امروز در درمانگاه اکبری یزد نوبت دوم واکسن آزمایشی ایرانی-کوبایی را زدم. در اتاق واکسیناسیون پیرمرد دیگری هم نشسته بود که چنین گفتگوی طنزی میان بهداشتکار و او شکل گرفت:
- بهداشتکار: پدرجان لطفاً آستینِتونا بِدِد بالا
- پیرمرد: هان. چشم. پایین خو نباس بکشم؟!
- بهداشتکار: نا. اونا خو انشالله فردا که مِرِد پای صندوق رأی باس بِکِشِد پایین!
- پیرمرد: من غلط بکنم واسه اونا بکشم پایین! من بیغیرتم اِگَر بِرم رأی بدم. بعد اینهمه که شهدا کشته شدن بیناموسم اِگَر برم رأی بدم.
این پیرمرد چیزی گفت که از دیشب با انصراف کاندیداهای پوششی آقای رییسی در ذهنم رژه میرود: غیرت. به اینکه فرای همه مباحث، واقعا شرکت در این نمایش انتخابات که کوس رسوایی آن گوش عالم را پر کرده، یک بیغیرتی خاص میطلبد! وقتی آنها عمیقاً به انسانیت، فهم، شعور، شرف، غیرت، آزادگی، استقلال رأی، اندیشه، انتخاب و هرچیزی که ما را بعنوان یک انسان متمایز میکند تجاوز کردهاند و چون گوسفند با ما برخورد کردهاند، فقط یک جو غیرت میخواهد تا انسان برآشوبد و اگر بر این تجاوز آشکار عصیان و شورش نمیکند، حداقل در این نمایش مضحک همدست نشود. آنها که عمیقاً وابستهاند و استقلال رأی و اندیشه ندارند و به رگ غیرتشان بر نمیخورد چگونه دعوی حفظ ناموس و غیرت و استقلال ملی دارند؟
بیغیرتتر از همه هم امثال خاتمی تا سروش و دیگرانی هستند که بعد از اینهمه خفت و خواری باز کاسهلیسانه در این بازیِ از پیش باخته، فریاد بیناموسی بر میآورند و همچون گوسفندی چاکرانه و مفلسانه به پابوسی چوپان خویش میروند تا مگر ذرهای قدرت نصیبشان شود. صد رحمت به احمدینژادها و موسویها، که حتی اگر قدرتطلبند، حاضر به پذیرش خفت و خواری نیستند و سر به دار میدهند امّا تن به ذلت نمیدهند.
البته میدانم که بسیاری میگویند اینجا عرصه سیاست است و نباید آرمانگرا بود و واقعبینانه باید دریوزگی را هم برای رسیدن به هدف پذیرفت و الخ. حتی پنهان نمیکنم که در مصادیقی تا حدی میپذیرم. اما این مصداق را خیر. این مصداق که شکست در آن به این وضوح و مبرهنی است. آن جمله سونتزو در گوشم میپیچد که: «در نبردی حاضر نمیشوم مگر آنکه پیشاپیش در آن پیروز شده باشم.»
- ۰
- پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۲۹ ب.ظ