بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

فصل سوم: خورشید

دفتر جغجغه داستان کوتاه
سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۸۹، ۰۶:۴۲ ب.ظ

                 دو روزی است که هوا واقعا پاییزی شده است. هوا واقعی شده است.

                 صبح برای نماز بیدار شدم. و یک دوش آب داغ. آب داغی که بدن را به خارش میکشاند. بدن را به چالش میکشاند. آب داغ داغ. داغ تر از من. و چه لذتی است. بخار همه حمام را گرفته. انگار روی ابرها سیر میکردم. بخار دید را گرفته. و خودم بودم و سفیدی. سفیدی بخار. سفیدی غبار. سفیدی او. به سفیدی ابر. و چه حس عجیبی است. حس خارش همراه با سوزش.

                شیشه های پنجره اتاق را بخار گرفته. بخار سفید در آن صبحدم که هنوز سیاهی است. و چه سفیدی کثیفی است. شیشه های بخار گرفته شبیه یک صفحه کاغذ که با مداد سیاه شده اند و با یک پاک کن کثیف آنرا میخواستند سفید کنند. یک سفیدی کثیف روی یک کاغذ سیاه میشود رنگ آن شیشه های بخار گرفته صبحدم. و چه نماز دلچسبی است. و چه لذتی است. خودت و خدایت. و میدانی آنکه زندگی ات سرشار اوست، آن طرف ترها از خواب بیدار شده و سر به سجده حق میگذارد. و چه لذتی است. و چه عذابی است از لذت نتوان گفتن. و چه عذابی است شنیدن کلمه لذت.

                با موهای خیس سر به بالشت گذاشتم. پتو رویم و من زیر پتویم. و چه خواب عمیقی. و چه حس خنده داری است که چند ساعتی از ساعتی که میخواستی بیدار شوی، دیرتر بیدار میشوی. چه لبخند کش داری، میچسبد به این زندگی. لبخندی زیر پتو. با نگاهی به ساعت دوخته. لبخند به ساعتی که دروغ نمیگوید. و لبخند به خودم. لبخند به زندگی. و تنها کاری است که میتوانم کرد. و چه لذتی است.

                هفته پیش یک روپوش سفید آزمایشگاه گم کردم. بسیار در تلاش بودم که این هفته روپوش جدیدم را گم نکنم. روپوش قبلی ام را فقط همان روز پوشیدم و همان روز هم گم کردم. و حالا، امروز صبح به دنبال روپوش جدیدم گشتم. همان که دیروز به کلاس بردم. در خانه نبود. وفکر اینکه آیا دوباره روپوشم را گم کرده ام یا نه؟. چه فکر آزار دهنده ای است. و چه عذابی است. و هرچه گشتم نبود. و چه عذابی است. و چه لذتی است. چه لذتی است وقتی در حال رفتن به دانشگاه هستم و از  آسانسور به آرامی خارج میشوم و دوچرخه ام را میبینم، با وقار، ایستاده و پلاستیک سفیدی به دست گرفته و لبخندی میزند. و چه لذتی است. روپوش سفیدم در دستان اوست. و چه لبخندی به زندگی زدم و میزنم. و چه لذتی است. در حین برگرداندن روپوش به خانه، در آسانسور، در آینه، چهره خودم، با همان لبخند. وچه آرامشی به خودم میدهد این لبخند. و چه لذتی است.

                باران، کلاه ژاکتم روی سرم و باز هم انریکه در گوش من. و چه هوایی. هوای واقعی. و رکابهایی آرام و باران. خیابان خیس، چاله ها آب شده، آدمها خیس، هوا خیس، ابرها خیس، خانه ها خیس. حرکتها آرام. زندگی آرام. آرامش دهنده. و چه خنکایی است. و چه لذتی است. و چه ترافیکی است. چه ترافیک آرامی. چه آرامش دهنده. ماشینها ایستاده. زندگی ایستاده. آرامش ایستاده. چه حرکت کندی. و چه زندگی کندی. و چقدر هوا خنک است. و چقدر من گرمم. و چه لذتی است.

                نگهبان درب دانشگاه، خلاف عادت، درون دکه اش ایستاده و همچنان کارت میگیرد. پاچه میگیرد. و چقدر احمق است که خیس نمیشود. چه بی ذوق است.

                چه لذتی است سراشیبی دانشگاه را برعکس رکاب زدن. چه حرکت آرامی است. و چه حرکت آرامش دهنده ای است. مابقی پیاده و من سواره. چترهایی برای خیس نشدن. دست آدمهایی. چترهایی با یک سرنشین. گاهی هم دو سرنشین عاشق. و چه عاشقان بی ذوقی.

                پیاده. انریکه در گوش من. هوا خیس است. الان روز است. ولی خورشید نیست. چقدر تنهایم. و چقدر تنهایی ام را دوست دارم. و چقدر آرامم. الان روز است ولی خورشید نیست. و چه پاییزی است. و من چقدر پاییز را دوست دارم. و جغجغه ام پاییز متولد شد.

                الان روز است ولی خورشید نیست. خورشید هم تنهاست. و چه شیاطینی همچو ابرها جلوی ظهورش را گرفته اند. و چه عذابی است. و چقدر تنهایی اش را دوست ندارم. و آرامشی که نیست. و آسمان می­گرید...

<

نظر شما چیست؟

تا کنون ۲۰ نظر ثبت شده است
ای ول
بخونم و بیام
با اینکه از بدی ها نمیگین و از شادی میگین دلم گرفت
کلا جغجغه ی شما رو دوس دارم اما بااینکه جغجغه مفرح ذات هست همیشه باعث دلتنگی و دلگیریم میشه
شاید یاد اور چیزیه!
قشنگ بود
تو پر تر و قوی تر از نوشته های اخریتون بود فک کنم
بعضی جاهاش خیلییییی به دل میشینه
مثلا اونجا که دوچرخه با لبخند گم شده رو به صاحبش میرسونه!
در هر حال
شاد و موفق باشید:)
  • حسین بوذرجمهری
  • سلام بر ناظر همیشگی
    ممنون
    ان شا الله نظرتتون ترتیب اثر داده میشه
    مثل همیشه خوشحالم کردین
    موفق و پیروز باشین
    یا علی
    سلام بر حسین

    نام من سماست ایا می شناسیدم؟
    تحویل نمیگیری دانشجو دانشگاه تهران

    دارم میرم کربلا حلالم کن
    امانتیاتم همین جوری پیشم امانت قولشو به کسی نده چون لازم دارم عیب نداره که؟

    بازم ممنون از لطفت
    حلالم که؟

    مواظب متین باش
    بچه خیلی خوبیه می ترسم بدزدنش
    سلام
    عالی ودلنشین
  • پری دریایی
  • سلام حسین اقا
    خوبید؟
    نمی دونستم می تونید این قدر قشنگ یزدی حرف بزنین
    پایدار باشید
    در پناه خالق اخترک ها

    - فرارسیدن ماه محرم رو بهتون تسلیت می گم امیدوارم همگی بتونیم از این ماه بهره لازم رو ببریم
    سلام
    جقدر یه جوری شده نوشته هات
    سلام چی میخونی؟؟؟
    دوستات چی قبول شدند؟؟؟
    سالاری؟
    باقیان؟
    رفیعی؟
    اعتمادی؟
    متالهی؟
    و...
    نمی دونم من رو یادت میاد یا نه
    اما مطمئنم قمها یادت مونده
    همیشه چشم به راهتم
    شاد و عاشق باشی
    یا حق
    واقعا شما از سال86 وبلاگ نویسی میکردید.
    خیلی قلم قشنگی دارید.
    منتظر پست بعدیتون هستیم.
    بیشتر پستاتون رو خوندم.قشنگ می نویسید...
    من همیشه عاشق خاطره نوشتن بودم خوش به حالتون که حال دارید خاطراتتون رو بنویسیدو البته خوش به حالتون که کسانی هستن که اینقدر خاطره هاتونو تحویل بگیرن و از قلمتون تعریف کنن...
    در ضمن شما حق ندارید به کسایی که زیر بارون چتر دستشون میگیرن بگید بی ذوق اگه به قضیه خوب نگاه کنید می بینید که شمایی که از اومدن بارون خوشحال میشید بی ذوق ترید!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    salam..tab sheretun bad nist................taghriban khobe...........movafagh bashid!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • ملک ثابت
  • سلام بر حسین

    بروزم

    منتظر نظرت
    پست را همان اوایل که نوشتید خوندم ولی حس کامنت دادن نبود!
    مثل همیشه عالی بود.
    دیروز "جشن فرخنده" ی آل احمد رو خوندم
    و باید بگم که نوشته هاتون بی شباهت به نوشته های آل احمد نیست.
    و باید تبریک بگم بهت.

    +جای "آذر" که در آرشیو خالی ماند!منتظریم که "دی" سریع تر در آرشیو نمایان شود!!
    نوشته هات فرق کرده...قبلنا عجیب قریب مینوشتی...الان صاف و ساده اس:)
    !
    نظر من کو آیا؟
    سلام مثل همیشه عالی بود.واقعا نمیدونم چه جوری فکر میکنید که انقدر قشنگ مینویسین.حیف که دیر دیدمو تو این یخبندون زمستون.
    تازه شنیدم تهرانین.ایشالله که هرجا هستین موفق باشین.برای کنکورم خیلی التماس دعا.
    ای بابا کجایین پس؟
    سلام بر همگی و عذر خواهی
    ببخشید اینقدر دیر شد جوابم
    نمیدونم چی بگم
    فقط به اسنو گرل خانوم بگم که اون جملتون خیلی دلچسب بود=جای "آذر" که در آرشیو خالی ماند!منتظریم که "دی" سریع تر در آرشیو نمایان شود!!
    ولی حیف که دیر خوندم!
    از همکلاسی هم ممنونم
    با اینکه نمیدونم کی هستن.
    بازم از همگی ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی