بی مقدّمه بخوانید:
«مکه- روز شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۴۳- ۸ذی حجه۱۳۸۳»
آیت اللها!
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد.اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله ای کنم برای عرض سلامی بد نیست.
اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمت ها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
زیبایی کار غرب آنجاست که به ما می آموزد بگوییم تحریم هستیم. تلقی عموم از انسان محروم انسانی بی نوا است. انسانی فلک زده و بیچاره و آسمان جُل. به تبع جامعه محروم نیز چنین تعبیری دارد. انسان محروم (و به تبع جامعه محروم) باید تلاش کند تا محروم نماند. یعنی خودش را باید تغییر دهد. محرومیت را برطرف میکند.
امّا تعبیر درست چیست؟ آن است که بگویم ما محاصره هستیم. وقتی این لفظ را به کار ببریم حس قرار داشتن در جنگ را پیدا میکنیم. احساس جنگیدن داریم. از موضع قدرت بر میاییم تا از حق خود دفاع کنیم. کسی که محاصره میشود به خاطر ضعف و بینوایی و اسمان جُلی اش نیست. اتفاقاً برعکس؛ به دلیل قدرتش است. ما اگر از لفظ محاصره استفاده کنیم در مقابل درصدد شکستنِ محاصره بر میاییم نه اینکه خود را تغییر دهیم تا محروم نمانیم!
اوّلی نگاه اقتدار زداست. دومی نگاه اقتدار آفرین.
ما همیشه باید به تک تک کلماتی که استفاده میکنیم دقت کنیم. هر کلمه ای بار معنایی خاصی دارد. واکنش روانی خاصی میافریند. به اینها همیشه باید دقت کنیم. همانطور که قرآن دقت میکند. در قرآن تک تک حروف و کلمات حساب شده در جای خود قرار گرفته اند.
<
صبح خوابیدیم و نماز صبح را در هتل خواندیم که روزه بودن و شب را هم بیدار ماندن سخت گران میآید خاصّه آنکه نماز جمعه هم رفته باشی و زیارتِ دوره و الخ. برنامهی کاروان را بوسیدیم گذاشتیم کنار و دوتایی به مسجد پیامبر رفتیم به قرآن خواندن و زیارتِ پیامبر و حضرت فاطمه، به نیابت از پدر و مادر و برادران و ملتمسین دعا تا ظهر شد. برایِ نمازِ ظهر خواستیم به مساجدِ اطراف که هنوز نرفتهایم برویم. به مسجد بلال رفتیم. در جنوبِ مسجد نبوی. نفهمیدم که مسجد بازار بود یا بازار مسجد! از بیرون نمایِ مسجد را داشت امّا داخلش تماماً بازار و مغازه بود. سرِ ظهر بود و همه مشغولِ جمع کردن بودند. پُرسان پرسان فهمیدیم که مسجد بالایِ بازار است و از یک سوراخی راهپله دارد به بالا. شبیه به نمازخانه بود امّا بزرگ. بدجور بوی رنگ میداد. نو بود! نمیدانم قدمت تاریخیاش چگونه است ولی ساختمان جدید است و معماریاش مدرن. فرشِ زمین کهنه بود و قرآنها دستِ دوم و پاره پاره و نامرتب. انگار قرآنهایِ قدیمِ مسجد پیامبر باشند. نماز تحیتی[1] خواندیم و بعد نماز ظهر را به جماعت. امّا اینجا دیگر جرئتِ استفاده از دستمال کاغذی را بعنوانِ مهر نداشتم. روی فرش خواندم. تقیّه!
خلاصه اش را بگویم. دوستان بنده فکر نکنند خود به این نقطه ضعف آگاه نیستم. بلکه بدانند من اگر دو تا غلط املایی دارم، در واقع 6تا بوده که 4تایش را فهمیده ام دو تایش را نه! به هر حال ضعف حافظه است دیگر. هر کسی ضعفی دارد. من هم ضعف حافظه. باید هم اصلاحش کنم. ولی کار آسانی نیست. بعضی وقتها هم راهی ندارد. مثلاً در جایی نوشتم عبداً ! خوب من میدانم عبداً از ابد هست و این حرفها ولی بعضی وقتها پیش میاید دیگر. قابل پیشگیری هم نیست. یعنی اینها معلول جهالت و ندانستن نیست. معلول حواس پرتی و چیزهایِ اینچنینی دیگر است که معمولاً یا نمیشود اصلاح کرد یا به سختی میشود.
بی ربط: مبنی بر قسمتِ بی ربط شماره قبلی، احساس میکنم باید بنویسم. این نوشته هم از این دست است.
هفته پیش حسن عباسی در کلاس نظریه پزدازی اش، تئوری اقتصادی برکت مبنا ارائه داد. که الان اقتصاد (که شاید ترجمه درستی از اکانامی نباشد) پول مبنا است. یعنی اقتصاد صلواتی. همه چیز صلواتی است. آنوقت دیگر پولی موضوعیت ندارد که طمع برایِ کسبش وجود داشته باشد، دیگر ربایی نیست. خریدار کیست؟ خدا! که در قرآن آمده که خدا مشتری است...انّ الله اشتری... خداست که از انسان میخرد. آنوقت انسان به خدا مال و جانش را میفروشد. پس سعی میکند بهترینش را بفروشد. و این یعنی کیفیت و انفاق حداکثری. و همه خدمات صلواتی است. و کیفیت تضمین میشود؛ چون انسان با خدا معامله میکند. تنها اگر آدم، قابیل باشد جنس بد میفروشد. و آنوقت است که نظام قضا به کار میاید. و اینجا همه انسانها به اجبار خدا پرست هستند. نه پول پرست. و اگر خدا پرست هم نیستند، مفت خور هستند. اسیب شناسی اش هم همین است. گداپروری. که راهکار برای مدیریتش داد و از این حرفها. برخی میگویند نظام اقتصادی حکومت امام مهدی، همین است. بعید هم نیست وقتی مردمان آن دوران غربال شده اند. اول فکر کردم این همان مبادله کالا با کالا است و شاید تحجر. دیدم که این نیست. مبادله کالا با رضایت خداست. دیدم تحقق عینی نظر "درآمدی بر سود"م هست. همه فقط میدهند. و اگر بخواهند بگیرند، برای رضای خدا میگیرند.
با یاسمن از یک مغازه فَکَسَنی دور انقلاب، دو تا سمبوسه پیتزایی گرفتیم. دانه ای 1200تومان. و پر از مخلّفات. سمبوسه معمولی اش 1000تومان بود. یاسمن گفت: این با اینهمه موادش بیش از 1200 میارزد. سمبوسه 1000 این 1200؟ گفتم: احتمالاً سمبوسه معمولی اش گران است! کمی جلوتر رفتیم و ادامه دادم: اینطوری کسی که میخواهد سمبوسه معمولی بخرد، 200تومن میگذارد رویش و به حساب اینکه فرقشان کم است، آن یکی را میخرد. پس عملاً مغازه بیشتر سودِ مالی (بخوانید خسارتِ واقعی) میکند. یاسمن گفت: یعنی دکان دار این مغازه فسقلی و فکسنی اینهمه اقتصاد دان است؟ گفتم: بدبختی این است که اقتصاد را همین ها مینویسند... یک عده دزد و متقلب آمده اند راههای دزدی و تقلبشان را تئوریزه کرده اند، اسمش شده اقتصاد. ازش بانک و بورس بیرون میاورند. بانک را رباخوارها، بورس را قماربازها روی هم کرده اند. این همان شبه علم ملعونی است که چشم بچه حزب اللهی ها را هم کور کرده است.
بی ربط: بعضی وقتها حس میکنم باید فقط بنویسم. مثل الآن. در دو روز گذشته، یکبار جایی دیدم که بنده خدایی خودکارم را برداشت و دیگر رویم نشد بهش بگویم خودکارم را بده و یکبار دیگر ماژیکِ کلاس را که امانتی از دانشگاه دستم بود، دیدم استاد با خود برد و باز هم رویم نشد بگویم پسش بده. همین شد که گفتم با پول خودم نو اش را میخرم. ولی بعد احساس کردم اینها آیت است. و ترسیدم. گفتم نکند آیت این باشد که قرار است قلم از دستم بگیرند؟ و من بدون قلم؟ میمیرم...
مطالب مرتبط: اقتصاد سلامت؟ - درآمدی بر سود - اقتصاد برکت مبنا - بت بزرگ - پوستر جنبش ممانعت از جنگ با خدا - ربا، جنگ با خدا -