یکی از سؤالات ذهنیام آن بود که چگونه کشوری که شبکهی بهداشت را بعنوان یک نوآوری جهانی تاسیس کرده و بابت آن جوایز بینالمللی دریافت کرده است در حوزهی نظام سلامت کارش به اینجا کشیده است؟ شاید بتوان گفت بزرگترین کار مدیریتی در نظام سلامت کشور پس از انقلاب، همین شبکهی بهداشت باشد امّا امروزه دیگر به نظر نمیرسد شبکهی بهداشت آن فایده و رونق اولی را داشته باشد.
همواره یکی از فرضیههای بسیار محتمل در ذهنم، تاثیر سیاستهای لیبرالی، خصوصیسازی و تعدیل ساختاری بوده است. نمیدانستم که چه کسی شبکهی بهداشت را طراحی کرده است ولی از جنس کار مشخص بود که این کار نوعاً عدالتخواهانه، حامی مستضعفین و به نوعی سوسیالیستی است. همین بوده است که با روی کار آمدن سرمایهدارها و لیبرالها، شبکهی بهداشت دیگر مورد علاقهی ارادههای سیاسی نبوده است.
حال کتابی در دسترس است که پاسخ این سؤالات و فرضیات ذهنی را تا حدودی روشن میکند. کتاب خاطرات دکتر حسین ملکافضلی، رییس ستاد شبکهی بهداشت به کوشش پیام روشنفکرِ جامعهشناس تدوین شده است. جالب آنکه ایشان در صفحهی 89 از طراحان شبکهی بهداشت اینطور یاد میکند: «سراغ دو دوست قدیمی که در سپاه بهداشت همکار بودیم را گرفتم: دکتر پیلهرودی و دکتر شادپور. آنها را پیدا کردم و گفتند که چون ما را چپی و نیروی سوم میدانند، تبعیدمان کردهاند به معاونت پژوهشی!» این دو در معاونت پژوهشی، بی سر و صدا در دو سه سال شبکهی بهداشت را با جزئیات طراحی کردند و به دلیل بیاعتنایی دیگران قضیه مسکوت میماند تا ملکافضلی میآید و آنرا اجرا میکند.
نکتهی جالب دیگر آنکه این طرح بزرگ ملی (گفتم طرح یاد طرح تحول سلامت افتادم که نه طرحی داشت و نه تحولی!) میرود در مجلس تصویب شود. با کلّی رایزنی و مذاکره، در نهایت با اختلاف تنها یک رأی در مجلس تصویب میشود و بر اساس آن 250 میلیون تومان داده میشود! با خود میاندیشم وقتی آن روز با آنهمه شور و شعف عدالتخواهانه و انقلابی این طرح تنها با اختلاف یک رأی تصویب میشود طبیعی است که امروز روزگار دیگر خبری از آن طرحها نباشد و کار به جایی رسیده باشد که کاپیتالیستها و سرمایهدارها طرح تحول سلامت را، که اصطلاحاً یک شبه نوشته شده است و نه با تلاش خالصانهی چندین ساله، حتّی بدون تصویب در مجلس شورای اسلامی ببرند اجرا کنند و بودجهی مخصوص هم بابت آن بگیرند!
به نظرم ملک افضلی در خاطراتش محتاطانه حرف زده است و کمتر گله و شکایتی میکند. هرچند از اختلاف نظرش با مرندی در سالهای ریاست هاشمی رفسنجانی میگوید. از ترسش از وزارت فاضل و از اینکه او جراح است و به جای آنکه سلامتمحور باشد درمانمحور است و از اینکه بابت همین نگاه درمانمحور زمان فاضل دیگر نتوانست در وزارتخانه کار کند. از تأثیر ادغام دانشگاهها با وزارت بهداشت و نحوهی نابودی شبکهی بهداشت با این ادغام میگوید! از اختلافش با لنکرانی در باب پژوهش کاربردی میگوید و از او انتقاد میکند که نگاه کمّی و مقالهمحور به پژوهشها داشت و به جای پژوهشهای کاربردی، به چیزهایی مثل ISI اهمیت میداد. در جای جای کتاب همچون یک پدر دلسوز مراقب است تا فرزندش، شبکهی بهداشت، رشد کند و مدام نگران است از اینکه مبادا پزشکان و جراحانِ وزارتخانه به آن آسیبی برسانند. امّا با همهی این اوصاف او صریح انتقاد نمیکند که چه شد که ما به اینجا رسیدهایم؟ شاید ادب میکند. شاید دیگر حالی برایش نمانده است. شاید نا امید است دیگر و ما دزوخیان را به حال خودمان رها کرده است. شاید...
- ۴
- يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ب.ظ
سلام
چه سعادتی. احساس خیلی خوبی نسبت به بهورزها دارم. احساس میکنم انسانهای بسیار صادق و زحمتکش و فداکاری هستند.
پیشنهاد میکنم خودشون (اگر علاقه و دغدغه دارند) شروع کنند به نوشتن خاطرات خودشون. حالا نه اینکه چند صد صفحه کتاب بنویسند. حتی در یک وبلاگ تجمیع بشه شاید در انتها تبدیل به یک کتاب شد. سؤالات ما رو پاسخ بدهند. اینکه بهورزها از ابتدا چه کارهایی میکردند؟ بعد کم کم نقشها و کارهاشون چه تغییری کرد؟ رفتار دیگر گروهها با بهورزها در ابتدا چطور بود؟ بعد چطور شد؟ برخورد مردم در ابتدا چطور بود؟ بعد چطور شد؟ الان در چه وضعیتی هستند؟ چقدر حمایت میشوند؟ چقدر به بهورزها اهمیت داده میشود؟ و بسیاری از دیگر سؤالات از این جنس که در قالب یک روایت خاطرهگونه میشود به آنها پاسخ داد.