قبل از آنکه دربارهی شخصیّت افراد قضاوت کنیم باید خودِ شخصیّت را بشناسیم. شخصیّت با چه کلماتی وصف میشود؟ شخصیّت چیست؟ انسان بصورت ناخودآگاه و بی هیچ تلاشی متوجّه است که انسانها از یکدیگر متفاوتند. بخشی از تفاوت به جسمِ انسان (قد، وزن، رنگ و ...) مربوط است و بخشی به آن چیزی که ما شخصیّت مینامیم. پس شاید جامعترین تعریفِ شخصیّت این باشد که شخصیّت هر آنچیزی است که غیر از جسمِ انسان است. سادهترین تعریفی که از تفاوت شخصیّت افراد داریم این است که افراد یا خوب هستند یا بد. امّا آیا همهی افراد خوب، مانند هم هستند؟ موضوعِ بحثِ ما جسم انسانها نیست بلکه شخصیّت است، عمده به این دلیل که جسمِ انسانها به اختیارِ آنها حاصل نشده (حدّاقل به اختیارِ این جهانی آنها. در مورد عوالم پیشین سکوت میکنیم). امّا آیا شخصیّت انسانها به جسمِ آنها سرایت نمیکند؟ برای مثال حفظ تناسب اندامی که دختران با رژیمهای غذایی سخت و تضعیفکننده انجام میدهند، غیر از مواردی که برای سلامتی صورت میگیرد، محصول شخصیّت نیست؟ اعمال جرّاحی زیبایی چطور؟ جواب مشخّص است. امّا آیا حتّی این جسمی که خارج از اختیار انسانهاست، بر شخصیّت آنها تأثیر نمیگذارد؟ آیا قدّ بلند یا قدّ کوتاه بر شخصیّت افراد تأثیر نمیگذارد؟ سادهانگارانه است اگر به راحتی بگوییم تأثیرگذار نیست ولی اینکه مشخّص کنیم چه تأثیری میگذارد کاری علمی و دشوار میطلبد. البتّه تحقیقاتی در این موارد از گوشه و کنار به گوش میرسند. در خلال بحث مشخّص شد که شخصیّت تأثیرپذیر است چنانکه فرهنگ و عرف میتوانند بر شخصیّت افراد تأثیر بگذارند. پس شخصیّت با کلمهی تأثیرپذیر وصف میشود. خود این مسئله که شخصیّت چقدر تأثیرپذیر است یک ویژگی شخصیتی است که در افراد مختلف متفاوت است و بصورتِ عامّ زنان تأثیرپذیرتر از مردان هستند چرا که احساسات بر شخصیّت آنها تأثیرگذارتر است و احساسات متغیّرتر از منطقها هستند. پس جنسیّت نیز بر شخصیّت تأثیر میگذارد و برخی عناصر شخصیّتی مردان متفاوت از زنان است.
در لغتنامهی دهخدا شخصیّت اینطور معنا شده است: «در اصطلاح روانشناسی، شخصیت یا منش عبارت از مجموع نفسانیات (احساسات ، افکار، عواطف و...) هر کسی است. برای هر شخصیت دو رکن است: یکی وحدت و دیگری هویت. وحدت هرکسی ازاین جهت است که نفسانیاتش سلسلهی واحدی را تشکیل میدهند و او میتواند چندین معنی را با یک عمل ذهنی با هم مقایسه و مقابله نماید... هویت از این رو است که وحدت مزبور در طول زمان محفوظ میماند و شخص همواره حس میکند که همان است که روز پیش یا سال پیش ... بوده است یا روز و سال بعد خواهد بود. ضمناً ملتفت است که معناً و اخلاقاً از دیگر همنوعان متمایز میباشد همچنان که از جهت خصوصیات جسمانی با آنها فرق دارد. و ازجمله عوامل نفسانی که شخصیت را تشکیل میدهد، پاره ای احساسات و حافظه و تخیل و اراده است و گذشته از این محیط اجتماعی نیز در تشکیل این معنی دخالت مهمی دارد و تعقل ذات را تسهیل مینماید. شخصیت از لحاظ فلسفی ، بدین گونه مورد گفتگو است که تعقلی که هرکس از ذات خویش دارد آیا با حقیقتی منطبق هست یا نیست به عبارت دیگر حقیقت «وجود» چیست قطع نظر از ظواهر احوال (از روانشناسی چ سیاسی ص 484).» آنچه از این تعریف مراد من است این است که شخصیّت مجموعهای از عناصر است و میتوان عبارتِ «برخی عناصر شخصیّت» را بکار برد. برای مثال، سلیقه یکی از اجزای شخصیّت است که خود مجموعهای از عناصر است و علاقه به رنگ خاص، شکلِ خاص یا مواردی دیگر در زمرهی عناصرِ سازندهی سلیقه هستند. عقیده عنصر دیگری در شخصیّت است که باز خودش مجموعهای از عناصر دارد. در این تعریف، ایمان نیز بخشی از شخصیّت است که آنرا در همان شاخهی عقیده در نظر میگیرم. برخی رفتار را نیز بخشی از شخصیّت دانستهاند امّا میتوان رفتار را، همانند گفتار، ظهور و بروزِ شخصیّت دانست. پس شخصیّت اجزاء سازنده دارد و در نهایت این اجزاء، کلّ شخصیّت را شکل میدهند. در اینجا من از شخصیّت بر روی دو قسم علایق و عقاید صحبت میکنم که علایق معطوف به احساسات هستند و عقاید معطوف به منطق. در این بین شاید گرایش به یک دین نیز از روی علاقه صورت گرفته باشد. سؤال این است که تأثیر علایق بر عقاید و تأثیر عقاید بر علایق چگونه و در چه حدّ است؟ و تأثیر این دو بر رفتار و گفتار بعنوانِ مظاهرِ شخصیّت چگونه است؟ منطقی آن است که عقیده(و منطق) بر علاقه بچربد و او در رأس باشد امّا مردم چقدر منطقی رفتار میکنند؟ معلوم است که اینها همگی بر یکدیگر تأثیر میگذارند و حتّی رفتار، بعنوانِ ظهوری از شخصیّت میتواند بر روی خود شخصیّت تأثیر بگذارد و برایِ مثال آنرا تقویّت کند.
در مطلبی با عنوانِ «امام بی یا با سلیقه؟» سؤالی مطرح کردم که آیا ائمه میتوانند تفاوت سلیقه(علاقه) داشته باشند؟ نمیدانم چه کسی ممکن است جوابِ این سؤال را بداند امّا در آنجا به این نتیجه رسیدم که در ائمه آنچیز که در رأس است عقیده(و در رأس آن ایمان) است و اگر سلیقهی متفاوت از عقیدهای وجود داشته باشد یا ظهور و بروز ندارد و یا ظهور کمی دارد. این در یک سر طیف است. در سر دیگر طیف کسانی هستند که عمدتاً بدون منطق عمل میکنند(حال از روی احساسات، عادت یا ...). به نظر من کسی در جهان نیست که هیچوقت از روی منطق عمل نکرده باشد مثلاً همه برای زنده ماندن غذا میخورند و این یک عمل منطقی است. اکثر مردم در بین دو سر طیف هستند و حالتِ منحنی نرمال وجود دارد. هر چه انسانها منطقیتر باشند (که خود منطقی بودن یکی از اجزاء شخصیّت است) تأثیر عقیدهشان بر علاقهشان بیشتر است و بالعکس. یعنی عقیده موجب میشود علاقه نیز بوجود بیاید. حتّی علاقه نیز میتواند موجب شود عقیده بوجود بیاید امّا این عقیده حقیقی نیست و همان خرافه است چون همانطور که معنا کردم عقیده باید منطقی باشد ولی خرافه از راه منطقی حاصل نمیشود. با این حال انسانها میتوانند بر خرافهشان(یا کفرشان) پایبند و استوار باشند.
در نهایت آنچه مهمّ است و انسان بصورت روزمرّه به آن نیاز دارد این است که افراد بر اساس الگوی شخصیّت خود رفتار میکنند. این الگو بصورتِ عمده از روی علایق و عقاید افراد است. پس با دانستنِ حتّی علایق افراد میتوان به جوانبی از شخصیّت افراد دست یافت که آنها بر اساس آن رفتار میکنند.
کلمات کلیدی:
شخصیت
عقاید
عقیده
علاقه
علایق
قضاوت
قضاوت از روی ظاهر
- ۰
- جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۹ ب.ظ