ فرقه‌ای خودشان هستند در مذاهب مختلف اسلامی ـ از شیعه اسماعیلی یا امامی یا زیدی،‬ ‫یا مذاهب مختلف اهل تسنن ـ معتقدند که نه تنها وحدت میان گروه‌های مذهبی اسلامی ـ درست دقت بکنید، این شعارِ اینهاست ـ امکان ندارد، بلکه‬ ‫اگر هم امکان داشته باشد باید با آن مبارزه کرد، زیرا میان این فرقه‌ها فاصله و دشمنی و اختلاف اصولی و خصومت، بیش از فاصله یکی از این فرقه‌های‬ ‫اسلامی است با یکی از مذاهب غیرِ اسلام.‬ ...


پرسشی را در دوران دبیرستان زیاد میشنیدم. اینکه اگر به یک جزیره متروکه منتقل شدید و حق داشتید فقط یکی از متعلقاتتان را با خود ببرید؛ چه چیزی انتخاب میکنید؟ جوابها جالب و رنگارنگ بود. از جوابهای رایج، گوشی موبایل بود! میگفتند اگر موبایلم را از من بگیری میمیرم! البته به نظر من مسئله خود موبایل نبود بلکه مسئله این بود که با گرفتن موبایل یارو راه ارتباط با دوست دختر یا دوست پسرش را از دست میداد. از جوابهای دیگر خوراکی بود. کامپیوتر بود. و یکی از زیباترین جوابها، «همسر» بود. یادم هست همین برادرم، محمد حسین متألّهی گفت، همسرم. امّا یکی از جوابهای رایج و گویا درست ترین جواب، «قایق» بود.

یک پرسش دیگر که در کودکی همیشه ذهن مرا مشغول میکرد این بود که چرا وقتی غول چراغ جادو سؤال میپرسد 3 آرزو بکن. کسی آرزو نمیکند که آرزو میکنم تمام آرزوهایم بر آورده شود. یا مثلاً آرزو کند که این غول غلام من شود! آنوقت غلام باید همیشه گوش به فرمان ارباب باشد و هرچه بگوید انجام دهد!

برای من همیشه این مسئله مهم بود که به هر سؤال جامع ترین و مانع ترین جواب را بدهم. یعنی برای قفل، دنبال شاه کلید میگشتم. و برای قفل زندگی به نظرم یک شاه کلید است. این شاه کلید در هر زمان و در هر مکان پاسخگوست. «ولیّ» شاه کلید است. اگر زکات و نماز و روزه و قرآن هر کدام یک کلید برای یک درب باشند، «ولیّ» شاه کلید است. کلید همه درهاست. افتخار کنید به دینی که برایتان «ولیّ» معین کرده و به دست شما شاه کلیدی داده است که تقریباً در هیچ مسلک دیگری این شاه کلید وجود ندارد. «ولیّ» همچون همان قایق است که از آن جزیره متروک تا به سعادت میرساندت. همین است که حسین، سفینه‌ النجات است.

و ولیّ انسان، الله است... الله ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور. والّذین کفروا اولیاءهم الطّلاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. و خدا سلسله مراتب اولیاءالله را از عقل آدمی تا اولوالالباب و ائمه و جبرائیل و خودش، به انسان شناسانده.

بنده باشید.


مطالب مرتبط: کدام راه میانه؟ (1) - کدام راه میانه (2) - بر مدار ولایت - آنچه دیگران ندارند - کسب تکلیف  -