برای مطالعهی قست نخست مطلب از این پیوند استفاده کنید.
امّا چرا سرمایهدارها علاقه دارند ارزشهای خود را به جامعه تسری بدهند؟ چرا اگر ارزشهای آنها همهگیر شود، بقاء آنها تضمین شده است؟ جواب این سؤالات چندین جنبه میتواند داشته باشد. نخست آنکه وقتی ارزشهای آنها همهگیر شد، مردم دیگر به چشم یک انسان غاصب به سرمایهدارها نگاه نمیکنند بلکه آنها تبدیل به قهرمانهای بزرگ میشوند که با هوش و ذکاوت خود و از موقعیتهای بیرونی پیشآمده بهترین استفاده را کردهاند و توانستهاند چنین پیشرفتی داشته باشند؛ به این ترتیب آنها از یک چهرهی استثمارگر، ضد انسانی، دشمنِ رعیت، هواپرست، پولدوست و غارتگر تبدیل میشوند به سوپرمنها و ناجیان جامعه. قصد ندارم بگویم سرمایهدارها حتما غارتگر هم هستند. خیر. بلکه صرفاً در حال توصیف گذار از نوعی نگرش افراطی انسانِ به خصوص غربی نسبت به سرمایهدارها به نوعی تفریط در آن هستم. وقتی تصویر سرمایهدارها روی کتابهایشان بزرگ چاپ میشود که در حال تشویق مردم به زندگی کردنِ بهتر هستند، آنها به مثابه فرشتگان نجاتی تمثیل میشوند که در حال دستگیری ما مستضعفیناند. آنها میخواهند به ما کمک کنند. این فرشتگان دست یاری دراز کردهاند. سؤالی که آنها از ما میپرسند این است که آیا ما مستضعفین هم حاضریم به توصیهی آنها گوش کنیم و دست یاریِ آنها را بگیریم و خود و جامعه را ارتقاء دهیم؟ من این را نوعی وسوسه یا دست شیطان تلقی میکنم.
چرا این دست، دستِ شیطان است؟ جوابِ این سؤال در پرسشی دیگر است. پرسش آن است که چرا سرمایهدارها میخواهند ما پولدار باشیم؟ چرا آنها دارند برای خود رقیب درست میکنند؟ یکی از اصلهای اساسی سرمایهگرایی، رقابت است. رقابتی جنون آمیز. رقابتی بر سر بقاء. اساساً اصل کاربرد نظر داروین، در اقتصادِ سیاسی است. نظر داروین در علوم زیستی از این حیث مهم است که وظیفه دارد اثبات کند که رقابت جنون آمیز بر سرِ بقاء، یک «قانون طبیعی» است که نمیتوان از آن تخطی کرد. چرا علوم استراتژی وارد اقتصاد و مدیریت میشوند؟ استراتژی یک اصطلاح «جنگی» است! در رقابت و جنگ بر سر بقاء معنا دارد. مدیریت استراتژیک یعنی اینکه اینجا، در اقتصاد و مدیریت هم جنگ است. رقابت یک رقابت دوستانهی fair play نیست. بلکه اینجا هم جنگی است بر سر بقاء. حال پس چرا سرمایهدارها دارند برای خود رقیب درست میکنند؟ شاید این پرسشی سادهلوحانه باشد. کدام مستضعفی همچون ما، میتواند رقیبی برای این سرمایهدارها شود؟ ترامپ در یکی از کتابهایش گفته بود (یا به اسم ترامپ نوشته بودند!) به کلوپ 400 نفری ما بیلیونرها بپیوندید! 7 میلیارد آدم وجود دارد، این سرمایهدارها کلا به 400 نفر میرسند. رسیدن به حد رقابتی در ابعاد آنها چیزی نیست که با خواندن کتابهای آنها حاصل شود! یا بالعکس، اگر کسی این توانایی را داشته باشد و بتواند به این کلوپ خواص وارد شود، قرار نیست با خواندن این کتابها تغییر زیادی در او ایجاد شود.
بهرحال، میتوان نشان داد که بخش بسیار عمدهای از خوانندگان این کتابها قرار نیست رقیبی برای آنها بشوند، امّا با خواندن این کتابها تبدیل به بردگانی میشوند که عشق و علاقهای به اسطوره و فرشتهی زندگی خود یعنی آن سرمایهدار بزرگ پیدا میکنند. پس نخست آنکه مستضعفین عاشق اربابان خود خواهند بود نه دشمنِ آنها. نکتهی دوم آنکه آنها تلاشِ مضاعف خواهند کرد تا به آن سرابی که برایشان ترسیم شده است دست یابند. در این تلاش اگر به آن هدف تعیین شده، آن زندگی رؤیایی ترسیم شده، نرسند، امّا جان کندن و تلاش و مشقّت فراوان آنها باعث میشود چرخهای سنگین اقتصاد به نفع سرمایهدارها بچرخد. مثال، همان گوریل یا میمون انیمیشن یوگی است. کشتی یوگی چگونه به حرکت در میآمد و پرواز میکرد؟ یک گوریل در «طبقهی پایین» کشتی یوگی روی چرخ نقالهای قرار داشت. وقتی از سقف یک خوشه موز پایین میآمد آن گوریل میدوید تا موزها را بگیرد و بخورد به این ترتیب نیروی لازم برای چرخیدنِ بالگردهای کشتی یوگی حاصل میشد و این ماشین عظیم به حرکت در میآمد (شکل زیر). این تمثیل ظریف نمایشگر وضعیت کل جامعه است. اقتصاد جهان یک ماشین عظیم است که تنها زمانی به حرکت در میآید که مستضعفینِ «طبقهی پایین» جامعه به هوای سراب موزهایی که به آنها نشان داده میشود بدوند. این موزها همان رؤیاهای زیبایی هستند که سرمایهدارها در کتابهایشان برای ما مینویسند.
امروز متنی خواندم که میگفت کا.گ.ب (سرویس امنیتی شوروی) برای اینکه روشنفکران جامعه را اخته کند، به جای اینکه آنها را زندانی کند، به شکلی غیرمستقیم و نامریی، در زندگی آنها رخنه میکردند و برایشان گرفتاریها و مشکلات، بنبستها، یاسها، بدبختیهای شدید و پیدرپی مالی، شخصی و شغلی، روحی و عاطفی میساختند و دشمنان شخصی و شاکی های خصوصی میتراشیدند. بنابراین آنها آنقدر مشغول و درگیر زندگی شخصی میشدند که دیگر فرصت نمیکردند به سیاست و ایدهآلهای بزرگتر بپردازند. من نمیدانم این روایت چقدر درست است؟ اصلاً مگر چنین چیزی به راحتی ممکن است؟ یک سازمان برای هر روشنفکر چند نفر را باید بگمارد که چنین مستأصل شوند؟ شاید این هم یکی دیگر از بسیار افسانههایی است که برای کا.گ.ب ساختهاند. امّا نگاهی بیاندازید به کاری که سرمایهدارها میکنند. آیا آنها آن چیزی را که به کا.گ.ب نسبت میدهند، امروزه به راحتی و به وفور به انجام نمیرسانند؟ آیا آنها مردم را میمونوار به دنبال سرابی واهی، به خودشان مشغول نکردهاند؟ مثلاً شما میبینید خیلی از این غربیها در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی درک زیادی ندارند. مثالهایش را زیاد شنیدهاید که مثلاً حتی نمیدانند کرهی شمالی کجای نقشهی زمین است! مردم عادی که هیچ، سارا پیلین هم که معاون جان مککین بود، در برنامهی زنده، روسیه را دوست و همسایهی امریکا خطاب کرد!!!
چرا اینطور است؟ چون آنچه به کا.گ.ب منسوب است، امروزه بسیار دقیقتر توسط سرمایهدارها دارد انجام میشود. با کمکِ رسانه. حال نه تنها مردم دیگر دربارهی سیاست و مسائل بزرگ نمیاندیشند، بلکه حتی دیگر وقت ندارند دربارهی عاقبت خویش، دنیا و آخرت، معنا، مفهوم، دلیل و هدف زندگی خود بیاندیشند (چندی پیش برشی یک دقیقهای از یک کلیپ به صورت گسترده در شبکههای مجازی پخش شد که از 50 نفر پرسیده بودند هدف از زندگی چیست؟ اغلب مصاحبهشوندگان یا به بیهدفی اشاره میکردند یا به اهداف سخیف. گزارش کامل این کلیپ هفت دقیقهای را میتوانید از این پیوند مشاهده کنید). این است که آن دست فرشتهگونهی سرمایهدارها را وسوسه یا دست شیطان نامیدم. و چقدر این مشغول کردنِ مردم به خودشان، خودش تجارت نون و آبداری است. چه صنعت تبلیغاتی که پشتش نیست. چه کتابهای پرتیراژ و پرفروشی که چاپ نمیشوند. نمیدانید آنچه که کا.گ.ب باید با کلّی هزینه انجام میداد امروزه چقدر خودش سودآور است! مردم برای اینکه فکر خود را به بردگی در آورند چه پولهای هنگفتی که خرج نمیکنند! در مثالی مشابه یکی از شایعات مخوف دربارهی کا.گ.ب آن بود که میگفتند شوروی همهی نامهها را پیش از رساندن به مقصد، میخواند و شنود میکند! یک تخمین بزنید این کار چقدر هزینه دارد؟ حالا یک لحظه تصور کنید: آن شایعهی افسانه مانند امروزه بسیار سودآورتر در حال اجراست و کسی هم معترضش نمیشود! مگر غیر از این است که شما پستِ الکترونیکی برای دیگری نمیفرستید مگر آنکه به راحتی توسط حکومتها و شرکتهای بزرگ قابل خواندن است؟ هِه!
- ۱
- سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۴۸ ب.ظ
نظر به اینکه "در مثل مناقشه نیست" مثال موز شبیه هیجانات و هواداری های انتخاب ایران است؛ قبل و بعدش این همه گیر بودن اهمیت مسائل اجتماعی سیاسی وجود نداره.
چند روز بود به موضوعی مشابه آنچه که شما ذکر کردین فکر میکردم؛
اگر تبلیغات استفاده از اقلام آرایشی رو در بین خانومها تبدیل به ارزش نمیکرد ؛ حتی اگر این اقلام به رایگان بین خانوم ها توزیع میشد به این قوت و قدرت مورد استفاده ی افراطی قرار میگرفت؟ اصلا کسی میپذیرفت با صورتش چنین کاری کنه؟
به زعم من مسخ شدیم توسط رسانه ها
از کتابخونی که میخواد با یک کتاب ثروتمند بشه تا سطوح پایین تر اجتماع
سلام. بله. حرف و مقایسه درستی بود به نظرم. مثالهای متعدد دیگری هم میتوان زد