یک شب یلدای ایده آل:
شده شب یلدا. میریم خونه مامان بزرگ. زنگ میزنیم:
- کیه؟
-ماییم!
-بفرمایید!
میریم تو. به به. عمه راضی و مژگان زودتر از ما اومدن. الهام با چهره خجالتی و خنده همیشگی روی لب عقب تر از همه.شهرزاد پر رو و پر حرف از اون عقب با اون هیکل گندش میدود و میاد جلو و با خنده ها یا بهتر بگم قهقهه هاش سلام میکنه.منم با کم محلی یک سلام کوچولو میکنم و میرم در آغوش عمه ها برای روبوسی و سلام. چهره خجالتی الهام منو مجبور میکنه که من هم با کمی خجالت بهش سلام کنم.البته این را هم باید در نظر گرفت که اگه الهام شروع کنه به حرف زدن دیگه ....! خدا به خیر کنه! میشینیم. بزرگترها شروع میکنن به حرف زدن. شهرزاد که هنوز مدرسه هم نمیره با سن کمش و با شکمه بزرگش میپره روی من و میخنده!!! من هم که حوصله ندارم چیزی بهش نمیگم.
صدای زنگ در میاد. شهرزاد میپره که در رو باز کنه ولی به دو دلیل الهام زود تر باز میکنه. ۱:به علت وزن زیاد شهرزاد نمیتونه سریع بدود که در رو باز کنه.۲:الهام به آیفون نزدیکتره.
ب..................بله. رسیدند. به به. عمه افسر.
سجاد جلوتر از همه میاد تو. اول من باهاش سلام میکنم. بعد هم با متین و .. عمه و در آخر هم با آقای ملکی.آخه آقای ملکی داشته ماشین رو پارک میکرده.من و سجاد میریم روی تخت میشینیم.با مسخره بازی های همیشگی.الهام هم میاد نزدیک ما و تک و توک شروع میکنه به حرف زدن.سجاد هم بر اساس عادت الهام رو مسخره میکنه.منم خندم میگیره!!! اگه بشه میریم توی اتاق و به بزن و بکوب میپردازیم!
دوباره صدای زنگ میاد. ایندفعه من آیفون رو بر میدارم:
-سیییییلام
- به به آقا فرزاد.خوش اومدی.بفرما تو.
آخرین عمه هم وارد شد. دیگه جمعمون جمعه.(با فتحه بخونید نه با ضمه!)
اول فرزاد میاد. من و سجاد میریم باهاش دست میدیم و روبوسی میکنیم.فرزاد هم با لحجه باحال مشهدی میگه سیلام. بعد هم با بابا و عمه هام دست میده و روبوسی میکنه.نگار و نگین با هم دارن میان.. نگار مثل همیشه مغرور و بیرمق و با چشمهایی نیمه باز . نگین اول بند کفششو باز میکنه بعد سلام میکنه. نگینم کمی خجالتیه.البته. همون اول کار بعد که دهنش گرم میشه باز هم خدا به خیر کنه! عمه آذر و آقای یاحقی وارد میشوند.عمه آذر با لبخند همیشگی که من خیلی دوستش دارم و آقای یاحقی با چشمهایی که خوشحالند!!! فرزاد که از همه نوه ها بزرگتره میره کنار بزرگترها میشینه.
هما و نگار و آذین هم که هم سن هستند کنار هم.و میگن و میخندن. متین هم کنار فرزاده.
من و سجاد و حکمت و الهام و نگین که گروه سنی نزدیک به همی داریم هم کنار هم..شهرزاد که همبازی دختر پیدا کرده میره کنار نگین و الهام که روی کاناپه کنار تخت آقاجون نشستن.و اونارو اذیت میکنه!
از بس من و سجاد نگین و الهام رو مسخره میکنیم و میخندیم بهشون اونا میرن کنار هما و .. میشینن. نگین که کمی میخواد با زبونش حالمون رو بگیره آخرش کم میاره!!! من و سجاد هم مثل همیشه میخندیم!!!
از ۲ حال خارج نیست. یا منو سجاد میریم توی حیاط و توپ بازی میکنیم یا با دخترا میریم بالا و آهنگ میگذاریم و مسخره بازی!!! شهرزاد هم که مثل کنه به ما میچسبه!
بالاخره اون شب رو هم به مسخره بازی میگذرونیم. وقتی موقع شام میشه شام میخوریم و بعد هم یک شب با کلی خنده و با کلی خاطره تموم میشه.
حالا نوبت به یک شب یلدای واقعی میرسه:
مامانجون و خاله میان خونه و با مامان شروع میکنن به حرفهای خاله زنک زدن. من و حکمت هم توی اتاق خودمون باید درس بخونیم. همین ...........
چقدر خنک!!!!!! خنده داره نه؟
وقتی غریب هستی. وقتی تو شهری هستی که هیچ کودوم از اون بچه هایی که اسمشو نوشتی نمیتونی ببینی چه فرقی میکنه شب شب یلدا باشه یا شب عزا ؟
این شب و شبهای عید نه تنها از شبهای معمولی برای من بهتر نیست بلکه آزار دهنده تر هم هست. تو شبهای معمولی میدونی بقیه مردم هم مثل تو دارن کارشونو میکنن ولی توی این شبها میدونی اونها دارن کنار هم میگن و میخندن و تویی که تنهایی. اینجایی که (با عرض معذرت) کونت حسابی میسوزه!!!!
غربت. تنهایی. شب. شب یلدا باشد یا شب عزا چه فرقی میکنه؟
حافظ شیرین سخن. میگه:
نماز شام غریبان را چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یارو دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
(این شعر رو حافظ انگار وقتی گفته که برای مدتی رفته بوده اصفهان و دلش برای شیراز تنگ شده بوده) متناسب با حال من. ولی فال من این نیومد شب بلدا. فالی اومد که خودم هم نفهمیدم چیه!
آدم لذت میبره وقتی میبینه تاینی پیک قابلیتهای جدید داره. هی میخواد فرت و فرت آپلود کنه.
<
- ۱۰
- شنبه, ۱ دی ۱۳۸۶، ۰۹:۰۱ ب.ظ