روز چهارم - پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 – 18 جمادی الثانی 1433
امروز را با اتوبوس به زیارت دوره گذراندیم. اوّل به سمتِ شمالِ مدینه حرکت کردیم جایی که کوهِ اُحُد[1] قرار دارد. به محلّ غزوهی احد که رسیدیم آخوندمان در پایِ جبل الرُماه[2] به شرحِ غزوه پرداخت. پس از پیروزی در جنگِ بدر[3]، قریش به مدینه قشون کشید. سپاهِ اسلام در آغوشِ کوه اُحُد به پیشواز سپاهِ کفر آمد. پشتِ سپاهِ اسلام کوه بود و دشمن از آن طرف نمیآمد[4]؛ با این حال پیامبر پنجاه تیرانداز را به دیدبانی روی کوه رماه گمارد و گوشزد کرد که دیدبانی خود را رها نکنند. جنگ به پیروزی مسلمانان انجامید و مسلمانان به تعقیب مشرکان شتافتند. همین شد که اکثر تیراندازان به طمعِ غنائم جنگی ترک پُست کردند و به دنبال کُفّار افتادند. تنها ده نفری باقی ماندند. دشمن موقعیت را غنیمت دید و گروهی کوه رُماه را دور زدند و جنگ خطرناکی درگرفت. و بعد شایعهی کشته شدنِ پیغمبر و نتیجه، متواری شدن و فرار کردنِ سپاهِ شکست خوردهی مسلمانان شد، آن هم از ترسِ جان!؟ تنها 3سه نفر با پیغمبر ماندند که به شکافی در کوه خزیدند و دفاع کردند. یکی از آن سه علی بود که همچو پروانه به دور پیغمبر میگردید در حالیکه هفتاد زخم بر بدن داشت. و دیگری یک زن بود که با چوب از پیامبر دفاع میکرد. پیغمبر هم زخمی. و حمزه، عموی پیامبر، در بیرونِ شکاف، سیّدالشّهدا میشود. و شد آنچه شد... شهدای اُحُد را، در قبرستانی در نزدیکی اُحُد زیارت کردیم. سعودیها در تمام قبرستانهایشان مخصوصِ ایرانیانِ شیعه تابلویی نصب کردهاند به منظور آموزش عقاید! با کلّی غلط، از جمله غلط املایی.
سپس راهی مساجد سبعه شدیم. در پایِ کوه سلع. آنجا هفت مسجد به یاد جنگ احزاب یا خندق[5] بنا کردهاند. یکی مسجد زهرا بود با درختانِ زیاد و سرسبز که دَرَش بسته بود و جلوی درب یک کانتینر بزرگ! از آن هفت مسجد فقط درب دو تایشان باز بود. یکی مسجد ابوبکر با 2مناره، بزرگ و ترمیم شده. و دیگری مسجد فتح، بالایِ تپهای[6] و بسیار کوچک. گُلّه به گُلّه دستفروشها روی زمین ریخته بودند. اسباببازی میفروختند و نوعی روغن در بستههای کوچک و عود و چوب خشکهایی که احتمالاً خار شتر یا مغیلان یا چنین چیزی بودند و تسبیح و پیراهن و الخ... یک دوربین اسباببازی دیدم از اینهایی که یک حلقه عکسِ دایره شکل داخلش میگذارند و اهرمی دارد که عکسها را رد میکند و دو تا چشمی دارد برای دیدن عکسها. از این شهرِفرنگهایِ جدید. قرمز رنگ بود با چهار حلقه عکس. عکسهایش را هم سه بُعدی نشان میداد! خریدمش. یادم میآید بچه که بودم حجّاج اینها را برای بچهها سوغاتی میآوردند و همیشه دلم میخواست یکیاش را داشته باشم. در اتوبوس با یاسمن عکسهایش را نگاه کردیم و کیفور شدیم.
تصویر 15- هم اکنون پشتِ جبل رماه محلّ قبرستانِ شهرای اُحد است
مسجد ذو قبلتین رفتیم یا به قولی دیگر مسجد قبلتین. در شمالِ غربِ مسجدِ پیامبر قرار دارد. به قاعدهی یک مسجد معمولی در ایران است به رنگ سفید و با دو مناره و البته، دو گنبد! یک گنبد برایِ قبلهی قدیم و دیگری برایِ قبلهی جدید و درست 180درجه زاویه اختلاف دارند! حین نماز جبرئیل پیامبر را چرخانده و به تبع او همهی نمازگزارانِ جماعت چرخیدهاند و پیامبر از آخر صف به ابتدایش آمده و نماز ادامه یافته. جدیداً محرابِ قبلهی قدیم را خراب و همانجا را دربِ ورودی کردهاند. بیرونِ مسجد بوی تعفّنی شدیدی میداد! گوشهای را دیدم که لجن و تعفّن برداشته بود. بعید نیست کار یهودیها باشد که مسلمانان به این مسجد نیایند یا اگر میایند فقط یک قبله را ببینند! مسلمان را چهکار به فلسطین؟ باز هم همان دستفروشها زمین خیابان و پیادهرو را مفروش کرده بودند. با همان اجناس! البته کنار اُحُد هم بودند. دو رکعت نماز خواندیم و نماز شهدای اُحُد را که در آنجا نتوانستیم بخوانیم اینجا خواندیم و رفتیم.
سپس مسجدِ قُبا رفتیم. اوّلین مسجد در اسلام. در جنوبِ مسجدِ پیامبر. با عظمت و شکوه. سفیدرنگ. انگار دشداشه عربی پوشیده باشد. با چهار منارهی بزرگ و چهار گنبدِ قد و نیم قد. حیاطی بزرگ دارد و مسجدی باصفا و خنک است. البته مسجد غمامه و مباهله را بیشتر خوشم آمد؛ قدیمیتر به نظر میآمدند. قرآنی خواندم و چندین رکعت نماز به نیت پدر و مادر، برادرانم و ملتمسین دعا چرا که اجر نماز خواندن در این مسجد مانند یک عمرهی کامل است. به همین دلیل پیامبر آخر هفته به این مسجد میآمده و نماز میگزارده. بیرونِ مسجد باز هم از همان صنف فرهیختهی دستفروشها با همان اقلام جنس حضور داشتند. اکثرشان فارسی را خوب میفهمیدند. البته در حد رفع حاجت! پنجتایی تسبیح سفید ازشان خریده به دانهای 2 ریالِ سعودی. هندوانهی قُبا هم انگار شیرین بود. چون روزه بودیم نخوردیم امّا تعریفش را از همسفرانمان که میخوردند شنیدیم. هندوانهها اکثراً کوچک بودند. به قاعدهی یک کف دست یا کمی بزرگتر، کروی یا بیضی شکل و حدوداً بین 5 تا 10ریال. هندوانهها را مثل خودمان روی وانت میفروختند.
تصویر 16- در ضلعی از جبل سلع که مسجد فتح رویِ آن مشخّص است، 6 مسجد دیگر نیز وجود دارد.
زیارت دوره که تمام شد آمدیم مسجدالنّبی. ساعت حدوداً 1بعد از ظهر بود. قرآنم را خواندم و بدون یاسمن به هتل بازگشتم تا غذایِ ظهر را برایِ سحری ذخیره کنم. چون برایِ سحری صبحانهمان را میدهند که یک عدد نان است، کمی بزرگتر از یک کف دست با عسل و مربّا و پنیرِ یک نفره. شبهایِ گذشته اینها را با هم یکجا ساندویچ کردیم و خوردیم. ولی نه سیرمان کرد و نه مزهی جالبی داشت. البته خدا را شکر، بد نبود. غذا را که پلو مرغ بود گرفتم و در یخچال اتاق گذاشتم و به مسجد بازگشتم. در راهِ بازگشت به مغازههایِ اطرافِ مسجد نیز سرکی کشیدم. تسبیح و قرآن و اجناس مذهبی میفروختند. داشتم اجناس را برانداز میکردم که جوانی با دشداشه سفید آمد، با چهرهای سفید و ریشهای تمیز، قدی کوتاهتر از من، خوش هیکل. همسرش نیز همراهش بود با لباسِ زنانِ عربی، مشکی، با حجاب کامل و پوشیده و بدون پوشیه، چهرهای سفید، لاغر و قد حدودا 170سانتیمتری. با لهجهی خوبی انگلیسی صحبت میکردند. درمانده بودم که اهل کجا هستند؟ که دکّاندار به انگلیسی پرسید. امریکایی بودند. دکّاندار در دست جوان یک ترازوی دستیِ دیجیتال دید. از دستش گرفت تا نگاه کند. خوب که برانداز کرد به انگلیسی گفت: «این هدیهای از طرفِ تو برایِ من باشد!» پسرِ امریکایی مانده بود چه بگوید! هی مِن مِن میکرد و میخندید! دکّاندارِ پر رو و سرِزباندار هم گیر داده بود. دکّاندار میگفت: «برایت دعا میکنم زیارتت قبول شود. دعا میکنم 15تا بچه بیاوری!» ولی کلمهی «بچّه» را نمیتوانست به انگلیسی بگوید و عربیاش را میگفت. این زوجِ جوان هم نمیفهمیدند «طفل» یعنی چه؟ دکّاندار هر چه زور زد انگلیسیاش را پیدا نکرد و دو سه باری هم به فارسی گفت «بچه»! نشان میداد که فارسی را خوب بلدند! از بس ما ایرانیها مشتریهای خوبی هستیم! آخرش من به دکّاندار تقلّب رساندم و گفتم «kids»! دیدم زنِ امریکایی سرخ و زرد شد! من هم بدجوری در نخشان رفته بودم! آخرش دکّاندار ترازو را پس داد. آنها نیز با خوشرویی و خنده، جنسی که میخواستند خریدند و رفتند. امّا حرکت این جوانانِ امریکایی خیلی جالب بود. میخندیدند و نمیدانستند چه بگویند! شاید در امریکا هیچوقت چنین اتّفاقی برایشان رخ نداده است. شاید چنین صمیمیتی را با یک دکّاندار از یک ملیّت و مملکتِ دیگر و به قول خودشان از جهانِ سوّم هیچگاه تصور نمیکردند. آن هم کسی که برایِ بارِ اوّل میدیدندش! حالا به یُمن مسلمان بودن، در یک مملکت مسلمان نشین چنین چیزی را تجربه کردند: میشود با یک نفر که در آن طرف این کرهی خاکی قرار دارد، و تا به حال وی را ندیدهاند، مثل دو دوست قدیمی سخن گفت و مثل دو برادر، خوشرو بود. اصلاً برادر بود.
دیدم وقتی دکّاندارها انگلیسی صحبت میکنند میفهمم چه میگویند و گرنه، نه از عربی حرف زدنشان چیزی میفهمم و نه از فارسی حرف زدنشان! همین شد که تصمیم گرفتم دیگر انگلیسی باهاشان حرف بزنم.[7] این قرآنهایی که در مسجد پیامبر همهجا هست را قیمت کردم. 60 ریال است. بازگشتم مسجد و بعد از نماز عصر به هتل رفتیم. افطاری خوردیم و هر دو غش کردیم!
جالب بود. وسط خواب، آخوندمان به تلفن اتاقمان زنگ زد و ازمان امتحان قرائتِ نماز گرفت! اوّلش شُکّه شدم! امّا خوب شد که گرفت! ذکری را اشتباه قرائت کردم که درستش را گفت. البته شاید از روی خستگی و خواب آلودگی اشتباه قرائت کردم ولی به هر صورت خدا خیرش دهد. میتوانست او هم خودش را راحت کند و بگیرد بخوابد. حتماً احساس مسئولیت میکرده که زنگ زده و امتحان گرفته. حتّی دانه به دانه، به اتاقها زنگ زده تا اگر جلویِ دیگران خجالت میکشیم و اشتباه میخوانیم، نخوانیم و آبرویمان نرود! البته فردا صبحش در جلسه عمومی برای دلداری ما هم که شده گفت که مراجع هم گاهی اوقات میروند پیش قاری تا نماز خواندنشان را چک کنند! خلاصه بعد از امتحان خوابمان را ادامه دادیم.
تصویر 17- کوه اُحد. قبرستانِ شهدایِ اُحُد. تابلوهایی که میبینید برایِ آموزش عقاید شیعیان با آرم هیئت امر بالمعروف و نهی از منکر نصب شدهاند.
[1] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره این کوه فرموده است: «هذا جبل احد یحبنا و نحبه» این کوه احد ، ما را دوست دارد و ما هم آن را دوست داریم.
[2] در کنار احد ، تپه ای قرار دارد که به نام رُماه یا عینین نامگذاری شده و این همان تپه ای است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تیراندازان را در جنگ احد بر روی آن مستقر ساخت. از آن جهت که در دامنه شمالی آن دو چشمه آب وجود دارد آن را عینین و یا عینیان نیز نامیدهاند. (رُماه، جمعِ کلمهی رامی است؛ به معنایِ تیراندازان)
[3] قبل از فتحِ مکّه سه جنگِ اصلی بین مکّه و مدینه درگرفت که به ترتیب عبارتند از بدر، اُحُد و خندق.
[4] غزوهی اُحُد در شمال مدینه واقع شد در حالیکه مکّه در جنوبِ مدینه قرار دارد. موقعیت طبیعی مدینه بگونهای است که از سه طرف به موانع طبیعی تکیّه دارد. در جنوبِ کوه عیر است و در طرفین نخلستان و سنگلاخ. به همین دلیل است که دشمن مجبور به دور زدنِ مدینه بوده است تا از شمال حمله کند. در جنگِ خندق نیز دشمن از شمال و از طرفِ کوه اُحُد حمله کرد. در آن جنگ نیز سپاهِ پیامبر به کمکِ همین موانع طبیعی توانست خندقِ خود را حفر کند و از باقیِ مرزهایِ مدینه آسوده خاطر باشد. ( با وجودی که جنگ بدر و اُحُد در سالِ سوّم هجرت روی دادند و نیروهای اسلام ضعیفتر و کمتر از نیروهای دشمن بودند؛ امّا چارهاندیشی پیامبر و آگاهیاش از نظامیگری به حدّی است که هر دو غزوه را پیروز میشوند.)
[5] جنگِ احزاب یا خندق سوّمین جنگِ بین مشرکین قریش و مسلمانانِ مدینه؛ که در سالِ پنجم هجری واقع شده است.
[6] کوه سَلْع: در شمال غرب مدینه است و شاهد نبرد بزرگ «احزاب» یا «خندق» بوده است. کوه سلع به عنوان یک استحکام طبیعی پشت سر سپاه اسلام قرار گرفت و خندق نیز در مقابل دشمن حفر گردید. در دامنه آن، قبیله بنیحرام زندگی میکردند. در صخرههای غربی آن، غار و کهف بنیحرام بوده که از میان رفته است. مساجد هفتگانه که محل فرماندهی یا عبادت چند تن از صحابه سپاه اسلام در غزوه خندق بوده بر دامنه این کوه ساخته شده است.
[7]در کشور مسلمان، دو برادر مسلمان وقتی به هم میرسند، انگلیسی صحبت میکنند! و این نقص از خودمان است که انگلیسی زبان دوم ماست. و زبان عربی، زبان دینمان، زبانِ مهمترین کتابِ مسلمان، زبان سوممان شده. آن هم به زور نظامِ آموزش و پرورش. آن قدر هم در کتب درسی، عربی را بد آموزش میدهند که همه از آن فراری هستند. زبانِ انگلیسیای که در مدرسه آموزش میدهند هم بسیار بد و سخت است. فرقش این است که خانوادهها که میدانند در مدرسه چیزی به آدم یاد نمیدهند و انگلیسی هم زبان مهمی است (یعنی زبان علم است و زبان بین الملل است و از این جور مزخرفات) بچهها را به آموزشگاه میفرستند. ولی عربی که زبان بیخودی است، در حدّ تست و کلاسِ کنکور یاد بگیرند زیادشان هم هست. آنوقت میگوییم چرا قرآن محجور مانده؟ وقتی بلد نیستیم بفهمیمش، خیلی زور بزنیم فقط میتوانیم قرائتش کنیم، آن وقت چه انتظاری است؟ زبان اسلام در جمهوری اسلامی باید زبانِ سوّمِ زورکی باشد؟
از طریق این لینک میتوانید فایل pdf کامل سفرنامه را دریافت کنید.
کلمات کلیدی:
عمره دانشجویی
عمره متاهلین
سفرنامه عمر عمره
سفرنامه عمره دانشجویی
احد
ذو قبلتین
سفرنامه عمره
قبا
عمره
- ۳
- دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۱۳ ب.ظ
خوش سعادتتون...