بنظرم کسی که میخواهد در ایران در حوزههای مدیریتی کار کند باید ابتدا یک شغل آزاد داشته باشد که اولا برای خودش تمرین مدیریت کرده باشد. کسانی بودند که به مدیریت مجموعههایی رسیدند اما حتی زندگی و خانه خودشان را هم نمیتوانستند مدیریت کنند.
بیمار ۸۵ ساله داشتیم که اخیرا مفصل زانو تعویض کرده بود و درد داشت. بچههاش هم از آن آدمهای بسیار وسواسی و دلنگران. از دکتر پرسیدند مشکلش چیست؟ دکتر هم نه گذاشت نه برداشت،
من هیچوقت حال و حوصله مهاجرت نداشتهام. مخصوصا با اهل و عیال، مهاجرت خیلی سخت است. تنبلی هم دلیلی است بالاخره! اینجوری: تنبل نرو به خارج، خارج خودش میایج! اصلا مگر زندگی چقدر ارزشمند است که حال مهاجرت هم باشد؟! غیر از این، تا حدی جامعهگرا هم هستم و دلم میخواهد برای همین کشور و مردم کاری انجام دهم، ولو اینکه آن کار در حد یک بقالی باشد. البته یک نفر اگر میتواند در اِشِل جهانی برای بشریت مفید باشد، بنظرم حتما باید چنین کند ولی هیچوقت خودم را در این حد ندیدهم و به اینکه در حد همین کشور مفید باشم راضی بودهام. الان که اصلا فکر میکنم فایده برای کشور هم اِشِل بزرگی برایم بوده است و به همینکه در دهات خودمان مفید باشم هم راضیام!
چندی پیش یکی از اساتید خاطره آموزندهای تعریف کرد. گفت زمان استخدام، هم گزینه یزد را داشته و هم کرمان. از آنجایی که پزشکان یزد معروفتر بودند، یزد را انتخاب کرده. شهرت یزد بگونهای است که از جنوب کشور و حتی از شیراز و عراق نیز بیمار میپذیرد. با این حال با گذشت سالها، کرمان توانسته از حیث نظام بهداشتی و مدیریتی شهره گردد و از یزد پیشی بگیرد. تفسیر وی این بود که در یزد به دلیل وجود پزشکان بیشتر و قدرتمندتر، کمتر جایی برای گروههای بهداشتی باقی مانده و در اکثر مناصب مدیریتی سالهاست که پزشکان مسلط بودهاند که به درمانمحوری بیشترِ یزد انجامیده، در حالی که در کرمان، به دلیل موازنهی قدرتِ بهتر، گروههای بهداشتی توانستهاند بیشتر به مناصب راه یابند و در سیاستگذاریها دخیل باشند. بقول WHO، قدرت در تعداد است.