بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

فصل دوم: خرداد

دفتر جغجغه
شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۸۷، ۰۸:۴۹ ق.ظ

یک سال درس و مدرسه به خرداد رسید. سال دوم دبیرستان به آخر رسید. در اوج نوجوانی و شور شعف و انرژی باید درس بخوانی آن هم سخت ترین و حجیم ترین درسهای دوران تحصیلی. همیشه از خواهرم و بچه های عمه هایم میشنیدم که وقتی از سخت ترین درسها و سالها میگویند در نتیجه نهایی بر سخت ترین سال یعنی همان دوم دبیرستان میرسند. ولی من هم با خودم میگفتم : کو تا اونقدر بزرگ بشم!؟ 1*

یک سال درس نخواندن به خرداد رسید. یک سال دوستی به خرداد رسید. یک سال حاشیه پردازی به خرداد رسید. یک سال بازیگوشی به خرداد رسید. بالاخره تابستان رسید.

در طول سال که درس نخواندیم به امید آن که شب امتحان بخوانیم. امتحان را که ۲۰ بگیریم آن وقت مستمر اهمیت ندارد. وقتی یک سال تحصیلی قرار باشد با یک امتحان با ضریب ۶ قیاس شود با مستمر ضریب ۲ ، اصلا ارزش ندارد که در طول سال بخوانی. حداقل آن است که به تو نمره صفر میدهند. وقتی این نمره بخواهد با بیستی که ضریب ۶ حمایتش میکند همراه شود در آخر نمره ۱۷ بیرون میتراود. 2*

چه استدلال جالبی. نه؟ دلمان خوش بود به این حرفها.

شب امتحان ادبیات:

کتاب را که بر میدارم درس بخوانم احساس میکنم شئ العجایبی در دستان من خوابیده است و مدام بر چهره مرده من لبخند خبیثی ساتع میکند! افسرده میشود انسان وقتی میبیند برای اولین بار میخواهد کتابی را ورق بزند که فردایش باید امتحان دهد.

کتاب را که باز میکنم چندین صفحه اولش برایم آشنا میاید. آهان! آن اوایل سال بود که ذوق و شوق کتاب جدید مرا واداشت که بر عکسهای کتاب نگاهی بیاندازم! حدود ۵۰ صفحه آخر کتاب کاملا نویی خاصی داشت. هنوز بوی لطیف کتابفروشی میداد!!!

از اینکه باید از روی اجبار به اراجیف کتابی ارج نهم حالت نامتوازن استفراغ همیشه سنگینی میکند بر بغز گلویم. آخر به من چه که فلان شاعر یا نویسنده وقتی میخواسته به دست شویی برود با پای راست وارد میگشته یا اینکه پای چپش سبقت میگرفته از پای راستش؟؟؟ 

ولی چاره چیست؟ باید همین اراجیف را در مغز کوچک خود فرو کنیم و از شدت تنفر و تعفن آنها را روی برگه امتحانی بالا بیاوریم.

وقتی از درس خواندن خسته میشوم ترجیح میدهم که به جای حفظ کردن مطالبی که نه به درد دنیا میخورند نه آخرت یکی از درسهای کتاب را بخوانم ببینم نویسنده چه میگوید. یادم میاید در قسمت ترم اول درس زیبایی که به یادم مانده همان کباب غاز بود. دم نویسنده اش گرم. همان جمال زاده را میگویم. خیلی دمش گرم! معلوم است بچه پایه ای بوده! نگاه کن اسم کتابش را چی گذاشته؟ قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار !!! خیلی باحاله!

فهرست کتاب را میاورم ببینم کدام یک از عنوانها بیشتر مرا جذب میکند. باغ عشق؟ تربیت انسانی و سنت ملی ما؟ جلوه هنر در اصفهان؟ در کوچه سار شب؟ سفر نامه ابن بطوطه؟ مسافر از محمد کاظم کاظمی؟ مایع حرف شویی؟

چی؟ مایع حرف شویی؟؟؟ عجب اسم جالبی. متنش هم کوتاه و روان است. میصرفد که بخوانم! پاراگراف اول من را چنان محظوظ و مجذوب میکند که به کل یادم میرود امتحانی هم دارم.

چقدر راحت انتقاد میکند. چقدر راحت با طنز و تشبیه های زیبا میکوباند نقد شونده را:

... هویت اصلی مطبوعات سخنرانی مکتوب شده است چنانکه هویت اصلی تلویزیون در چنین صورتی سخنرانی مصور و نیز هویت اصلی رادیو در چنین حالتی سخنرانی رادیواکتیویته خواهد بود! یا بگو سخنرانی موجی.

بس است دیگر ... قدری بیشتر تحقیق و مطالعه کنیم و قدری کمتر سخن بسراییم ... به قول حافظ ای برادران رحمی و اخیرا ای خواهران که دارید اضافه میشوید به سلسله سخنرانان شما هم رحمی ( شاید همان سخن پرانان منظورش بوده ) ... والله بعضی از ما شنوندگان و خوانندگان  بینندگان کم ظرفیت(یعنی خودم) موجی شده ایم ... گاهی با خودم میگویم کاش یک نوع مایع حرف شویی اختراع شود .... و همه حرفهای زاید را از صفحه جراید و تلویزیون و رادیو پاک بشوید و ببرد و بریزد به داخل کیسه کتابهای مربوط به گرامر و قواعد و دستور زبان ، مبحث حروف اضافه ! ... البته حالا باید من و شما به خودمان بگوییم : بعدیا ( همان سعدیا ! سعدی دوم !) گرچه سخنران و مصالح گویی / به عمل کار برآید به سخنرانی نیست. به قلمرانی هم نیست!!! ... در اعصار گذشته ... خطیب سواره و مستمعان پیاده بوده اند! خطیب بر مرکب چموش سخن سوار میشده و البته قبل از آن هم سالها تمرین می کرده تا مرکب چموش را به مرکب خموش تبدیل کند و آنگاه سمند سخن را در میدان ذهن و روح و مغز و دل مستمعان به جولان در می آورده ...

... خدا رحم کرد که بعضی از ما مجریان امور خدای ناکرده خدا نشدیم! و گرنه از همان آسمان هفتم یک سره سیم کشی میکردیم و به کرات پایین و بلندگویی خدا پسندانه نصب میکردیم در وسط آسمان و زمین و یکسره برای عالم و آدم سخن رانی میکردیم! همین و بس! "

لذت بردم. حال کردم و به قول خودمان ششم حال اومد! عجب متنی. ناز قلم جلال رفیع! البته در مقوله بیان شده خود بنده هم درحال  سخنرانی  به معنای راندن و شاید ماشین رانی آن هم از نوع Need For Speed باشم. هیهات از این همه سخن نابجا. جدای از سخنرانان و کله گندگان که کاری با آنها نداریم در حد خودمان صحت این مقوله را در وبلاگهای دوستانم میبینم که مطالبشان هیچ ارزشی ندارد . ( از جمله وبلاگ خودم ). همانطور که میگفت ای برادران رحمی اخیرا هم خواهران رحمی. که تعداد آنها هم اکنون در حال پیشی گیری از برادران است. ای کاش حداقل حرفی برای گفتن داشتند! از بس حرف کم میاورند کار به جایی رسده است که جک میگویند در وبلاگها و در رتبه ای بالاتر میایند حال و احوال میکنند با مخاطب! ::::     (( سلاااااااااااااااااااااااااااااام. خوفین(برای کمی مزاح و جذب مخاطب البته مخاطبی مانند خودشان). منم خوفم! ببخشید دیر شد و نتونستم بنویسم!  آخه دستشویی بودم! وای جاتون خالی! چه جایی بود! هواش عجب هوایی بود!( بازگشتی به موزیکهای آن ور آبی و کم عقلی بشر امروز به دلیل شنیدن چنین مزخرفاتی. ای کاش فقط میشندیند. زمزمه کردن این آهنگا در کوچه و خیابان و جلوی دوستان دیگر کفر آدم را بالا میاورد! و اما ادامه سخنرانی شان:) امروز اگه گفتین چی شد؟ وقتی خواستم شیر آب دستشویی را باز کنم ییهو بابا برقی اومد گفت هرگز نشه فراموش / شیر اضافی خاموش! هه هه هه هه ! جالب بود نه؟ خیلی خوب دیگه. کاری ندارین؟ خوب باشین! خدافس!!!))

بگذریم. برویم سر مبحث امتحاناتمان.

با خواندن چنین مطلبی آدم در همان لحظه که احساس شادی و طراوت میکند با دیدن 2تا شعر حفظ این شادی از تنش در میرود(همانگونه که خستگی در رفت این شادی هم در می رود). ای لعنت به برخی دروس!

بالاخره با تعداد عدیدی بدبختی بعد از محفوظ کردن زورکی این مطالب در این مغر خالی و کوچک نوبت به استفراغ در سر جلسه میرسد.

بدبختی همینجاست! درست همین جا! توی همین برگه.

میخواهم آن طراح سوال را در بیاورم و چنان خینی کنمش که دیگر هوس سوال پرانی نکند!

آن همه مطلب مفید را که هضمش راحت است و به درد آدم میخورد را کنار گذاشته و سوال در آورده است که :

زبان فارسی از ............. تا حدود .............. سال پیش زبان اداری و درباری هند و پاکستان یود.( دقیق یادم نیست که همین سوال بود یا نه ولی سوال به همین شیوه بود)

آخر من میخواهم بدانم که دانستن این ارقام به درد دنیا میخورد یا آخرت؟ نکند هنگام دستشویی رفتن آن هم در توالت عمومی وقتی در صف دستشویی ایستاده ای نفر جلویی شما بخواهد نوبتش را به شما دهد زیرا رفع کسالت شده است ( دستشویی اش برطرف شده است. شاید اسهال باشد!) و برای اینکه بداند کدام یک از نفرات درون صف بیشتر لایق این نوبت هستند از شما بپرسد که زبان فارسی از چه سالی و تا چند سال پیش زبان اداری و درباری هند و پاکستان بوده است؟؟؟ ( یا به قول خود معلمان شاید یک نفر همینجوری توی خیابان از شما این سوال را پرسید. آن وقت شما چه میگویید؟ البته پرسیدن چنین سوالی ملزم به وجود شرایط خاصی که بیان شد میباشد و  باز هم با احتمال 00000001/. درصد اگر کسی از من چنین سوالی پرسید با نگاهی غامض ، کم عقلی سوال کننده را به وی میرسانم)

مگر دستم به طراح سوال نرسد!

چه حالی دارد وقتی یک شب کامل تا صبح نمیخوابی و درس میخوانی. از تکرار این امر طی یک مدت طولانی سردرد میشوی ولی با وجود چنین سوالات مزحکی نمره 17 را بر کارنامه درخشانت میبینی؟

من تجربه کردم. حال خوبی ندارد!

این عادلانه نیست که یک سال مدرسه با چنین سوالات و امتحاناتی آن هم با ضریب 6 به سرزمین کم و بیش دور و شاید نزدیک فنایی برود! 

پس مثل مادر بزرگها میخواهم تو را یک نصیحت کنم :

از همون اول که میری مدرسه درس بخون. نگذار برای شب آخر. درس بخون که دانشگاه بری،  دکتر بشی ، مهندس بشی ، ازدواج کنی و ...

درس بخوان جان برادر!


1*: همیشه آدمهای سیبیلو و بزرگ و خوش هیکل رو نگاه میکردم و با خودم میگفتم. این آدما چجوری اینقدر بزرگ شدند؟ یعنی این ها سال دوم دبیرستان را تموم کرده اند؟ خوش به حالشون!

2*: به قول متالهی میدونین کی بیشنرین بازده درس خواندن را دارید؟ شما اگر یک نمودار زمان و مقدار اطلاعات را رسم کنید به این شکل میرسید:

بگذارید برایتان تفسیر کنم این نمودار را. اگر شما زمان صفر را در نظر بگیرید مطمئنا اطلاعاتتون صفر نیست. بالاخره سر کلاس بوده اید و چیزهایی آموخته اید. یا از کسی شنیده اید یا از مطالعات متفرقه اطلاعاتی دارید یا .... بالاخره اطلاعات شما صفر نیست.در چند ساعت اول مطالعه شما بیشتر درحال مرور هستید و کمتر می آموزید. چند ساعتی که گذشت شما یک دور مرور را کرده اید. حال در دور دوم اطلاعات شما در حال افزایش است. این افزایش همینطور ادامه دارد و هیچ وقت به نهایت خود نمیرسد و علاوه بر  این ، افزایش اطلاعات در اولین ساعات به دست نمیاید.

حال فکر میکنید چه وقت بیشترین سود را برده اید؟؟؟ آیا هرچه بیشتر بخوانید بیشتر سود کرده اید یا هرچه کمتر بخوانید؟

باید بگویم که اشتباه حدس زده اید!( مثل این بنده خدا توی برنامه داستانهای باورنکردنی True or False!) شما اگر مخرج کسر را زمان و صورت را مقدار اطلاعات بدانید. در زمان صفر شما بیشترین سود را برده اید. زیرا کسر به بی نهایت میل میکند! البته شما میتوانید زمان مطالعه را به بینهایت سوق دهید ولی متاسفانه آن قدر وقت ندارید پس در زمان صفر شما بیشترین بازده از درس خواندن را دارید.

حدس شما اشتباه یود.این داستان کاملا واقعی است و در دبیرستان شهید صدوقی یزد اتفاق افتاده است. ( با تشکر از آقای احسان دهقانی و متالهی برای بدست آوردن چنین فرمول درخشانی! مرهبا به هوش والایتان. به شما و خانواده گرامی و معلم هایتان تبریک میگوییم.( از این اراجیفی که توی پارچه ها مینویسند و میزنند دم در مدرسه و با رتبه آوردن بچه ها به خودشان تبریک میگویند!!!))

حالا وقتش است که بگویید:

چییییییییییییییییییییییییییییییییی مییییییییییییییییییییگیییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟

یک سال با معلمان:

 

کلاس دوم تجربی دبیرستان شهید صدوقی

 

همه زمستانهای زندگیم یک طرف زمستان امسال با بچه های دومی هم یک طرف.مخصوصا با این آدم برفی خوشکل!


الان دقیقا دو ساعت و نیم است که در حال آماده کردن این متن برای ارسال به وبلاگم هستم. به نظر شما ارزش این همه وقت رو داشت؟ خواهشا اگه میتونین با هر اسمی جواب بدین. این همه وقت صرف کردن برای نوشتن این متن به مزاجتون چجوری میاد؟

<

نظر شما چیست؟

تا کنون ۱۲ نظر ثبت شده است
  • حسین اکبری نودهی
  • بسم رب الحسین
    ( این الطالب بدم المقتول بکربلا )
    اللهم عجل لولیک الفرج
    --------------------------
    سلام و عرض ادب به محضر شریف شما
    امیدوارم همواره فقط در راه ترویج اندیشه های ناب گام برداشته
    و در این مسیر ؛ موفق و پاینده باشید .
    -----------------------------------------------------
    چند نکته قابل تأمل :
    زنگ تفریح دنیا ؛ گذرا می باشد . زنگ بعد ؛ حساب داریم !!
    در طوفان حوادث ؛ با خدا بودن کارگشاست نه (ناخدا بودن)
    امروز اولین روز از باقیمانده عمر ماست ...
    "حرف خوب زدن" مهم تر است از( خوب حرف زدن)
    با هر نفس ؛ یک گام به لحظه مرگ نزدیکتر می شویم !!
    هرگز" امید"راازکسی سلب نکن ؛ شاید این تنهاچیزی است که دارد
    قاضی روز جزا ؛ خود ؛ شاهد اعمال ماست .
    --------------------------------------------------------
    و یک نکته ی دیگر :
    ( فاطمیه وعاشورا محصول به فراموشی سپردن غدیر خم می باشند . )
    اگر غدیر خم ....
    ای کاش غدیر خم.....
    ----------------------------------------------------------
    به کلبه فرهنگی ام بیائید
    و با نظرات ارزشمندتان راهگشایم باشید .
    www.nodehaki.blogfa.com
    یاعلی ... و همواره با علی
    بدرود تا درودی دیگر
    --------------------------------------------
    نظر بالایی قابل تامل است.
    تاحالا هیچ وقت شده از دست چنین نظراتی عصبانی بشوید.
    آره؟

    یارو اصلا رو متنت نخونده همینجور میاد اون نظری که رو صفحه دسکتاپش سیو کرده رو میچسبونه تو وبلاگت و میره.

    بابا یک دور رو متن بخون بعد بیا تبلیغ وبلاگت رو بکن.
  • محمدرضا باقری
  • ببین نیما جون این مطالب سیاسی هست و از اونجایی که من ادمی نیستم که دنبال دردسر باشم در مورد ادبیات و اینا صحبت نمی کنمممکنه برداشت بشه که من میخوام بگم مدرسه مدیر نداره . در ضمن سال دوم خوب بود که . تازه مزین شدن کارنامه ت به عدد مقدس 17 رو هم تبریک میگم .


    ------------------
    عکس ها خیلی ادمو مغرور میکنه . یاده گذشته ش .

    شاد . تازه مصطفی تکذیب کرد که گفتی خیالاتی به سرش زده گفت برنامه ریزی کرده برای 25 سالگی .
    به جعفر جون می بینم که اپیدی.
    ببخشید اقا نیما یادم نبود.
    راستی خبری از مارتین خبر نداری.
    خوب دیگه حسین اقا به ما سری بزن.
    راستی کی اسمتو می ذاری غضنفر نکنه روت نمی شه!
    در ضمن پستت رو خوندم.از اونجایی که به دوستات ربط داشت خودشون نظر می دن.
    ولی:
    این قافله ی عمر عجب می گذرد.
    ادم برفی شما کوکچولوا.ما یه دونه تو حیات پشتی مدرسه درست کردیم قد خودت.
    همه دهنشون وا مونده بود.
    اگه دوست داشته باشی هرچندساعت که وقت بذاری ارزش داره.
    بسه یه کامنت طولانی دادم.
    بازم بپست.
    به وبلاگ ما نیز سری بزن و مشعوفمان نما.
    سلام
    متنت عالی بود
    بله اقا پسر بزرگ شدی خبر نداری؟
    البته شما زیادی بزرگ شدی....
    به به میبینم که حاجی فیروز هم اومدند.
    از این ورا حاجی فیروز؟
    این آدم برفی برای ما نبود.
    صاحبان اصلی آن حتما به یاد دارند آن روز در پژوهشگاه رو!
  • راننده تاکسی
  • فقط ببینید که چه با شعر فارسی کرده اند.
    ببینید این فاحشه ها چه بر سر شعر و ادب فارسی آورده اند.
    ببینید که زین پس باید شعر حافظ را بر تن زنان فاحشه رقاص در ماهواره ها ببینیم. ببینید بر حقارت اشعارمان افسوس بخوریم.
    ببینید
    ببینید
    ببینید

    فقط ساکت نمانید.
    http://proxysite.cc/index.php?q=aHR0cDovL3d3dy5uYWZpc3AuYmxvZ2ZhLmNvbS9wb3N0LTI1OS5hc3B4
    دوست عزیز
    به وبلاگ من هم سر بزن یکی از دوستان در وب من اپ کردن حتما سر بزن منتظرم
  • حاجی فیروز
  • به به
    می بینم که نطقتون کار می کنه!!
  • موفق باشی
  • متنت خیلی طولانی بود.
    اما از اینکه میتوانم از تجربه ای که کسب کردی استفاده کنم خوشحالم.

    "" از همون اول که میری مدرسه درس بخون. نگذار برای شب آخر. درس بخون که دانشگاه بری، دکتر بشی ، مهندس بشی ، ازدواج کنی و ...

    درس بخوان جان برادر!
    بازم خوبه آقا نیما حتما یه سری بهم بزن
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی