آنچه در ادامه میآید، نکات تکمیلی است در ادامه متن پیشین
یک نکتهی جالب دیگر دربارهی صحبتهای پناهیان در شب عاشورا آنکه درست در شرایطی این صحبتها را دارد انجام میدهد که کشور درگیر شوک ارزی است و مردم در حال تبدیل نقدینگی خود به دلار و سکه هستند تا ارزش پول خود را حفظ کنند یا سود کنند. یعنی دقیقا در شرایطی که حتی بازاریها هم فیتیله کار و کاسبی خود را پایین کشیدهاند و رفتهاند در بازار ارز و سکه. در این شرایط نیاز است مردم را به آرامش دعوت کرد و آنها را به طمع نکردن و چشمپوشی از مال دنیا و پیگیری نکردنِ منافع شخصی و توجه به منافع جمعی فرا خواند. درست در چنین شرایطی پناهیان درست توصیههایی برعکس میکند و مردم را به مالاندوزی و کوشیدن برای منافع شخصی سوق میدهد.
وزارت اوقاف از ما باشد... یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم، آنوقت ببینید که اینطوری که الان دارد لوطیخور میشود، نخواهد شد... دست ما بدهید ببینید چه خواهد شد، آنوقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنیشان میکنیم... اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آنطوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم، آنوقت ببینید دیگر یک فقیر باقی میماند؟ (منبع)
مشخص است که این جملات برای قبل از انقلاب است امّا اولین بار که این جملات را میخواندم نمیدانستم گویندهی آن کیست و با خود گفتم عجب جملات خام و نپختهای است.
سالهای پیش منبرهای روضه را بیشتر از مرثیهها و سینهزنیها اهمیت میدادم. زیاد پیش میآمد که پس از سخنرانی مجلس را ترک میکردم. به این ترتیب مجالس را بر اساس سخنرانهایش انتخاب میکردم. اما جدیداً برعکس شدهام. دیگر سخنرانیها چیز جذاب و جدیدی برایم ندارند (یا کمتر دارند). البته قطعاً هنوز هم منبرهای خاص پیدا میشوند، امّا پیدا کردنشان آنقدر سخت هست که من نتوانم پیدا کنم. در مقابل، مرثیهها بسیار برایم جذاب و گیرا شدهاند. در آنها، برخلاف سخنرانیها، دیگر عنصر تکراری بودن زیاد معنا ندارد، چه بسا موسیقیها و شعرها و آهنگهایی که برایمان بسیار تکراری هستند اما هر بار شنیدنشان ما را سیراب که نمیکند هیچ، تشنهتر هم میکند.
Ready Player One آخرین فیلم اسپیلبرگ است که به یکی از موضوعات مورد علاقهی بنده میپردازد: جهانهای مجازی. داستان حول یک بازی همهگیر به نام «اوئسیس» میچرخد که در واقع یک رویای دسته جمعی یا یک جهان مجازی است. مردم با کمک عینک، گجت، لباس و ابزارهای واقعیت مجازی وارد یک جهان مجازی یا رویای دستهجمعی یا یک جهان موازی میشوند و در جهان خودساخته بیوفقه بازی میکنند و تعاملات اجتماعی شکل میدهند. این فیلم به نظرم بیشترین تأثیر را از جهان مجازی موجود «Second Life» گرفته است و بر اساس آن ساخته شده است و من را یاد کتاب «بلوغ در زندگی دوم» انداخت که ترجمه کردیم ولی هنوز ناشری برای آن نیافتهایم.
دیشب یکی از دوستان که در مرکز پژوهشهای مجلس مشغول هستند گفتند که از آقای امیرحسین قاضیزاده هاشمی (پسر عموی وزیر بهداشت و عضو هیئت رئیسه مجلس) پرسیدند چند درصد از نمایندگان مجلس اعتقاد دارند نظام رفتنی است؟ پاسخ دادند 70 درصد. باز پرسیدند حتی نمایندگان انقلابی هم؟ پاسخ دادند حتی 50 درصد از نمایندگان انقلابی! البته ذکر این نکته همینجا لازم است که خود آقای قاضیزاده هم خیلی علیهالسلام نیستند و حرف ایشان ممکن است کاملاً پرت و پلا باشد امّا بهرحال حتماً رگههایی از واقعیت را دارد.
آن روزها که خیلی بچهتر بودم پدر ما را به مراسم شب قدر مسجد محله میبرد، چیزی نمیفهمیدم میخوابیدم تا موقع بازگشت به خانه. در دوران دبیرستان من برای رفتن به مراسم شبهای قدر جلودار بودم. حتّی با دوچرخه، نصف شب یک سر شهر یزد را به سر دیگرش میدوختم که بروم امامزاده. برایم پدیدهی دوستداشتنی و جدیدی بود. در سالهای دانشگاه با همسر بیشتر دانشگاه تهران میرفتیم. امّا دیگر حال و هوای شبهای قدر را ندارم. برایم تکراری شده است.
سحر مهرابی در دیدار دانشجویی رمضان رهبری نقدهایی قرائت کرد. رهبری در مجموع پاسخ به همهی نقدها اینطور گفتند:
بنده از مسائل کشور مطلعم و گزارشها را میخوانم؛ معتقدم در همهی این آرمانها که اسم آوردم پیشرفت کردهایم. آن جوانی که میگوید وضع خیلی بد است، من احساسش را تأیید میکنم اما حرفش را مطلقاً [نه].
یکی از ایدههای اصلی سفرنامهای که از عمره نوشتم و رابطهای که بین تلاش بیهودهای که بین صفا و مروه رخ میدهد و نتیجهای که در پای زمزم حاصل میشود این بود که تلاش ما با نتیجهی آن رابطهی مستقیمی ندارد بلکه رابطه غیر مستقیم است. این چند وقت که دوباره درگیر کنکور بودم باز بیشتر به آن فکر میکردم. تلاش با یک واسطهی مهم به نتیجه منتهی میشود و آن واسطه خواست خداست و بعضاً خواست خدا به گونهای است که اصلاً آن نتیجهای که برایش تلاش میکردیم را حاصل نمیکند بلکه یک نتیجهی دیگر شاید بسیار متفاوت از آنچه مدنظر ماست حاصل کند. مثل تلاشی که برای به دست آوردن آب در صفا و مروه رخ میدهد امّا هیچ حاصل مستقیمی ندارد بلکه محصول آن در پای زمزم داده میشود. این نتیجه به گونهای است که آدم حضور و واسطهگری خدا را کاملاً حس میکند و البته انسان باید بداند که اگر تلاش نمیکرد خدا هم آن نتیجه را نمیرساند. در زندگی روزمره شاید ما دنبال پول برویم و تلاشهای بیحاصل زیادی بکنیم امّا یکباره یک نتیجهای از جای دیگری که فکرش را نمیکردیم حاصل شود (این مثال احتمالاً در زندگی همهی ما رخ داده است). به زعم بنده آن نتیجهای که از جای غیر قابل پیشبینی حاصل شده، بدون تلاشِ به ظاهر بیهودهی ما رخ نمیداد.
مثل همهی نقد و نظراتی که دربارهی فیلمها مینویسم، این نوشته نیز یک نظر هنری نیست بلکه افکاری (بیشتر از منظر محتوایی فیلم) در ذهن یک مخاطب شاید معمولی است که به رشتهی تحریر در میآیند. فیلم سینمایی ورود (Arrival) با موضوع موجودات فضایی است امّا به نظر من حتی موجودات فضایی در این فیلم یک موضوع حاشیهای است! چه اینکه آخر فیلم هم نمیفهمیم که چرا این موجودات فضایی به زمین آمدند و چرا یکباره ناپدید شدند؟ به نظر من مهمترین موضوع فیلم «زمان» است و شاید ادامهدهندهی سنت غلطی است که اینتراستلار (interstellar) گذاشت. یکی از ایرادات علمی مهم اینتراستلار این بود که از نظر منطقی امکان ندارد انسان از آیندهی خود به گذشتهی خودش کمک کند در عین اینکه آن آینده ممکن نیست مگر اینکه آن کمک در گذشته رقم خورده باشد. سینماییِ ورود انگار میخواهد نقدها به اینتراستلار را توجیه کند و قصد دارد زمان را دایرهای، درهم، بدون تقدم و تأخر و بدون آغاز و پایان نشان دهد. در این فیلم نیز مانند اینتراستلار، شخص اوّل فیلم از آینده به گذشتهی خود کمک میرساند!
بالاخره امروز لاتاری را دیدم. به نظرم فیلم خیلی خوبی بود. تا آنجایی که من میفهمم داستان خوب و جذاب، بازیهای خوب و چیزهای خوب زیادی داشت. امّا از نظر محتوا: یک اینکه به نظرم رفتار نوشین باورپذیر نبود. وقتی امیرعلی روی یک ذره از موی نوشین که بیرون آمده غیرتی میشود و او هم عاشق امیرعلی است چطور با خودش فکر کرده میرود دبی مُدل میشود و بر میگردد ایران و دوباره با امیرعلی ادامه میدهد؟ بعد دختری که به قول امیرعلی تا مشهد تنها نرفته است چطور بدون تحقیق جرئت میکند تا دبی «تنها» برود آن هم برای کار مدلینگ؟
جلسهی رسمی با حضور جمعی از متخصصین پزشکی و مسئولین رده بالای وزارت بهداشت آغاز میشود:
سلام. این مطلب را برای مشورت با شما خوانندگان مینویسم.
قالب بلاگ را تغییر دادم به این دلیل که قالب وبلاگ بنده خیلی جهتدار بود. در واقع عمده افراد تازهوارد به وبلاگ بنده فکر میکردند این وبلاگ یک وبلاگ مذهبی به آن معنای متداول و معمولش است. در یک مورد یک خانم بعد از مدتی مطالعهی وبلاگ و کانالم، در تلگرام به بنده پیام داد که «این چیزها چیست که مینویسید؟ من فکر کردم دربارهی بندگی مینویسید!»
خلاصه بگم، خیلی فرصت ندارم بلند بنویسم و احتمالاً شما هم حوصله ندارید متن بلند بخونید. یک گزارشی با عنوان «تعارض منافع در نظام سلامت» برای گروه اقتصادی یک نهاد حاکمیتی نوشتهایم. چون موضوعش درباره نظام سلامت است گروه سلامت آنجا هم وارد شده و نظر داده. نظرش چه بوده؟ گفته چرا با ادبیات نظام سلامت ننوشتید!
این مطلب ادامهی مطلبی است که پیش از آن در اینستاگرام گذاشتم.
کتاب خوب چی پیشنهاد میکنی؟ همینطور که این سؤال را از شما میپرسند پیش میآید که یک نفر از من هم بپرسد. به خصوص دربارهی مسائل نظام سلامت دانشجویان پزشکی، دندانپزشکی و همسنخها چنین سؤالی میپرسند. سؤال به نظرم خیلی گنگ است و ترجیح دادم یک بار جوابم را بنویسم. پاسخ سؤالی من این است که اصلاً چرا میخواهی کتاب بخوانی؟ راستش خودمانیم، من اصلا آدم دوستدار کتابی نیستم! از بچگی هم کتابخوان نبودم! هنوزم علاقهای به کتاب ندارم! و هنوز هم نمیفهمم چرا کتاب خواندن به ذات خودش باید مدام توصیه شود؟
متنی از حسام سلامت در کانال تلگرام بازنشر کردم که بین دوستان محل بحث شد. متن این است:
قانونِ بدِ حجاب
قانون حجاب دستکم به ده دلیل یک قانون بد است: اول اینکه حجاب اجباری بنیانهای محکمی حتی در خودِ قرآن و سنت ندارد؛ دوم اینکه مصداق بارز پایمالشدن حقوق اقلیتهاست (غیرمسلمانان، خارجیها، دینناباوران)؛ سوم اینکه اگر هم زمانی اجماعی دربارهاش وجود داشت امروز دیگر چنین اجماعی در کار نیست؛
یکی از ویژگیهای خوب پژوهشکدهی حکمت این است که گروههایی در حوزههای گوناگون دارد؛ از جمله گروههای سیاسی، اقتصادی، آموزش عالی، اجتماعی، فرهنگی و حتی ریاضی؛ و دوستانی که مشغولند هر کدام در حوزهی خود دقیق و اهل فن هستند. شاید مثالی از اینکه هرکدام حرفی برای گفتن دارند این باشد که عموماً آنها از طرف رادیو و تلویزیون یا دیگر مجامع رسمی بعنوان کارشناس برای نقد و بررسی مسائل دعوت میشوند. این تنوع علمی در پژوهشکده ممکن است معایب و دشواریهایی ایجاد کند، مثل اینکه مدیریت مجموعه را دشوار کند امّا الآن دوست دارم از مزایایش بنویسم. از اینکه خیلی ساده و دمدستی، سر سفره ناهار که میشود بسته به اتفاقات روز میتوانی تحلیلهای متنوع و البته دقیقی از اهل فن همان حوزه بشنوی و لذت ببری.
وبلاگ تلاجن نوشته است:
یک بار چند سال پیش، وسط بحث با یک بنده خدایی در مورد یک جور بلاتکلیفی که الان اصلا یادم نیست، گفتم: «خوب، از خدا بپرس». این را خیلی بدیهی وطبیعی گفته بودم و وقتی دیدم از روی تمسخر خندید، حتی کمی تعجب کردم.
من واقعا در سردرگمیها، با این نیت که «اگر الان بدانم کار درست چیست، انجامش میدهم» از خدا، خیلی عادی و راحت سوال میپرسم و او، دیر یا زود جواب می دهد. دلیل این دیر یا زود بودن ماجرا را هم معمولاً (و مسلما نه همیشه) با اتفاقاتی که میافتد میفهمم؛ حالا واقعا یعنی این کار خیلی عجیب است؟!
این روزها که اعتراضات مردم اوج گرفته است، انتقاداتی وارد شد از جمله اینکه مطالبهی مردم مشخص نیست. اعتراضات رهبری ندارد. اعتراضات مدنی نیست. (برای مثال تحلیل عباس عبدی اصلاحطلب را ببینید) برخی نیز میگفتند روش مطالبهگری اعتراضات خیابانی نیست. آقای رسایی گفتند باید در انتخابات با رأی دادن به اشخاص دیگر مطالبهتان را نشان میدادید! در واقع به زعم ایشان تنها جایی که میشود مطالبهگری کرد، پای صندوق انتخابات است!
من از نسبت دادن مشکلاتمان به نفت بیزارم. از این آدمها، تحلیلگران، مدیران و مسئولین و هر کسی که مشکلات ما را گردنِ نفت میاندازد بیزارم... چیزی که از آن حس میکنم این است که یک عده مسئول و مدیر بیخاصیت هستند که گندها و ناتوانیهای خود را سر نعمات الهی خالی میکنند. تقصیر خداست به شما نعمت داده است؟ نه تنها از این نعمت به درستی استفاده نمیکنید و با استفادهی ناصحیح کفران نعمت میکنید بلکه به زبان هم کفر نعمت میکنید.
چیزی که این انیمیشن در دو دقیقه و نیم نمایش داد را تا به حال در هیچ فیلم و انیمیشن و هیچ اثر ایرانی ندیدم. اینهمه مفهوم را چطور در این دو دقیقه گفت؟ البته البته البته، او توانست از بسیاری از کلیشههای موجود به زیبایی استفاده کند. یعنی آن چه که این انیمیشن دو دقیقهای را معنادار کرده است شاید ساعتها و بلکه سالها (!) فیلم و سریال باشد. این انیمیشن کوتاه بدون آن عقبه مفهوم زیادی نداشت.
در حاشیه متن پیشین برخی در کامنتها گفتند که متوجه این تناقض و سیکل معیوب نمیشوند. گفتم با مثال ملموستر بیان کنم.
امروز مسئولی گفته است: «نباید سپردهگذارانی که با شناخت، قصد تحصیل سود داشتند مظلوم جلوه دهیم و با مظلومنمایی فضای جامعه را بهگونهای ترسیم کنیم که باید دولت وارد شود و مبالغی را به اینها بپردازد.»
یک سخنرانی معروف هست از آقای پناهیان در پاسخ به این سؤال که چرا رهبری کاری نمیکند؟ آنجا ایشان میگویند که رهبری قرار نیست جبران کم کاریهای ما را بکنند. من چیزی که از آن سخنرانی میفهمم این است که یعنی تقصیر کم کاری ماست که مثلاً یک نفر رئیسجمهور میشود و رهبری جلوی کارهای منتخب مردم را نمیگیرد. من اصلاً موافق نیستم مردم کم کاری کردند یا میکنند؛ حتی اگر کمکاری میکنند باز هم تقصیر حکومت میدانم. این مردم همانهایی هستند که یک موقعی انقلاب کردند، اگر دلسرد شدند و تغییر عقیده دادند بنگرید که در حکومت چه گندی زدهاید! مردم به دین حاکمان خویشند. نکتهی دوم آنکه به نظر بنده نگرانیها از نحوهی تعامل رهبری با دولتها نیست. بله، دولت منتخب مردم است و رهبری باید به شیوههای دموکراتیک تعامل داشته باشد. سؤال اصلی از نهادهای انتصابی است، نه انتخابی. آیا رهبری در باب نهادهای انتصابی همچون قوه قضاییه هم نباید دخالت کند؟ نباید در مورد این ارگانهای انتصابی شفافیت ایجاد کند و نگرانیهای مردم و انقلابیون را برطرف نماید؟ در مورد نهادهای انتصابی هم تقصیر مردم است؟ (بنده که حتی در مورد نهادهای انتخابی هم تقصیری را متوجه مردم نمیدانم!)
نمیدانم، شاید تا ته حرف را فهمیده باشید و از همین الان انتقادات خود را، یا همدردیهایتان را آماده کرده باشید. اما اجازه دهید حرف ناپخته و شاید تکراریام را بار دیگر بگویم. حرف قطعا از اسلام نیست، بلکه از مسلمانی ماست. از رویکردهای مضحک اخباری ما به مسائل و آکبند گذاشتن عقلهایمان. دو گروه مسلمان را تصویر میکنم:
سلام برادر
آخرین ترکشها را دیدهای؟ شدهایم خوارج! به جرم عدالتخواهی! آقایان هر سال فتنهی جدیدی کشف میکنند. فتنهی اکبر! فتنهی اصغر! فتنهی جعفر! حالا هم فتنه خوارجِ عدالتخواه! اینها همانهایی هستند که حسن روحانی را مذمت میکنند که چرا رقیبهراسی میکند. چرا مردم را از رئیسی ترسانده است! حالا خودشان مردم را از رقیب فکری میهراسانند. مردم را از عدالتخواهی میترسانند: «مبادا دنبال عدالت بروید! اگر بروید ضد ولایت میشوید!» حقیقت این است که تریبونهای یکطرفه به دهان آقایان خیلی مزه میکند. کدام دیوار هم از دیوار عدالتخواهی کوتاهتر؟ هر که رد میشود یک لگدی بر عدالت میزند.
هشدار! آنچه در ادامه میگویم را به همهی معلمها یا اساتید نسبت نمیدهم. بلکه به تعدادی از آنها که کم هم نیستند نسبت میدهم. تعدادشان آنقدر زیاد و قابل تأمل هست که بشود چنین چیزهایی را گفت! از تمام اساتید و معلمان خوبم عذرخواهی میکنم بابت کلام تندم! آن اساتید و معلمان بزرگوار قطعاً علت کلامم را متوجه میشوند و درک میکنند و آنها نیز با آنچه میگویم همراه خواهند بود. نخستین معلم خود را دکتر علی شریعتی میدانم و در این شب عزیز به روح ایشان فاتحهای نثار میکنم. معلم یعنی او و امثال او! همانهایی که تفکر نقادانه را به ما آموختند.
چندی است میترسم از اینکه بمیرم و تازه بعد از مرگ متوجه شوم سر کار بودهام! خدا نگاه عاقل اندر سفیهی به من اندازد و بگوید: مگر به تو عقل ندادم که تعقل کنی؟ چرا باز به سنت پیشینیان خود عمل کردی؟ چرا باز اسیر جو روشهای غلط جامعه شدی؟
دیروز فرصتی دست یافت تا با یکی از دانشجویان جوان و اهل اندیشهی پزشکی هم صحبت باشم. در واقع در یک پادکست بنده مباحث شفافیت ارائه میدادم و وی منتقد آن بود. منتقد خوبی بود. چالشهای جدیدی برایم ایجاد کرد. پس از ضبط پادکست در مسیری که به سمت خروجی دانشگاه داشتیم مقداری همکلام شدیم. حرفهای خوبی میزد که یکی از آنها قلّابی به فکرم انداخت! او در حال انتقاد به وضعیت پولدوستی افراطی در بین دانشجویان پزشکی و پزشکان بود که اشاره کرد:
برای مطالعهی قست نخست مطلب از این پیوند استفاده کنید.
امّا چرا سرمایهدارها علاقه دارند ارزشهای خود را به جامعه تسری بدهند؟ چرا اگر ارزشهای آنها همهگیر شود، بقاء آنها تضمین شده است؟ جواب این سؤالات چندین جنبه میتواند داشته باشد. نخست آنکه وقتی ارزشهای آنها همهگیر شد، مردم دیگر به چشم یک انسان غاصب به سرمایهدارها نگاه نمیکنند بلکه آنها تبدیل به قهرمانهای بزرگ میشوند که با هوش و ذکاوت خود و از موقعیتهای بیرونی پیشآمده بهترین استفاده را کردهاند و توانستهاند چنین پیشرفتی داشته باشند؛ به این ترتیب آنها از یک چهرهی استثمارگر، ضد انسانی، دشمنِ رعیت، هواپرست، پولدوست و غارتگر تبدیل میشوند به سوپرمنها و ناجیان جامعه. قصد ندارم بگویم سرمایهدارها حتما غارتگر هم هستند. خیر. بلکه صرفاً در حال توصیف گذار از نوعی نگرش افراطی انسانِ به خصوص غربی نسبت به سرمایهدارها به نوعی تفریط در آن هستم. وقتی تصویر سرمایهدارها روی کتابهایشان بزرگ چاپ میشود که در حال تشویق مردم به زندگی کردنِ بهتر هستند، آنها به مثابه فرشتگان نجاتی تمثیل میشوند که در حال دستگیری ما مستضعفیناند. آنها میخواهند به ما کمک کنند. این فرشتگان دست یاری دراز کردهاند. سؤالی که آنها از ما میپرسند این است که آیا ما مستضعفین هم حاضریم به توصیهی آنها گوش کنیم و دست یاریِ آنها را بگیریم و خود و جامعه را ارتقاء دهیم؟ من این را نوعی وسوسه یا دست شیطان تلقی میکنم.
دیروز، شانزده شهریور روز وبلاگستان فارسی بود. اولین باری که با این عبارت آشنا شدم مربوط به چندین سال پیش و مطلبی در وبلاگی با این موضوع بود: برای قبری که در آن مردهای نیست! مخلص کلامش این بود که وبلاگستان فارسی جوانمرگ شده است. با ظهور شبکههای اجتماعی و امثالهم دیگر کسی وبلاگ نمینویسد. بیراه نمیگفت امّا از نظر من همان بهتر که این محیط خالصتر شده است. البته با کانالهای تلگرام نوع جدیدی از کانالنویسی بوجود آمده است. وبلاگنویسان به کانالهای تلگرام هم آمدهاند. امّا اگر افرادی صرفاً کانالنویس باشند عملاً در حال تدفین نظرات خود در تلگرام هستند. کانال جایی است که افراد فقط چند مطلب آخرش را میخوانند. در اینترنت هم قابل جستجو نیست. هرچند تلگرام برای به اشتراکگذاری مطالب مناسب است امّا برای انبار کردنِ دانش مناسب نیست. وبلاگ امّا ماندگار است. همین الآن بسیاری از مراجعات به وبلاگِ بنده مربوط به مطالب بسیار قدیمی است که از طریق موتورهای جستجو یافت میشوند. وبلاگ یک موجود مستقل، زنده و پویاست.
یکی از سؤالات ذهنیام آن بود که چگونه کشوری که شبکهی بهداشت را بعنوان یک نوآوری جهانی تاسیس کرده و بابت آن جوایز بینالمللی دریافت کرده است در حوزهی نظام سلامت کارش به اینجا کشیده است؟ شاید بتوان گفت بزرگترین کار مدیریتی در نظام سلامت کشور پس از انقلاب، همین شبکهی بهداشت باشد امّا امروزه دیگر به نظر نمیرسد شبکهی بهداشت آن فایده و رونق اولی را داشته باشد.
جالب است بدانید با وجود آنکه «آموزش همگانی» شاید یک مفهوم سوسیالیستی به نظر برسد امّا آن را طبقهی بورژوا پایهگذاری کرده است! چرا؟ تا یک زمانی، بورژواها علاقهای نداشتند که دیگران یا به قولی رعیت تحصیل کنند. دانش هم باید در انحصار آنها میبود. بهرحال دانشآموختگی خود یک کلاسی دارد. پیش از آن میخواستند طبقهای تافته و جدا بافته باشند. سواد و آموزش هم در انحصار آنها باشد و تنها اشرافزادگان حق تحصیل داشته باشند. امّا زمانی که سر عقل آمدند دریافتند که برای آنکه طبقهی بورژوا بتواند به حیات خود ادامه دهد باید ارزشهای خود را در جامعه منتشر و حاکم کنند. باید ارزشهای آنها در جهان حکمفرما شود تا بتوانند همچنان سلطان جهان باشند. این شد که برای «آموزش همگانی» پیشقدم شدند.
دولت در حرف یکی از اهداف مهم خود را کاهش نرخ بیکاری و رکود گذاشته است. در این بین اظهار نظرهای محیرالعقولی برای رساندن نرخ بیکاری به عدد صفر نیز وجود دارند. به نظر من دو حالت وجود دارد. یک اینکه اساساً این حرفها هم وعدههای توخالی هستند. و خوب تفاوتی ایجاد نخواهد شد و همان رویهی انفعالی گذشته وجود خواهد داشت. این تازه فرض خوب است!
از ابتدای شروع طرح تحول سلامت، برخی از پزشکان مخالف آن بودهاند. عدهای عدالتطلب بودهاند و برخی دیگر به دلیل شکاف درآمدی بین رشتهای، منتقد. با این حال به دلایل واضحِ مربوط به افزایش دریافتی و کارانه، اکثر پزشکان موافق و حامی این طرح بودند. امّا چند ماهی است پزشکان معترض زیاد شدهاند. کسانی که پزشک نیستند ممکن است در تعجب باشند که چرا پزشکان به مخالفین این طرح تبدیل شدهاند؟ دلیل انتقاد این روزهای پزشکان نیز واضح است: مطالباتِ معوقهی آنها.
در باب مدیریت نظام سلامت دو مسئله وجود دارد:
1- آیا کسی که صرفاً در رشتهی تحصیلی پزشکی درس خوانده است مشروعیت دارد که تولیت این نظام را در دست بگیرد؟
2- آیا کسی که پزشک است مشروعیت دارد متولی این نظام باشد؟
این دو سؤال با وجودی که تشابه زیادی دارند امّا یکی نیستند و یکی پنداشتن این دو سؤال موجب شده است که بسیاری دربارهی تعارض منافع در نظام سلامت به اشتباه بیافتند.
متن زیر قسمتی از پایاننامهی بنده در باب روشن کردنِ چیستی شفافیت است. آنچه در این متن در قالب سؤالات مطرح میشود روشنگر حدودی از مسئلهی شفافیت میباشد.
امروزه شفافیت یکی از واژههای پر کاربرد توسط مسئولین و رسانههاست و مردم نیز در مورد آن صحبتهای بسیاری شنیدهاند. امّا از آنجایی که شفافیت مفهومی «بدیهی» تلقّی میگردد، افراد از کنار تعریف آن میگذرند و به ابعاد مختلف آن نمیپردازند و این موضوع تا آنجا پیش رفته است که شفافیت با وجود کاربرد فراوان، به مفهومی گنگ تبدیل شده است. برای مثال مسئول یک سازمان به راحتی ابراز میدارد که عملکرد سازمانش «شفاف» است! امّا
علی (ع) فرمود: «در فتنه ها چونان شتر دو ساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی تا او را بدوشند»(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، حکمت 1، ص 624)
متن زیر بخشی از یک گفتگوی مفصل دربارهی ابعاد فرهنگی شفافیت در پژوهشکدهی حکمت است که در قسمتی از پایاننامهی بنده نیز آمده است.
میتوان دربارهی «روانشناسی شفافیت» سخن گفت. «عدم شفافیت»، جهات «روانشناختی» بسیاری دارد مانند عدم شفافیتگرایی یا شفافیتگریزی/ستیزی. با وجودی که انسان به وجوب عقلی شفافیتگرا است، انسان به طبع شفافیتگریز است و غریزه و طبع اولی انسان، «عدم شفافیتگرایی» است. انسان «عدمِ شفافیتخواه» (شفافیت گریز/ستیز) بالطبع است. یک صغرا کبرای بسیار ساده و پیش پا افتاده و در دسترس با توجه بدان چه مشهورات است، برای اثبات فیالجملهای شفافیتگریز بالطبع بودن انسان، آن است که از قدیم مشهور بوده که اطلاعات قدرت است و ما، شفافیت را به مثابهی امکان وصول به اطلاعات دانستیم و از سوی دیگر، انسان میخواهد همیشه غالب باشد و نمیخواهد کسی بر او قدرت بیابد و غلبه کند! پس او از شفافیت میگریزد و حتی با آن میستیزد. در واقع انسان به دلیل علاقهی طبعی به آزادی بی حد و حصر، استیلا، غلبه، اعمال قدرت و نظارت دیگران را بر خود بر نمیتابد. امّا انسان به لحاظ عقلی و به دلیل فواید و ضرورتهای ایجاب کنندهی آن در بعد اجتماعی، ضرورت شفافیت را تأیید مینماید. به واقع انسان، عقلاً شفافیت را برای جامعه و کل کشور ضروری میداند، امّا طبعاً علاقه دارد خود را از جامعه استثناء کند و خود بدان تن ندهد.
یکی از نکاتی که در مورد اتفاقاتی مثل مسئلهی اخیر میثم مطیعی به ذهن متبادر میشود این است که ما حزبالهیها بسیار از جریان رسانهای غربگراها میترسیم! تا آنها یک پِخ میکنند ماها به جان هم میافتیم و همدیگر را تکذیب میکنیم! آنوقت ما انقلابی هستیم؟ عملاً ما ضربه دومی و منفعل شدهایم! مدام میخواهیم خودمان را با جریان رسانهای رقیب هماهنگ کنیم تا مبادا علیه ما جریان بسازند! البته من فکر میکنم رقبای رسانهای در این بین خودزنی هم میکنند! میثم مطیعی پارسال عید فطر هم نقدهای مشابهی را خوانده بود. امّا صدایش به خیلی از مردم نرسید! امّا اینها که در بوق کردند صدای میثم را منعکس کردند!
ما نباید از جریان رسانهای این مدعیان پوچاندیش بترسیم. هرچند نباید الکی و با مسائل سخیفی مثل حضور زنان در ورزشگاه و جریان اللهکرم هم به آنها آتو بدهیم! ولی سر مسائل اساسی مثل انتقادات استخواندار میثم که دیگر نباید کوتاه بیاییم. مسئله ورزشگاه سخیف است، انتقادات میثم که دقیق است. سر اینها که دیگر نباید ما خودمان را سانسور کنیم تا مبادا آنها بدشان بیاید. اگر میثم تندرو نباشد و هزینه ندهد و انتقاد نکند، رهبری مجبور است خودش وارد شود و تندروی کند و انتقاد کند. شما این را میخواهید؟ حتما باید رهبری صریح انتقاد کند؟ یک ذره هزینه بدهید دیگر! چرا میترسید؟ شجاع باشید. خود را سپر بلای رهبری کنید نه اینکه عین بچهها رهبری را جلوی خود بیاندازید و پشت او قایم شوید. درباره تندروی
یکی از موضوعات اصلی یا شاید اصلیترین موضوع دانش جامعهشناسی آن است که جامعه را بعنوان یک کل و واحد مستقل بررسی کند. در واقع جامعه را نه بعنوان تک تک افراد آن بلکه بعنوان یک مجموعه با هویت مستقل از تک تک اعضای آن تحلیل نماید. به این واسطه یکی از موضوعات اساسی در این دانش آن است که چگونه این هویت جمعی بر انتخابها و رفتارهای تک تک اعضای جامعه تأثیر میگذارد و بعبارتی واضحتر، چگونه اختیار از انسانها گرفته شده است و آنها تحت سلطهی فرامین جامعه حرکت میکنند. همین است که بسیاری از جامعهشناسها بدبینی خاصی در مورد تحت کنترل بودن ما از طرف جامعه و حکومت دارند و تقریبا نسبت به هرگونه تغییری بدبین هستند و آنرا شیوهی جدیدی از سلطهجویی حکومت بر مردم میپندارند. راسل به مضمون دربارهی اختلاف جامعهشناسی و اقتصاد لیبرال اینطور میگوید: «همزمان که موضوع اقتصاد لیبرال نحوهی آزادی، اختیار و حق انتخاب آزاد افراد را مطالعه میکند، جامعهشناسی به مطالعهی عدم وجود اختیار و انتخاب آزاد افراد میپردازد.»
نه اینکه طرفدار اقتصاد لیبرال باشم و نه اینکه مخالف جامعهشناسی باشم امّا جامعهشناسها همانطور که از احاطهی هژمونی نظامهای اجتماعی بر افراد صحبت میکنند، خود تحت سیطره، سلطه و احاطهی هژمونی دانش جامعهشناسی بر اندیشه خود هستند و ادعای بزرگ آنها خودمتناقض مینماید. البته، اقتصاددانهای لیبرال هم تحت سیطرهی هژمون دانش اقتصادی خود قرار دارند و آنطور که ادعا میکنند آزاد نیستند!
میتوان گفت معمای دو زندانی (Prisoner’s Dilemma) شناختهشدهترین بازی استراتژیک در تئوری بازیها (Game Theory) است که توسط دو تن از دانشمندان شرکت رند (RAND) با نامهای مریل فلاد و ملوین درشر شکل گرفت و توسط آلبرت تاکر، ریاضیدان دانشگاه پرینستون رسمیت یافت. امّا بگذارید آن را به زبان ساده توضیح دهم. فرض کنید شما و شریک جرم شما را دستگیر کردهاند و در دو اتاق جداگانه انداختهاند. ولی هیچ مدرکی ندارند. بنابراین باید از شما اعتراف بگیرند. حال به شما این پیشنهاد را میدهند:
1- اگر تو اعتراف کنی ولی رفیقت اعتراف نکنه، تو تبرئه میشی ولی رفیقت 20 سال میافته زندان.
2- اگر تو اعتراف نکنی ولی رفیقت اعتراف کنه، تو 20 سال میری زندان و رفیقت تبرئه میشه!
3- اگه جفتتون اعتراف کنید هر دو 5 سال میرید زندان!
4- اگر جفتتون اعتراف نکنید هر دو 1 سال میرید زندان!
یادم نیست انیمیشن رابینهود بود یا زورو یا یکی شبیه به اینها. از آن انیمیشنهای دوران کودکی که تلویزیون در آن دوران سازندگی پخش میکرد چیز زیادی یادم نیست جز اینکه یک حکومت دزد و غاصبی بود که از مردم دزدی میکرد و رابینهود یا زورو یا هرکس دیگری، میرفت پول مردم را پس میگرفت و به مردم پس میداد. آن گروهبان گارسیا یا هر کس دیگری که مأمور اخذ مالیات بود، میآمد درب خانهی مردم را میشکست و به زور از مردم مالیات میگرفت! من آن موقع اولین بار بود که کلمهی مالیات را میشنیدم. چه میدانستم چیست؟ فقط از قرائن موجود در انیمیشن مالیات را اینطور برای خودم تعریف کردم: «به دزدی حکومت از مردم میگویند مالیات!» و احتمالاً این تعریف در ذهن خیلی از همنسلان من، بعنوان اوّلین و مهمترین تعریف از مالیات تثبیت شده است!
بعد از انتخابات دارم به اصطلاح یتیم سیاسی میاندیشم. به اینکه جوانهای ما در احزاب موجود میروند و انگهای آنها را به خود میچسبانند. به اینکه این جوانهای سیاسی دیگر هویت مستقل ندارند، همان قدیمیها هستند. کمترین نتیجهی آن بسته شدن ذهن آنهاست و عدم توانایی تفکر به مسائل نو. کسانی که دیگر حتی نمیتوانند به تغییر در قانون اساسی کشور بیاندیشند! تغییر در ساختارهای کهنه و پوسیده. جوانهایی که همان پیرهای سیاست هستند و همان ذهنهای پیر و کهنه و پوسیده را به ارث بردهاند. در این بازی سیاست تماشاچی هستیم و برای پیرهای خود کف و سوت میزنیم.
دو دسته برایم ارزش زیادی ندارند. یک آن دسته که از باختها بیش از حد ناراحت میشوند و دوم آن دسته که از بردها بیش از حد خوشحال. بازی دموکراسی متناوباً در حال تکرار است و به وضوح چرخش قدرت خود را نشان میدهد. در دموکراسی هیچ گروهی به مدت طولانی بر مسند قدرت نبوده است. نمیفهمم چرا آنهایی که زیاد ناراحت یا زیاد خوشحال میشوند این را درک نمیکنند. بیشتر احساس میکنم این دو قشر هر دو انحصار طلب و تمامیتخواه باشند. اینها میخواهد «همیشه» در قدرت باشند و اگر این نشود، خوب معلوم است که آشوب میکنند.
گفته میشود تحلیلهای منفی برد-برد است! اگر تحلیلت درست باشد که هیچ امّا اگر تحلیلت غلط باشد آنقدر خوشحال هستی و دیگران هم هستند که تحلیل منفی تو اهمیت خود را از دست میدهد. میخواهم تحلیل منفیبافانه کنم! حداقل خودم راحتتر هستم! البته پیشبینی امسال خیلی دشوار است. سال 92 هم که ریاست روحانی غیر منتظره مینمود، باز امکان پیشبینی وجود داشت. امّا امسال متفاوت است. همهچیز لب به لب پیش میرود! رئیسی خوب سخنرانی نمیکند و فضا را نمیتواند شفاف کند، از آن طرف روحانی در سخنرانیهایش روی میرحسین را هم سفید کرده است. از طرف دیگر امّا پوئن منفی روحانی عملکرد ضعیفش است.
من تازه بعد از 12 سال از قالیباف خوشم آمده بود! البته باز هم شاید در نهایت به رئیسی رأی میدادم. و اصلاً چه فرقی میکرد؟ مهم این بود که روحانی نباشد. البته حتی در این هم مطمئن نیستم! با این وضعیت نقدینگی و نظام پولی و بانکی، بدون شک مشکلات عجیبی در آینده خواهیم داشت و بعید میدانم کسی بتواند جلوی شکستن این سد نقدینگی و فروپاشی بانکها را بگیرد. چه بهتر که خود روحانی طعم آشی که پخته است را بچشد.
روحانی مدام احمدینژاد را به رئیسی و قالیباف میچسباند و تورم دوران وی را سرکوفت میزد. اما خوب است بدانیم که هیئت دولت روحانی همان هیئت دولت رفسنجانی است! او که شعار میدهد به عقب باز نمیگردیم ، خودش 20 سال به عقب بازگشته است! اگر دولت احمدینژاد تورم 35% داشت، زمان هاشمی و با همین تیم اقتصادی ایران تورم 45% را تجربه کرد که بیشترین تورم تاریخ ایران است. با این تیم فشل و با این وضعیت، دولت دوم روحانی چیزی مشابه و بلکه بدتر از دولت دوم هاشمی رفسنجانی خواهد بود.
پدرم همیشه به من میگفت با این آدمهای بدذات دهاندریده بحث نکن. داستانی واقعی هم تعریف میکرد از یک زن بدکارهای که در کوچهای بوده است. یک انسان خیرخواهی آمده به او نصیحتی کرده است. آن فاحشه لجش میگیرد و شروع میکند بلند بلند داد زدن و فحش ناموس به او و مادر آن یارو دادن. آن بندهخدا هم از خجالت از محل میگریزد.
این فاحشهها آب از سرشان گذشته. دیگر در بند آبرو و اینها نیستند. اما شما که آبرویتان برایتان مهم است! با آنها وارد بحث نشوید. سونزو هم میگوید در حمله به دشمن، او را در زمین مرگ قرار ندهید. زمین مرگ جایی است که دشمن هیچ راه فراری نداشته باشد. در این صورت آب از سرش گذشته است. هرکاری میکند و به هرچیزی متوسل میشود تا پیروز شود.
۱- چند ساعت پیش کانالهای تلگرامی فتن، احمدینژادیسم، حزب اللهی و پشیمونم از دسترس خارج شدند.
۲- یک کانال تلگرامی تقریبا محال است هک شود مگر اینکه زمان ارسال پیامک کد ورود از تلگرام به شمارهی همراه، یک نفر بتواند پیامک را بدزدد و ببیند!
۳- امکان دزدیدن این پیامک از طریق اپراتورهای تلفن همراه میسر است.
۴- دولت میتواند به راحتی این کار را بکند!