امروز یکی از اساتید داشت درباره قدرت یک دانشآموختهی سیاستگذاری در جلسات سخن میگفت. از اینکه باید حرفهای سنجیده و پخته و علمی بزند و اینکه با دانش سخن گفتن یک منشأ قدرت است. در همان حال البته الفبای مدیریت و سیاستگذاری را هم با آب و تاب بیان میکرد. و حتی لابهلایش از آنها پرسش هم میکرد! مثلا پرسید: «ابعاد سازمان چیست!؟» و از این دست سؤالاتی که بنظرم به غایت بی سرو ته و بیمعنی هستند! (صرفا برای دانشآموختگان مدیریت عرض کنم منظورش ابعاد ساختاری و محتوایی بود که ریچارد ال دفت در فصل اول کتاب تئوری و طراحی سازمان آنها را وصف کرده)
من امّا متوجه نکتهای شدم. این سؤالات را که میپرسید اساساً پاسخ دادن به آنها را منطقی نمیدیدم و ارزشی نداشت که پاسخ گویم فلذا حرفی نمیزدم. با سکوتم در حالاتش اضطرابی دیدم. گمانم معنای سکوت معنیدارم را فهمیده بود. اینکه آنقدر حرفهایش بیارزش هست که حال وارد شدن به بحث را ندارم. و آنجا دیدم که سخن گفتن آدم که هیچ، اگر آدم، آدمش باشد سکوتش هم منشأ قدرتش است.
- ۱
- چهارشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۱۵ ب.ظ