هر قدر همصحبتی با آدمای معمولی و خوب حالمو خوب میکنه، همونقدر صحبت با آدمای مغرور و از خود راضی و خودبزرگبین حالمو بد میکنه. مخصوصاً وقتی این آدمها ۴کلام چیزی هم بلد باشند. دانش برای این افراد ابزاری برای اثبات برتری خودشون و فخرفروشی است. اتفاقا من دقیقا به همین دلیل دوست ندارم خیلی «دانشمند» باشم و چیزهایی که بلدم رو به رخ دیگران بکشم. چون میدونم چیزی که من میدونم در مقابل چیزی که نمیدونم صفره. من اصلا چیزی بلد نیستم که بخوام به رخ کسی بکشم. من نقش خودم رو در کارم، یک هماهنگکننده تعریف کردم. کسی که میخواد سعی کنه آدمهایی که سرشون به تنشون میارزه رو برای سیاستهای عمومی بهتر، دور یک میز جمع کنه. ولی متاسفانه آدمهایی که فکر میکنن «همهچیزدان» و «دانشمند» هستن با تو سر یک میز نمینشینند. نه با تو، بلکه با هیچکس. بهمین دلیله که فکر میکنم پروژه فکری من شکست میخوره. ولی بازم من تلاشم رو میکنم چون این کشور به این تلاش نیاز داره. ما نیاز داریم دور یک میز بنشینیم و به تصمیم مشترک برسیم. این مردم به این تلاش نیاز دارن و من عاشق این مردمم...
پینوشت:
1- نوشتن حالمو بهتر میکنه. این نوشته بعد از صحبت با کسی بود که حالمو بد کرد! ولی باید حال بد رو تحمل کرد...
2- به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل. و گر مراد نگیرم، به قدر وسع بکوشم...
در اینستاگرام:
- ۱
- چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۴۳ ب.ظ
سلام حسین جان
افرین به تلاشت
ولی یه چیزی که من فهمیدم کسی بهاینتلاشها هیچ اهمیتی که نمیده هیچ بلکه مانع اینتلاشها هم هستند.
فکر کردن خوبه. تلاش خوبه. ولی در عرصه بودن و توی فیلد بودن هم مهمه.
خود من به ایننتیجه رسیدم که اصلاحات کوچیک زودتر جواب میدن تا اصلاحات بزرگ. برای تغییر در سیاستهای کلان نیاز به گذشتن از همه چیزت داری...
ی جمله ای نمیدونم از کیه گوشه ذهنمه. اینکه توی کشور جهان سوماگه دغدغه مند بخای باشی خودتنابود میشی و اگه به خودت برسی کشورت!