اللهم اشرح لی صدری و یسرلی امری والحلل عقده من لسانی یفقهوا القولی.
یا به زبون خودمون: خدایا ! کاری کن حرفامو بفهمن!
چند روزه مامان بهم گیر داده که الا و بلا باید منو از این مدرسه بیاره بیرون و مدرسه امام حسین ثبت نام کنه.
قبل از اینکه اجازه بده من حرف بزنم شروع میکنه به گفتن:
آخه این چجور مدرسه اییه که تو معدلت اینقدر کمتر از بچه های دیگه میشه؟ مثلا همین بیطرف که شاهد میره. چقدر معدلش از تو بهتره... ولی تو؟ تو چی؟ معدلت که افتضاحه. حالا کاشکی میخوندی. در طول سال که اصلا یادم نمیاد درس خونده باشی. یا خونه نیستی یا اگه هم باشی پشت کامپیوتری.
این بار دیگه اشتباه نمیکنم. اصلا من اشتباه کردم که گذاشتم تیزهوشان بری.دیگه اشتباه نمیکنم. حالا بگذار همچین کار ازت بکشم. مدرسه امام حسین که بری ....
همینجور مامان و میگه و منم دهنم وامونده ! اصلا امون نمیده من حرف بزنم. طبق معمول من باید دست به سینه بشینم و فقط گوش بدم.
شروع میکنه به بد گفتن از هرچی تیزهوش و کند هوش و تیز گوش و فلان هوش و فلان گوشه. و البته در مقابل ، خوب گفتن از مدرسه های غیر انتفاعی که نمیدونی چقدر کلاسهای اضافی میگذارن و چقدر امتحان که نمیگیرن و .....
مامان میگه و منم اصلا هواسم نیست. بر میگردم به اون موقع ها. یادم میاد:
اون اوایل. سال اول دبیرستان. اون موقع ها همه از آقای اکبرنژاد تعریف میکردند و این تعریفات در من اثر کرده بود. در اوج و آنجایی که من تصور میکردم زیر نظر بهترین مدیریت استان درس میخونم خبر از رفتن دادند.
من که یک سمپادی تازه کار بودم برام این چیزا فرق نمیکرد. به اصطلاح این روزیها یک ببو گلابی بودم که سرم تو لاک خودم بود. میومدم مدرسه و میرفتم. چیکار داشتم مدیر کیه؟
بعد از رفتن مدیر زمزمه های مدیر جدید همه جا رو برداشت.
اینور پچ پچ و اونور پچ پچ
یکی میگفت فلانی قراره بیاد و یکی میگفت آقای حداد و یکی دیگه میگفت فلان کس. به هم میگفتن که یادتون نیست فلانی تو راهنمایی چه کارا میگفت بکنیم؟؟؟ یکی هم میگفت این شبا شبای قدر است. دعا توی این شبا مستجاب میشه. بیاین دعا کنیم که یک مدیر خوب بیاد!
آقای حداد مدیر شدند. یادم میاد روز معرفی مدیر جدید که توی همین پژوهشگاه برگزار شد.
بعد از سخنرانی های معاونان و آقای حداد و کلی درست کردن جو مثبت نسبت به آقای حداد یکی بلند شد محکم گفت:
نکنه قراره دوباره موقع امتحانا کچلمون کنین؟؟؟
این حرف به عنوان انرژی فعال سازی برای انفجار مهیب چندین تن TNT موجود در سالن کافی بود.
یکی سوت میزد یکی جیغ میکشید و یکی دست میزد و یکی هم بلند بلند میگفت :
بزن به افتخارش!
من هم همان ببو گلابی بودم و چیزی از این جریانات نمیفهمیدم.
دوستی من با جمعی از دوستان همراه بود با قدم گذاشتن در راهی ناخواسته و پر پیچ و خم که البته ادامه این راه کاملا خواسته بود!
سال اول دبیرستان با تمام خاطراتش از آقای حداد تمام شد. آمار قبولیهای کنکور در سال مدیریت آقای حداد نشانه عملکرد بهتر آقای حداد نسبت به آقای اکبر نژاد بود ولی بچه ها آنچنان که از آقای اکبرنژاد تعریف میکردند از آقای حداد تعریف نمیکردند.
سال دوم دبیرستان شروعی دوباره با مدیریت آقای حداد بود. مدیری که تازه روش و قلق مدیریت در مقطع دبیرستان به دستش آمده بود و همچنین تازه بچه ها به وی عادت کرده بودند که باز...
آقای حداد هم رفتند
چه وضع مسخره ای! این مقوله جک مدرسه های استعداد درخشان شده بود. 3سال پیاپی با 3 مدیر مختلف. سال چهارم چه خواهد شود. خدا داند.
مدیریت در چهارمین سال وضعیت آلاخون والاخون ما به شیوه کاملا نامانوس و کاملا نامحسوس بود. طرح مدیر نامحسوس !!!
مدرسه استعداد درخشان واقعا در پرورش استعدادهای نهفته و درخشان استان سهم عظیمی داشت آنچنان که باعث پرورش و شناساندن استعدادهای درخشان و نهفته استان همچون آقای اکبرنژاد و آقای حداد شده بود.
شاید به گونه طنز بتوان به عنوان تیتر در صفحه اول روزنامه ها چاپ کرد :
شهید صدوقی سکوی پرتاب مدیران نمونه !!!
در این میان گویی تنها مسئله بی اهمیت ، دانش آموزان بودند که شاید واقعا در امر پرتاب ، دست و پاگیر ترین افراد باشند.
بی مدیر شدیم آقا !
خبرهایی مبنی بر مدیریت جدید آمد. آقای دانافر طی یک عملیات خیر خواهانه مدیریت مدرسه شهید صدوقی را متقبل شدند!
آن طور که ما شاهد اوضاع بودیم آقای دانافر تنها لقب مدیر را یدک میکشیدند. البته در این مقوله ممکن است ما شاهد اوضاع نبوده باشیم!
دفتر مدیر سوت و کور بود. از یک وجب خاک و شیشه های کدر و صندلی هایی با تارهای عنکبوت خبری نبود ولی درب آن اتاق جز برای نظافت ، زمان دیگری باز نمیشد!
همانکه احساس میکردیم کسی با لقب مدیر حتی اگر یدک کش باشد حضور دارد برایمان نوید شادی بود ولی مدیریت حقیقی در دستان توانمند آقای میرزاییان مکررا دیده میشد!
چهره بچه ها کاملا حالت خسته شدگی از این اوضاع نابه سامان را بیانگر بود. همه خسته از بی نظمی در این چهار دیواری بی درو پیکر و با ۲ نام و نشان! شهید صدوقی یا به عبارتی خیرخواهانه تر جواد شرقی!
بچه ها به تمام برنامه های اصلی خود میپرداختند و در کنار آن هم اگر زمان باقی میماند و خدا یاری میکرد برنامه های جنبی از جمله درس خواندن جای داشت.
غیبت های مکرر دوستان در کلاسهای درس. رونق گرفتن بازیگوشیهای اینترنتی و رواج ارتباط با همسایه های دیوار به دیوار در سطح وسیع و الا ماشالله از جمله دست آورد های یک سال بی مدیریتی یا به روایتی مدیر نامحسوس بود.
این نکته نیز حائذ اهمیت است که ما بچه های فعال و درسخوان و بسیار خوبی داشتیم البته از دیدگاه کیفیت. اگر تک نظری به کمیتها بیاندازیم شاهد حضور 8 نفری از کلاس تجربی و همچنین 10 نفری از مجموع کلاسهای ریاضی در آخرین آزمون گامای سال تحصیلی 86-87 بودیم. البته شایان ذکر است که این ارقام مستند هستند و جامعه آماری مقطع تحصیلی دوم دبیرستان شهید صدوقی حدود هفتاد و اندی میباشد. این ارقام نشان دهنده خیل وسیع شاگردان علاقه مند در زمینه علم و ادب میباشد.
با بالا گرفتن ارتباطهای نامشروع بین دو آموزشگاه هم جوار ، افرادی هم که جزء خطه امیدوار کننده موسسه در زمینه علم بودند با سرازیر شدن آب از لب و لوچه هاشان به این خط و ربطها کشیده شدند. اصلا انتظار نمیرفت که چنین کسانی هم بخواهند چنین کارهایی کنند.
مدیر محترم در این زمینه نیز نامحسوس عمل کردند.
آخر ایشان هم راست میگویند.
مدیریت 4 آموزشگاه همزمان // مدیریت مدرسه شهید صدوقی جدا.// وبلاگها جدا مراقبت از دیدارهای حضوری جدا. //در وبلاگها جنگ شده // این یکی آمار غلطی میدهد // ماموران نامحسوس به مقدار لازم // و دیگر هیچ ...
با همه این اوصاف بچه های غیور و توانمند و فهیم مدرسه و علی الخصوص کلاس دوم تجربی با کسب 20 رتبه زیر 100 استان از مجموع یک کلاس 28 نفری توانستند شاهکار عظیم و کم نظیری را به نمایش بگذارند.
باز هم افسوس.
چنین سرمایه عظیمی خدمت شماست.
به غیر از بنده ، این همه دانش آموز که یکی از یکی خلاقتر و عالمتر هستند با وجود چنین مشکلاتی ، میتوانند چنین نتایجی را بگیرند. حیف نیست؟ حیف نیست این بچه ها وقت خود را به جای اینکه روی درس متمرکز کنند روی همنوعان خودشون در مراکز همسایه متمرکز کنند؟ حیف نیست ، به جای اینکه فکر آنها در حل معادلات پیچیده ریاضی درگیر باشد در حل ابهامات پیچیده و کاملا الکی و مسخره ای که در مراکز رواج دارد درگیر شود؟
این همه سرمایه در اختیار دارید. حیفش نکنید.
یکی از مشاورین که پای حرفهای ما نشسته بود ، میگفت :
«اگر همین میکروفون رو به عنوان مدیر انتخاب کنند و بگذارند وسط حیاط ، به والله وظیفه خودشو انجام میده و از بی مدیری خیلی بهتره»
***
توی کتابخونه نشستیم و درس میخونیم. گوشی دوستم زنگ میخوره. یارو گوشیشو بر میداره میره بیرون. گوشی اون یکی هم زنگ میخوره. اون یکی توی کتابخونه جواب میده : پچ پچ پچ پچ پچ پچ...
معلوم نیست با کی حرف میزنه ولی از حرکات صورتش کاملا معلومه درباره چی حرف میزنه.
اونی که رفته بود بیرون بر میگرده. هنوز 10 دقیقه نشده که دوباره گوشیش زنگ میخوره و میره بیرون.
در همین حین یکی از بچه ها میاد و میگه:
-خبر داری؟
-چیو خبر دارم؟
-بابا خیلی عقبی ! لیست سیاه رو دیدی؟؟؟ اوخ اوخ. امسال قراره هفتاد هشتاد نفر از بچه ها رو اخراج کنند. هم از این طرف هم از اون طرف! اوضاع خیلی خرابه !
اونی که رفته بیرون بر میگرده و کیف و کتاباش رو برمیداره.
میگیم : چی شده؟ کجا میری؟
میگه : الان بهم خبر دادن که فلان شده. باید برم. اوضاع خرابه.
دو تا دیگه یکدفعه وقتی اینو میشنون پا میشن میرن یک گوشه و شروع میکنن به حرفهای خصوصی زدن.
و... و... و... و...
اینها همان چیزهای پوچی است که مشغله اصلی بچه های ماست و داره مشغله فرعی یعنی درس خوندن رو جایگزین میشه!
بیچاره بچه های پیش دانشگاهی. 3سال رو با۳مدیر مختلف تجربه کرند و در آخر سال پیش دانشگاهی را بدون مدیر.
به قول مامانم بهتره از این مدرسه بی مدیر بروم.
مدیر یک خواب شده
مدیریت و نظم و ترتیب برای شهید صدوقی نا مفهموم و نا مانوس شده .
مدیر فقط یک رویاست.
در همین فکرها هستم که مامانم چندتا بشکن میزنه و میگه:
- اوی حسین. کجایی؟ هواست اینجاست؟ تو باغ نیستیا.
- ها؟ چی؟ چی میگفتین؟ آره. خوب شما هم راست میگین.
- چی میگی؟ چیو راست میگم؟ دارم میگم جغرافیا رو چیکار کردی؟ امتحان رو خوب دادی؟ اصلا تا حالا در طول سال جغرافیا ازتون امتحان گرفته بودن؟
- ( با خودم فکر میکنم که با تمام این حرفها برای من و امثال من این وضعیت بی مدیری هم زیاد بد نشد.حداقل یک بهونه ای داریم. با این طرز تفکر جواب میدم): چی؟ امتحان؟ دلتون خوشه ها. مدرسه ای که مدیر نداره امتحانش کجا بوده؟؟؟!!!
این وبلاگ به هیچ وجه جای صحبت از کثافت کاریهای ما سمپادی ها نیست. ولی منم سمپادی هستم و نمیتونم این واقعیت رو انکار کنم که منم عین همه سمپادیها یک کثافتم. احساسی که سمپاد به سمپادی القا میکنه.
این متنی بود که من برای تایید فرستادم سوی آقای دانافر که ایشون هم کاملا محترمانه به من گفتند:
متنت خیلی خوبه. ولی مربوط میشه به اون طرفی ها. توی این مراسم که ممکنه حرف در بیاد بهتره که این متن خونده نشه.
من هم کاملا با آقای دانافر همدردی کردم و فرمایششون را روی چشمانم قرار دادم. حرفشون برایم سند بود.
ولی میخواهم بدانم که آقای دانافر این جواب ما بود؟ ما به شما اعتماد کردیم ولی تایید چنین متنی که بانوان نوشتند واقعا جواب ما بود؟ بدون هیچگونه هماهنگی با برنامه ریزان؟ خوانده شدن یک متن که واقعا تمام مسابقه به آن زیبایی را زیر سوال برد. این رسمش بود؟ در مراسمی که هیچ اهانتی به هیچ بانویی نشد. مراسمی که شاید به بهترین نحو اجرا شد. مراسمی که در آن تمام دوستان بدون هیچ بحثی فرمایشات شما را قبول کردند و همه را آنطور که میخواستید برنامه ریختند.
این بود جواب ما؟
در مورد مسابقه ماکارونی قرار نبود حرفی بزنیم چون آقای دانافر گفتند و اسرار ورزیدند که هرچی بوده تموم شده. ولی این حرفشون با عملکردشون بعد از مسابقه با دوستان و برخی تهدیدات کاملا تناقض داشت.
مسابقه ماکارونی طرحی کاملا پسرانه بود. این مسابقه توسط نوید ابوالقاسمی برنامه ریزی شد.
۱-دخالت هرگونه کمک از طرف دبیرستان مجاور با اطلاع قبلی و تایید مسئولین باید اجرا میشد.(خواندن متن توسط خواهران کاملا خارج از برنامه ما بوده و تعجب همگان را برانگیخت)
۲-کلیپی که توسط بانوان گرامی پخش شد باید زودتر از اینها آماده میبود و تایید آن کلیپ نیز کاملا غیر منطقی بود. عکسهایی که آدم را کاملا به یاد وبلاگ قدیمی فازمانیک می انداخت. و عکسی که در آخر بود با قطعه شعری که عمری بالای وبلاگ قمها جا خوش کرده بود. وبلاگی که آقای دانافر تنفر عجیبی از آن داشت و حال هم با تایید شخص شخیص ایشون روی پرده و جلوی دیدگان همه رفت. (در رسم ما رفیقان نیست رسم ترک دوست/با هرکه عهد ببندیم جانمان در دست اوست) که البته با نقاشی بسیار ارزشمند و پر مفهومی مزین بود.
۳-متنی که توسط بانوی گرامی خوانده شد چندین وجه داشت. ولی این نکته که خدای این داستان جز یک بشر نبود نکته ایست که نمیتوان انکار کرد. بهتر بگویم. کفر و شرکی است که نمیتوان انکار کرد.
۴- هر انتقادی کنیم شاید بگویند که آن چند خطی که قرمز کرده ایم را بهتر بخوانید تا بیشتر متوجه شوید ( چند وجهی) ولی بلند شدن بانوان بعد از خوانده شدن متن و دست زدن هایی که همه کنایه را در بر داشت و در پس آن خنده های شیطانی و تمجید های مکرر آقای دانافر را نمیتوان انکار کرد. آقای دانافر تنها قسمتی که از دانش آموزان حاضر خواستند دست بزنند بعد از خوانده شدن این متن بود. حتما دلیلی داشته است که بعد از ۷ماه تلاش دوستم با خواندن چنین متن چند وجهی (حتی اگر نیت نویسنده این نبوده) زحماتش زیر سوال برود.
و در آخر::::
هیچ انتقادی از آقای دانافر نمیکنم که اجازه دادند بانوان گرامی متنشان را بخوانند.
اگر چندین بار مرا در یک متن به عنوان خدا جلوه میدادند دست و پای من هم شول میشد.
آقای دانافر تقصیری ندارند. شدند خدا و دیگر حرفی نیست...
خطاب به نویسندگان متن و آنهایی که با کمال پر رویی زحمت چندین ماهه را سراسر پوچ اعلام کردند:
حاضر نیستم به هیچ وجه یک بشر عین خودم را با عنوان خدا زینت ببخشم که اجازه دهند متن پوچ من خوانده شود. هیچ وقت زیر بار چنین بی شرمی نمیروم...
این کار شما کاملا بی فکریتان و بی دین بودنتان را رساند.
این تشبیه کاملا نابجا بود و شرک محض.
و در خطاب به دوستان خودم:
آسایش دو گیتی تفصیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
((حافظ))
هرگونه وبلاگی که با توهین و بی احترامی به آقای دانافر در حال حاضر کار پیش میبرد مورد تایید نویسنده این وبلاگ نمیباشد و هرگونه اقدام برای منهدم کردن آن دسته وبلاگها صورت میگیرد.
ما ۲ کلمه حرف حساب (به یاد گل آقا) زدیم و حرف حساب نیز میشنویم. هیچوقت با توهین کاری پیش نمیبریم.
گویی هنوز خوانندگان نفهمیدند من چه میگویم.
من در متن بالا هیچ حرفی از هابیل و قابیل نزدم. به من هیچ ربطی ندارد آنها که بودند.
پس فقط جواب سوالاتم را بدهید ( اگر واقعا حرفی برای گفتن دارید):
۱- آیا شما منکر کفری که در متن بود هستید؟
۲- آیا متن با اینچنین کفری باید در چنین مجلسی خوانده شود؟
۳- آیا آقای دانافر نباید جنبه های مختلف این متن را پی گیری میکردند؟
۴- آیا آقای دانافر متوجه وجود کفر درون متن نشدند؟
۵- آیا حتی بعد از خواندن ۳ بار و گوش کردن به نوای بانو قانع باز هم آقای دانافر اینچنین باید از چنین متنی تجلیل میکردند؟( باز هم نفهمیدند یا خود را به نفهمی زدند؟)
۶- آیا کسی میتواند سندیتی دهد که در آن متن توهینی به کسی نشد؟
۷- آیا نباید مسئولین اصلی برگزاری( بچه ها ) در جریان خواندن چنین متنی میبودند؟
۸- آیا پخش آن کلیپ کاری صحیح بود؟
۹- ایا میتوانید مفهوم آخرین عکس موجود در آن کلیپ را برایمان شرح دهید یا اینکه توهینی بی سروپا بود؟
و در آخر:
۱۰- آیا واقعا فکر میکنید که با وجود این جریانات شخصیت افراد برگزار کننده اصلی( نوید ابوالقاسمی - سید احمد منتظری - محمد اعتمادی - محمدرضا باقری - سعید شیخ - امیرحسین میرحسینی - علیرضا میرشمسی - حسین بوذرجمهری ) زیر سوال رفت؟ یا اینکه فکر میکنید تهیه کنندگان کلیپ و تایید کنندگان متن زیر سوال رفتند؟
(من نمیگویم نویسنده چون انگار نویسنده محترم در این حواشی کمترین گناه را داشتند که واقعا احساس همدردی میکنم با ایشان. البته ای کاش حداقل چندین بار نعوذ و بالله میگفتند وقتی بدون تردید خدای را آقای دانافر مینامیدند.ولی باز هم میگویم که این اشکال از نویسنده نبوده چون اوی هم مانند ما یک بچه دبیرستانی است. کسی که تایید بر چنین متنی دارد جوابگوست)
لطفا به جای گفتن چرت و پرتهایی در نظرات مانند : این بحث ها را ول کنید -همه این چیزا میگذره- آن متن قصدی را نداشته - سمپاد عشق منه اینقدر ازش بد نگین و ... که همگی کاملا احساساتی است جواب چنین سوالاتی را بدهید البته اگر میتوانید و جوابی دارید. حرف حساب زده ایم و جواب حسابی میخواهیم .(جواب آخرین سوال اولویت دارد)
<
- ۴۵
- يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۸۷، ۱۲:۴۲ ب.ظ
نمیدانند که من و باقری که شاید بیشترین دعوا ها را کرده باشیم در حال حاضر بهترین دوستان برای بکدیگریم.
به قول استاد:
زهی خیال باطل.
محمدرضا جان شرمنده که متن دیر شد.
آخه من همش بیرونم. خیلی سرم شلوغ شده این چند روز.
متن هم که میبینی بلنده.
اصل نیت و قرب الهیه دیگه.
هاااااااااااااااا. علیییییییییییییییییی آقاااااااااااااااااااااااااااا.
چاکریییییییییییییییییییییییم.