بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

اصل و اساس مدیریت تصمیم‌گیری است. اساس سیاست هم همین است. اساساً سیاسی شدن هم دقیقا در همین مرحله‌ی تصمیم‌گیری موضوعیت میابد. همه‌ی دعواها، منافع و تعارضات بر سر یک تصمیم نمود می‌یابند و منازعه می‌کنند. بگذریم. دوباره به یک تصمیم شخصی نسبتاً بزرگ رسیده‌م. خب، من دکتری قبول شده‌ام. حالا که چه؟ چه‌کار کنم؟ گام بعدی چیست؟ برای چه چیزی برنامه‌ریزی کنم؟

همیشه، از اول، هدفم هیئت علمی بود. من تدریس را دوست دارم و فکر می‌کنم توانایی خوبی در آن دارم. توانایی و عشق خوبی در برقراری ارتباط با محصلین و تربیت آنها. اساتید دانشگاه را که می‌بینم کلی انتقاد نسبت به آنها دارم. مثلا اینکه اینها چرا سمت اجرایی میگیرند؟ اصلا بگیرند. فقط یکی، دو تا! به نظرم استاد باید بیش و پیش از هرچیز استاد باشد و برای دانشجو باشد. بعد اگر سمت و مسئولیتی پیش آمد، دانشجویش را برای آن مسئولیت پیشنهاد کند نه اینکه خودش رأساً وارد اجرا هم بشود. اینطور که بشود هم شبکه‌ی خودش را در مناصب اجرایی ایجاد کرده است و ارتباط خودش را دارد و هم دِین خود را نسبت به دانشجو ادا کرده است و هم اساساً تنها در این صورت است که می‌تواند ادعا کند او دانشجویش را «تربیت» کرده است. الان استاد هیچ اهمیتی برای دانشجو و تدریس قائل نیست و هیئت علمی شدن فقط تبدیل شده است به سکوی پرتابی برای دستیابی به یک سری موقعیت اجرایی دیگر. افتخار استاد باید دانشجوهایش باشند نه سمت‌های اجرایی‌اش و نه حتی منتشراتش. حتی مقاله و کتاب هم فرع بر تدریس است. حتی مقاله و کتاب را هم باید دانشجو انجام دهد نه استاد! نه به این معنی که استاد از دانشجو بیگاری بکشد و کار را دانشجو بکند و استفاده را استاد ببرد بلکه به این معنا که استاد باید دانشجو را در نوشتن تربیت کند و با کار علمی او را بار بیارد و مدام کار او را ویرایش کند و وقت بگذارد برای تربیت دانشجو در حین تولید علم و او را کمک کند و حتی دانشجو را هُل بدهد! و بعد که تربیت شد، دانشجو را در موقعیت مناسب اجرایی یا علمی‌اش قرار دهد. وظیفه دانشگاه این است. اینکه دانشگاه دانشجو بگیرد و برایش مهم نباشد که خروجی این دانشجوها چه باشند و در آینده به چه وضعیتی دچار می‌شوند که فایده ندارد. حالا دانشگاه بی‌خیال است و فقط به فکر رزومه و پول در آوردن خودش است، استاد که می‌تواند به فکر دانشجوهایش باشد. استاد که می‌تواند بی‌خیال نباشد و اهل تربیت کردن باشد و آینده‌ی دانشجویش برایش مهم باشد و اگر دانشجویش آینده‌ی موفقی داشت آنگاه بتواند به خود افتخار کند. دانشجویش فخر وی باشد. تازه اینطور که باشد چه بسا قدرت اجرایی استاد بیشتر هم بشود چون شبکه‌ای از دانشجوهای وی در انواع سمت‌ها و موقعیت‌ها هستند و اینجور دانشجوها نسبت به استاد خویش وفادار هستند و به وی احترام می‌گذارند چون تربیت و رشد خود را مدیون وی می‌دانند و بدین ترتیب حرف این استاد می‌تواند در بخش‌های مختلف اجرایی توسط دانشجوهایش به کرسی بنشیند.

اینها همه ایده‌آل‌های من در هیئت علمی شدن بوده و هست. از اوّل و دوره‌ی دبیرستان هم تدریس و تربیت را دوست داشتم. امّا حالا در مرحله‌ای هستم که باید تصمیم بگیرم. من میبینم که در تهران خیلی خیلی بعید است بتوانم هیئت علمی شوم. اینجا روابط و باندبازی حرف اول را میزند! البته اکثر جاها همین است. امّا شاید در یزد راحت‌تر بتوانم هیئت علمی شوم. اگر یزد بروم، به اندازه تهران می‌توانم تأثیرگذار باشم؟ از طرف دیگر، گور پدر تأثیرگذاری! بگذار از این جهنم تهران فرار کنم و بروم یزد و راحت زندگی کنم. از این هیاهو و عجله‌ی همیشگی و عبث. از این شلوغی و استرس همیشگی. بروم در یزد، ساکت و آرام، کار خودم را بکنم. اگر توانستم تأثیرگذار باشم که فبها، اگر هم که نشد به درک! این حاکمان لیاقت آنرا ندارند که خودم را فدا کنم.

از طرف دیگر میگویم خودم را فدا کنم. سختی تهران را به جان بخرم و در این خراب شده باقی بمانم تا مگر توانستم کاری کنم. اینجا که بعید است هیئت علمی بشوم، نقشه دارم در اینجا یک شرکت مطالعاتی (تحقیق و توسعه) بزنم و پروژه مطالعاتی انجام بدهم! و بعد از مثلا 10 سال این شرکت برای خودش برندی می‌شود و بعد از 30 سال اگر خوب کار کنیم می‌تواند جوری بشود که در عرصه‌ی سیاست‌گذاری بسیار در سطح کشور مؤثر باشد. الگوی آن را هم RAND گذاشتم (فعلا اسمش را گذاشته‌ام هرند! (Health RAND)).

چون حوزه‌ام سیاست‌گذاری است، به نظر می‌رسد اگر به مراکز قدرت و سیاست نزدیک باشم تأثیرگذارتر خواهم بود. بنابراین هرند در یزد خیلی جوابگو نیست مگر اینکه روی مباحث بنیادین و انتزاعی‌تر سیاست‌گذاری سلامت کار کند. روی تولید علوم پایه و کارهایی مثل ترجمه و تألیف کتاب، تربیت دانشجو و تأثیرگذاری در فضاهای مجازی. امّا اگر در تهران باشد، می‌تواند عینی‌تر فعالیت کند و حتی در کارهای اجرایی و عملیاتی وارد شود. از نهادهای مختلف سیاست‌گذاری مانند مجلس و مجمع تشخیص و وزارت بهداشت و وزارت رفاه و دیگر ارکان مرتبط پروژه بگیرد و انجام بدهد و مستقیماً در سیاست‌ها تأثیر بگذارد.

حال باید تصمیم بگیرم و من فکر میکنم نهایتاً تا سال آینده باید تصمیم خودم را گرفته باشم. سال 98 سال چنین تصمیمی است برای من. چون این دو مسیر بسیار با هم متفاوت می‌شوند. اگر بخواهم تهران بمانم و قید هیئت علمی شدن را بزنم، نیازی به تولید مقالات انگلیسی و ISI‌ و این بازی‌ها ندارم و می‌توانم بسیار اجرایی‌تر وارد کارهای هرند بشوم. اما اگر بخواهم از جهنم تهران فرار کنم و به بهشت یزد برگردم و با خیال آسوده زندگی راحتی داشته باشم و در کنارش کارهای بنیادین‌تر انجام بدهم و در عین حال هیئت علمی شوم و به تربیت نیرو بپردازم به طوری که در افق بلندمدت‌تری کارهایم تأثیرگذار باشند، باید کارهای اجرایی را کنار بگذارم و به فکر چیزهایی مثل ISI باشم و رزومه‌ام را بسازم تا شاید بتوانم در یزد هیئت علمی بشوم و البته کمک کنم به تمرکززدایی در کشور تا جاییکه بتوانیم یزد را در این حوزه شناخته شده و برجسته کنیم. تصمیم سختی است، هر دو مسیر را دوست دارم. هر دو مزایایی دارند و معایبی. امیدوارم بتوانم به تصمیم خوبی برسم. نظرات شما می‌تواند راهگشا باشد.

نظر شما چیست؟

تا کنون ۴ نظر ثبت شده است
انصافا خیلی سخته بین این دو مسیر انتخاب کردن

این نکته ی که تو بحث آموزش گفتید که استاد فقط استادی کنه، شاید زیاد درست نباشه، چرا که کسی که میخواد کسی رو در زمینه ی تربیت کنه، بهتره که خودش دستش تو کار باشه تا درک واقعی تری از مسائل اون حوزه داشته باشه. مثلا یک استاد اقتصاد که همزمان داره کار اقتصادی میکنه، اثرگذاری تربیتیش متفاوت از استاد اقتصادی هست که کار اقتصادی نمیکنه.
یا مثلا گفتید که استاد بشه معرفی کننده دانشجو برای کارهای اجرائی، خب خود این استاد با توجه به اینکه خودش رو وقف تربیت کرده، آیا شبکه ارتباطاتش اونقدر قوی هست که بتونه شاگرداش رو وارد حوزه اجرا کنه؟

سلام و عرض ادب
در این مورد حرف بسیار است و در این مجال نمی‌گنجد امّا خلاصه اینکه این مسئله در قالب تفکیک «صف» از «ستاد» جزء مباحث همیشگی مدیریت بوده و هست. امّا سنجش ادعای شما کار دشواری نیست. می‌شود بررسی کرد که آیا واقعا این اتفاقی که میفرمایید افتاده است؟ به نظر بنده با مقایسه اساتید که چنین چیزی رخ نداده. تنها اتفاقی که افتاده اینه که استاد وقت کمتری برای دانشجو گذاشته است. البته باید چند سوگیری این واقعه را مد نظر داشت. اوّل اینکه اساتیدی که سمت اجرایی میگیرند معمولا «سلبریتی» می‌شوند! و این سلبریتی شدن معمولا در ارزیابی علم و دانش آنها بایاس ایجاد می‌کند. در ثانی، معمولاً اساتیدی سمت اجرایی میگیرند که دانش بیشتری دارند فلذا ممکن است اینطور برسد که آن استاد چون سمت اجرایی داشته است دانشمندتر شده است در حالی که عملاً برعکس بوده است. حتی به نظر بنده سمت اجرایی اثرات منفی در رشد اساتید دارد چرا که آنها را درگیر جزئیات وقت‌گیر و بی‌حاصل کارهای اجرایی می‌کند که عملا فقط عمر آنها را تلف می‌کند (البته آورده‌ی مالی خوبی هم برایشان دارد! و البته سلبریتی هم می‌شوند! به همین دلیل است که آنها مسئولیت اجرایی قبول می‌کنند!). مسئله‌ی تفکیک صف از ستاد یک اصل جا افتاده است به همین دلیل که کسی که در صف هست فرصت فکر کردن و عمیق شدن را از دست می‌دهد و سطحی باقی می‌ماند. البته این به معنای این نیست که اهالی ستاد باید از صف بی‌خبر باشند؛ بلکه خبردار بودن آنها متوقف بر داشتنِ سمت اجرایی نیست. ستادی‌ها باید مستمراً بر صف نظارت داشته باشند و آنرا ارزیابی کنند و اینگونه هم درگیر جزئیات اجرایی نمی‌شوند و هم کاملاً مطلع از مسائل صف خواهند ماند.
سلام
فواید و ریسک هر دو حالت رو برای نتیجه‌ای که می‌خوای بگیری (یعنی اثرگذاری) بررسی می‌کنیم. اگر خودت هرند را بزنی، یا موفق می‌شی یا نمی‌شی! اگه موفق بشی خوبه و به نتیجه رسیدی، ولی اگه موفق نشی کلاً بازی را باختی و هیئت علمی هم نشدی و هیچی به هیچی! (این ریسک را در نظر داشته باش تا با حالت بدیل مقایسه کنیم.) ولی اگر استاد بشی و سرشناس بشی و دانشجوهای دغدغه‌مند را برای تحصیلات تکمیلی به سمت خودت جذب کنی، اگر مثلاً در طی ده سال، فقط ده تا از دانشجوهات (با الهام از ایده‌های تو) تصمیم بگیرند که هرند را بزنند (که طبیعتاً در مسیرش از تو راهنمایی و مشورت هم می‌گیرند)، شانس اثرگذاری از طریق هرند یا مشابه اون خیلی بیش‌تر خواهد شد، چون در صورت شکست یکی‌شون، به بقیه می‌توان امیدوار بود، و البته بعید نیست که برخی دانشجوهات در زمینه‌ی اجرایی و مدیریتی بهتر از تو هم بتونند عمل کنند، و این‌ها همه در حالی است که زمان خیلی زیادی هم از دستت نرفته. تازه در این صورت، اگر مثلاً هر ده‌تاشون هم شکست بخورند، تو باز هم دانشجو داری و خواهی داشت، و بنابراین بازی را کاملاً نباخته‌ای. (بنابراین به نظر می‌رسه فواید جامع‌تر و ریسک کم‌تری داشته باشه.) گذشته از این‌ها، برگشتن به یزد فواید دیگه‌ای هم داره که به برخی‌ش اشاره کردی، و بنابراین به نظر من این گزینه ارجحه.
موفق باشی. :)
به نظر من برای شرکت مد نظر دیر نمیشه اما برای هیئت علمی شدن میشه! اگر هیئت علمی بودن خوب پیش بره و به قول خودت یزد شاخص بشه در اون رشته اونوقت شرکت اونجا هم جواب میده!
  • محمد حسین مرادی
  • به نظرم آدم باید به حرف خانمش گوش کنه
    نه چون خانم‌ها واقعیات زندگی را بهتر درک می‌کنند. چون زندگی ما یک روزی تموم میشه و همه‌ی سیاست‌ها و سیاست‌گذاری‌ها میره زیر خاک، ولی احترام و همراهی شما احتمالا بتونه جایی مهم‌تر از سلول‌های مغزت بشینه، یک چیزی که بتونی با خودت از این دنیا ببریش اون دنیا

    همین قدر بی معنی بود نظرم :))

    همینقدر خوب :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی