بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد» ثبت شده است

مثل همه‌ی نقد و نظراتی که درباره‌ی فیلم‌ها می‌نویسم، این نوشته نیز یک نظر هنری نیست بلکه افکاری (بیشتر از منظر محتوایی فیلم) در ذهن یک مخاطب شاید معمولی است که به رشته‌ی تحریر در می‌آیند. فیلم سینمایی ورود (Arrival) با موضوع موجودات فضایی است امّا به نظر من حتی موجودات فضایی در این فیلم یک موضوع حاشیه‌ای است! چه اینکه آخر فیلم هم نمی‌فهمیم که چرا این موجودات فضایی به زمین آمدند و چرا یکباره ناپدید شدند؟ به نظر من مهمترین موضوع فیلم «زمان» است و شاید ادامه‌دهنده‌ی سنت غلطی است که اینتراستلار (interstellar) گذاشت. یکی از ایرادات علمی مهم اینتراستلار این بود که از نظر منطقی امکان ندارد انسان از آینده‌ی خود به گذشته‌ی خودش کمک کند در عین اینکه آن آینده ممکن نیست مگر اینکه آن کمک در گذشته رقم خورده باشد. سینماییِ ورود انگار می‌خواهد نقدها به اینتراستلار را توجیه کند و قصد دارد زمان را دایره‌ای، درهم، بدون تقدم و تأخر و بدون آغاز و پایان نشان دهد. در این فیلم نیز مانند اینتراستلار، شخص اوّل فیلم از آینده به گذشته‌ی خود کمک می‌رساند!

۱- انسان نباید گناهان خودش را بازگو کند. کار گناه کبیره است. من به شخصه از این نتیجه میگیریم که انسان حتی نباید خطاهای خودش را زیاد بازگو کند حتی اگر گناه هم نباشند. البته انسان باید خودش بپذیرد که اشتباه کرده لکن نباید بازگو کند مگر در موارد ضروری.

۲-دیگران هم نباید گناه و خطاهای کسی را بازگو کنند. غیبت است و گناه کبیره. مگر در مواردی که غیبت نباشد یا موردی خاص باشد.

صدا و سیما میاید میگوید 3هزار میلیارد تومان اختلاس شده است. وقتی خبر را شنیدم، اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که، پس میشود 3هزار میلیارد اختلاس کرد!!! یا برنامه شوک چندروز پیش میامد درباره رانندگی و تخلفات آن بحث میکرد. آن چیزی که در آن برنامه یاد گرفتم این بود که، هنوز جای برای تخلف کردن زیاد است و من خیلی خوب رانندگی میکنم! اینهمه مردم را نگاه میکردم که چجور تخلف میکنند و به خود مطمئن میشدم! با گفتن و تکرار گناهان و خطاهای دیگران و خود، باعث جلوگیری از آن نمیشویم، برعکس باعث شیوع آن میشویم. نتیجه این میشود که تا به کسی میگوییم فلان گناه یا خطا را نکن میگوید: مردم اینهمه خطا و گناه میکنند که این توش گمه! مثلاً بنده خدایی خیلی دلش میخواست شراب را امتحان کند! به وی که گفتیم اینکار را نکن آخرش جواب کذایی را داد.

ولی بالاخره باید انسان را از گناه و اشتباه بر حذر داشت. بین حق و باطل در خیلی موارد فاصله تار مویی است. داریم که امام علی میگفتند که مثلاً دزدانِ بزرگ را انگشت نما کنید و آبرویشان را ببرید. بله این درست است. فرق در چیست؟ در این است که عدد و بزرگی کار گفته نشود. مثلاً نگوییم 3هزار میلیارد اختلاس شده است. بگوییم عدد بزرگی اختلاس شده است. فرق را خودتان میتوانید حس کنید. وقتی میگوییم 3هزار میلیارد اختلاس شده، دزدان خرده پا و یا حتی کله گنده میبینند که هنوز جا برای دزدی هست و هنوز بیشتر میشود دزدی کرد و به خود مطمئن میشوند. ولی وقتی میگوییم عددبزرگی اختلاس شده، هر دزد خرده پا و دزد کله گنده ای فکر میکند آن عدد، همان عددی است که خودش دزدی کرده و در نتیجه میترسد! فرق را حس کردید؟ وقتی عدد بزرگی گفته میشود، قبح آن نیز شکسته میشود. این چیزها را هر کسی در خودش میتواند حس کند. باز برمیگردم به مثال کتاب "چی شد چادری شدم؟". شما ببینید، در این کتاب چون افراد زیادی کار خیری کرده اند، اگر دختری آنرا بخواند، قلبش مطمئن میشود که آن کار خیر است و آن را انجام میدهد و یا حجابش کاملتر میشود یا چادری میشود. اما وقتی عدد زیادی از گناهان بصورت غیبت دهن به دهن میچرخد، حتی با این نیت که از آن کار اشتباه و گناه جلوگیری شود، نتیجه عکس میشود و این عدد زیاد از گناهان، باعث میشود که انسان گناهکار با خودش بگوید که من هم مثل دیگران این گناه را انجام میدهم!

مثال واضح و ملموسش را میتوانید در بازگو کردن گناهانی مثل قتل و خشونت و هم جنس بازی و اسمتناء ببینید. وقتی کسی بداند افراد زیادی هستند که استمناء میکنند، با خودش میگوید من هم یکی مثل آنها! فلان کس استمناء میکند، پس من هم میکنم! همینگونه است در موارد دیگر. مثلاً در مورد هم جنس بازی در خوابگاهها بعضاً خبرهایی شنیده میشود. همین امر باعث ترویج آن میشود. آخرش ممکن است انسان سالمی را هم در کام خود فرو برد تنها با این استدلال که، من هم مثل بقیه نیازم را اینگونه پاسخ میدهم. باید گناهان گفته شوند اما نباید از بزرگی آنها و شیوعشان در جامعه سخن گفت. سخن مفصل است لکن به خلاصه بسنده میکنم. (متاسفانه استفاده از مثالهایی که در این گفتار آمد، مانند اختلاس و استمناء، طبق استدلالی که در متن آمده، باعث شیوعش میشود، لکن به نظرم مرگ یک بار شیون یک بار! یک بار برای مثال گفتم تا انشالله دیگر گفته نشود!)

آن دو حکم گناه کبیره را نمیخواهم امپریستی توجیه کنم. این چیزهایی که گفتم تنها آن چیزی است که محصول تفکرات بنده است. رعایت آن دو حکم در درجه اول عبادت است و بندگی خداوند. چون حکم خداوند است باید آنها را رعایت کرد. در درجه دوم، یکی از محصولات عمل به آنها، همین چیزهایی است که ذکر کردم.

بی ربط: اساساً به این نتیجه رسیده ام که این حرفها باید همینطوری که گفتم گفته شوند. این چند سطری که نوشتم توانایی این را دارد که تبدیل به یک کتاب قطور شود. به کتابی با کلی منبع و رفرنس و کلی آیه قرآن و دلیل و برهان. اما حقیقتاً به این رسیده ام که سخن باید کوتاه شود. اینها حرفهایی است که با فطرت هرکس سخن میگوید، همین است که عاقل و پاک سیرتی به راحتی آنرا میفهمد. فطرت انسان نیازی به رفرنس ندارد، رفرنسش خودش است. تا میبیند کسی با فطرتش سخن میگوید میپذیرد. قرآن را ببینید چقدر راحت و زیبا و خلاصه سخن میگوید. سخنها را با فطرتتان مقایسه کنید. ببینید آیا با فطرت شما هماهنک است؟ ببینید با قرآن هماهنگ است؟ وقتی فروید میگوید انسان هرکاری میکند عمدتاً نتیجه سرکوب و عقده جنسی است، آدم میاید روی خودش امتحان میکند میبیند خیلی وقتها اینطور نیست. دیگر نیازی به منازعه نیست. همین چند سطر آخر را نیز خلاصه گفتم چرا که حس میکنم با فطرت پاک سخن خود را گفته است.
<

ساعت سه صبح است. داشتم کتاب "انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهای فرانسه و روسیه" از دکتر منوچهر محمدی و از انتشارات نظر معارف را میخواندم که جمله ای من را بسیار درگیر خود کرد. در صفحه ۲۱۰ این کتاب، عبارتی از لنین نقل میکند که در صفحه ۲۸۱ کتاب مارکس و مارکسیسم از آندره پیتر آمده است:

مکتب مارکس همانا مکتب مادی گرایی است. از این لحاظ به همان اندازۀ مادی گرایی سایکولوژیست ها یا مادی گرایان فویر باخ با دین عناد دارد... اما... مکتب مارکس دورتر میرود. باید دانست چگونه با دین مبارزه کرد و برای این کار باید منابع ایمان و دین توده ها را با مفاهیم مادی گرایی توضیح داد...

جمله آخری را که خواندم اول احسنتی به لنین گفتم دوم هم میخواستم سرم را به دیوار بکوبم از جهالت ما. ما هنوز نفهمیده ایم وقتی دین را پوزیتویستی یا امپریستی یا مادی گرایانه توضیح میدهیم، در واقع داریم دین زدایی میکنیم و به جای آن پوزیتیویسم را در تفکر انسان مذهبی جاسازی میکنیم. یعنی ماده و پوزیتیویسم اصل است و دین فرع و ملاک فهم و درکِ دین و ایمان، تلقی مادی گرایانه است. یعنی دین و ایمان را هم باید با تلقی حس گرایانه و مادی گرایانه دریافت کرد. یعنی در زمین دشمن بازی میکنیم. یعنی پارادایم فکری یک انسان را مادی گرا شکل میدهیم. یعنی هزار حرف دیگر که الان نمیتوانم بگویم و میخواهم سرم را به دیوار بکوبم... آنوقت رسول جعفریان میاید به تجربیاتِ ارزشمندِ آیت الله قرائتی نیش خند میزند و مسخره میکند و برای این عزیزِ بزرگوار ابراز تاسف میکند(بخوانید در این لینک)...

معلم شهید،شریعتی جمله معروفی دارد که میگوید: "برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن، بد از آن دفاع کن." ممکن است این عبارت کامل و جامع نباشد ولی حداقل این را نشان میدهد که دفاع بد از حق و حقیقت میتواند به اندازه یک حمله خوب به حقیقت مضر باشد. و البته حمله هم نوعی دفاع است. در واقع بهترین دفاع حمله است پس حمله بد و دفاعِ بد هر دو به یک نتیجه ختم میشوند. دفاع ما از مسئله حجاب شاید در بیشتر موارد یک نمونه واضح از آن باشد. و اثر تخریبی آن بسیار بیشتر خواهد بود اگر خانواده ها برای مجبور کردن فرزندانشان به رعایت حجاب، یک دفاع بد داشته باشند.

حجاب یک اصل اساسی و مطابق فطرت آدمی است. شاید اصلاً عبارتِ دفاع از حق یک عبارتِ بی معنی باشد. حقیقت متجلی است و دفاع کردن ندارد. آن باطل است که باید از خود دفاع کند. از بس اصحابِ حق چهره منفعل به خود گرفته اند این اصحاب باطل حالا دُم در آورده اند. جالبتر به نظرم آنجایی است که صاحب حق برای فعّال شدن بیاید حمله یا دفاع بد کند. میبینم یکی میخواهد از حجاب دفاع کند میاید میگوید که حجاب یاعث میشود پسرها نگاه نکنند و تحریک نشوند. اصلاً یکی از دلایل مهم چراییِ مسئله حجاب همین است ولی مطمئناً دلیل اصلی این نیست. با این جواب سوال دو تا میشود! دختر هم میگوید که پسر مثل این اسبها که به چشمشان چشم بند میبندند، به چشم خود چشم بند ببندد تا منحرف نشود! ما با اینگونه دفاع کردن، در زمین دشمن بازی کرده ایم. یعنی چه؟ یعنی اینکه حجاب یک واجب الهی است. انسان و جن آفریده نشده اند مگر برای عبادت. پس زن بنا بر واجب الهی و هدف اصلی خلقتش، اگر مسلمان است باید حجاب را بعنوانِ یک عبادت رعایت کند. البته این رعایتِ حجاب باعثِ جلوگیری از فساد اجتماعی هم میشود.

ما نباید در زمین پوزیتیویسم و با قواعد آن بازی کنیم. مسائل دین را که با روش پوزیتیویستی نمیشود رفع رجوع کرد. این تفاسیر علمی (از نوع تجربی) از قرآن به مثابه یک شمشیر دو لبه است. اگر پس فردا علم تجربی فهمید که دیروز اشتباه میکرده آنوقت تکلیف قرآن و احکام دین چه میشود؟ کما اینکه بسیار در تاریخ اتفاق افتاده که هی آمده اند قرآن و دین را تجربی اثبات کرده اند و پس فردا آمده اند درست عکس آن را اثبات کرده اند.

بعداً نوشت: میبینیم مسلمانان ایرانی وقتی میروند خارج از کشور حجاب بر میدارند آن هم با این توجیه که در اینجا مردم با بدن من که دیگر تحریک نمیشوند. آنقدر در تلویزیون و جلوی چشمشان تصاویر تحریک کننده هست که حالا سر لخت دختر ایرانی در این بین گم است. پس حجاب گذاشتن بی معنی است! من این استدلال را میپذیرم. اشکال از ماست که میاییم مسئله حجاب را پوزیتیویستی تفسیر میکنیم. مسلمان وقتی به حجاب به چشم یک فریضه الهی و عبادت نگاه نکند و صرفا به آن یک نگاهِ اجتماعی و علمی دارد همین میشود. مثل این است که نماز را اینگونه تفسیر کنیم که باعث تقویت مفاصل و سالم ماندن بدن میشود! خوب یک ورزشکار هم میگوید من که ورزش میکنم دیگر نیازی به نماز ندارم! در مورد حجاب هم یکی که چهره و بدن تحریک کننده ای ندارد میگوید که پس من دیگر حجاب داشتن و نداشتنم فرقی ندارد. همانطور که در مورد نماز این جواب اشتباه است، در مورد حجاب نیز همینگونه است. ولی بسیار میبینیم که دختران اینگونه بی حجابی یا بد حجابی خود را توجیه میکنند و این به خاطر گناه ماست در دفاع اشتباه از حقایق.

<

واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرّقوا

تا بحال چقدر به این آیه فکر کرده اید؟ ما ایرانی ها خیلی سیاسی هستیم و بالاجبار اجتماعی. آماری را در دانشکده سیاسی دانشگاه تهران دیدم که نشان میداد این دانشکده سیاسی ترین دانشکده جهان در سیاسی ترین دانشگاه جهان است. از این حرف اگر نشود نتیجه گرفت ایرانی ها سیاسی ترین مردم جهان هستند، حداقل میشود فهمید که ما ایرانی ها از سیاسی ترین مردم جهان هستیم. به همین دلیل این آیه را هم اکثراً خوب سیاسی برداشت میکنیم. اما بیایید به بعد دیگر آن نیز دقت کنیم. به بعد فردی آن. صورت مسئله این است:

بحثی شد درباره سود. یک بسیجی ،به قول خودش، چنین دفاع کرد از سود: "من کار میکنم تا به طرف مقابلم

سود برسانم و طرف مقابل کار میکند تا به من سود برساند. و این اساس نظام سرمایه داری است که درست هم هست و من به آن معتقدم." البته شخصیتش را برای خودم تحلیل کردم و دیدم کلاً آدم سودگرایی است. شما هم از حرفش این را میفهمید. لکن شخصیتش را نیاز نیست شما بدانید آنچه باید بگویم نقدی بر این نطق است. این آدم ادامه داد و گفت: "همه عالم هم بر همین منطق استوار است. سود برسانی و سود ببری. اساس عالم همین است." در خیال خودش اوج گرفته بود و داشت نظریه ارائه میداد. در ادامه نقدی بر این نطق را میخوانید...

چند وقتی هست با وبلاگ من و چادرم٬ خاطره ها و فراخوان وبلاگی "چی شد چادری شدم؟" آشنا شده ام. فکر میکنم اواسط پاییز ۹۰ بود. از طریق یک دانشجوی فنی با این وبلاگ آشنا شدم. از همان اول هم از وبلاگش خوشم آمد. ولی من که مذکرم و برای کمک به وبلاگ خاطره ای نداشتم و یاسمن هم نمیخواست بنویسد. شاید در آینده بنویسد ولی خودش میگوید یا نمینویسد یا اگر بنویسد میخواهد خیلی خوب بنویسد.

این فراخوان وبلاگی که کم کم دارد یک سالی از عمرش میگذرد به جاهای خیلی خوبی رسیده است. کتابش چاپ شده و احتمالاْ باید تجدید چاپ شود و هنوز هم بسیار جای پیشرفت دارد لکن آن چیزی که قلب مرا درگیر خود کرده است آن چرایی و چگونگی کار وبلاگ است که باعث جذابیتش شده. من برای خودم اینگونه تحلیلش کردم که شاید بتوان از آن یک روش کلی اتخاذ کرد.

از دلایل پیشرفت این طرح میتوانم به این نکات اشاره کنم: ...