رمضان، برای من،
هم ماه خواندن است، هم نوشتن.
هم خوابیدن است، هم بیخوابی.
هم بیشتر با خود بودن، و هم بیشتر با خدا بودن...
پینوشت:
یک ازدواج و زندگی موفق را، «گذشت» میسازد.
اساساً زندگی گذشتن است. دلبستن آسان است امّا گذشتن دشوار.
هرگاه توانستید در موقع خرید یک گوشی همراه، لپتاپ، ساعت و یا حتّی یک کفش، «در عین داشتن توانایی»، از خرید بهترینها صرف نظر کرده و به موارد کفایتکننده قناعت کنید؛ آنگاه «شاید» بتوانید علاوه بر انتخاب یک همسر «خوب»، زندگی خوبی را نیز رقم بزنید.
یک «بنده»ی حرفهای (!)، قدرت تحمل نقصها و عیبها و گذشتن از آنها را دارد.
حرفهای بندگی کنید...
این مطلب و مطالبی دیگر را در کانال تلگرام بنده ببینید.
البته اینجا هم که مینویسم سعی میکنم غیر خودمانی و پر تکلف نباشد امّا بهرحال دستم نمیرود خیلی چیزها را پست وبلاگ کنم. مدتی بود که دغدغه داشتم کوتاهنوشتهای خودمانیتر را در جایی دیگر بنویسم. چند جای را امتحان کردم و آخر پشیمان به همینجا بازگشتم (که شرح ما وقع را در مطلب چند جملک نوشتم). امّا فکر میکنم اینبار جای خوبی را پیدا کرده باشم. در کانال تلگرام بنده، کوتاهنوشتهایی خودمانیتر را خواهم نوشت. حضورتان باعث افتخار بنده است.
خدای را شاکرم که امسال طلبیده شدم...
سیّدالشّهدا که نه، شاید حضرت ابوالفضل...
چه میگویم؟ شاید حضرت علی اکبر و حتّی نه، شاید حضرت علی اصغر بنده را طلبیده...
بنده را طلبیده تا روز اربعین حسینی خادم الحسین باشم...
بنده را طلبیده تا مرا در کسوت خدمت و کار ببیند... در حال مطالعه، تحقیق و تولید...
پی نوشت: نمیدانم برای شما هم اینطور هست یا نه. ولی برای من که هست. اینکه این مطلب بوی غرور و خود بزرگ بینی میدهد. راستش آنچه منجر به انتشار آن شد، تلنگری است در رابطه با پیاده روی اربعین. الحمد لله از محاسن و خوبیهای آن بسیار گفته اند و شنیده ایم و من هم با همه آنها موافقم. امّا یادمان باشد همه اینها ظواهر است و ممکن است از تظاهر باشد. مراقب باشیم که خودش میتواند منشأ نفوذ شیطان باشد. مبادا باد در غبغب بیاندازیم که پیاده روی رفتیم و احساس کنیم آدم بزرگی هستیم. بنده هم در دل دوست میدارم که در این پیاده روی شرکت کنم ولی خدمت به آن خاندان مطهر عصمت را ارزشمندتر میدانم. و این بود دلیل نگارش این متن: «تلنگری به خودم!»
خستهام، از اینهمه خسته بودن...
از این خستگیهای ممتد...
هر قدر دهانت را بیشتر باز کنی
چشمانت بیشتر بسته میشوند ...
دروغ میگویند...
انسان آزاد آفریده نشده است...
انسان «بنده» آفریده شده است...
نظر بعضیها آن است که «هر چه پدر و مادر میگویند تو بگو چشم امّا کار خودت را بکن!»
میخواهی ببینی اینها وقتی بزرگ میشوند چه شکلی میشوند؟
در بهترین حالت میشوند دولت مردان ما که «مقام معظم رهبری» از دهانشان نمیافتد امّا آخرش کار خودشان را میکنند. اینها با امام هم همینطور بودند.
حقّ پدر بر فرزندش این نیست
در منازعه با انسانهای عاقل و متواضع، بهترین راه حل مذاکره است
امّا اکثر مردم نمیدانند که
در منازعه با انسانهای کم عقل، لجوج و مغرور، احمقانهترین راه حل مذاکره است!
پی نوشت: این مطلب را بر اساس تجربیات شخصی در برخورد با انسانها نوشته ام و اصلاً قصد سیاسی نداشتم امّا بعد از اینکه نوشتم دیدم کاربرد سیاسی هم دارد! مفید بودن مذاکره و مباحثه همچون بسیاری موارد نسبی است امّا اکثر مردم نمیدانند و نشانهی حماقت آنها نیز بحث کردنهای همیشگی آنهاست.
همکار خود را دوست خود نگیرید. رابطهی همکاری یک رابطهی اجباری است؛ همچون روابط خانوادگی: رابطه با دایی و عمّه. در رابطههای اجباری که در انتخاب افراد نقشی ندارید و مجبور به در کنار هم بودن هستید بهترین کار رعایت فاصله قانونی است! دوست و همسرتان را خودتان گلچین میکنید، آنجاست که باید راز دل بگویید.
لولهی جاروبرقی را از جنسی میسازند که راحت صدا بدهد تا وقتی جارو میکشی با اندک جسمی که واردش میشود صدایش درآید؛ به این ترتیب حس خوشایندی نسبت به جارو کشیدن داشته باشید و همچنین از جاروبرقی خود راضی باشید...
بدم میاید که با انسان، حیوانی برخورد میکنند.
چندی است تفسیری دروغ گفته اند که گر بخواهی میتوانی!
حقیقت آن است که اگر بخواهی، میتواند!
او میتواند، امّا تو آیا از او میخواهی؟
از او بخواه، با تلاشت از او بخواه. به او نشان بده که لیاقتش را داری.
این را از من به امانت داشته باش و دیگر دنبال حرفهای مفت روانشناسان موفقیت مرو...
او فکر میکند که من از اندیشه، تهی هستم
امّا من فکر میکنم که او از اندیشهی تهی، پر است...
میدانم، میدانم؛ حسین برای همه است. میدانم حسین برای شیعه و سنی، مسلمان و مسیحی، بی پول و پولدار، بالانشین و پاییننشین، مستضعف و حتّی مستکبر و خلاصه برای همه است. امّا مجالس اشرافی در خانههای اشرافی، به من یکی که نمیچسبند...
بی ربط: نوشتن توفیق میخواهد. چندی است این توفیق را از بنده سلب کردهاند. شاید هم خودم از خودم سلب کرده باشم که اگر اینطور باشد انا ظلمتُ نفسی... (قال رسول الله الاکرم: کلمه الحکمه ضالّه کلّ حکیم: گفتار حکمتآمیز گمشدهی هر حکیمی است.)
یک خواهشی دارم و آن این است که به معنای کلمات بیشتر دقت کنید و کلمات را راحت مترادف یکدیگر قرار ندهید. مثلاً اشرافی با پولداری یکی نیست. اینها مترادف نیستند هرچند در مفاهیمی همپوشانی دارند امّآ هم تراز نیستند. چه اینکه در ائمهی ما هم پولدار بوده است و هم حاکم. امّا هیچکدام اشرافی (به مفهوم آن چیزی که امروز درک میشود، یعنی خود را از طبقهی بالاتر و مُشرِف دانستن) نبودند. اشرافیگری شاید با تجمّلگرایی بیشتر قرابت داشته باشد.
امید نیست کسی که توانایی پاسخگویی به آسانترین سوالات کنکور را ندارد بتواند از پس سوالات سخت بر آید
آیا حجاب، آسانترین سوال آزمون بندگی نیست؟
نگاه من به حجاب اینطور است. حجاب یکی از سوالات آزمون زندگی است. هرکه این سوال را اشتباه جواب بدهد دلیل نیست دیگر سوالات را هم اشتباه پاسخ گوید ولی حجاب آسانترین سوال است. همچون نماز. اینها پیچیدگی ندارند. همه چیزشان معلوم است فقط انسان باید بنده باشد و اطاعت کند. کسی که این کارهای ساده را هم حتی حاضر نیست انجام دهد امیدی نیست که بتواند مثلا فرزندش را به درستی تربیت کند یا اخلاق مدار باشد یا شوهردار خوبی باشد. همانطور که اگر کسی سوالات آسان را جواب بدهد دلیلی نیست که بتواند سوالات سخت را نیز پاسخ دهد. گرچه استثنا همیشه هست ولی عقل سالم بر مبنای استثنائات قضاوت نمیکند بلکه محتملترین احتمالات را منطقی میداند. البته ناگفته پیداست که این قضیه در جامعه اسلامی و برای مسلمانی که از جو فرهنگی جامعهای مثل ایران استنشاق میکند صادق است.
در نهایت در نظرم سوالات سخت بارم نمره بیشتری دارند و یا در کنکور تراز بیشتری را برای انسان بهمراه دارند ؛)
کوههای سبز بلند تا کمر به آغوش ابرها رفتهاند
و ابرها اشک شوق میریزند...
اینهمه زیبایی فقط نیازمند دیدگان توست...
شکر خدای را که عمر را محدود و وقت را اندک آفرید
وقتِ کم، نعمتی است که اکثراً انسان شکر آن را به جای نیاورده هیچ، کفرانش نیز کرده است
دقیقاً 2 هفته تا کنکور ارشد زمان دارم. ببخشید که نظراتتان را جواب نمیدهم و وبلاگهایتان را سر نمیزنم. دلم برای وبلاگهایتان تنگ شده است لکن باید پای بگذارم بر دلم.
التماس دعای فراوان
آشتی واژهای مثبت است؟
آشتی فریبنده نیست؟ فریب مثبت است؟
آیا حاضری با شیطان آشتی کنی؟
بدان آن کس که دم از آشتی با شیطان بزرگ میزند، خود شیطان کوچک و حقیری است. حاشا که مؤمن با شیطان آشتی کند...
وَمَن یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِینًا (نساء/119)
سجاده، رخت استراحت انسانهای خسته است
خستهام
خدایا! با تو، کم حرف زدهام. سجاده پهن است، اما من به دیگران پرداختهام. و از دیگران؟ عایدی بس اندک داشتهام.
سجادهی تنهاییهای من و تو، پر است از حرفهای تند و طولانی من، و از نظرات کوتاه، مودبانه و حکمتآمیز تو.
ای دیگران! مرا ببخشید...
مغرور است. زود نمیآید، زیاد نمیماند. این است که همه دوستش دارند...
تو چون برف... زلالی، سپیدی، انعکاس نور خورشیدی، چون خدا مغروری، زود نمیآیی امّا وقتی میآیی، عالمگیری.
ای امام، کاش دوست داشتن شرط کافی برای آمدنت بود...
بیربط: 1- اعیاد پیروزی انقلاب اسلامی مبارک. انشالله 22 بهمن گل بکاریم. 2- وبلاگ دکتر مهدی کوچکزاده نقل قول زیبایی از امام خمینی آورده است: الآن یک جریانى در کار است- من الآن نمى خواهم اشخاص هیچ صحبتش بشود- اما جریانى هست در کار که اگر کسى توجه بکند به مسائلى که در این اواخر هى پیش آوردند، در روزنامه هاى مختلف پیش آوردند، یک جریانى در کار است که آن جریان انسان را از این معنا مى ترساند که بخواهد به طور خزنده این کشور را باز هل بدهد طرف امریکا؛ بخواهند از این راه پیش بروند. و این یک مسئله اى است که به قدرى اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما فرماندهان و دیگران که اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید، نه اینکه اول یقین کنید به اینکه مسئله این طورى است. بعضى چیزهاست که اگر انسان احتمالش را بدهد، یک احتمال صحیحى بدهد، باید دنبال کند او را و به آن اعتراض کند. شما اگر احتمال بدهید- یک احتمال درستى- که یک مارى الآن توى این اتاق [هست] پا مى شوید مى روید بیرون؛ احتراز از آن مى کنید... 3- ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺎﺯﯼﻫﺎﯼ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩن ﻫﺮﺟﺎ ﺩﺷﻤن ﻫﺴﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍﻫﻤﻮﻧﻮ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ...
چند سال پیش به همراه مؤسسهای سفری زیارتی علمی به قم داشتیم. کسانی که به این دست سفرها رفته باشند حتما مطلع هستند که یکی از برنامهها در این سفرها دیدار با بیت یکی از مراجع و علماست. ما هم به چنین توفیقی نایل گشتیم. در بیت مرجع تقلید پس از سخنرانی نماز ظهر را خواندیم و موقع رفتن کتاب رساله آن مرجع را هدیه دادند. دوستی دارم که به بحث ازدواج موقت بسیار علاقمند بود به همین جهت رساله را باز کرد و صاف رفت سراغ احکام ازدواج موقت. دید آنجا هم نوشته که صیغهی دختر باکره نیازمند اذن پدر است. پسر سمجی بود (و هست). پس جرئت کرد و وقتی دور و بر حاج آقا خلوت شد رفت جلو و به مضمون پرسید که احکام صیغهی دختر باکره چیست؟ و مرجع بزرگوار به مضمون گفت به شرط رشیده بودن دختر نیاز به اذن پدر ندارد...
اسلام به پیچیدگی هستی است
خداوند با آنها که با فضل با دیگران برخورد نمیکنند؛ با عدل خود برخورد میکند
لعن در لغت یعنی دعا برای دور بودن کسی از رحمت خداوند. در واقع درخواست از خداوند برای برخورد عادلانه با کسی است نه برخورد از روی فضل.
... أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ
موتورسواران در هر ترافیک تهران، کاربردیترین mazeها* را حل میکنند
* به قول خودمان، هزار راه
قبلاً از دوچرحهام زیاد مینوشتم ولی مدتهاست چیزی ننوشتهام. از وقتی دزدیدندش. از 4سالگی دوچرخه داشتهام. تا به همین حالا که دوچرخام با یک موتور راه میرود. تا به حال 4دوچرخه کهنه کردهام و حالا دو سالی است که یک دوچرخ به نام موتور سیکلت دارم.
سؤالی اساسی است:
آیا بیشتر، فیلسوفان مسلمان شدهاند یا اینکه بیشتر، مسلمانان فیلسوف شدهاند؟
فکر میکنم فلسفه بلوف زن است! ادّعاهای بزرگتر از حدّ و اندازهاش دارد. ماهیّت استکباری دارد. به خود تکبّر میورزد. دروغ میگوید. فلسفه ادّعای شناخت جهان را دارد ولی کو؟ در ابتدائیاتش درجا میزند. آنجا هم که پیش میرود نه به این معناست که ابتدائیاتش را اثبات کرده بلکه آنها را به قول امروزیها skip کرده! با «بدیهی است» گذشته است! فلسفه هم مانند بسیاری دیگر از دانشها بر پایهی فرضیاتی به شدّت نامعلوم، و به اصطلاح بدیهی بنا شده. حتّی به نظرم آنقدر که فیزیک جهان را شناخته، فلسفه نشناخته! در صورتی که میگویند فلسفه مقدم بر فیزیک است! معلم عزیز شریعتی در جایی اینطور میگوید که «اندیشههای کنفسیوس در شرق بسیار مترقی تر از اندیشه های سقراط و افلاطون است امّا چرا این غربیها شناخته شده تر هستند؟ چون غربیها خود بزرگ بین هستند. تکبر دارند. فقط خود را «آدم» میپندارند. برای همین مثلاً اگر یک بابایی در طول انقلاب فرانسه عاروق هم زده باشد اسمش را در تاریخ ثبت میکنند و بزرگش میکنند و از او مجسمه و داستان میسازند ولی دیگران اینطور نیستند.» طوری سقراط و هم دستانش را بزرگ کردهاند که وقتی میخواهیم کنفسیوس را لقب دهیم چارهای نداریم جز اینکه به وی بگوییم «فیلسوف»! غرب به خود و به عاروقهای خود تکبر میورزد و دیگران را تا جایی که بتواند ذلیل و یا مصادره میکند. دانشی که از غرب هم میاید ویژگی شیطان را دارد، همان تکبر. دانش غرب نیز نافی یا مصادر کنندهی دیگران و بلوف زن است! و سؤال اساسی این است که فلسفه بعنوان یک دانش چقدر انسانها را موحدتر کرده است؟ چقدر بر ایمان انسانها افزوده است؟ چقدر از افراد اوّل فیلسوف شده اند و بعد مسلمان و از راه فلسفه، مؤمن؟ و چقدر از مسلمانان اوّل فیلسوف شده اند و بعد ملحد شده اند؟ آمار ندارم ولی فکر میکنم جواب واضح است!
همیشه فکر میکردم افرادی که حرفم را اصلاح میکنند از لحظهی اشتباهم تصویر بدی از من در ذهن خود ثبت میکنند
امّا متوجّه شدهام آنها چون توانستهاند در آن لحظه به اصلاح یک نفر کمک کنند تصویر خوبی از این اتّفاق در ذهن خود ثبت میکنند
آورده اند که انسانها آنگونه که هستی تو را نمیفهمند، آنگونه که خودشان بخواهند درباره تو فکر میکنند
انسانها بندهی محبّت هستند، امّا سؤال اصلی این است. آنها به چه چیزی محبّت میگویند؟ آیا حاضری آنگونه که یک هوسباز محبّت را درک میکند، به وی محبّت کنی؟
حالا در بحبوحهی مذاکرات ایران و 1+5 و بعد از گذشت 5ماه از انتخابات 92 خیلی دوست دارم میزان علاقمندی مردم به سعید جلیلی را در یک نظر سنجی درست و حسابی بدانم. نتیجه هرچه باشد قطعاً آمار قابل تأملی خواهد بود. به نظرم سعید جلیلی الکی در این انتخابات سوخت. از اوّل هم حسابی روی رأی آوردن جلیلی باز نمیشد. ولی به هر حال با التماس عدّهای آمد و در نهایت سوخت. آمار دقیقی ندارم ولی تجربه شخصیام نشان میدهد کسی که یکبار در انتخابات شرکت کند و رئیس جمهور نشود حضور دوبارهاش ثمر زیادی ندارد. این قضیه برای چهرهی کاریزماتیکی مثل قالیباف هم صادق بود چه برسد به جلیلی که عمدتاً کاریزما ندارد. خوشا به حال کسانی که توفیق الهی نصیبشان شد و در این انتخابات نیامدند تا الکی بسوزند.
نمیدانم شما هم شنیدهاید یا نه، چند شب پیش اخبار 20:30 گزارشی از کارواشی در یزد پخش کرد که صاحاب کارواش نام دکّانش را 1+5 گذاشته بود! صاحاب مغازه میگفت کارواش دیگری هم دارد میزند تا اسمش را بگذارد 3+3! این مسئله را چطور میشود توجیه کرد؟ اوّل فکر کردم که به دلیل سیاسی بودنِ ما ایرانیهاست. بعد دیدم نه، به دلیل تحت تأثیر قرار گرفتن ما آدمها از رسانههاست. همان جو گیر شدن خودمان.
این صوتی را هم حتماً دریافت کنید. با اینکه هیچی ازش نمیفهمم ولی خیلی عالیه.
بچه که بودم میدیدم پدرم دراز کشیده که بخوابد ولی خوابش نمیبرد. چشمانش بستهاند و پلکهایش کمی میجنبند. کمی هم که میگذرد آهسته نُچ نُچ میکند. یکبار که پیشش بودم دیدم نُچ نُچ که کرد یکی هم بر پیشانیاش زد. در همان کودکیام پرسیدم: «چرا خودتونو میزنین بابا؟» کمی چشمانش را باز کرد و به من نگاه کرد. ماند چه بگوید. آخر دل به دریا زد و گفت: «یاد اشتباهاتم میافتم.» آن موقع نمیفهمیدم چه میگوید ولی حالا خودم هر وقت و بی وقت مثل دیوانهها نُچ نُچ میکنم و خودم را میزنم و با یک «استغفرالله» و بعد هم «خدایا شکرت» خود را دلداری میدهم. او آن موقع 40 سال داشت که یاد اشتباهاتش خواب را از وی میربود، ولی من در بیست سالگی روزی نیست که استغفار نگویم. چقدر زود و چقدر زیاد گناهکار شدهام...
در این شبهای اوّل محرّم که حال خوبی دارید در کنار همهی مسلمین مرا هم دعا کنید
امروز در کلاس شنا
۱. اول فکر کردم که آدمها را لخت بیشتر دوست دارم چون هیچ لباس تفاخری ندارند و مثل صحرای محشر، همه شبیه هم اند.
۲. بعد دیدم که لباس، از اول برای جلوگیری از تفاخر اندام ایجاد شده ولی حالا ضد کارکرد خودش را دارد. یعنی موجب افزایش زیبایی اندامها میشود و بیشتر جلب توجه میکند بصورتی که آدمها با لباس زیباتر از بدون لباس هستند.
۳. و در آخر به این نتیجه رسیدم که همان بهتر که لباس تنشان هست چون میشود از روی لباس سره را از ناسره و آدم را از حیوان تشخیص داد.
۴. و الان که مینویسم باز متوجه شدم که این حرف که «نباید از روی ظاهر افراد قضاوت کرد» چقـــــــــــــــدر حرف مفتے است!
پی نوشت: خیلی وقتها فکرهایم از یک جای خیلی ساده شروع میشوند و بعد به جاهای جالب میرسند. احتمالا از این به بعد این خط سیرها را اینطور مینویسم.
بی ربط: سخنان امروز آقا رو داشتی؟ دیدی آقا هم از مکالمه تلفنی دکتر ناراحته؟!
دنیای عجیبی است
عاقلان مدام از مشورت و فکر دیگران استمداد میجویند
سفیهان مدام به عقل و خرد خویش اکتفا میکنند
امام معصومی در حال صحبت و مشورت با دیوانهای بود. صحابهای که از آنجا میگذشت در عجب ماند و دلیل فعل را جویا شد. امام گفت: «شاید خداوند آنچه را که خیرِ کار من است از کلامِ او خارج کند» (نقل به مضمون)
مطلب مرتبط: در آمدی بر سود
کاش هر بار که دهان باز میکنیم یادمان بیاید که
نسبت مجهولات به معلومات در هر یک از ما به بینهایت میل میکند
آنوقت احتمالاً دهانمان را میبندیم
ارزش هر کس بیش از آنکه به چیزی باشد که میداند که میداند، به آنچیزی است که میداند که نمیداند
از بزرگترین دستآوردهایی که در طول مدت وبلاگنویسیام داشتهام این است:
اغلب با نوشتههایم روی کسانی تأثیر گذاشتهام که اصلاً فکر نمیکردم آنها هم مخاطبم باشند
در مدلی مشابه مارکس فکر میکرد نظریاتش در اروپا طرفدار پیدا کند و نظام مارکسیستی آنجا شکل بگیرد امّا نظریاتش شرق و جنوب آسیا و امریکای جنوبی را متحول کرد. در کتاب «طرحی از یک زندگی» آمده که شریعتی اواخر عمرش که نمیتوانست سخنرانی علنی و عمومی داشته باشد، در خانه های مردم دعوت میشد و برای جمع کوچکی حرف میزد امّا به قول خودش نه با آن جمع، بلکه با آن ضبط صوتی سخن میگفت که در حال ثبت سخنانش بود. به امید اینکه اگر خدا خواست یکجوری و یکجایی به گوش یک نفری برسد و اگر خدا خواست تأثیری داشته باشد. من عموماً از مباحثه رو در رو با اشخاص نا امیدم. مخصوصاً امید خاصی ندارم که اگر با شخصی صحبت میکنم او تحت تأثیر قرار بگیرد چرا که عموماً فرد مقابلم گارد گرفته حاضر شده و سخت دفاع میکند، امّا اگر با کسی به مباحثه بنشینم به خاطر آن نفر سومی بحث میکنم که شاید منطقی قضاوت کند. همین است که در نوشتن هم عموماً به مخاطب فکر نمیکنم چرا که به تجربه بارها دیده ام کسانی مخاطب وبلاگم هستند که باور کردنش سخت است و اگر بخواهم به سلایق و علایق و عقاید آنها بنویسم در واقع هیچ نباید بنویسم. اگر خدا توفیق دهد وقت نوشتن فقط خدا را مخاطبم فرض میکنم. به قول دوستی بزرگترین افتخار وبلاگم این میتواند باشد که امام عصر یکبار آنرا باز کرده باشد و ناراضی نبسته باشد. توفیق بزرگتر آن است که موقع حرف زدن هم فقط خدا را مخاطب قرار دهم.
برای اعتقاد به خدا بدنبال شگفتیهای عالم میگردند
و این خود از بزرگترین شگفتیهای عالم است
در تعجبم، انسان خیلی بدنبال ایجاد شگفتی میگردد و خود این کار شگفتی زاست. هر چه مینگرم همه چیز برایم عجیب است. هیچ چیزی خالی شگفتی نیست مخصوصاً همین انسان. بینهایت شگفتی زاست.
فوتبال، افیون توده هاست
پس از پایان مسابقه ایران-کره و راهیابی ایران به جام جهانی 2014 برزیل، در استودیو مجری از تحلیلگران خواست به جای تحلیل، حرف دلشان را بزنند.
یکی گفت: با این پیروزی، همهی گرانیها و تورم و مشکلات زندگی یادم رفت...
مجری گفت: اصلاً این یکی از مهمترین خاصیتهای فوتبال است...
اکثر جهان را فضای خالی، پر کرده است
رابطه بین انرژی و ماده مرا بسیار درگیر میکند. و از آن بیشتر رابطه بین روح و خدا با انرژی و از آن طریق با ماده. اما آنچه فعلا مشخص است این است که ماده زیر مجموعه ای از انرژی است. البته اینهم قطعی نیست و تقریباً فرضیه است ولی تقریباً با واقعیت تطابق دارد. از این من میتوانم نتیجه بگیرم که احتمالاً انرژی نیز زیرمجموعه ای از جنس خدا میتواند باشد. یعنی ماده شکل کثیف و غلیظ شده انرژی و انرژی شکل غلیظ شده جنس خدا. اینها را شما جدی نگیرید، تفکرات احتمالاً غلط بنده است. امّا این واقعیت وجود دارد که فضای خالی جهان را پر کرده است! شما فاصله بین هسته و الکترون را ببینید و ببینید چقدر از این فضا خالی است! آنوقت بیایید در سطح کهکشانی و فضای خالی و شکل و نوع آنرا را با فضای خالی اتم مقایسه کنید. این جهان پر از شگفتی است و مرا دیوانه میکند. و دیوانه تر میشوم وقتی که فکرمیکنم همه اینها آیه است. نشانی خدا. و چقدر آنهایی دیوانه اند که اینها را میبینند و باز کافرند. فیزیک را دوست دارم چون میتوان در آن اجتهاد کرد!