روز دهم – چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 – 24 جمادی الثانی 1433
با اتوبوس رفتیم زیارت دوره. اوّل کوه ثور. در جنوب مکّه. در راه خیابانها را نگاه میکردم. خیابانها بسیار شیبدار و شهر پر از تونل. زمینِ چمن هم پیدا میشود. غار ثور در نوکِ کوه ثور است. آخوندمان در پای کوه ایستاد به توضیح دادن. پیامبر در شبی که مجبور به هجرت شد به این غار پناه آورد. یثرب یا مدینه در شمالِ مکّه است امّا پیامبر برایِ احتیاط به جنوب آمد و در غار ثور پنهان شد. دشمنان میدانستند پیامبر جایی جز یثرب ندارد که برود و نیز حدس میزدند که پیامبر برای گمراه کردنشان به جنوب میرود پس عربی طمّاع توانست از روی بو و نشانهها بفهمد که پیامبر به این غار آمده است. تا ورودی غار آمدند. با خود فکر میکردم که این اعراب چقدر باهوش بودهاند. امّا همهی هوششان با زیرکی دیگری خنثی میشود. تنها با یک عنکبوت و یک پرنده! اینجا هم مانند مدینه، دستفروشها گُله گُله روی زمین روییدهاند. امّا چند قلم جنس به اجناسشان اضافه شدهاست. یکی شتر است! البته نه برای فروش، بلکه برای عکس یادگاری و احیاناً شترسواری. و دیگری کتابچهای است از عکسهای رنگیِ مربوط به اماکن مذهبی-تاریخیِ مکّه. مانندش را در مدینه خریدم؛ که عکسهای مدینه را داشت. این را هم که عکسهایِ مکّه را داشت به 10ریال خریدم.
تصویر 29- قبرستان حجون (ابوطالب) با شمارهی 4 مشخّص است.
از کوه ثور حرکت کردیم سمتِ جنوبِ شرقی، یعنی عرفات.[1] صحرای بزرگی است محصور به کوهها. مسجد بزرگی نیز ابتدایِ صحراست؛ دو طبفه است با گنجایش 300هزار نفر. از نزدیک ندیدیمش ولی از دور در حدّ مسجدالنّبی به نظر میآمد. صحرا مرزبندی شدهاست تا در زمان حجّ در هر مرزی، اهالی اقلیمی خاص اتراق کنند؛ محلّ توقّف ایرانیها را نیز دیدیم. در میانِ صحرا کوهی است به نام جبلالرّحمه[2]. البته در حد یک تپّهی سنگی است. بالایِ کوه یک ستونِ اوبلیسک شکل هم هست. آخوندمان میگفت فضیلت خاصّی برایِ این کوه بیان نشده است. در زمانِ حجّ بالای آن ستون، چراغی روشن میکردند تا حجّاج راه گم نکنند. برخی اوقات هم بالای کوه میرفتند برای اطّلاعرسانی. امّا الان مردم از سر و کول کوه بالا میروند، از ستون اوبلیسکیاش عکس میگیرند و بر آن دست میشکند و حاجت هم میطلبند. احتمالاً از تبعاتِ نامِ «رحمت» است. جالب است؛ طبقِ معمولِ اوبلیسکهایِ جهان، این ستون نیز وسطِ یک میدان است.
بعد از عرفه حرکت کردیم سویِ مشعر و مسجد مشعرالحرام. در حجّ اینجا هم محلّ اتراق است و محلّ جمع کردنِ سنگ برایِ جنگ. شب زندهداری و جُستنِ شعور در این مسجد مستحبّ است. بعد از اینجا به سمتِ منا رفتیم. با چه عظمتی. سه طبقهی عظیم ساختهاند برای رمیِ سه شیطانِ کوچک و وسط و بزرگ. از مشعر تا منا خیمهها مانند ملحفههایِ سفید و تازه شستهشدهای برای استراحتِ حجّاج روی زمین پهناند. اینجا هم مرزبندی شده است. آخوندمان میگفت تا حدود چهار سالِ پیش، خیمهها از جنس پارچه بودهاند و چندین بار آتش سوزی رخ داده؛ همین شده که خیمهها را از فلزّ و پلاستیک، ثابت ساختهاند، مجهّز به کولر. مانند آلاچیق است منتها سفیدرنگ. تا چشم کار میکرد این ملحفههایِ سفید روی زمین پذیرایِ مهمان بودند. مسیر از عرفات تا مزدلفه[3]و منا در میان کوههاست. مثل درّه، محصور به کوههاست. در همین مسیر، از مکه تا عرفات را ریل کشیدهاند. قطار تندرو بر بالای ستونهای بتنی، قرار است زائرانِ دیگر کشورها را انتقال دهد. چون استفاده از قطار در عربستان حرام است، شهروندانِ عربستانی حقّ استفاده از این قطار را ندارند! راه آهن این کشور هشتاد سالی میشود که تعطیل است. سعودیها وقتی قدرت را اسیر خود کردند، چون نمیتوانستند از قطار استفاده کنند، آن را حرام اعلام کردند؛ این را آقای عظیمی در مدینه گفت. اوایل راهآهن را به موزه تبدیل کردهاند؛ سپس دیدن جسمِ حرام مانند قطار و راهآهن را هم حرام کردند پس موزه هم بسته شد. معنی ندارد آدم چیزی که استفاده کردنش حرام است، ببیند! به هر حال سعودیها آنچه را برای خود میپسندند، برای دیگران نمیپسندند. مسلمانان دیگر کشورها میتوانند استفاده کنند.تصویر 30- خیمه هایی که همیشه برایِ میزبانی از حجّاج آمادهاند.
تصویر 31- ساختمانِ مهیب مخصوص رمیِ جمرات
منا را همانطور که در اتوبوس بودیم دیدیم و سوی غار حراء رفتیم، کوه نور. تا کنار کوه نور رفتیم امّا بالا نرفتیم. به دو دلیل، یکی اینکه وقت نبود و دیگری اینکه آقای رضایی میگفت آنجا پر از جیببُر است! طبق روال آنجا هم دستفروشها بودند. تا میخواستند نزدیکمان شوند مدیر و معاونمان دورهشان میکردند تا دورشان کنند. میگفتند اینها دزدی میکنند. یکیشان گوشی موبایل بدونِ جعبه میفروخت. انگار از تولید به مصرف است. همینجا میدزدند و همینجا هم میفروشند. شنیدم که رویِ کوه قضیه از این هم بدتر است. میمونهای تربیت شده برای دزدی دارند. سریع میدزدند و فرار میکنند. اگر میمونها خیلی خوش برخورد باشند، به ازای پول، وسیلهات را بر میگردانند. چون وقت نشد غار حرا را ببینیم خواستیم شب بازگردیم که آقای رضایی ترساندمان که شب خانم با خود نیاوریم و دستفروشها را نشانمان داد. منصرف شدیم.
راه را به سمتِ قبرستانِ ابوطالب ادامه دادیم. در شهر است و از آنجا، آن ساعتِ گندهبک پیداست؛ در هالهای از دود و گرد و خاکی که محصول نبردِ کذایی بینِ حقّ و ناحقّ است. قرار است در طرح توسعهی مسجدالحرام، تا این قبرستان، هرچه هست را صاف کنند و مسجدالحرام را توسعه بخشند. در این بین 3 مسجد مهم ویران میشود. که یکیشان مسجد جنّ، جایی است که جنیان با پیامبر بیعت کردهاند. بسیاری از آثار حضرتِ محمّد و علی نابود میشوند و به جایشان برجهایِ کریهالمنظر قالب میشوند. اگر قبول کنیم از ارکانِ مهمّ معماری، هنر است و اگر قبول کنیم که هنر، بیانِ مفاهیم به زیباترین شکل و زبانِ مشترکِ همهی انسانهاست؛ پس نتیجه میگیریم معماری، هنر و زبانیاست که در زندگی یک انسان، بیشترین تکلّم را با وی دارد. تابلوی نقّاشی، موسیقی، نمایش، سینما، خطاطی و الخ... هرکدام بخشی از زندگی یک انسان هستند. شاید نمایش و سینما در طول زندگی، کلاً چند ساعت بیشتر با یک انسان معمولی مکالمه نکنند. امّا معماری چه؟ هر فرد هر کاری بخواهد بکند باید با معماری مکالمه داشته باشد؛ مگر وی هنوز غارنشین باشد! با این وصف، آن غولِ شاخدار در کنارِ کعبه چه چیز میخواهد بگوید؟ از این بلندتر و رساتر هم مگر میتواند فریاد بزند؟ و سؤال مهمتر، کعبه چه میخواهد بگوید؟ کعبه نیز از این بلندتر فریاد بزند؟ دو قطب در کنار یکدیگرند. یکی گردنکش، دیگری فروتن. واقعیت این است که آن غول شاخدار، تحقیر کنندهی کعبهی محقّر است امّا حقیقت آن است که کعبه با افتادگیاش همهی هیبت آن غول را به تمسخر گرفته است. و اگر بپرسند عجایب جهان چند گانهاند میگویم، یگانه است. نه هرمِ کلّه گندهی خودخواه از عجایب است و نه تندیس کفرآمیز زئوس و غول رودس[4] و نه شهر پترایِ ثمود نشین. تنها این کعبه است که ادّعای میزبانیِ خدا دارد و اینگونه یک مکعب خالی است. تمام معماریها و بناهایِ مدّعی الوهیت، چه مهیباند و عظیم و کعبه چه هیبت و عظمتی است. کعبه، عیناً یک مؤمن و عیناً خود دین، عظیم است؛ هم در سادگی و هم در پیچیدگی.
پس از زیارت از کاروان جدا شدیم و به همراه یکی دو نفر دیگر و آقای رضایی سری زدیم به بازار جعفریه که در همان بلوار بود. بازاری بود از خرت و خورتهایی که دستفروشها همهجا میفروختند. ساختمانی قدیمی داشت با موزاییکهای 40سالِ پیش و مغازههای سیاهی گرفته. اکثر دکّانها هم ویترین نداشتند، مانند بازارهایِ قدیمِ خودمان در ایران. مدینه هم همینطور بود. حتّی اکثر دکّانهایِ پاساژهایِ به اصطلاح مدرنشان هم ویترین ندارد. میخواستیم برای بچههایی که نقاشی کشیدهاند هدیه بخریم. در نظر داشتیم از همان دوربینهایِ قرمز رنگی که از دست فروشِ پای مسجد فتح برای خودمان خریدیم به تعداد بچهها تهیه کنیم. دو جیناش را به 40 ریال خریدیم. برای پدر و مادرهایمان هم سوغاتی مختصری گرفتیم و برای دیگر آشنایان، هرکدام یک عدد تسبیح. چون صلاح نیست ارز دولتی از ایران خارج کنیم و به اقتصاد عربستانِ سعودی واریز کنیم، تصمیم بر چند قلم جنس ساده بود در حدّی که استحباباش لحاظ شود. خریدمان که تمام شد دو سه نفری که همراه بودیم یک تویوتایِ وَن شکل کرایه کردیم به 15 ریال. مسافت زیاد بود. رانندهی جوان و سیاه، بد حساب نکرد.
خستگیمان که در شد برایِ نمازِ مغرب به مسجدالحرام رفتیم و نماز و قرآن. در مسجد دو نفر از خانمهایِ کاروان را دیدیم که با ذوق و شوقی گفتند: «چرا جلسهی ظهرو شرکت نکردین؟» نرفتیم تا ظهر را بخوابیم و برای شب زندهداری در مسجد آماده باشیم. گفتند در جلسهی ظهر از نقّاشیهایِمان تقدیر کردهاند و ما را بعنوانِ کوچکترینِ عضو کاروان معرفی کردهاند! چشممان روشن!
تا ساعتِ سه در مسجد ماندیم که بدجور خوابمان گرفت. رفتیم توالتِ کنارِ کوهِ ابوقبیس که وضو بگیریم بلکه سرِ دماغ بیاییم. روبروی توالت لشکری از کارگرانِ آبیپوش رویِ زمین دراز شده بودند که پشت لباسشان انگِ «خادمین بنلادن» تویِ ذوق میزد. قیافهها، به سبک آسیای دور بود. سیصدتایی میشدند. خسته. انگار شیفتشان عوض شده باشد. این جرثقیلها شبانهروز، 24×7 کار میکنند. هرچه این سعودیها تنبلاند، کارگرانشان را سخت به کار میگیرند. وضو گرفتیم امّا با وضو هم کاری پیش نبردیم. خسته و درمانده به هتل بازگشتیم. دیدیم یکی از بچّهها نقّاشیاش را رنگ کرده و زیر دربِ اتاقمان گذاشته. انگار بچّهها با نقّاشی خیلی سرِ کِیف آمدهاند خاصّه که نقّاشیهایشان را در لابی هتل به پردهای نصب کردهاند. از آقای عظیمی شنیدم آن دختر بچّهای که سر زبان داشت وقتی دیده نقّاشیها در لابی هتل نصب شدهاند رفته نقّاشیاش را درست در وسطِ نقّاشیها گذاشته تا توی دید باشد!
[1] عرفات نام صحرایی است وسیع و هموار، در دامنه کوهی به نام جبل الرحمه که در جنوب شرقی مکه مابین ثویه و عرنه، نمره تا ذی المجاز قرار دارد. طول تقریبی این صحرا دوازده کیلومتر و عرض آن 5/6 کیلومتر است. برخی آن را جمع «عرفه» و به معنی کوه و بلندی ذکر کردهاند، بعضی آن را از عرفان، شناخت و معرفت دانسته و برای چنین نامگذاری نیز ریشههای تاریخی قائل شدهاند. از جمله آن که آدم و حوا پس از هبوط به زمین و بعد از جدایی طولانی در این صحرا به یکدیگر رسیده و با هم آشنا شدهاند. عدهای نیز گفتهاند عرفات (به معنای آشنایی) به آن علت است که ابراهیم در این جا توسط جبرئیل با مناسک خود آشنا شد و به آنها عارف شد.(دانشنامه آزاد ویکیپدیا)
[2] از آنجا که جبل الرحمه شاهد دعاى امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه بود، مستحب است این دعا کنار این کوه خوانده شود. بعضى نیز نماز خواندن در نمازگاه ابراهیم(علیه السلام) بر جبل الرّحمه را مستحب دانسته اند. اکنون بالاى کوه، استوانه اى به ارتفاع 4 متر و عرض 80/1 متر قرار دارد که از دور دیده مى شود. در مراسم عرفات چراغ و قندیل بر آن آویزان مى کردند تا راهنماى زائران و کاروانها باشد. کوه یاد شده نامهاى دیگرى چون جبل الدّعاء، جبل اَلاِْل و جبل المَشاة نیز داشته است. وقوف و حضور بر بالاى کوه کراهت دارد و بهتر است در دامنه و سمت چپ کوه به دعا و تضرع پرداخت. (hadj.ir)
[3] کلمه مزدلفه از ازدلاف گرفته شده و به معنای تقدم یا نزدیکی و برگرفته شده از زُلَف است به معنای نزدیک شدن. برای این معنی تعابیر مختلفی ذکر شده است از جملة چون مردم در این مکان به خداوند تقرب پیدا می کنند آن را مزدلفه گفتهاند. بعضی نیز ازدلاف را به معنی اجتماع دانستهاند، زیرا حجاج در این مکان اجتماع کرده و به هم نزدیک میشوند. از امام صادق نقل شده است: ‹‹جبرئیل پس از پایان وقوف در عرفات به ابراهیم فرمود: یا ابراهیم ازِدَلِف الی المشعر الحرام و به همین جهت این مکان را مزدلفه نامیده اند››. مزدلفه در محدوده حرم واقع شده و به همین علت آن را مشعرالحرام گویند. بعضی از افراد طول آن را حدود 4000 متر و برخی طول آن را نیز بیشتر ذکر کرده اند. نام این سرزمین در اصل نام کوهی است که به وادی محشر امتداد می یابد. در قرآن از مزدلفه با نام مشعرالحرام یاد شده است: «فاذا افضتم من عرفات فاذکروا الله عند المشعر الحرام»«پس چون از عرفات سرازیر شدید، خدا را در مشعر الحرام یاد کنید.» (دانشنامه آزاد ویکیپدیا)
[4] 1- تندیس زئوس خدای یونان در المپیا یکی از عظیمترین تندیسهای جهان و از عجایب هفتگانه دنیا بوده است. یونانیان باستان، زئوس پادشاه خدایان را میپرستیدند 2- غول رودس نام تندیسی است از هلیوس (Helios) ‐خدای خورشید‐ که به قولی در ورودی بندر شهر رودس در یونان، قرار داشته است و به همین دلیل به غول رودس معروف گشته است.
از طریق این لینک میتوانید فایل pdf کامل سفرنامه را دریافت کنید.
کلمات کلیدی:
مسجدالحرام
سفرنامه عمره دانشجویی
سفرنامه عمر عمره
مکه
سفرنامه عمره
عمره
عمره دانشجویی
عمره متاهلین
- ۰
- چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۹:۲۵ ق.ظ