راست است که میگویند آدمی که تحت فشار باشد فکرش کار میکند و باز میشود. راست است که تحریم کشور را میسازد! سال کنکور به جای درس خواندن هر از چندگاهی طرحی به کلّه ام میزد. آنچه در ادامه میاید نتیجه این فشارهاست. احساس نمیکنم این پست در راستای امر بندگی باشد! فکر نمیکنم این پست خدا را راضی میکند. ولی شاید ناراضی هم نمیکند. یک پستِ مباح است! برای دل خودم! همینجوری! قبلترها در وبلاگِ جغجغه فقط برای دل خودم مینوشتم. امّا آمدم اینجا مسئولانه بنویسم. حالا شاید این یک پست، نخالهی پستهای من باشد! زنگ تفریح است! جهت مزاح و شاد کردنِ دل مؤمن! بهانه نتراشم، این پست برای دل خودم هست. همینجوری. پنج طرح در ادامه است که میتوانید در ادامه مطلب ببینید.
مبادی آداب ترین طرحی که آنوقت زدم احتمالاً همین است! البته این طرح را در تابستانِ بعد از کنکور که سرم خالی تر شد کشیدم. در وبلاگ جغجغه با نام «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» گذاشتم و بنده خدایی اعتراض کرد که شأن مداد العلماء شأنِ تست زدن نیست! یعنی تست زدن خیلی بی کلاس تر و بی شأن تر از این حرفهاست. راست میگفت. من هم با او موافقم. و برای همین این اسم را برایش نگذاشتم.
دو. پرش از کنکور
این را اوّل که درست کردم برای کنکور نبود امّا بعد اسمش را گذاشتم «پرش از کنکور». و یادم هست در پست وبلاگ قبلیام نوشتم که امیدوارم با آمدن نتایج کنکور همانقدر که در انتهای عکس خوشحال هستم، خوشحال باشم! این که من در واقع از روی هیچی پریدم شاید بتواند استعاره از این باشد که کنکور هیچی نیست! یک سدّ دروغین!
سه. بیست روز مانده
این طرح را درست بیست روز قبل از کنکور درست کردم! اصلاً یه وضعی! همه از استرس تشنّج میکنن ما خوشحال پای کامپیوتر داشتیم طرح میزدیم و به کنکور میخندیدیم! آنوقتها هنوز توی فیس بوک میپلکیدم. یادم هست این یکی را در فیسبوک نشر دادم. یکی از مسئولین مدرسه هم جزء دوستانم بود. آمد پای این عکس نظر گذاشت و آفرینی گفت! نمیدانم، شاید از روی طعنه و چشم غرّه بود!
چهار. یعنی مکتشف باکیبال هم کنکور داده؟
مدرسهیمان قرائت خانه تشکیل داده بود و تا حدود 10، 11 شب میتوانستیم در مدرسه بمانیم و درس بخوانیم. در یکی از همین شبهای زمستانِ سال کنکور بود که در مدرسه مشغول درس خواندن (از عکسِ بالا مشخّص است!) بودیم که این باکی بال را اگر اشتباه نکنم در دست محمّدحسین متألهی دیدیم و تا آخر شب کلّی باهاش ور رفتیم. جنس پلاستیکی خوبی داشت و کیف میداد هی بازش کنیم و ببندیم. همان شب بود که این جملهی متفکرانه و منتقدانه در مغز بنده شکل گرفت که : «یعنی مکتشف باکیبال هم کنکور داده؟» و رفتم پای تخته سیاه این جمله را نوشتم و همانطور که مشاهده میکنید کنار تخته سیاه ایستادم و سپردم یکی از من عکس بگیرد! اگر به ساعت مچی بنده هم نگاهی بیاندازید متوجه میشوید که این بیگ بنگِ نبوغ در ساعت 11:30 شب به وقوع پیوسته است.
پنج. کنکوری!
این هم شاهکار طرحهای سال کنکور بنده است با نام ِ «کنکوری»! این را همان اوایل، طرح زدم. و چون خیلی زیبا و دلنشین است بعنوانِ آخرینِ عکس گذاشتم تا اگر حالتان به هم خورد و خواستید صفحه را ببندید حدّاقل عکسهای پیشین را دیده باشید! پنج موجود خبیث در کلّه ام حضور دارند. آنها را بیابید! :)
الغرض، امسال نیز کنکور دارم. باز کنکوری شده ام. اینکه میبینید دیگر کمتر میرسم بیایم اینطرفها از همین جهت است. احتمالاً تا پایانِ امسالِ تحصیلی نیز همینگونه هستم. خلاصه دعا بفرمایید. دعا، دعا، دعا...
کلمات کلیدی:
کنکور
کنکوری
- ۱۳
- سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۵۳ ب.ظ
:)
ممنون. همچنین