رجب و شعبان تمام شد و من استفادهای نبردم. این آخریها دارد بلاهای کوچک و بزرگی نازل میشود! حس میکنم خدا هرچه صبر کرده دیده من نیامدم دارد با چوب مرا به سمت خویش میخواند! خدای جالبی است. خدایی خدا خیلی جالب است. من خیلی دوستش دارم. خیلی بانمک است! دوست دارم کشفش کنم. زبانم لال، مثل برخی انسانها. من عاشق روانشناسی بودم نه به دلیل خود این دانش یا نظریههای جالب و عجیب و درست و غلطش. بلکه به این دلیل که من عاشق انسان هستم. به دلیل پیچیدگیهایش. البته قطعاً همه انسانها از پیچیدگیهای خود به نحو درست استفاده نمیکنند و پیچیده نیستند. ولی بعضیها هستند که استفاده میکنند و پیچیده هستند. اینها را هرچه میکاوی تمام نمیشوند. یک معدنی از طلا هستند که هرچه بیشتر در عمقشان میروی، بیشتر مییابی، بیشتر حیرت میکنی، بیشتر لذت میبری و بیشتر میفهمی این معدن بزرگتر از آنچیزی است که میپنداشتی.
بلانسبت، خدا هم همینطور است. هرچه میگذرد فهمیدنش بیشتر لذت میدهد. خدا، حتی با چوب ما را میراند! به سمت خویش! اگر در بندگی صادق باشیم، او نمیگذارد تنها باشیم. حتی اگر حواسپرت باشیم و نفهمیم و همچون گوسفندی از او و گلّه دور شویم، او همچون چوپانی سر راهمان سبز میشود و با چوب ما را به سمت خویش باز میگرداند. و اگر صادق نباشیم نه تنها با همان چوب ما را از خود میراند، بلکه حتّی بدتر، ما را به علفزار خوش آب و هوایی میبرد و تنها میگذارد تا از دنیا، تا میخواهیم بچشیم و لذت بریم و نبود او را اصلا نفهمیم!
شاید غلط باشد. هیچ بعید نیست. ادعایی روی این حرفهایی که میزنم ندارم. میتوانید نپذیرید. امّا شاید خدا هم یک پراگماتیست است از این حیث که برای او هدف، وسیله را توجیه میکند! اساساً شاید بلا فرستادن یعنی همین و حتی نعمت بی حساب فرستادن برای فراموشی او هم یعنی همین. خدا چرا نباید انسان را آزار دهد وقتی نتیجهاش هدایت بنده است؟
- ۱
- سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ب.ظ
:)