روز اول دانشگاه را به خاطر می آورم. هیجان زده و گیج وارد دانشگاه شدم و پی فاطمه رفتم. فاطمه را قبلا ندیده بودم، یک دوست مشترک ما را با هم آشنا کرده بود. چند باری با او تلفنی صحبت کرده بودم برایم جالب بود بدانم صورتش چه شکلی است چه لباسی میپوشد، آیا با من هماهنگ و همراه خواهد شد؟ بعدها فهمیدم او از آرزو درمورد من سوال کرده ولی آنچه شنیده با بود با آنچه دید خیلی تفاوت داشت. اما من سوال نکرده بودم و تنها ذهنیتم فردی شبیه به آرزو بود و البته آنچه من انتظار داشتم هم با آنچه دیدم خیلی تفاوت داشت. فاطمه دختری محجبه، بازیگوش اما سر به زیر بود که کنار پدر مهربانش منتظر من ایستاده بود. واقعا در یک نظرمهرش به دلم نشست.
خوابگاه سال اولیها معمولا جدا از خوابگاه دیگران و جایی نزدیک به دانشگاه است. ورودی سال ما از ظرفیت خوابگاه سال اولیها بیشتر بود و از هر رشته قرعه به نام چند نفری افتاد تا ابتدا به ساکن وارد خوابگاه معروف "کوی" شوند، خوابگاهی که هرچند امکاناتی بیشتر اما سختی های خاص خودش را هم داشت. کسی وارد اتاقی نمیشد مگر جای دوست چندین ساله و تازه فارغ التحصیل ساکنین اتاق را پر میکرد و این مسئله مقاومت و سردی اولیه ی آنها را در پی داشت. القصه، قرعه به نام من و فاطمه هم افتاد و باهم بودنمان بیشتر شد، هم دانشگاه و هم خوابگاه. من و فاطمه بیشر کلاسها را با هم برمیداشتیم و تقریبا همیشه هم گروه بودیم. وقتی از سختی های خوابگاه گله میکرد دلداریش میدادم و وقتی مریض میشدم او از من پرستاری میکرد.
این روزها که برای آخرین واحد با هم هم گروه شده ایم، باز هم حس میکنم که زندگی ام روی دور تند است. سالهای دانشجویی و دوستی در کنار همسر و حالا فرزندم به سرعت سپری شد و نمیدانم که این زمان طی شده مایه ی سعادت من در سرای دیگر خواهد بود یا شقاوت. میدانم که دلم برای فاطمه تنگ خواهد شد و نمیدانم از فرصت بودن در کنارش به اندازه کافی استفاده کردم یا نه.
روزهای دیگر هم به همین سرعت خواهند گذشت و یوم الحسره خواهد آمد..
البته اینجا هم که مینویسم سعی میکنم غیر خودمانی و پر تکلف نباشد امّا بهرحال دستم نمیرود خیلی چیزها را پست وبلاگ کنم. مدتی بود که دغدغه داشتم کوتاهنوشتهای خودمانیتر را در جایی دیگر بنویسم. چند جای را امتحان کردم و آخر پشیمان به همینجا بازگشتم (که شرح ما وقع را در مطلب چند جملک نوشتم). امّا فکر میکنم اینبار جای خوبی را پیدا کرده باشم. در کانال تلگرام بنده، کوتاهنوشتهایی خودمانیتر را خواهم نوشت. حضورتان باعث افتخار بنده است.
ثبت نگارهای از راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
جهت مشاهدهی تصویر در ابعاد واقعی روی آن کلیک کنید.
بی ربط: به پویش ملّی شفافیت داوطلبانه بپیوندید و از پایگاه مجلسنما حمایت کنید. بسیار مشغول این پویش ملّی و نیازمند کمک تمامی مردم هستیم. از نامزدهای شهر خود دعوت کنید به اطلاعات خود را در مجلسنما ثبت کنند.