بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

فصل دوم: دوراهی

دفتر جغجغه
چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۸۷، ۰۶:۱۹ ب.ظ

اول جوابش را نمیدادم.

اصرار میکرد.

دلم میسوخت.جوابی میدادم بلکه ناراحتی بر او غالب نشود.

چند بار که جواب دادم بحث عوض شد.

قبل از آنکه بحث به جای باریک کشانده شود هشدار دادم.

گوش شنوا نبود.

مجبور شدم به قرار گرفتن در راهی که نه میخواستم نه میتوانستم.

با حرفهایی که میزد دلم را آتش میزد.سوز در حرفهایش بود.

از روی دلسوزی باید جواب میدادم.

نزدیکترین دوستش از دنیا رفت. دل بستگی اش به من بیشتر شد.

هر چه میگذشت سخت تر میشد.

میگفتم دیگر جوابت نمیدهم. گریه میکرد.

میگفتم بحثی را شروع نکن و درس بخوان

میگفت درس بخوان ولی وقتهای تلف شده ات را به حرفهایم هدیه کن.

چیزی نمیگفتم میگفت چرا چیزی نمیگویی.

نمیدانستم چه کنم.

دلسوزی میکردم بیشتر در چاه میرفتم. دلسوزی نمیکردم انگار او ناراحت میشد.

نمیدانستم پایان کجاست.

*** 

خبر از دروغ آمد.

گویا دوستش نمرده بود.

گویا اشکهایش دروغین بود.

گویا تمام اینها دامی برای من بود.

                         دیگر جوابش ندادم.

                                                        اشکهایش برایم حجت نبود.

باز هم در دوراهی بودم.

                                           هنوز نمیدانستم راست است یا دروغ.

دوستی که از دوستی با اوی جز خوبی ندیدم جمله­ای گفت که مرا از منجلاب این حرفها بیرون کشاند.(""دستش را میبوسم و اگر خودت الان میخوانی بدان که بهترین نصیحت ممکن در این شرایط را به من کردی."")

با زبان بسیار ساده و زیبا و کاملا صادقانه گفت:

مگر تو چه نسبتی با اون داری؟؟؟ چیکارش میشی که باید براش دل بسوزونی؟؟؟ مگه اون مادر نداره؟؟؟ مگه پدر نداره؟؟؟ مگه فامیل نداره؟؟؟ چرا باید تو بشوی کاسه داغ تر از آش؟؟؟

هان؟؟؟

 

حرفش در کمال صداقت بود و در کمال راستی به من فهماند که:

همه درد دارند. همه مشکلات دارند. ولی هر کس قبل از معلم شدن برای دیگری باید معلم خود باشد. منی که هنوز به سختی باید گلیم خود را از این باتلاق زندگی که هر لحظه در آن غرقه تر میشویم بیرون آورم چگونه میخواهم کودکی هم سن خود را با خود بیرون بکشم. آن کسی که آن بالا نشسته است و در حکم اویی است که چوبی در دست دارد تا مارا از این باتلاق بیرون آورد خود بیرون می آورد. درست است که او به وسیله نشانه هایش این کار را میکند ولیک آن نشانه باید جدای این باتلاق باشد نه من که خود دست وپا میزنم و فریاد کمک سر میدهم.

هنوز نمیدانم که آیا دروغ گفت یا نه ولی میدانم از آن اوست مادری دلسوز تر از من که:

                به از من به جنس این باتلاق آگاه است.


آیا میدانید اهداف دختران و پسران در برقراری ارتباط با یکدیگر متفاوت است؟؟؟

<

نظر شما چیست؟

تا کنون ۲۲ نظر ثبت شده است
اول شدمممممممممممممممممم





سلام وبلاگ جالبی داری به وبلاگ منم سربزن ممنون از طرف سالار غم ها دوستون دارم
به نام خدا
سلام
جعفر جون با حرفت به طور کامل موافق نیستم
چون آدمی در هر جایی در هر نقطه ای در هر زمانی اگه تونست به کسی کمک کنه وظیفه انسانیش هست که کمک کنه
چه طرف پیر باشه چه جوون چه مرد باشه چه زن حتی اگر حیوون هم باشه این یه کار مقبوله
میدونی چرا؟
چون بعضی وقتا پدر و مادر و فامیل و اینها نمیتونه به آدم کمک کنه
و در بعضی مواقع حتی از دشمن هم بدتر میشن
آدمی باید در هر مکانی با آگاهی نیاز درست اطرافیانش رو برطرف کنه
گاهی یک دوست بهتر از هر کسی از جنس باتیاق آگاهه
پس تو تا توانت سعی کن بقیشو بسپار به همونی که ...
انسانهای گرفتار اگه با هم یکی بشن و تواناییهاشون رو کنار هم بزارن میتونن دست در دست هم خودشون رو بالا بکشن
پس امیدوار باش
امیدوار
سالار
کامنت اول راه نداره
حضور دوبارتون رو تبریک می گم
ضایع شدم
بعده تاییده
بیشتر موقع ها اگه نگی هدفت رو همین طوره و همین میشه
هم پستتون قشنگ بود هم نصیحتشون
به نظر شما برای جلوگیری از بروز مشاکل این چنینی چه باید کرد
چه می شود کرد
اگه بگی نه پشتت حرفه اگه بگی اره هم که......
در جواب به سالار:
تو کتاب دینی داشتیم که امر به معروف و نهی از منکر واجبه ولی کی واجب میشه؟؟؟ وقتی که برای خود فرد ضرر نداشته باشد.
من این وسط داشتم تباه میشدم عزیز من.نه به درسم نه زندگیم حرف مردم هم که دیگه ....

در جواب نقطه: نظر اول که نشدی ولی خوشحالم که مثل همیشه از نظرات نخستین هستی.

برای جلوگیری از مشکلات این چنینی باید از همون اول شروع نکرد. اگه از همون اول جواب نمیدادم همه چیز حل بود.
در دروازه رو میشه بست اما در دهن مردم رو نه. مخصوصا از نوع خواهران گرامی اون طرف که تا اسم نوه نتیجه آدم هم پیش میرن بدون اینکه حتی کوچکترین اطلاعاتی داشته باشن.
me too
سلام
جعفر باید ببینی هدفت از اینکار چیه
اگه هدفت متعالی باشه دیگه کاری به حرف مردم نداری
آدم که دست خودشه باید وقتتو جوری تنظیم کنی که به همه کارات برسی
خدا رو شکر چیزی هم که امروزه زیاده وقته
حرف مردم هم مثل یه بادی هست که یه روز وزیدن میکنه یه روز هم وای میسته
اگه بخوای باهاش باشی تا ته دره هم می بردتت
سالار
با ما باشید...
سلام مجدد
راستس ای بی معرفت من چرا تو پیوند هات نیستم؟
سالار
آبروی من که رفته. هیچی. البته به قول تو مهم نیست. ولی نمیخوام آبروی اون بنده خدایی بره که من بهش اعتماد کردم و اون هم خوب جوابمو داد.
جوابتو خصوصی میدم.
نمیخوام بیشتر از این دل اونو بشکنم.
حتی نمیدونم اینی که اینجا نوشتم خوب بود یا نه ولی تا اونجایی که باهام صادق بود باهاش راه اومدم.
جوابتو رو در رو میگم سالار جون. کسانی مثل نقطه که نظر داد و خیلی های دیگه کاملا از ماجرا آگاهن.
  • محمد اعتمادی
  • خدای سمپاد آپ شد...
    منتظر نظرات و حضور سبزتان هستیم...

    ▓محمد اعتمادی☼
    ▓پیروز , موفق و سربلنـــــــــــــــــد باشید☼
    سلام خیلی بد کردی؟؟؟؟؟؟؟
    به قمها هم یه سر بزن جعفر جان
    یادته یه زمانی با هم رفیق بودیم
    یادش به خیر
    یادته اولش که قمها راه افتاده بود چه شور و حالی داشتن همه
    و نمی دونم چی شد که همه چی ریخت به هم
    دعوا و قهر و در نتیجه قمها باد هوا...
    بازم خوبه یه نیم نگاهی من بهش دارم
    راستی یه سوال
    با من قهری یا آشتی؟
    انقد قهر و آشتی اونجا هست که من قاطی کردم
    اما...
    حیف...
    فکر کن اگه الانم اون حس و حال بود چی می شد؟
    خسته نشدین انقد با هم دعوا کردین؟
    خب من دیگه برم
    ان شاالله که خسته نشده باشی از پر حرفی من
    تو قمها منتظرت هستم
    یا علی
    به به خیلی خوشحالم که آپ کردین و مثل همیشه خوشگلاههههههههههههه
    خخخخخخخخخییییییییییییلی مطلبت قشنگه
    سلام بوذر جون.
    وبلاگت خیلی قشنگه. ای ول.
    پستتم خوندم خیلی زیبا بود.
    میخلینکخواهمت=لینکت خواهم کرد. به به
    فکر کنم اگه دو روز دیگه به این جور حرف زدنم ادامه بدم زبان فارسی منقرض میشه
    پیوندوندیمم بدم نمیاد.(در واقع اگه نذاری من میدونم با تو) بذار "راسکهای سمپادیستیک"
    مرسی.
    بای بای
    صبر کن
    اینقده تند نرو
    خودم برای استین بالا میزنم
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    استین
    نبینم غصه بخوری ها
    یه خوبشو برات پیدا میکنم
    نمیخواد همش از عشق و .................
    حرف بزنی
    چی میگی حاجی؟؟
    اصلا یکبار رو متن خوندی ؟؟؟

    چرا چرت میگی. عاشق کیه. عشق چیه. من یکبار از عضق حرق زدم تو این وبلاگ اونم عشق به خدا بود.
    ای بابا.
    استیییییییییییییییییییییییییین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا خدا. نمیخواد!
    سلام.مبارکه.میخواستم یه چیزی بگم اما میترسم فقط تولد دوباره ی جغجغه رو تبرییییییک میگم.
    اگه اشکالی نداره بگین!
    من خودم به خودم اعتماد ندارم!!! خودم خودمو قبول ندارم.

    نمیدونم والا.
    هرجور راحتین.ناراحتتون نمیکنم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی