دو دسته برایم ارزش زیادی ندارند. یک آن دسته که از باختها بیش از حد ناراحت میشوند و دوم آن دسته که از بردها بیش از حد خوشحال. بازی دموکراسی متناوباً در حال تکرار است و به وضوح چرخش قدرت خود را نشان میدهد. در دموکراسی هیچ گروهی به مدت طولانی بر مسند قدرت نبوده است. نمیفهمم چرا آنهایی که زیاد ناراحت یا زیاد خوشحال میشوند این را درک نمیکنند. بیشتر احساس میکنم این دو قشر هر دو انحصار طلب و تمامیتخواه باشند. اینها میخواهد «همیشه» در قدرت باشند و اگر این نشود، خوب معلوم است که آشوب میکنند.
به نظر میرسد تقدم اندیشیدن بر عمل کردن و تقدم تولید مفاهیم نظری بر اجرایی کردن آنها امری بدیهی باشد امّا در مقام عمل میبینیم اینگونه نیست و برای بسیاری از افراد این امر نه تنها بدیهی نیست بلکه اساساً انگارهای غلط است. در واقع بسیاری بر این باورند که ایدهها باید در سطح خام باقی بمانند و با اجرایی کردن آنهاست که پخته میشوند. یا در مرحلهای بالاتر عدهای معتقد میشوند حتی اجراها و عملهاست که ایدهها را شکل میدهند و اساساً اوّل باید اجرا کرد بعد برای آن تئوریپردازی کرد! بصورت طبیعی ممکن است همهی این حالات و دیگر حالات متصور رخ دهند امّا بحث جدی بر سر آن است که در شرایط عادی برای انجام یک کار، کدام شیوه صحیحتر است؟ آیا اینکه بصورت طبیعی ممکن است اوّل عملی واقع شود و بعد برای آن تئوری پردازی شود، دلیلی بر آن است که برای انجام هر کاری ابتدا باید آنرا اجرا کرد سپس همزمان یا بعد از آن برای آن تئوریپردازی نمود؟
مدتی است به این فکر میکنم که چرا باید به سعید جلیلی رأی دهم؟ حقیقتاً یک معیار و میزان خوب و قانع کننده برای خودم پیدا نکردم همین شد که یک مقدار به برانداز کردن کارنامه و برنامه ها پرداختم، مقداری سخنان این و آن و بزرگان را شنیدم و البته سخنان مخالفان و حتّی دشمنان را و البته قلبم را هم به کار گرفتم تا او مرا هدایت کند. شاید امتحان سختی بود. اینکه آدم با کمترین اطلاعات بتواند بهترین نتیجه گیریها را داشته باشد از هنرهاست. همین ارزش دارد. مثالش در انتخاب راه سقاوت و شقاوت هم روشن است. یعنی خدا میتوانست مثلاً اطلاعاتی یقینی به ما دهد تا ما با اطلاعات کامل بتوانیم راه درست را تشخیص دهیم و بهشت رویم امّا خدا همهی این اطلاعات را در اختیار قرار نداد. یعنی برای مثال میتوانست یکبار بهشت و جهنم را به ما نشان دهد و سپس نتیجه گیری را به خودمان وانهد. خوب اگر اینطور بود همه افراد اطلاعات کافی برای هدایت داشتند امّا خدا اینطور نکرد. اطلاعات را ناقص به ما داد و خواست هدایت شویم. البته نه اینکه آنقدر اطلاعات کم داده است که هدایت سخت باشد بلکه طبق یک حدّ وسط، اطلاعات داده است و ابزار شناختش را هم داده است. به قول برادرم متألهی، طبق منحنی نرمال(زنگولهای) است. ولی باز هم راه را برای اشتباه کردن باز گذاشته است. در حدیث هم هست. رسول الله میفرمایند: «بزرگترین مردمان در ایمان و یقین کسانی هستند که در روزگاران آینده زندگی می کنند، پیامبرشان را ندیده اند، امام آن ها در غیبت است و فقط به سبب خواندن خطی روی کاغذ (قرآن کریم و احادیث معصومین(ع)) ایمان می آورند.» یعنی دیگر ایمان آوردن با شقّ القمر هنر و ارزش نیست بلکه ما باید آنقدر خوب استدلال کنیم که از روی همین کلام به جای مانده (یعنی از کمترین اطلاعات) بهترین نتیجه گیریها را داشته باشیم. یا در حدیث دیگر رسول الله(ص) میفرمایند: «خوشا به حال کسی که به حضور قائم(عج) برسد، در حالی که پیش از قیام او پیرو او باشد.» این انتخاب ارزش دارد. این وسط کسی علی میشود که میگوید اگر پرده ها کنار رود به یقینم چیزی افزوده نمیشود یعنی او با همین ابزار شناخت توانسته از همین اطلاعات موجود، بیشترین نتیجه گیریهای درست را حاصل کند و کسی هم در آنطرف قضیه میشود برتراند راسل(اگر حافظه یاری کند) که دم مرگ میگوید اگر آن دنیا رفتم و خدایی بود، به خدا میگویم آنقدر اطلاعات درست و یقینی در اختیارم نگذاشتی که بتوانم به تو ایمان بیاورم. یعنی راسل هم از همان ابزار شناخت و از همان اطلاعاتی که در دست علی بوده استفاده کرده ولی حدّاقل نتیجه گیریهای درست را داشته است. اینجاست که اوّل به ذات هنر، ذکاوت و حکمت خداوند متعال در رقم زدن چنین آفرینش عظیمی پی میبرم و دوم مشخّص میشود که آدم باید مهارت حاصل کردنِ بهترین نتیجه گیریها را از کمترین اطلاعات به دست آورد. حتّی گاهی به این فکر میکنم که خداوند به عمد قبل از انتخابم همه اطلاعات را در اختیارم نمیگذارد تا امتحانم کند. یک بارش همین انتخاباتی است که امروز رأی گیری اش انجام شد. یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری.