بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

من و روانشناس، یهویی!

متفرقه
جمعه, ۲۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۵۹ ب.ظ

سال اول دانشگاه، یک آزمون سلامتی از دانشجویان می‌گیرند. حتی آزمون سلامتی کارشناسی را هم یادم هست. در خوابگاه کوی علوم پزشکی تهران. یک بخشش برایم جالب بود. بخش تست‌های روانشناسی. بخشی از سؤالاتش مرتبط با خودکشی بود. یادم می‌آید تست‌ها را جوری زدم که حساس نشوند. معمولی پر کردم رفت. در دوران کارشناسی ارشد باز همان آزمون را دادم. اما اینبار در بخش تستهای خودکشی کمی شیطنت کردم! علاقه‌م به مرگ را پنهان نکردم! و روانشناسان دانشگاه حساس هم شدند! یک جلسه برایم گذاشتند. در جلسه هم سعی کردم علاقه‌م را به مرگ پنهان نکنم با وجودی که هیچوقت نمی‌خواهم خودکشی کنم. روانشناس مذکور حرفهایم را شنید و کاری به کارم نداشت و یک قرصی برای تمرکز حواس و این چیزها داد که نگرفتم و تمام شد. امّا اینبار در مقطع دکتری بصورت اتفاقی با روانشناس دانشگاه مواجه شدم. حتی پیش از آزمون سلامت دانشگاه. اینبار فرصت را مغتنم شمردم و پیش‌دستانه و بدون مقدمه وارد شدم که من مرگ را دوست دارم! (در این رابطه از پارسال مجموعه توییتی در توییتر نوشته‌م با هشتگ #مرگ_دوست_داشتنی)

راستش شما که غریبه نیستید! از این حیث نگرانم که این علاقمندی من به مرگ ایرادی در من باشد. درباره‌ش حرف می‌زنم تا نظرات دیگران را هم بدانم. البته مثلاً به نظرم کسی که واقعا شهادت را دوست دارد هم به نوعی مرگ را دوست دارد. بسیاری از شعرا و دانشمندان گذشته هم در ستایش مرگ و قفس بودن زندگی و علاقه به مرگ نوشته‌اند. (مثلا همین الان عبارت «در ستایش مرگ» را جستجو کردم دیدم همین عبارت دقیقا عنوان کتابی است از فیلسوفی به نام ژوزه ساراماگو). در مثالی دیگر فردوسی می‌سراید:

دلم سیر شد زین سرای سپنج  //  خدایا مرا زود برهان ز رنج
نزادی مرا کاشکی مادرم  //  وگر زادی مرگ آمدی بر سرم

یا صائب تبریزی که می‌گوید:

گوارا کرد مرگ تلخ را دنیای پر وحشت  //  ره خوابیده دارد در سفر آرام منزل را

بهرحال خواستم نظر روانشناس دانشگاه جدید را هم بدانم. روانشناس جدید برخلاف روانشناس پیشین راحت قانع نشد! در واقع رویکردش روان‌کاوی است. دارد من را می‌کاود! (یاد فروید و یونگ می‌افتم!) برای منی که به روانشناسی علاقمندم تجربه‌ی جذابی است. رفتم دوباره یادداشت سال 89م را خواندم. یادداشت ر بده برای زمانی است که می‌خواستم انتخاب رشته کنم و متأسفانه روانشناسی را از دست دادم. و الان دوباره حسرتش برایم تازه شد. منِ کم‌حرفِ درونگرا، احتمالاً گوش شنوای خیلی خوبی می‌توانستم باشم بعنوان یک روانشناس. همزمان هیجان نیز دارم!  تجربه‌ی سوژه بودن در یک روانکاوی! تجربه‌ی کاوش شدن! شاید هیچوقت دیگر چنین تجربه‌ای نداشته باشم به این دلیل ساده که هزینه‌ی ملاقات با روانشناسها معمولاً زیاد است و دانشگاه بصورت رایگان چنین خدمتی را ارائه می‌دهد.

همیشه دوست داشتم با کسی بتوانم حرف بزنم که تنها ویژگی‌ش این است که انسان باشد! یک کسی که مرا نمیشناسد و هیچ نسبتی با من ندارد. این تجربه را قبلا در فضای مجازی داشتم. بصورت شانسی با یکی که نمیدانستم کیست در یک جای دیگری از دنیا که نمیدانستم کجاست وارد صحبت می‌شدم و ممکن بود حرفهایی بزنم که به هیچکس دیگر نمی‌توانستم بزنم. حالا هم‌صحبتی با یک روانشناس می‌تواند تجربه‌ی مشابهی باشد. منِ درونگرا و کم حرف اینجا مجبورم حرف بزنم! برای من که حرف زدن کار بسیار سختی است، تجربه‌ای از مجبور کردنِ خودم به صراحت در حرف زدن درباره‌ی چیزهایی مثل مرگ. همچون تجربه‌ی اولین شنا است. اول در عمق یک متری آب بازی می‌کنم و با حرف زدن درباره‌ی چیزهای معمولی‌تر خودم را گرم می‌کنم و بعد مثل تجربه‌ی واقعی شنای خودم، مستقیم می‌روم بالای سکوی عمق چهار متری! و با یک تصمیم خودم را خلاص می‌کنم. فقط تفاوتش این است که در شنا، با یکبار تصمیم آدم می‌پرد و کار تمام است. امّا در اینجا قبل از ادای تک تک کلمات باید تصمیم سختی گرفت.

نظر شما چیست؟

تا کنون ۱ نظر ثبت شده است
منم خیلی دلم می‌خواد انصافا.
ولی جدای مسئله هزینه که حالا بالاخره یه جوری شاید بشه حلش کرد، من خیلی به سختی به کسی اعتماد می‌کنم.
تو حوزه علوم انسانی که خیلی به سختی‌تر!

+اون تجربه عادی جواب دادن تعمدی رو منم دارم. دقیقا و فقط هم به خاطر بی‌اعتمادی.

اعتماد به روانشناس دانشگاه از جهاتی شاید کمی سخت‌تر هم باشه. چون اونجا دانشگاهه! و آدم زندگیش با اونجا در ارتباطه! ولی با پرس و جویی که از دوستانم کردم همگی حفظ اصول محرمانگی توسط اونها رو تأیید کردن. البته بازم شخص تا شخص و دانشگاه تا دانشگاه هم میتونه متفاوت باشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی