الحمد لله نسل جوان انقلابی و آرمانگرا بسیار به فکر ایجاد تغییرات اساسی در راستای تحقق مبانی اسلامی در جامعه است امّا متأسفانه همواره از مشکلات راه و مقاومت مسئولین و نهادهای در برابر این تغییرات ناله میکند. سؤال آنجاست که مگر توقعی جز این مقاومت داشتند؟ همواره سیستمها با تغییر مقابله کردهاند و هرچه این تغییر بنیادیتر بوده مقاومتها نیز بیشتر بودهاند.
در ادبیات مدیریت مدلهای مختلفی برای ایجاد تغییر سازمانی وجود دارد. شاید بتوان گفت معروفترین آن مدل کرت لوین با الگوی قالب یخ میباشد. این مدل بطور خلاصه اینطور بیان میکند که سازمان به مانند یک قالب یخ شکل خاصی دارد. باید این قالب یخ را آب کرد (با ابزارهایی مانند زور و فشار) و بعد آنرا به قالب و شکل دلخواه دوباره منجمد کرد. (برای مطالعه بیشتر این مدل و مدلهای مشابه این لینک را مطالعه کنید.) آنچه تحت عنوان Reformism میشناسیم بیشتر ناظر به چنین ساز و کاری است. رفرم یا تغییر شکل و ساختار چنین فرایندی را شامل میشود و ترجمه آن به «اصلاحات» ترجمه غلطی است که موجب کج فهمی میشود. رفرم کردن، تغییر ساختار دادن است و منظور اصلاحطلبان داخلی (بخوانید رفرمیستها) دقیقا تغییرات ساختاری حکومت است. اصلاحات میتواند شامل رفرم باشد و یا نباشد. امّا رفرم تغییر ساختاری و مشابه طرح مفهومی مدل کرت لوین است که در تصویر زیر مشاهده میشود.
امّا به نظرم میرسد برای ایجاد تغییرات اسلامی باید از شیوه اسلام در تغییر نیز استفاده کنیم.
امروز در یکی از کلاسهای دکترای اقتصاد و مدیریت دارو شرکت کردم. بحثهای جالبی شد، همه بیجواب. آشفتگی و تفاوت آراء در این کلاس بیست و چند نفره بیداد میکرد. جالب اینکه مسئلهی اقتصاد در سلامت از پایه و بن زیر سوال رفت. برخی معتقد هستند برای سلامتی و جان انسانها نمیتوان قیمتگذاری کرد و لذا سلامت را اساساً اقتصادبردار نمیدانند. خوشبختانه پاسخی منطقی برای این دسته وجود دارد. فرض بفرمائید شما وزیر بهداشت هستید،.(اولاً که مبارک باشه! :دی) حال تصور کنید برآورد هزینه برای رسیدگی به بیماران و تأمین سلامت جامعه در سال جاری بیست میلیارد تومان است، اما بودجهی شما تنها ده میلیارد تومان. پس حداقل در دنیای پولمحور کنونی و با روشهای تأمین سلامت فعلی که در چارچوب یک نظام اقتصادی بیمار گنجانده شدهاند ناچار به پیروی از قواعدی تحت عنوان اقتصاد هستیم. در پیروی از این قواعد شاید مجبور شویم اولویت بودجه را در حفظ جان تعداد بیشتری از افراد و من حیثالمجموع افزایش طول عمر بیشتر قرار دهیم. چالشی که در این باب وجود دارد اینگونه مطرح شد، آیا سه ماه افزایش طول عمر یک انسان بسیار موثر و مفید در جامعه فیالواقع ارزشی کمتر از یک سال افزایش طول عمر صد نفر منفعل در جامعه دارد؟ البته دلیل به نتیجه نرسیدن این دست مسائل و چالشها از نظر من میتواند مربوط به بیمار بودن اقتصاد به طور کلی باشد. یکی از دیگر دلایل، که در این جلسه واضحاً نمود داشت، تفاوت فاحش در مبانی نظری افرادِ در رأس است. برخی مبنای مسائل اخلاقی در سیاستگذاری را شرع میدانستند، برخی عقل، عدهای هم اجتهاد کرده شرع را بر پایهی عقل خواندند!
بحث جالب دیگری که شد دربارهی بخش خصوصی، یکپارچهسازی آن با بخش دولتی، آزاد گذاردن آن بخش در سیاستگذاری و ... بود. یکی از حاضرین که مخالف سیاستگذاریهای کلان و محدود کردن بخش خصوصی بود، گفت آن درصدی از جامعهی ما که پورشه و بوگاتی سوار میشوند حق دارند با هزینهی شخصی از داروهایی استفاده کنند که به علت عدم تناسب کارایی و هزینه در لیست سیاستگذاریها وجود ندارند. شخص دیگری به شدت مخالفت کرده و گفت که اساساً نباید کسی در جامعهی ما پورشه سوار شود! مخالف دیگری گفت که فساد در جامعه اقزایش خواهد یافت، چون سلامت مسئلهای حساس است و هر کسی تلاش خواهد کرد از حداکثر موجود بهرهمند شود، طبعاً در این بین عدهای به دزدی و قاچاق متوسل خواهند شد. این دوست عزیز صراحتاً بیان کرد که گناه چنین رخدادهایی به گردن سیاستگذاری خواهد بود که محدودیتهای لازم را اعمال نکرده است. البته خیلیها در این بحث شرکت کرده و نظراتی دادند، اما این چند مورد بسیار تأملبرانگیز بودند. حتی بحث از عدالت هم شد و بعضی به صدا درآمدند که عدالت لزوماً برابر با مساوات نیست و از این دست سخنان.
متأسفانه در بین برخی از تحصیلکردههای این مرز و بومِ اسلامی صحبت از دین و شرعیت غیرمنطقی و غیرعلمی طلقی میشود. هرچند با تعریفی که آنها از علم دارند، علمشان برای خودشان باشد بهتر است! اما اینکه عدهای به مشکلات موجود میاندیشند و بحث از شرعیت نیز به میان میآید بسیار امیدبخش است. مشکل اینجاست که راهگشا نیست. راه زمانی به معنای واقعی و در بهترین حالت ممکن برای این میهن اسلامی گشوده خواهد شد که همهی افراد حاضر در چنین کلاسی با شناخت کافی از اسلام و تسلط به آن به جای بحث کردن برای اثبات خود، در این زمینهی نظری مشترک به دنبال راهکاری عملی باشند.
کتاب الکترونیک غربزدگی را روی گوشی ریخته ام و وقت بشود میخوانم. مخصوصاً قبل از خواب. داشتم میخواندم، مثل باقی نوشته های جلال، سریع و با خشم. خصوصیت نوشته های جلال این است، خشن و بریده و کوتاه. خسته که شدم رفتم به آخر کتاب که زندگینامه جلال را آورده بود. با زندگی اش کم و بیش آشنا هستم اما خواستم این یکی را بخوانم تا مگر چیز جدیدی عایدم شود. دیدم کسی که این زندگینامه را نوشته تا آنجا که توانسته به قسمتهایی از زندگی جلال پرداخته که از دین برگشته است و سخنی از اعتقاد دوباره اش به اسلام نیاورده. در لیست آثارش آنهایی که بحث برانگیز تر است، مثل "سفر به ولایت عزرائیل" را نیاورده. دیدم یک غرب زده آمده جلال را و غربزدگی اش را از خود کرده!
میدانید چه میشود یکهو میبینیم در فتنه میایند میگویند امام خمینی هم سبز بود؟ چطور میشود که موسویِ لیبرال، میاید از امام خمینی میگوید؟ از آرمانهای انقلاب؟ چه میشود شهید همت یکهو میشود اصلاح طلب؟ چه میشود اینهمه شهدای ما را جبهه لیبرال مصادره میکند؟ چه میشود انقلابمان را اصلاح طلبان از خود میکنند؟ مشکل از آنجاست که ما جلالهایی داشتیم و از خود راندیم، دشمن آنها را قاپید! از خود کرد! خنده دار است، غربزدگی جلال را غرب از خود میکند. شریعتی خود را از خود دور میکنیم. طالقانی را از خود میرانیم. دشمن اینها را میقاپد. پس فردایش میاید میگوید اینها مال من هستند، پس انقلابتان و خمینی تان و شهید همتتان هم مال من است! ببینید امام خمینی فلان جا از روحانیت بد گفته است!!!
امروز هم همین است. ما وقتی احمدی نژاد را از خود برانیم دشمن آنرا میقاپد همانطور که گذشتگانمان را قاپید. خنده دار نیست؟ وقتی حسن عباسی را مدام تکفیر کنیم، پس فردا که سرش را زمین گذاشت، دشمن او را میقاپد! زبانم لال پس فردا که حضرت ماه، آیت الله خامنه ای سرش را زمین گذاشت؛ همین اصلاح طلبان و غرب زده ها و لیبرال ها، میایند او را هم میقاپند! ما وقتی قدر سرمایه های خود را ندانیم اینگونه میشود. مگر نشد؟ مگر خنده دار نبود که غرب زده ها جلال را از خود کنند؟ مگر خنده دار نیست که غرب زده ها شریعتی را از خود میکنند؟
میدانید رازش چیست؟ رازش در این مثال است: اگر به شما انتقاد کنند که شما انتقاد پذیر نیستید، تنها راهی که میتوانید این انتقاد را منکر شوید؛ این است که این انتقاد را بپذیرید! وقتی یک نفر میگوید غرب بد است؛ تنها راهی که غرب میتواند با آن مبارزه کند این است که صدای او را مصادره کند. نتیجه چه میشود؟ این میشود که صدایی از خود غرب میاید که میگوید غرب بد است! آنوقت اگر این حرف را بپذیریم، نتیجه این میشود که این صدا هم که از غرب میاید بد است. پس منفی در منفی مثبت میشود و در نتیجه غرب خوب است! یا به طور ساده تر اینکه اگر غرب واقعاً بد است پس چرا این صدا را خودش پخش میکند؟(سوالی که خیلیها میپرسند وقتی با چنین مسائلی روبرو میشوند) و اگر نپذیریم این میشود که غرب خوب است!!! البته غرب صدای این کسانی را که قاپیده است فقط برای کسانی مثل ما پخش میکند تا اعتقاداتمان سست شود. هرگز نمیرود صدایشان را در خود امریکا پخش کند.
تا جان بر تن دارم از این اشخاص دفاع میکنم؛ از همین کسانی که خیلی ها به خاطر اشتباهات جزئی یا حتی کلی شان، تکفیرشان میکنند. چون میدانم اینها خط مقدم جنگ هستند و اگر اینها را از دست بدهیم، پس فردا دشمن تا یک قدمی دروازه های شهر اعتقاداتمان پیش میاید و مدعی میشود که اسلام شما و رهبر و پیغمبر شما نیز، از ما بوده اند!
<