بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام خمینی» ثبت شده است

لبخند امام به امتثبت نگاره‌ای از راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۹۴

جهت مشاهده‌ی تصویر در ابعاد واقعی روی آن کلیک کنید.


بی ربط: به پویش ملّی شفافیت داوطلبانه بپیوندید و از پایگاه مجلس‌نما حمایت کنید. بسیار مشغول این پویش ملّی و نیازمند کمک تمامی مردم هستیم. از نامزدهای شهر خود دعوت کنید به اطلاعات خود را در مجلس‌نما ثبت کنند.

وقتی ما کار را به مردم‌سالاری وانهادیم، باید قواعد آنرا هم بپذیریم و طبق آن عمل کنیم. البته این به معنای عدول از مبانی و اصول خودمان نیست. اینکه قواعد مردم‌سالاری مغایرت با مبانی اسلامی دارد یا خیر موضوع بحث نیست کما اینکه آنهم جای بحث دارد. امّا فرض میگیرم مبانی آنچه ما مردم‌سالاری مینامیم مغایرت اساسی با مبانی اسلامی ندارد. حال که مردم‌سالاری پذیرفته شده است برای بازی در زمین مردم‌سالاری باید قواعدش را رعایت کرد. نه اینکه نشود قواعد را کنار زد. بلکه کنار زدنِ قواعد بر هم زدنِ بازی است. باید با مبانی و اصول خودمان و استفاده از قواعد بازی، بتوانیم بهترین بازیگردان زمین باشیم. اگر قواعد بازی غلط است باید قبل از ورود به زمین بازی آنها را درست کرد اما اگر پذیرفتیم و وارد شدیم باید اگر خطا کردیم کارت زرد بگیریم. در بازیِ مردم‌سالاری، قواعد مختلف مشخصی وجود دارد که بنیان کار است. یک سری قواعد هم نانوشته هستند. مثلاً قواعدِ خطاهای فوتبال مشخص هستند. قواعد نانوشته‌ای هم برای پیروزی وجود دارد که میتوان آنها را به کار بست. در فوتبال قاعده این نیست که حتماً باید از جناح راست وارد شد تا گل زد ولی اگر تیمی جناح راستش خوب است و تیم مقابلش در آنجا ضعیف، این مزیت به یک قاعده تبدیل میشود که اگر رعایتش کنیم برنده ایم.

بی مقدّمه بخوانید:

«مکه- روز شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۴۳- ۸ذی حجه۱۳۸۳»

آیت اللها!

وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد.اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله ای کنم برای عرض سلامی بد نیست.

اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمت ها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.

کتاب الکترونیک غربزدگی را روی گوشی ریخته ام و وقت بشود میخوانم. مخصوصاً قبل از خواب. داشتم میخواندم، مثل باقی نوشته های جلال، سریع و با خشم. خصوصیت نوشته های جلال این است، خشن و بریده و کوتاه. خسته که شدم رفتم به آخر کتاب که زندگینامه جلال را آورده بود. با زندگی اش کم و بیش آشنا هستم اما خواستم این یکی را بخوانم تا مگر چیز جدیدی عایدم شود. دیدم کسی که این زندگینامه را نوشته تا آنجا که توانسته به قسمتهایی از زندگی جلال پرداخته که از دین برگشته است و سخنی از اعتقاد دوباره اش به اسلام نیاورده. در لیست آثارش آنهایی که بحث برانگیز تر است، مثل "سفر به ولایت عزرائیل" را نیاورده. دیدم یک غرب زده آمده جلال را و غربزدگی اش را از خود کرده!

میدانید چه میشود یکهو میبینیم در فتنه میایند میگویند امام خمینی هم سبز بود؟ چطور میشود که موسویِ لیبرال، میاید از امام خمینی میگوید؟ از آرمانهای انقلاب؟ چه میشود شهید همت یکهو میشود اصلاح طلب؟ چه میشود اینهمه شهدای ما را جبهه لیبرال مصادره میکند؟ چه میشود انقلابمان را اصلاح طلبان از خود میکنند؟ مشکل از آنجاست که ما جلالهایی داشتیم و از خود راندیم، دشمن آنها را قاپید! از خود کرد! خنده دار است، غربزدگی جلال را غرب از خود میکند. شریعتی خود را از خود دور میکنیم. طالقانی را از خود میرانیم. دشمن اینها را میقاپد. پس فردایش میاید میگوید اینها مال من هستند، پس انقلابتان و خمینی تان و شهید همتتان هم مال من است! ببینید امام خمینی فلان جا از روحانیت بد گفته است!!!

امروز هم همین است. ما وقتی احمدی نژاد را از خود برانیم دشمن آنرا میقاپد همانطور که گذشتگانمان را قاپید. خنده دار نیست؟ وقتی حسن عباسی را مدام تکفیر کنیم، پس فردا که سرش را زمین گذاشت، دشمن او را میقاپد! زبانم لال پس فردا که حضرت ماه، آیت الله خامنه ای سرش را زمین گذاشت؛ همین اصلاح طلبان و غرب زده ها و لیبرال ها، میایند او را هم میقاپند! ما وقتی قدر سرمایه های خود را ندانیم اینگونه میشود. مگر نشد؟ مگر خنده دار نبود که غرب زده ها جلال را از خود کنند؟ مگر خنده دار نیست که غرب زده ها شریعتی را از خود میکنند؟

میدانید رازش چیست؟ رازش در این مثال است: اگر به شما انتقاد کنند که شما انتقاد پذیر نیستید، تنها راهی که میتوانید این انتقاد را منکر شوید؛ این است که این انتقاد را بپذیرید! وقتی یک نفر میگوید غرب بد است؛ تنها راهی که غرب میتواند با آن مبارزه کند این است که صدای او را مصادره کند. نتیجه چه میشود؟ این میشود که صدایی از خود غرب میاید که میگوید غرب بد است! آنوقت اگر این حرف را بپذیریم، نتیجه این میشود که این صدا هم که از غرب میاید بد است. پس منفی در منفی مثبت میشود و در نتیجه غرب خوب است! یا به طور ساده تر اینکه اگر غرب واقعاً بد است پس چرا این صدا را خودش پخش میکند؟(سوالی که خیلیها میپرسند وقتی با چنین مسائلی روبرو میشوند) و اگر نپذیریم این میشود که غرب خوب است!!! البته غرب صدای این کسانی را که قاپیده است فقط برای کسانی مثل ما پخش میکند تا اعتقاداتمان سست شود. هرگز نمیرود صدایشان را در خود امریکا پخش کند.

تا جان بر تن دارم از این اشخاص دفاع میکنم؛ از همین کسانی که خیلی ها به خاطر اشتباهات جزئی یا حتی کلی شان، تکفیرشان میکنند. چون میدانم اینها خط مقدم جنگ هستند و اگر اینها را از دست بدهیم، پس فردا دشمن تا یک قدمی دروازه های شهر اعتقاداتمان پیش میاید و مدعی میشود که اسلام شما و رهبر و پیغمبر شما نیز، از ما بوده اند!

<

دوست عزیزی به نام هاشم در مطلب یازدهم نظری داد که جوابش دغدغه ام شد:

سلام
لینک وبلاگتون رو از وبلاگ "چی شد چادری شدم؟" دنبال کردم
مطلب مبارک ولی مطلع نامبارک
1- به حضرت امام خمینی رحمة الله علیه عرض شد ، مرگ دکتر شریعتی مشکوک است؛ آیا لفظ شهید را برای ایشان بکار ببریم؟ ایشان عرض کردند : مطمئنید شهید شده است؟ گفتند: خیر. عرض کردند: بفرمایید مرحوم شریعتی
2- آدمی وقتی کتابهای زیبای مرحوم شریعتی را مطالعه می کند، واقعا محظوظ میشود مخصوصا با آن نثر ویژه، ولی اطلاق کلمه "معلم" نه این که بد باشد نه، ولی کمی برای ایشان نسبت با استاد شهید مطهری ، حس تقابل بوجود می آید که ایشان در حد این شهید عزیز مورد تایید صددرصد امام قطعا نیست
3- دوباره بگویم که مطلبتان خوب بود وهست
یا علی

علیک سلام
بسیار خوشحالم به خاطر توجهتون. همین نقد نشان میدهد که توجه دارید و علاقه مند به آگاه کردن دیگران هستید.
البته کلمه نامبارک را به خاطر عبارت "معلم شهید" زیاد به جا نمیبینم. شاید عبارت بهتری پیدا میشد.
سخن امام خمینی حجت است و من این سخن را نمیدانستم و شما مرا بنده خود ساخته اید چرا که به من چیزی آموختید که نمیدانستم.
در مورد "معلم" حرف شما درست است و من به دلیل علاقه ای که به این دو بزرگوار دارم راضی به اختلاف انداختن بین علاقه مندان این دو عزیز نیستم. امّا من فکر میکنم قضیه برعکس است. متاسفانه بعد از انقلاب و پس از اینکه به شهید مطهری لقب "معلم انقلاب" را دادند این اتفاق افتاد. یعنی از لحاظ تقدم و تاخر، اینکه به شریعتی میگویند "معلم شهید" باعث این اتفاق نشد بلکه دقیقاً برعکس و هنگامی که به مطهری لقب معلم را دادند اختلاف بین این دو بزرگوار مشکل ساز تر شد.البته من بنیانهای تفکر دینی ام را به شریعتی مدیونم و شریعتی به مثابه معلمی بود که سی سال پس از مرگش شاگردی را تربیت کرد و خوشبختانه یا متاسفانه من شاگرد ایشان هستم. شریعتی روح عدالت طلبی را در من برانگیخت و علی(ع) و ابوذر را به من شناساند و بسیاری دیگر از دین را و از همه مهمتر، به قول شهید مطهری، شریعتی معلمی بود که به من اندیشه کردن را آموخت، نه اندیشه را و البته به همین دلیل است که من شاگردی ام که بر درس استادش نقد میزند و میفهمد که استادش کم و کاست نیز داشته است.
اما مسئله دیگری هم وجود دارد و آن این است که تقریباً هیچکس نمیداند که آیا قطعاً شریعتی شهید شد یا خیر؟ پس چرا باید لفظ شهید برای او به کار رود؟ واضح است که عبارتِ معلم شهید نشانه اعتراض مردم نسبت به حکومت استبدادی و غربزده شاه بوده که وی را مجبور به ترک وطن و منجر به مرگ وی بصورت مشکوک شده است. یعنی تقریباً هیچکس نمیگوید شهید شریعتی. بلکه میگویند معلم شهید. یعنی معلم شهید یک تخلص یا یک عبارت اعتراضی و در بطن خود فریاد زننده ی مشکوک بودن مرگ شریعتی است. معلم شهید بیشتر از آنکه منظور از شهید شدن شریعتی داشته باشد میخواهد بگوید که شریعتی در راهِ علم و در راه ایدئولوژی فدا شد که همین هم بود. او فدا بود و شریعتی نه در انگلیس بلکه سالها قبل با سخنانش خود را فدا کرده بود. همین است که تقریباً نمیبینیم کسی بگوید شهید شریعتی ولی میبینیم که میگویند "معلم شهید". برای خیلی ها مرگ او مانند مرگ جلال آل احمد است. این چنین مرگی برای علاقه مندان و شاگردانِ او مانند شهادت است. کسی نمیگوید شهید جلال آل احمد ولی همه میدانند که مرگ مشکوک او نه در لحظه بلکه سالها پیش به دست خودش رقم خورده بود. مرگ، این عزیزان را برنگزید بلکه این عزیزان بودند که مرگ را گزیدند و این است که برخی به شریعتی میگویند "معلم شهید". و مگر نه این است که شهید به راهی میرود که میداند ممکن است به مرگ ختم شود و این مرگ را به خاطر خدای خویش به جان میخرد؟ و یا بهتر بگویم، جان را به مرگ میبازد و یا باز هم بهتر بگویم، مال و جان خویش را با خدای خویش معامله میکند. و من از این عبارت استفاده میکنم چرا که غرب زدگانِ امروز ما که سخنان شریعتی را عَلَم میکنند تا غرب زدگی خویش را توجیه کنند، بدانند که شریعتی، در راهِ مبارزه با غرب زدگی به طرز مشکوکی فوت کرد و آنقدر مظلوم بود و آنقدر غرب به وی ظلم کرد که هیچکس نتوانست بفهمد که آیا وی شهید شد یا خیر؟ آیا این مظلومیت نیست؟ و یاد سخنِ آن امامِ مظلوم افتادم؛ امام خامنه ای که در مورد شریعتی گفت هم دوستانش به وی جفا کردند و هم دشمنانش. آیا حق نیست که معترضانه شریعتی را "معلم شهید" صدا کنیم تا دشمن بداند که ما مرگش را بیهوده نپنداشته ایم؟ تا دشمن بداند که اگر او نگذاشت علت مرگش را نیروهای اسلامی مطالعه کنند، ما از خیر خونش نگذشته ایم و ول کن معامله نیستیم. ما نمیگوییم شهید شریعتی، ولی میگوییم "معلم شهید" یعنی او در راه جهاد مُرد و نه بیهوده. او خودش این سرنوشت را انتخاب کرد و ساکت ننشست.


دوستی دو لینک به بنده معرفی کردند که نظرات دیروز و امروز آیت الله خامنه ای را درباره مرحوم شریعتی بیان میدارد. عزیزان خواننده نیز میتوانند از این مطالب استفاده کنند:

آخرین نظرات امام خامنه ای درباره شریعتی

مجموعه نظرات آیت الله خامنه ای درباره شریعتی

<