بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

هفتم

متفرقه
جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۸ ب.ظ

مقطع عرضی شکم

تصویر بالا تصویری از یک بشقاب سوسیس و میگو و غذای دریایی نیست. تصویر بالا یک نقاشی پست مدرن هم نیست و ایضاً یک جور جانور دریایی. این یک برش عرضی از شکم انسان است. در این تصویر حداقل ۴۰ مورد جزء آناتومیکی هست که باید یک رادیولوژیست با آنها آشنا باشد. و در یک مقطع بالاتر از آن یا پایینتر از آن هم به همین منوال. یعنی سراسر بدن. آناتومی. درسی که از آن رنج میبرم. و هنوز نمیدانم چرا من در رشته های علوم زیستی در حال تحصیل هستم؟ من علاقه شدیدی به بحثهای نظری، منطقی، فلسفی و حتی تاریخی دارم. من عاشق شناختِ ابعاد مختلف انسان هستم. نه ابعاد آناتومیکی بلکه ابعاد معنوی. در طول دبیرستان درس خواندم برای قبول شدن در روانشناسی تا شاید بتوانم از این علم بگریزم. نتوانستم. عامداً در حدی درس میخواندم که رتبه ای بین ۲۰۰۰ تا ۴۰۰۰ کنکور بیاورم تا پزشکی قبول نشوم و البته بتوانم روانشناسی قبول شوم. که متاسفانه ۴۰۰۰ شدم با چند اشتباه جزئی و میترسیدم که روانشناسی هم قبول نشوم. حالا هم بدجوری در این درسها درجا میزنم. آناتومی؟ من حافظه ام بسیار ضعیف است. از کودکی در حل مسائل ریاضی بسیار خوب عمل میکرده ام. فیزیک هم به همین منوال. ولی حتی فرمولهای درس ریاضی و فیزیک را هم نمیتوانستم خوب حفظ کنم و در کنکور یادم هست که دو یا سه تا از فرمولها را اثبات کردم تا توانستم از آنها استفاده کنم. من به هیچ وجه عقیده ندارم که علوم زیستی علومی بی ارزش هستند. و اگر چنین حرفی داشته باشم نشان میدهم که اصلاً آدم منطقی ای نیستم. ولی من این را خوب میدانم که من کمترین استعداد را در این زمینه دارم. اگر استعدادهایی که دارم را به ترتیب ردیف کنم اول باید از استعداد هنری ام بگویم و بعد استعدادم در علوم منطقی و بعد از اینها علوم تجربی. بارها از خود پرسیده ام که چگونه قرار است در روز حساب به خدای جواب پس بدهم که با این استعدادهایم چه کرده ام؟ الله اگر از من پرسد که با این ودیعه ای که به تو دادم چه کردی؟ چه بگویم؟ نمیدانم و میترسم از آن روز. حالا دو سه روزی هست که آناتومی من را به زانو در آورده. نمیدانم پاس میشوم یا نه. روزگار سختی است برایم...

<

نظر شما چیست؟

تا کنون ۵ نظر ثبت شده است
  • صابر(دانشجوی فنی)
  • ای جان سخن از زبان ما میگویی ...
    میگم خودت که نرمندی هیچ
    ولی زن داداش ما هم هنرمندنااااااااااا
    هم دست پختشون
    هم طراحیهاشون:)
    قیافه ی به اون زشتی تو رو چقدر خوب عوض کردن:دی
    بهت افتخار میکنم....
    مخلصیم داداش
    شرمنده میکنی
    زن داداش:
    الآن در یک جمله هم گفتین من نمیتونم شبیه بکشم هم گفتین حسین زشته! :دی
  • من چادرم را دوست دارم
  • سلام علیکم

    فقط خدا می داند وقتی یک نفر تلفنی یا متنی یا حضوری با این دقت طرح را نقد می کند چقدر خوشحال می شویم خدا خیرتون بده

    تقریبا همه چیز را گفته اید

    البته طرح ما کمبودهایی هم دارد که یکی اش را خدمتتان عرض می کنم و آن اینکه بسیار مهم است نقش آقایون در بستر سازی برای این انتخاب پررنگ شود آقایون در نقش های خانوادگی مثل پدر برادر همسر و حتی فرزند بیش از آنکه حتی خودشان بتوانند تصور کنند موثرند امیدواریم یک روز این بخش هم در این وبلاگ پررنگ تر مطرح شود و البته با توجه به روحیه ی آقایون که شما گفتید نمی دانم امکان آن هست یا نه مثلا ما تا الان چند تا خاطره از آقایون داشتیم یکی از خاطره ها مربوط به پسر نوجوانی بود که باعث شد مادرش محجبه و سپس چادری شود تاثیر پدرها و برادرها و همسران که دیگر اظهر من الشمس است

    در مورد گسترش طرح تا به حال ما به سه موضوع به شکل جدی فکر کرده ایم و در مورد یکی از آنها تقریبا به نتیجه قطعی رسیده ایم و امیدواریم از ماه مبارک رمضان استارت آن را بزنیم همیشه امیدواریم که به فرمول "ما مکلف به نتیجه نیستیم، ما مکلف به انجام وظیفه هستیم." اما همواره باید یادمان باشد که انجام وظیفه را مکلفیم به بهترین شکل آن انجام بدهیم

    اما اینکه فرمودید"اجازه از شما برای استفاده از نام و نشانتان اگر نظر مثبت داشتید." را متوجه نشدم؟

    باز هم برای وقتی که گذاشته صمیمانه تشکر می کنم و امیدوارم امتحاناتتان را به خوبی پشت سر بگذارید یاسمن خانم هم اینقدر وسواس نداشته باشند و زودتر خاطره شان را برای ما ارسال کنند

    خدا حفظتون کنه

    لبخند رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها نصیبتون
  • حسین بوذرجمهری
  • سلام
    ممنون از توجهتون
    نظرتون بسیار قابل تامل بود و اونجایی که گفتین پسری هم خاطره خودش رو فرستاده که توانسته مادرش رو به حجاب علاقه مند کنه، بسیار بسیار برایم جالب و آموزنده بود.
    من در فکر داشتم که بتوان "چی شد؟" های دیگری ساخت که بصورت یک مجموعه امر به معروفی کامل باشد. و چون من یک جوانِ 20ساله و متاهل هستم، و ازدواج مبتلا به من بوده است و دوست دارم تشویق به ازدواج کنم، در نظر داشتم مثل کاری که شما کردید را برای ازدواج انجام دهم. برای همین گفتم که از شما اجازه دریافت کنم. وقتی شنیدم که شما برای انجام کارهای مشابه نیز فکر کرده اید بسیار خوشحال شدم و از کاری که میخواستم بکنم منصرف شدم. منتها اگر کمکی کاری چیزی از دست یک دانشجوی 20 ساله بر می آید من در خدمت هستم.
    من کاری که میتوانستم برای این حرکت خالصانه شما انجام بدهم را انجام دادم، اول اینکه دعاگوی شما هستم و از خدا طلب برکت برای این حرکت دارم و دوم هم اینکه در وبلاگم در حد وسع نوشتم.
    امیدوارم خدا به زندگیتان برکت و به شما و خانواده تان عزت دهد.
    یا علی
    --------------------------------
    راستی شما گویا اشتباهی در پست هفتم نظر گذاشته بودید که نظرتون رو به پست بالا انتقال دادم.
  • مسیح کردستانی
  • سلام ما رو هم به آقا صابر برسونید
    بنده خدا یه بار ازم انتقاد کرد منم با دل و جان قبولش کردم
    اما بعدش دیگه نیومد
    بهش بگین دوستش دارم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی