بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیریت منابع انسانی» ثبت شده است

سال 92 مطلبی درباره نخبه‌یابی نوشته بودم امّا چند روزی است دوباره به ویژگی نخبه می‌اندیشم. اینکه نخبه کیست؟ و ویژگی جدیدی برای یک نخبه در ذهنم نقش بسته است. برخی از اینهایی را که مردم فکر میکنند نخبه هستند نگاه میکنم در نخبه بودنشان شک میکنم. خیلی از افرادی که مثلا پزشکی خواند‌ه‌اند و رتبه‌ی کنکوری آورده‌اند و این داستان‌ها. این بندگان خدا مثلاً الان پنجاه سال سن دارند امّا خودشان هنوز نمیفهمند برای چه زنده بوده‌اند؟ و برای چه زندگی کرده‌اند؟ هنوز نمیدانند مسئله‌ی زندگی‌شان چیست؟

آنهایی که امروز نخبه خوانده میشوند چطور شناخته شده‌اند؟ آنها نشسته‌اند سؤالات کنکور و دیگر آزمون‌ها را حل کرده‌اند و نخبه شده‌اند. عمده‌ی این‌ها انقدر عقل و شعور و شناخت و درک و فهم نداشته‌اند که یک بار از خود بپرسند چرا باید سؤالاتی که به آنها داده می‌شود را حل کنند؟ صرفاً چون یک توانایی و نعمت خدادادی داشته‌اند و وقتی سؤالی را حل می‌کردند مورد تشویق اطرافیان قرار می‌گرفته‌اند و بعدتر هم فهمیدند که توی جواب دادن سؤالات سرکاری دیگران نون و آب هست؛ نشسته‌اند و مسائل دیگران را پاسخ داده‌اند. امّا نخبه از نظر من کسی است که کارش جواب دادن به سؤالات و مسئله‌های دیگران نیست؛ بلکه کارش طراحی سؤال است. نخبه کسی است که مسائل جامعه را درست کند و همین دریوزه‌ها را به بند بندگی بکشاند تا مسائل او را پاسخ دهند و حل کنند. نخبه کسی نیست که غرق در عرف‌های جامعه در به درِ جواب دادن و حل کردنِ مسائل دیگران است بلکه نخبه کسی است که برای جهان مسئله طراحی می‌کند و دیگران را وادار می‌کند مسائل او را جواب دهند. نخبه کسی است که جهان را مدیریت می‌کند. قبلا هم در مطلبی با عنوان هنر غرب به این مسئه اشاره کردم. حتماً بخوانید.

آدم تا وقتی در یک کاری مشغول است کمتر متوجه سوگیری ذهنش می‌شود. مسئله خیلی ساده است: چون پول می‌گیری ممکن است همچون کسی که اجیر شده ایرادات را نبینی و به چیزهایی که معتقد نیستی تن دهی. امّا توجه داشتن به همین مسئله‌ی ساده در مرحله‌ی عمل به راحتی رخ نمی‌دهد. مخصوصا وقتی زن و بچه هم داشته باشی! در واقع علاقه به امنیت شغلی، ریسک‌پذیری انسان را به شدت کاهش می‌دهد و این تهدیدی است برای حریت و آزادگی انسان. در حقیقت تهدیدی است برای انسان بودن انسان! زیرا با شدت یافتن این سوگیری ذهنی انسان کم کم توانایی اندیشیدن در سطوحی فراتر را از دست داده و ذهنش بسته و بسته‌تر می‌شود و این می‌تواند منجر شود که انسان دیگر اندیشه‌ورز نباشد؛ جرئت اندیشیدن نداشته باشد و تبدیل به یک روبات شود. روباتی که صرفاً دستوری را می‌گیرد و انجام می‌دهد و در قبالش پولش را هم می‌گیرد.