روز ششم – شنبه 23 اردیبهشت 1391 – 20 جمادی الثانی 1433
تصویر 21- مکان مسجد بلال و ابیذر و جبل سلع در نقشه مشخّص است.
نمازمان که تمام شد برای نهار به سمتِ فست فودِ البیک رفتیم. دیروز تعریفش را از معاونِ آقای رضایی شنیدیم. مردِ خوب و با نمک و جوانی است به نام آقایِ عظیمی. از آنجایی که بودیم یعنی جنوبِ مسجدالنّبی به سمتِ شمالِ شرق باید حرکت میکردیم یعنی در خیابانِ ملک فیصل به سمتِ قبرستانِ بقیع. فست فود با آرمِ قرمز رنگ و عکس یک پنگوئنِ کلاه به سر بود. مثل فست فودهایِ ایران (و انگار همهی جهان) به رنگ قرمز است. لابد رنگِ قرمز و نارنجی و این رنگهایِ گرم اشتها آور هستند. در یک پاساژ بزرگ قرار داشت. پاساژ شاید به اندازهی تیراژه و با همان امکانات بود امّا بسیار خلوت. جز من و یاسمن، به زور ده نفر دیگر در پاساژ بودند! من نمیدانم در این شهر با این همه پاساژ، خریدارها کجایند؟ انگار فقط زائرین خریدارند؛ علی الخصوص از نوع ایرانیشان. اکثر وسایلشان از بس استفاده نشده، خراب شدهاند. مثلاً یک شهرِ بازی کوچک بود که روی تمام وسایلش را پارچه کشیده بودند و جوری مینمود که مدتهاست دست نخورده. اکثر مغازهها هم بسته هستند. بعد از نمازِ ظهر در پاساژ بودیم پس نماز هم نبودند. برای چه کسی و چه زمانی این پاساژ را ساختهاند؟ یعنی زمانِ حجّ واجب؟ یعنی سعودیها هم فصلِ صید دارد و آن هم ذی الحجّه؟ و باقی سال را نفت میخورند؟ جالب البیک بود که قسمت مجرّدین داشت و متأهلین. مثل لُژ خانوادگی با این تفاوت که منظور از قسمت مجرّدیاش، «لِرّجالِ فقط» بود! زنها در این کشور هنوز در حدّ زمان جاهلیت اند.
یاسمن تعریف میکند از قسمت زنانهی مسجدِ پیامبر که یکی از همین وُعّاظِ زنِ وهابی آمده و فارسی بلغور کرده که این آیهی قرآن که میگوید: «به زنان با ایمان بگو جلبابتان را به سینههایتان نزدیک کنید تا شناخته نشوید[2]»، همین پوشیه است! یعنی روسری و مقنعه را از سر بیاورید تا به روی سینه که نتیجهاش پوشیده شدنِ صورت و شناخته نشدن است! و یاسمن ادامه داد که اصلاً معنی آیه این نیست! معنیاش این است که جلباب را به سینههایتان نزدیک کنید تا شناخته شوید! در زمانِ جاهلیت سینهیِ زنان پیدا بوده که این دستور آمده تا زنانِ با ایمان آنرا بپوشانند و منظور از شناخته شدن، به قرینهی آیه، شناخته شدنِ زنانِ مؤمن به ایمان است تا مردان بفهمند که اینها مسلمان و با ایمان هستند. قبل از اسلام از جمله کارهایی که اعراب در مهمانیهایشان میکردند، عوض کردن زنهایشان بوده است! و این در زمانِ ما اینگونه ترجمه میشود: عجب انسانهایِ فهیمی بودهاند! یعنی مردها آنقدر به زنانشان و زنان آنقدر به مردانشان اعتماد و علاقه داشتهاند که بعد از همبستر شدن با دیگری، باز هم به یکدیگر عشق میورزیدند! عجب جامعهی آزادی بوده است! آرمانِ ما است آن جامعهای که مردمش به آن حد از بلوغ فکری و عقلی رسیده باشند که بتوانند همچو کاری بکنند بدون اینکه لطمه ببینند! این ترجمهی الآنِ اباحهگرایانِ[3] وطنی و غیر وطنی میتواند باشد؛ چرا که تا وقتی طرفین و همه راضیاند و حقّ[4] هیچ بشری ضایع نشده و حقوق هیچ بشری زیرِ سؤال نرفته، پس هیچ عمل شنیئی رخ نداده است. حال غنیمت وهّابیت برایِ اینگونه اعراب، گرفتنِ همان بلوغِ کذایی از زنانشان است! چه اکنون زنانشان در اوج ذلّتاند.
قسمتِ متأهلین البیک هم جالب بود. میزهایش درون اتاقکی بود با دربِ باد بزنی. چقدر عجیب! خانوادهها درونِ این اتاقکها قائمکی غذا میخورند! ما هم بینصیب نماندیم و طعمش را چشیدیم. دو تا ساندویچ گرفتیم به 5 ریال. ساندویچ مرغ؛ که در عکسش موجّه مینمود؛ امّا وقتی آماده شد ساندویچی بود به اندازهی دو لقمهی غذای خودمان. دو تا نوشابه هم به دانهای 2ریال گرفتیم. غذایش بد نبود ولی آشِ دهن سوزی هم نبود. خدا را شکر، ما را که سیر کرد. در همان پاساژ دو تا بستنی هم خوردیم به دانهای 9ریال. اسماً بستنیاش سوئیسی! بود لکن مُفت نمیارزید! به اندازهی یکی از این بستنی فروشیهایِ اطرافِ میدانِ انقلاب هم نبود. اساساً برایِ ما ایرانیها خرید در اینجا همهاش ضرر است!
بعد راهی مسجدِ ابوذر شدیم. دقیقاً نمیدانستیم کجاست. از هر که هم میپرسیدم نمیدانست! چقدر عجیب! این مردم از صحابه انگار فقط عمر را میشناسند! کمی هم ابوبکر و عثمان. میگفتم مسجدِ اباذر؟ نمیفهمید. ابیذر؟ نمیفهمید. ابوذر؟ ایضاً! میدانستم که مسجد در شارعِ ابیذر است. حتی شارع ابیذر را هم نمیدانستند کجاست! خیلی عجیب بود. انگار فقط آدرس بازارها و هتلها را میدانستند. احتمالاً دلیل ندانستنشان کوچک بودن شهر و ماشین داشتنِ همه است. در مدینه شورلت و GMC ریخته است. در کلّ مدینه انگشت شمار، موتور سیکلت دیدم. و هیچ دوچرخه و حتّی اتوبوسِ عمومیای ندیدم. تاکسیهایشان هم همین ماشینهای شخصی بودند. با ماشین GMC شاسی بلند و یوغوری که در خود امریکا هم بچّه پولدارها سوار میشوند، اینها مسافر کشی میکنند! با اینکه اکثرشان ماشین دارند و حتّی زحمتِ یاد گرفتنِ نامِ خیابان را به خود نمیدهند امّا خیابانها بسیار خلوت است. یکدانه هم پلیسِ راهنمایی و رانندگی در شهر ندیدم. شاید اصلاً پلیس راهنمایی و رانندگی ندارند چون پلیسهای معمولی کارِ پلیس رانندگی را هم انجام میدادند. چراغ راهنمایی هم بسیار اندک است و بسیاری از خیابانها بدون خط کشی. آخر یک مغازهی کوچک کنارِ بقیع بود که تسبیح و قرآن و وسائل مذهبی میفروخت و میدانست شارع ابیذر کجاست و گفت. شاید از 20 نفر پرسیدم. خیابان ملک فیصل را باز ادامه دادیم تا بقیع را رد کردیم و به مسجد مباهله و بعثه رسیدیم. اگر میدانستیم مسجد ابوذر درست آن طرفِ مسجدالنّبی یعنی در شمالِ مسجد است، حتماً از وسطِ مسجد پیامبر میگذشتیم تا آن همه راه را دُور نزنیم. حسابی خسته شدیم. برای رفع خستگی به هتل بعثه رفتیم و آبی خوردیم. از مدیر هتل که ایرانی بود آدرس را پرسیدیم که او هم نمیدانست. گفت شاید از مساجد سبعه است! که نیست! اتّفاقاً مسجد ابوذر نزدیک بعثه هم هست! بعد از کلّی پیادهروی به مسجد ابوذر رسیدیم که دربش بسته بود. سلامی به ابوذر دادیم و برگشتیم. این مسجد خانهی ابوذر بوده است. خدا رحمتش کند.
در راهِ بازگشت مسجد بُخاری را دیدیم که صحیح بخاری به نامش است. مسجد بین ساختمانهایِ بلند بد جور کوچک و تو سری خور مینمود. انگار آن وسط گیر کرده باشد. هتل رفتیم و ساکمان را بستیم و فرستادیم که برود مکّه. و این یعنی آخرین ساعات در شهرِ پیامبر. تصمیم داشتیم آخرین شب را در مسجد پیامبر به بندگی یا عبادت بگذرانیم.
تصویر 22- مسجد بخاری در میانِ ساختمانهایِ بلند.
[1] تَحیّت به معنای سلام است و نماز تحیت مسجد نمازی دورکعتی است که هنگام ورود به مسجد و به قصد تحیت و احترام مسجد خوانده می شود. اگر یک نماز دورکعتی واجب (مثلا نماز صبح) را هم بخواند کافی است، یعنی در این صورت این نماز هم نماز صبح و هم نماز تحیت مسجد محسوب می شود.
[2] آیه 59 سوره احزاب: یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن، ذلک ادنی ان یعرفن فلایؤذین وکان الله غفوراً رحیماً. ای پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مؤمنین بگو که جلبابها (روپوش ها – چادرها) ی خود را به خود نزدیک سازند. این کار برای اینکه به عفاف و پاکی شناخته شوند بهتر است و خداوند بخشنده و مهربان است.
[3] از اباحت و ریشهی مباح است. اباحهگرایی: گرایش به مکتبی که همه چیز را مباح میشمرد. حرام و حلال نداشتن. شاید بتوان اباحهگرایی را ترجمهی درستی از لیبرالیسم فرهنگی و عقیدتی در نظر گرفت.
[4] البته کلمهی حق و حقوق بشر در اینجا درست به کار نمیرود. چرا که حقوق از حق و حقیقت چشمه میگیرد و حقّ بشر جز آنچه واقعِ بشر است، هست. در این مورد هم حقّ بشر لگدمال شده است.
از طریق این لینک میتوانید فایل pdf کامل سفرنامه را دریافت کنید.
کلمات کلیدی:
مسجد بخاری
مسجد ابوذر
سفرنامه عمر عمره
سفرنامه عمره
عمره دانشجویی
عمره
عمره متاهلین
سفرنامه عمره دانشجویی
- ۰
- جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۳۱ ب.ظ