از مقدمّهای که برای کتاب بلوغ در زندگی دوم نوشتهام:
«أخسر النّاس صفقة رجل أخلق یدیه فی آماله و لم یساعده الأیّام على أمنیّته فخرج من الدّنیا بغیر زاد و قدم على اللَّه تعالى بغیر حجّة.» : «زیانکارترین مردم آن کس است که عمرى به آرزو گذارند و روزگار وى را بمنظور نرساند و از دنیا بىتوشه برون رود و در پیشگاه خداوند دلیلى نداشته باشد.»
(نهج الفصاحه - حدیث 108)
ما بعنوان مسلمان، چقدر مجاز به رؤیاپردازی هستیم؟ در واقع مسئلهی اصلی «زمان» است. عمر بعنوانِ بازهی زمانی محدود به انسان اجازهی عملی محدود میدهد. آنچه که در حدیث مذکور نیز برجسته است «اتلافِ عمر» است. امّا انسان چرا به رؤیا میپردازد؟ ویژگی اصلی رؤیا «آزادی» است. آزادی [مساحمتاً] بی حد و حصری که انسان را به خود میکشاند. این ویژگی ذاتی بشر است که به آنچه دارد اکتفا نمیکند و به آنچه ندارد حرص میورزد امّا آنچه دنیا بر او اعمال میکند «محدودیت» است پس انسان به دنبال «فرار» از محدودیت به رؤیا پناه میآورد. و طبیعی است انسان لیبرال پیشگام در فرار از واقع به مَجاز باشد. ما به جهانهای مجازی بعنوانِ وسیله ای برای رؤیاپردازی مینگریم. همانطور مسکر وسیلهی خیالپردازی و «فرار» از واقعیّت است. آنچه که عقل را زایل میکند.
سؤالی اساسی است:
آیا بیشتر، فیلسوفان مسلمان شدهاند یا اینکه بیشتر، مسلمانان فیلسوف شدهاند؟
فکر میکنم فلسفه بلوف زن است! ادّعاهای بزرگتر از حدّ و اندازهاش دارد. ماهیّت استکباری دارد. به خود تکبّر میورزد. دروغ میگوید. فلسفه ادّعای شناخت جهان را دارد ولی کو؟ در ابتدائیاتش درجا میزند. آنجا هم که پیش میرود نه به این معناست که ابتدائیاتش را اثبات کرده بلکه آنها را به قول امروزیها skip کرده! با «بدیهی است» گذشته است! فلسفه هم مانند بسیاری دیگر از دانشها بر پایهی فرضیاتی به شدّت نامعلوم، و به اصطلاح بدیهی بنا شده. حتّی به نظرم آنقدر که فیزیک جهان را شناخته، فلسفه نشناخته! در صورتی که میگویند فلسفه مقدم بر فیزیک است! معلم عزیز شریعتی در جایی اینطور میگوید که «اندیشههای کنفسیوس در شرق بسیار مترقی تر از اندیشه های سقراط و افلاطون است امّا چرا این غربیها شناخته شده تر هستند؟ چون غربیها خود بزرگ بین هستند. تکبر دارند. فقط خود را «آدم» میپندارند. برای همین مثلاً اگر یک بابایی در طول انقلاب فرانسه عاروق هم زده باشد اسمش را در تاریخ ثبت میکنند و بزرگش میکنند و از او مجسمه و داستان میسازند ولی دیگران اینطور نیستند.» طوری سقراط و هم دستانش را بزرگ کردهاند که وقتی میخواهیم کنفسیوس را لقب دهیم چارهای نداریم جز اینکه به وی بگوییم «فیلسوف»! غرب به خود و به عاروقهای خود تکبر میورزد و دیگران را تا جایی که بتواند ذلیل و یا مصادره میکند. دانشی که از غرب هم میاید ویژگی شیطان را دارد، همان تکبر. دانش غرب نیز نافی یا مصادر کنندهی دیگران و بلوف زن است! و سؤال اساسی این است که فلسفه بعنوان یک دانش چقدر انسانها را موحدتر کرده است؟ چقدر بر ایمان انسانها افزوده است؟ چقدر از افراد اوّل فیلسوف شده اند و بعد مسلمان و از راه فلسفه، مؤمن؟ و چقدر از مسلمانان اوّل فیلسوف شده اند و بعد ملحد شده اند؟ آمار ندارم ولی فکر میکنم جواب واضح است!
همیشه فکر میکردم افرادی که حرفم را اصلاح میکنند از لحظهی اشتباهم تصویر بدی از من در ذهن خود ثبت میکنند
امّا متوجّه شدهام آنها چون توانستهاند در آن لحظه به اصلاح یک نفر کمک کنند تصویر خوبی از این اتّفاق در ذهن خود ثبت میکنند
آورده اند که انسانها آنگونه که هستی تو را نمیفهمند، آنگونه که خودشان بخواهند درباره تو فکر میکنند
انسانها بندهی محبّت هستند، امّا سؤال اصلی این است. آنها به چه چیزی محبّت میگویند؟ آیا حاضری آنگونه که یک هوسباز محبّت را درک میکند، به وی محبّت کنی؟
معروف است که تعریف اولیّهی اقتصاد و یا خاستگاه و فلسفه وجودی آن منابع محدود و نیازهای نامحدود بوده است. از آنجا که سهل انگاری است که اقتصاد را از آدام اسمیت بیاغازیم، میتوانیم از روش عقلی به این نتیجه برسیم که انسان در اوّلین جایی که برای برطرف کردن نیاز خود با مسئلهی بیشتر بودن نیازش نسبت به امکانات و منابعش مواجه شد، دست به اقدامی اقتصادی زد. پس اقتصاد در بدویترین تعریف خود به عمل تخصیص منابع محدود برای تأمین نیازهای نامحدود به طریقی که بیشترین کارایی را داشته باشد اطلاق شد. این تعریف بسیار عاقلانه به نظر میرسد و حقیقتاً هم هست. اقتصاد اگر واقعاً همین تعریف باشد نام «علم» زیبندهی آن است.
مبتنی بر نقاشی معروف میکل آنژ با عنوانِ خلقت آدم
استفاده از املای Virtually Human مربوط به کتاب «بلوغ در زندگی دوم» است که در آنجا نویسنده یعنی تام بلاستورف از این املا استمداد جسته تا اوّلاً به انسان مجازی اشاره کند، ثانیاً از آنجایی که Virtually بصورت عام معنای «تقریباً» میدهد، اشاره کند که انسان مجازی، تقریباً انسان است.
مطالب مرتبط: واقع رویایی - انسان، حیوان مست - خلقت انسان مجازی
حالا در بحبوحهی مذاکرات ایران و 1+5 و بعد از گذشت 5ماه از انتخابات 92 خیلی دوست دارم میزان علاقمندی مردم به سعید جلیلی را در یک نظر سنجی درست و حسابی بدانم. نتیجه هرچه باشد قطعاً آمار قابل تأملی خواهد بود. به نظرم سعید جلیلی الکی در این انتخابات سوخت. از اوّل هم حسابی روی رأی آوردن جلیلی باز نمیشد. ولی به هر حال با التماس عدّهای آمد و در نهایت سوخت. آمار دقیقی ندارم ولی تجربه شخصیام نشان میدهد کسی که یکبار در انتخابات شرکت کند و رئیس جمهور نشود حضور دوبارهاش ثمر زیادی ندارد. این قضیه برای چهرهی کاریزماتیکی مثل قالیباف هم صادق بود چه برسد به جلیلی که عمدتاً کاریزما ندارد. خوشا به حال کسانی که توفیق الهی نصیبشان شد و در این انتخابات نیامدند تا الکی بسوزند.
نمیدانم شما هم شنیدهاید یا نه، چند شب پیش اخبار 20:30 گزارشی از کارواشی در یزد پخش کرد که صاحاب کارواش نام دکّانش را 1+5 گذاشته بود! صاحاب مغازه میگفت کارواش دیگری هم دارد میزند تا اسمش را بگذارد 3+3! این مسئله را چطور میشود توجیه کرد؟ اوّل فکر کردم که به دلیل سیاسی بودنِ ما ایرانیهاست. بعد دیدم نه، به دلیل تحت تأثیر قرار گرفتن ما آدمها از رسانههاست. همان جو گیر شدن خودمان.
این صوتی را هم حتماً دریافت کنید. با اینکه هیچی ازش نمیفهمم ولی خیلی عالیه.