سال 92 مطلبی درباره نخبهیابی نوشته بودم امّا چند روزی است دوباره به ویژگی نخبه میاندیشم. اینکه نخبه کیست؟ و ویژگی جدیدی برای یک نخبه در ذهنم نقش بسته است. برخی از اینهایی را که مردم فکر میکنند نخبه هستند نگاه میکنم در نخبه بودنشان شک میکنم. خیلی از افرادی که مثلا پزشکی خواندهاند و رتبهی کنکوری آوردهاند و این داستانها. این بندگان خدا مثلاً الان پنجاه سال سن دارند امّا خودشان هنوز نمیفهمند برای چه زنده بودهاند؟ و برای چه زندگی کردهاند؟ هنوز نمیدانند مسئلهی زندگیشان چیست؟
آنهایی که امروز نخبه خوانده میشوند چطور شناخته شدهاند؟ آنها نشستهاند سؤالات کنکور و دیگر آزمونها را حل کردهاند و نخبه شدهاند. عمدهی اینها انقدر عقل و شعور و شناخت و درک و فهم نداشتهاند که یک بار از خود بپرسند چرا باید سؤالاتی که به آنها داده میشود را حل کنند؟ صرفاً چون یک توانایی و نعمت خدادادی داشتهاند و وقتی سؤالی را حل میکردند مورد تشویق اطرافیان قرار میگرفتهاند و بعدتر هم فهمیدند که توی جواب دادن سؤالات سرکاری دیگران نون و آب هست؛ نشستهاند و مسائل دیگران را پاسخ دادهاند. امّا نخبه از نظر من کسی است که کارش جواب دادن به سؤالات و مسئلههای دیگران نیست؛ بلکه کارش طراحی سؤال است. نخبه کسی است که مسائل جامعه را درست کند و همین دریوزهها را به بند بندگی بکشاند تا مسائل او را پاسخ دهند و حل کنند. نخبه کسی نیست که غرق در عرفهای جامعه در به درِ جواب دادن و حل کردنِ مسائل دیگران است بلکه نخبه کسی است که برای جهان مسئله طراحی میکند و دیگران را وادار میکند مسائل او را جواب دهند. نخبه کسی است که جهان را مدیریت میکند. قبلا هم در مطلبی با عنوان هنر غرب به این مسئه اشاره کردم. حتماً بخوانید.
روزی با دوستی صحبتی داشتیم در مورد نخبه یابی. دوست سید ما نکتهای گفت که بس فکرم را مشغول کرد. او که مدتها در زمینه یافتن نخبگان آینده جامعه اندیشه کرده بود گفت :«به نظر من اصلاً نخبگان را نمیتوان یافت!» غرضش بطور دقیق این بود که نخبگان از بس غیر قابل پیش بینی هستند نمیشود نخبه بودنشان را پیش بینی کرد. مثلاً نخبگان لزوماً در نمرات درسی شان موفق نیستند. یا به قول آن دوست سیدمان نمراتشان بالاتر از ۱۴ نمیاید! و از اینجور موارد.
من البته همانجا به او گفتم که این قیاس صحیح نیست. چرا که اولاً خود وی که چنین حرفی زده است اّلا و لابد یک نخبه در زندگی خود دیده است و تعریفی از نخبه کرده است پس این خود مثال نقضی است بر گفته خودش چرا که وی توانسته حداقل یک نخبه را بشناسد پس نخبه ها قابل شناساییاند. مگر اینکه نخبه را اینگونه تعریف کنیم: «انسانهای غیرقابل شناسایی!» البته واضح است که این تعریف عاقلانه نیست و هیچ کاربردی ندارد. اما آنچه که فکر آدم را درگیر میکند این واقعیت است که آنقدر نخبهیابی کار دشواری است که به غیر ممکن میل پیدا میکند! البته این نتیجهگیری هم به تعریف ما از نخبه بر میگردد. به نظر من ویژگی مهم یک نخبه همان غیرقابل پیش بینی بودنش است. حدیثی است به این مضمون که بهشت آکنده از دیوانگان است. در شرح حدیث شنیده ام که منظور از دیوانه کسی نیست که عقل ناسالم داشته باشد بلکه کسی است که آنقدر افعالش صادقانه و خالصانه و مخلصانه است که عوام از درک و فهم چرایی آن عاجزند! این دیوانه میتواند خمینی باشد که یکهو بر میدارد حرف از «سربازانِ در گهواره» میزند و یا نخبگانی باشند مثل گالیله و نیوتن که باز مانند دیوانگان سخن میگویند. و به نظرم نخبگی را میتوان یک امر خنثی شمرد. غرب در امر نخبه یابی قابل قبول عمل میکند. و از علل موفقیت غرب هم همین است. وقتی نخبه را یافتی تنها کاری که باید بکنی این است که کارها را به دستش بسپاری!
در این باره صحنه ای را هیچوقت فراموش نمیکنم. صحنه ای است از فیلم «مردان سیاهپوش۱» که در آن میخواهند از جوانی (با هنرپیشگی ویل اسمیت) آزمونی بگیرند تا وی را استخدام کنند. آزمون شامل یک صحنه نبرد شبیهسازی شده بود که یک سری ماکت هیولا در آن وجود داشت و داوطلب میبایست در زمانی مشخّص به هیولاها تیراندازی میکرد! در این آزمونِ عملی، افراد دیگری هم بودند که در مجموع حدود ۵ یا ۶ نفری میشدند. وقتی آزمون شروع شد همهی شرکت کننده ها به سرعت شروع به تیراندازی کردند؛ مانند مسابقه دو که همه میدوند یا مثل کنکور که باز، همه میدوند! امّا این جوانِ نخبه هیچ تیری شلیک نکرد. صبر کرد و همچنان که زمانش میدوید او خوب محیط را تماشا کرد و بر محیط مسلط شد. ناگاه تیری در تاریکی شلیک کرد. تیر که اصابت نمود، تمام چراغهای صحنه روشن شد. مسئولِ سازمان سنجش(!) از درب وارد صحنه شد و از نخبهی داستان پرسید: «چرا به اون دختر بچه شلیک کردی؟» و نخبه گفت: «چون در این صحنه با این همه هیولای وحشتناک، فقط وجود اون دختر بچه با اون کتابای دستش عجیب بود...»