بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

تصویر 21- مکان مسجد بلال و ابی­ذر و جبل سلع در نقشه مشخّص است.

نمازمان که تمام شد برای نهار به سمتِ فست فودِ البیک رفتیم. دیروز تعریفش را از معاونِ آقای رضایی شنیدیم. مردِ خوب و با نمک و جوانی است به نام آقایِ عظیمی. از آنجایی که بودیم یعنی جنوبِ مسجدالنّبی به سمتِ شمالِ شرق باید حرکت می­کردیم یعنی در خیابانِ ملک فیصل به سمتِ قبرستانِ بقیع. فست فود با آرمِ قرمز رنگ و عکس یک پنگوئنِ کلاه به سر بود. مثل فست فودهایِ ایران (و انگار همه­ی جهان) به رنگ قرمز است. لابد رنگِ قرمز و نارنجی و این رنگ­هایِ گرم اشتها آور هستند. در یک پاساژ بزرگ قرار داشت. پاساژ شاید به اندازه­ی تیراژه و با همان امکانات بود امّا بسیار خلوت. جز من و یاسمن، به زور ده نفر دیگر در پاساژ بودند! من نمی­دانم در این شهر با این همه پاساژ، خریدارها کجایند؟ انگار فقط زائرین خریدارند؛ علی الخصوص از نوع ایرانی­شان. اکثر وسایلشان از بس استفاده نشده، خراب شده­اند. مثلاً یک شهرِ بازی کوچک بود که روی تمام وسایلش را پارچه کشیده بودند و جوری می­نمود که مدت­هاست دست نخورده. اکثر مغازه­ها هم بسته هستند. بعد از نمازِ ظهر در پاساژ بودیم پس نماز هم نبودند. برای چه کسی و چه زمانی این پاساژ را ساخته­اند؟ یعنی زمانِ حجّ واجب؟ یعنی سعودی­­ها هم فصلِ صید دارد و آن هم ذی­ الحجّه؟ و باقی سال را نفت می­خورند؟ جالب البیک بود که قسمت مجرّدین داشت و متأهلین. مثل لُژ خانوادگی با این تفاوت که منظور از قسمت مجرّدی­اش، «لِرّجالِ فقط» بود! زن­ها در این کشور هنوز در حدّ زمان جاهلیت ­اند.

یاسمن تعریف می­کند از قسمت زنانه­ی مسجدِ پیامبر که یکی از همین وُعّاظِ زنِ وهابی آمده و فارسی بلغور کرده که این آیه­ی قرآن که می­گوید: «به زنان با ایمان بگو جلبابتان را به سینه­هایتان نزدیک کنید تا شناخته نشوید[2]»، همین پوشیه است! یعنی روسری و مقنعه را از سر بیاورید تا به روی سینه که نتیجه­اش پوشیده شدنِ صورت و شناخته نشدن است! و یاسمن ادامه داد که اصلاً معنی آیه این نیست! معنی­اش این است که جلباب را به سینه­هایتان نزدیک کنید تا شناخته شوید! در زمانِ جاهلیت سینه­یِ زنان پیدا بوده که این دستور آمده تا زنانِ با ایمان آنرا بپوشانند و منظور از شناخته شدن، به قرینه­ی آیه، شناخته شدنِ زنانِ مؤمن به ایمان است تا مردان بفهمند که این­ها مسلمان و با ایمان هستند. قبل از اسلام از جمله کارهایی که اعراب در مهمانی­هایشان می­کردند، عوض کردن زن­هایشان بوده است! و این در زمانِ ما اینگونه ترجمه می­شود: عجب انسان­هایِ فهیمی بوده­اند! یعنی مردها آنقدر به زنانشان و زنان آنقدر به مردانشان اعتماد و علاقه داشته­اند که بعد از هم­بستر شدن با دیگری، باز هم به یکدیگر عشق می­ورزیدند! عجب جامعه­ی آزادی بوده است! آرمانِ ما است آن جامعه­ای که مردمش به آن حد از بلوغ فکری و عقلی رسیده باشند که بتوانند همچو کاری بکنند بدون این­که لطمه ببینند! این ترجمه­ی الآنِ اباحه­گرایانِ[3] وطنی و غیر وطنی می­تواند باشد؛ چرا که تا وقتی طرفین و همه راضی­اند و حقّ[4] هیچ بشری ضایع نشده و حقوق هیچ بشری زیرِ سؤال نرفته، پس هیچ عمل شنیئی رخ نداده است. حال غنیمت وهّابیت برایِ این­گونه اعراب، گرفتنِ همان بلوغِ کذایی از زنانشان است! چه اکنون زنانشان در اوج ذلّت­اند.

قسمتِ متأهلین البیک هم جالب بود. میزهایش درون اتاقکی بود با دربِ باد بزنی. چقدر عجیب! خانواده­ها درونِ این اتاقک­ها قائمکی غذا می­خورند! ما هم بی­نصیب نماندیم و طعمش را چشیدیم. دو تا ساندویچ گرفتیم به 5 ریال. ساندویچ مرغ؛ که در عکسش موجّه می­نمود؛ امّا وقتی آماده شد ساندویچی بود به اندازه­ی دو لقمه­ی غذای خودمان. دو تا نوشابه هم به دانه­ای 2ریال گرفتیم. غذایش بد نبود ولی آشِ دهن سوزی هم نبود. خدا را شکر، ما را که سیر کرد. در همان پاساژ دو تا بستنی هم خوردیم به دانه­ای 9ریال. اسماً بستنی­اش سوئیسی! بود لکن مُفت نمی­ارزید! به اندازه­ی یکی از این بستنی فروشی­هایِ اطرافِ میدانِ انقلاب هم نبود. اساساً برایِ ما ایرانی­ها خرید در این­جا همه­اش ضرر است!

بعد راهی مسجدِ ابوذر شدیم. دقیقاً نمی­دانستیم کجاست. از هر که هم می­پرسیدم نمی­دانست! چقدر عجیب! این مردم از صحابه انگار فقط عمر را می­شناسند! کمی هم ابوبکر و عثمان. می­گفتم مسجدِ اباذر؟ نمی­فهمید. ابی­ذر؟ نمی­فهمید. ابوذر؟ ایضاً! می­دانستم که مسجد در شارعِ ابی­ذر است. حتی شارع ابی­ذر را هم نمی­دانستند کجاست! خیلی عجیب بود. انگار فقط آدرس بازارها و هتل­ها را می­دانستند. احتمالاً دلیل ندانستن­شان کوچک بودن شهر و ماشین داشتنِ همه است. در مدینه شورلت و GMC ریخته است. در کلّ مدینه انگشت شمار، موتور سیکلت دیدم. و هیچ دوچرخه و حتّی اتوبوسِ عمومی­ای ندیدم. تاکسی­هایشان هم همین ماشین­های شخصی بودند. با ماشین GMC شاسی بلند و یوغوری که در خود امریکا هم بچّه پول­دارها سوار می­شوند، این­ها مسافر کشی می­کنند! با این­که اکثرشان ماشین دارند و حتّی زحمتِ یاد گرفتنِ نامِ خیابان را به خود نمی­دهند امّا خیابان­ها بسیار خلوت است. یک­دانه هم پلیسِ راهنمایی و رانندگی در شهر ندیدم. شاید اصلاً پلیس راهنمایی و رانندگی ندارند چون پلیس­های معمولی کارِ پلیس رانندگی را هم انجام می­دادند. چراغ راهنمایی هم بسیار اندک است و بسیاری از خیابان­ها بدون خط کشی. آخر یک مغازه­ی کوچک کنارِ بقیع بود که تسبیح و قرآن و وسائل مذهبی می­فروخت و می­دانست شارع ابی­ذر کجاست و گفت. شاید از 20 نفر پرسیدم. خیابان ملک فیصل را باز ادامه دادیم تا بقیع را رد کردیم و به مسجد مباهله و بعثه رسیدیم. اگر می­دانستیم مسجد ابوذر درست آن طرفِ مسجدالنّبی یعنی در شمالِ مسجد است، حتماً از وسطِ مسجد پیامبر می­گذشتیم تا آن همه راه را دُور نزنیم. حسابی خسته شدیم. برای رفع خستگی به هتل بعثه رفتیم و آبی خوردیم. از مدیر هتل که ایرانی بود آدرس را پرسیدیم که او هم نمی­دانست. گفت شاید از مساجد سبعه است! که نیست! اتّفاقاً مسجد ابوذر نزدیک بعثه هم هست! بعد از کلّی پیاده­روی به مسجد ابوذر رسیدیم که دربش بسته بود. سلامی به ابوذر دادیم و برگشتیم. این مسجد خانه­ی ابوذر بوده است. خدا رحمتش کند.

مسجد بخاری - مدینه - بخاری - صحیح بخاریدر راهِ بازگشت مسجد بُخاری را دیدیم که صحیح بخاری به نامش است. مسجد بین ساختمان­هایِ بلند بد جور کوچک و تو سری خور می­نمود. انگار آن وسط گیر کرده باشد. هتل رفتیم و ساکمان را بستیم و فرستادیم که برود مکّه. و این یعنی آخرین ساعات در شهرِ پیام­بر. تصمیم داشتیم آخرین شب را در مسجد پیامبر به بندگی یا عبادت بگذرانیم.

تصویر 22- مسجد بخاری در میانِ ساختمان­هایِ بلند.

 

 



[1] تَحیّت به معنای سلام است و نماز تحیت مسجد نمازی دورکعتی است که هنگام ورود به مسجد و به قصد تحیت و احترام مسجد خوانده می شود. اگر یک نماز دورکعتی واجب (مثلا نماز صبح) را هم بخواند کافی است، یعنی در این صورت این نماز هم نماز صبح و هم نماز تحیت مسجد محسوب می شود.

[2] آیه 59 سوره احزاب: یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن، ذلک ادنی ان یعرفن فلایؤذین وکان الله غفوراً رحیماً. ای پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مؤمنین بگو که جلبابها (روپوش ها – چادرها) ی خود را به خود نزدیک سازند. این کار برای اینکه به عفاف و پاکی شناخته شوند بهتر است و خداوند بخشنده و مهربان است.

[3] از اباحت و ریشه­ی مباح است. اباحه­گرایی: گرایش به مکتبی که همه چیز را مباح می­شمرد. حرام و حلال نداشتن. شاید بتوان اباحه­گرایی را ترجمه­ی درستی از لیبرالیسم فرهنگی و عقیدتی در نظر گرفت.

[4] البته کلمه­ی حق و حقوق بشر در این­جا درست به کار نمی­رود. چرا که حقوق از حق و حقیقت چشمه می­گیرد و حقّ بشر جز آن­چه واقعِ بشر است، هست. در این مورد هم حقّ بشر لگدمال شده است.


از طریق این لینک میتوانید فایل pdf کامل سفرنامه را دریافت کنید.

نظر شما چیست؟

تا کنون نظری ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی