اخیرا یک گزارشی به بنده دادند که تحلیل آنرا تکمیل کنم. کاری که ابتدا از من خواستند بنظر میرسید ساده باشد، برای همین پذیرفتم. اما کم کم که شروع کردم دیدم فلان قسمت گزارش و بهمان قسمتش هم ایراداتی دارد و آنقدر وسواس به خرج دادم که بالاخره دیدم کار یکبار دیگر باید از اول انجام شود! اما آخر به خودم گفتم «به تو چه؟! تو فقط کار خودت را انجام بده و بس.»
این وسواس بدی است که من دارم. با هر مشکلی که برخورد میکنم میخواهم یا بصورت ریشهای آنرا حل کنم یا اصلا آنرا حل نکنم! یک کار ساده را آنقدر پیچیده و سخت میکنم که در شرش میمانم! البته نیروی تنبلی درونم نمیخواهد کار را سخت کنم، یعنی تا جایی که بشود میخواهم کارها آسان باشد ولی تا آنجا که کار درست و قابل دفاع باشد.
تفکر سیستمی همانقدر که تبلیغ میشود و فوایدی دارد، احتمالا مضراتی نیز دارد که تقریبا مسکوت مانده است. تفکر سیستمی در میان تمام ویژگیها و اجزائی که میتواند داشته باشد، یک ویژگی مرتبط دارد و آن اینکه مسائل و مشکلات را بصورت ریشهای و سیستمی ببینیم و حل کنیم. اما این ویژگی در عین آنکه برای مدیران و تصمیمگیران بسیار مهم و حیاتی است، برای نیروهای پاییندست، نه لزوما اما «میتواند» بسیار مخرب باشد! چرا؟
چون فرودستان هیچ قدرت و اختیاری برای حل مسئله بصورت سیستمی و ریشهای ندارند. مدیران البته باید حائز تفکر سیستمی باشند چون آنها نه تنها قدرت و اختیار آنرا دارند بلکه وظیفه و مسئولیتش را هم دارند اما یک نیروی فرودست جز حرص خوردن کار دیگری نمیتواند بکند! و مثلا همین تفکر سیستمی امثال من را که برای حل مسائل و مشکلات به سمت اصلاحات ساختاری و سیستمی آوردند، بخصوص در این جغرافیا و ساختار اجتماعی-سیاسی فاسد و ناکارا، عملا به ناکجاآبادی آوردند که اصلاح سیستم در آن به حدی به عوامل بیرونی و خارج از کنترل وابسته است که تقریبا غیرممکن مینماید.
View this post on Instagram
- ۱
- چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۴:۰۱ ب.ظ
یعنی مجبوری واگنی از قطار فشل بشی ... یا از قطار پیاده بشی!