امروز را با اتوبوس به زیارت دوره گذراندیم. اوّل به سمتِ شمالِ مدینه حرکت کردیم جایی که کوهِ اُحُد[1] قرار دارد. به محلّ غزوهی احد که رسیدیم آخوندمان در پایِ جبل الرُماه[2] به شرحِ غزوه پرداخت. پس از پیروزی در جنگِ بدر[3]، قریش به مدینه قشون کشید. سپاهِ اسلام در آغوشِ کوه اُحُد به پیشواز سپاهِ کفر آمد. پشتِ سپاهِ اسلام کوه بود و دشمن از آن طرف نمیآمد[4]؛ با این حال پیامبر پنجاه تیرانداز را به دیدبانی روی کوه رماه گمارد و گوشزد کرد که دیدبانی خود را رها نکنند. جنگ به پیروزی مسلمانان انجامید و مسلمانان به تعقیب مشرکان شتافتند. همین شد که اکثر تیراندازان به طمعِ غنائم جنگی ترک پُست کردند و به دنبال کُفّار افتادند. تنها ده نفری باقی ماندند. دشمن موقعیت را غنیمت دید و گروهی کوه رُماه را دور زدند و جنگ خطرناکی درگرفت. و بعد شایعهی کشته شدنِ پیغمبر و نتیجه، متواری شدن و فرار کردنِ سپاهِ شکست خوردهی مسلمانان شد، آن هم از ترسِ جان!؟ تنها 3سه نفر با پیغمبر ماندند که به شکافی در کوه خزیدند و دفاع کردند. یکی از آن سه علی بود که همچو پروانه به دور پیغمبر میگردید در حالیکه هفتاد زخم بر بدن داشت. و دیگری یک زن بود که با چوب از پیامبر دفاع میکرد. پیغمبر هم زخمی. و حمزه، عموی پیامبر، در بیرونِ شکاف، سیّدالشّهدا میشود. و شد آنچه شد... شهدای اُحُد را، در قبرستانی در نزدیکی اُحُد زیارت کردیم. سعودیها در تمام قبرستانهایشان مخصوصِ ایرانیانِ شیعه تابلویی نصب کردهاند به منظور آموزش عقاید! با کلّی غلط، از جمله غلط املایی.