صبح خوابیدیم و نماز صبح را در هتل خواندیم که روزه بودن و شب را هم بیدار ماندن سخت گران میآید خاصّه آنکه نماز جمعه هم رفته باشی و زیارتِ دوره و الخ. برنامهی کاروان را بوسیدیم گذاشتیم کنار و دوتایی به مسجد پیامبر رفتیم به قرآن خواندن و زیارتِ پیامبر و حضرت فاطمه، به نیابت از پدر و مادر و برادران و ملتمسین دعا تا ظهر شد. برایِ نمازِ ظهر خواستیم به مساجدِ اطراف که هنوز نرفتهایم برویم. به مسجد بلال رفتیم. در جنوبِ مسجد نبوی. نفهمیدم که مسجد بازار بود یا بازار مسجد! از بیرون نمایِ مسجد را داشت امّا داخلش تماماً بازار و مغازه بود. سرِ ظهر بود و همه مشغولِ جمع کردن بودند. پُرسان پرسان فهمیدیم که مسجد بالایِ بازار است و از یک سوراخی راهپله دارد به بالا. شبیه به نمازخانه بود امّا بزرگ. بدجور بوی رنگ میداد. نو بود! نمیدانم قدمت تاریخیاش چگونه است ولی ساختمان جدید است و معماریاش مدرن. فرشِ زمین کهنه بود و قرآنها دستِ دوم و پاره پاره و نامرتب. انگار قرآنهایِ قدیمِ مسجد پیامبر باشند. نماز تحیتی[1] خواندیم و بعد نماز ظهر را به جماعت. امّا اینجا دیگر جرئتِ استفاده از دستمال کاغذی را بعنوانِ مهر نداشتم. روی فرش خواندم. تقیّه!