مرگ زندگی را به ما نشان میدهد. تا کجا زندگی کردن و نکردن. دنیا حقیقت خود را به ما نشان داده است، ما روی برگرداندهایم. ما بارها مردهایم؛ آنجا که خواستهها و کردهها و داشتههایمان مرده است. جاودانگی قصهای بیش نیست و ما گولِ قصهها را خوردهایم. در این جهانِ میرا، زندگی لحظهای در حال بیش نیست و مرگ بسیارست، سالهاست. مرگ همه لحظات رفته است و ما بسیار مردهایم و هنوز به مرگ ایمان نیاوردهایم. ما به خود متوجهیم، به مایی که بیش از آنکه وجود داشته باشد، دیگر وجود ندارد، مرده است. ما آمدهایم تا نباشیم، و خواستن و بودن فریبی است که بارها خوردهایم. ندیدن، نخواستن، نداشتن، نبودن، نچشیدن، نماندن و نبودن، هدف بودنِ ما بود و ما دیدیم و خواستیم و داشتیم و بودیم و چشیدیم و در آخر از نماندن رهایی نیافتیم. خوش آنانکه از اوّل نبودند و نخواستند و نداشتند و نکردند و هیچ از دست ندادند.
- ۱
- يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ب.ظ
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم میفروخت ...
تعبیر زیبایی بود... ممنون