اول جوابش را نمیدادم.
اصرار میکرد.
دلم میسوخت.جوابی میدادم بلکه ناراحتی بر او غالب نشود.
چند بار که جواب دادم بحث عوض شد.
قبل از آنکه بحث به جای باریک کشانده شود هشدار دادم.
گوش شنوا نبود.
مجبور شدم به قرار گرفتن در راهی که نه میخواستم نه میتوانستم.
با حرفهایی که میزد دلم را آتش میزد.سوز در حرفهایش بود.
از روی دلسوزی باید جواب میدادم.
نزدیکترین دوستش از دنیا رفت. دل بستگی اش به من بیشتر شد.
هر چه میگذشت سخت تر میشد.
میگفتم دیگر جوابت نمیدهم. گریه میکرد.
میگفتم بحثی را شروع نکن و درس بخوان
میگفت درس بخوان ولی وقتهای تلف شده ات را به حرفهایم هدیه کن.
چیزی نمیگفتم میگفت چرا چیزی نمیگویی.
نمیدانستم چه کنم.
دلسوزی میکردم بیشتر در چاه میرفتم. دلسوزی نمیکردم انگار او ناراحت میشد.
نمیدانستم پایان کجاست.
***
خبر از دروغ آمد.
گویا دوستش نمرده بود.
گویا اشکهایش دروغین بود.
گویا تمام اینها دامی برای من بود.
دیگر جوابش ندادم.
اشکهایش برایم حجت نبود.
باز هم در دوراهی بودم.
هنوز نمیدانستم راست است یا دروغ.
دوستی که از دوستی با اوی جز خوبی ندیدم جملهای گفت که مرا از منجلاب این حرفها بیرون کشاند.(""دستش را میبوسم و اگر خودت الان میخوانی بدان که بهترین نصیحت ممکن در این شرایط را به من کردی."")
با زبان بسیار ساده و زیبا و کاملا صادقانه گفت:
مگر تو چه نسبتی با اون داری؟؟؟ چیکارش میشی که باید براش دل بسوزونی؟؟؟ مگه اون مادر نداره؟؟؟ مگه پدر نداره؟؟؟ مگه فامیل نداره؟؟؟ چرا باید تو بشوی کاسه داغ تر از آش؟؟؟
هان؟؟؟
حرفش در کمال صداقت بود و در کمال راستی به من فهماند که:
همه درد دارند. همه مشکلات دارند. ولی هر کس قبل از معلم شدن برای دیگری باید معلم خود باشد. منی که هنوز به سختی باید گلیم خود را از این باتلاق زندگی که هر لحظه در آن غرقه تر میشویم بیرون آورم چگونه میخواهم کودکی هم سن خود را با خود بیرون بکشم. آن کسی که آن بالا نشسته است و در حکم اویی است که چوبی در دست دارد تا مارا از این باتلاق بیرون آورد خود بیرون می آورد. درست است که او به وسیله نشانه هایش این کار را میکند ولیک آن نشانه باید جدای این باتلاق باشد نه من که خود دست وپا میزنم و فریاد کمک سر میدهم.
هنوز نمیدانم که آیا دروغ گفت یا نه ولی میدانم از آن اوست مادری دلسوز تر از من که:
به از من به جنس این باتلاق آگاه است.
آیا میدانید اهداف دختران و پسران در برقراری ارتباط با یکدیگر متفاوت است؟؟؟
<
- ۲۲
- چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۸۷، ۰۶:۱۹ ب.ظ
سلام وبلاگ جالبی داری به وبلاگ منم سربزن ممنون از طرف سالار غم ها دوستون دارم