وقتی ما کار را به مردمسالاری وانهادیم، باید قواعد آنرا هم بپذیریم و طبق آن عمل کنیم. البته این به معنای عدول از مبانی و اصول خودمان نیست. اینکه قواعد مردمسالاری مغایرت با مبانی اسلامی دارد یا خیر موضوع بحث نیست کما اینکه آنهم جای بحث دارد. امّا فرض میگیرم مبانی آنچه ما مردمسالاری مینامیم مغایرت اساسی با مبانی اسلامی ندارد. حال که مردمسالاری پذیرفته شده است برای بازی در زمین مردمسالاری باید قواعدش را رعایت کرد. نه اینکه نشود قواعد را کنار زد. بلکه کنار زدنِ قواعد بر هم زدنِ بازی است. باید با مبانی و اصول خودمان و استفاده از قواعد بازی، بتوانیم بهترین بازیگردان زمین باشیم. اگر قواعد بازی غلط است باید قبل از ورود به زمین بازی آنها را درست کرد اما اگر پذیرفتیم و وارد شدیم باید اگر خطا کردیم کارت زرد بگیریم. در بازیِ مردمسالاری، قواعد مختلف مشخصی وجود دارد که بنیان کار است. یک سری قواعد هم نانوشته هستند. مثلاً قواعدِ خطاهای فوتبال مشخص هستند. قواعد نانوشتهای هم برای پیروزی وجود دارد که میتوان آنها را به کار بست. در فوتبال قاعده این نیست که حتماً باید از جناح راست وارد شد تا گل زد ولی اگر تیمی جناح راستش خوب است و تیم مقابلش در آنجا ضعیف، این مزیت به یک قاعده تبدیل میشود که اگر رعایتش کنیم برنده ایم.
برای یک رهبر سیاسی میخواهم فقط یک ویژگی بیان کنم که اگر رهبری آن ویژگی را داشته باشد میتوان گفت او یک برنده است. آن ویژگی در چند کلمه میشود: جرئت، شجاعت، اقتدار، بزرگی، عظمت. یا در یک کلمه: جنم. یا به قول انگریزیها: کاریزما. در وهله اوّل به نظر میرسد چیزهای خیلی مهمتری هم میتواند وجود داشته باشد مثل علم و آگاهی، تدبیر، هوشمندی، و البته برای ما مسلمانان تقوا و ساده زیستی و دیگر سازو کارهای دینی. امّا میخواهم بگویم در بازی مردمسالاری و برای رأی آوردن، شاید آن جنم یا کاریزما، ملاک رأی آور تری باشد. برای اداره و مدیریت کشور، جنم در اولویت نیست امّا شاید برای رأی آوردن مهمترین اولویت باشد. مثلاً معمر قذافی در زمانی که رئیس جمهور شد بسیار با جنم و جربزه بود. امّا عقل درست و حسابی نداشت. تا آخر عمرش هنوز مقداری جنم داشت امّا مردم دیگر برای جنمش ارزشی قائل نبودند. شما رهبران سیاسی دنیا را ببینید. اوّل خارج از دنیای اسلام برویم. از بزرگترین رهبران سیاسی دنیا فیدل کاسترو است. شما نگاهش کنید. آن جنم و جبروتش چطور آدم را میگیرد. وقتی آن سیگار برگ همیشگی کنج دهانش لق میزند، آدم کیف میکند! برویم سراغ دیگری؛ آدولف هیتلر. اصلاً اسمش آدم را میلرزاند! سراغ دیگری، استالین با آن سبیل غرور آفرینش! برویم در گذشته، چنگیز! یا تیمور. من زندگینامه تیمور را خوانده ام. بد نیست بخوانید. این آدم طوری بوده که نگاهش زهره آدم را میترکانده. برویم در دنیای اسلام، خود پیامبر اسلام. از اخلاق و ادب پیامبر زیاد گفته شده. امّا از جبروت و بزرگیاش کم. در وصف جلال و جبروتش همین بس که علی(ع) میگفت(به مضمون): «زمانی که کارها بر ما سخت میشد و طاقت نمیاوردیم، به پیامبر پناه میبردیم.» شما از جنم و جربزهی علی زیاد شنیده اید. حتماً میتوانید تصور کنید که او اگر یک اخم میکرد آدم چه حالی میشد؛ حالا تصور کنید چنان آدمی از پیامبر چنین تعبیری دارد و او به پیامبر پناه میبرده است. من اصلاً نمیتوانم تصور کنم که پیامبر چه نوع کوهی بوده است که آتشفشانی چون علی به او پناه میبرده. دوباره بیاییم به عصر حاضر و مدیران و رهبران سیاسی جهان. رهبر کلّه گندهی غرب میشود اوباما. اوباما را نگاه کنید. یک سیاهپوستِ لاغر است امّا پیشنهاد میکنم به سخنرانیهایش کاملاً دقت کنید و دیسیپلینِ خاصّ اش را زیر نظر بگیرید. وقتی صحبت میکند معمولاً به صورت مساوی به چپ و راست خود نگاه میکند. سرش کاملاً بالاست و سینهاش به قول ما کفتری است. محکم و شمرده صحبت میکند. بعضی وقتها اخم میکند. این یک نکته مهم است. اخم میکند. البته در کنارش لبخند هم میزند. معلوم است که این انضباط سخنرانی و صلابتش، دلِ دخترِ مو طلایی و ظریف امریکایی را هم میبرد، چه برسد دلِ سیاهپوستان را. مارتین لوترکینگ را ببینید. بهترینِ سخنرانی امریکا در قرن 20 مربوط است به مارتین لوتر کینگ با نامِ «I have a dream». این یک سخنرانی ضدّ وضعیتِ موجود امریکا است ولی بهترین سخنرانی امریکا شناخته شده. در این طرف زمین هم شما سید حسن نصرالله را ببینید. این آدم که دیگر معرکه است. بلند که حرف میزند ادم به لرزه در میاید چه برسد به اینکه بخواهد عصبانی شود و داد بزند. سید حسن نصرالله یک رهبر سیاسی اعتقادی طراز در جهان اسلام امروز است. خود غربیها هم اذعان دارند که چیز عجیبی است. حالا بیاییم به داخل کشورمان و دو رهبر عزیز بزرگوارمان را ببینیم. امام خمینی که دیگر جای بحث ندارد. سید حسن شاگرد امام خمینی است. وقتی امام میگفت: من به پشتوانه این ملت تو دهن این دولت میزنم، دولت بختیار که هیچ، دولت امریکا هم میلرزید. مردم عاشق او بودند و هستند. و هنوز خیلیها میگویند که امام خمینی یک چیز دیگر بود و امام خامنه ای پای او نمیرسد. این حرف مردم از چیست؟ یعنی آنها فکر میکنند هوش و درایت و مدیریت آقا از امام کمتر است؟ آنها اصلاً به این فکر نمیکنند. آنها فقط میبینند که امام جبر و جبروت بیشتری داشت. این در حالی است که امام خامنهای هم بسیار پر جذبه است. کسی از نزدیک ایشان را دیده باشد قطعاً تصدیق میکند. مثلاً همین آقای پوتین که خدمت آقا رسید چنان دستپاچه شده بود که خدا میداند. آنقدر تحت تأثیر بزرگی آقا بود که وقتی برگشت روسیه گفت: «مسیح را دیدم.» حالا این را چه کسی میگوید؟ رئیس جمهور روسیه که خودش هم حدّاقل در حدّ اوباما با جنم است.
حالا بیاییم در سطح یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری. ما یک اشتباه بزرگ کردیم در این انتخابات که فضا را روشن نکردیم. 8 نامزد بودند که همه شان حرفهای مثل هم میزدند. خوب مردم که دقیقاً نمیفهمند برنامه اصغر بهتر است یا اکبر. گیج میشوند. مخصوصاً که همهاش صحبتها کلّی بود و از همه کلّی گو تر هم به نظرم آقای جلیلی بود. ما باید بدانیم که شرح برنامه برای خواص است که فرقها را میفهمند. نباید همهاش بیاییم برنامههای کلّی مان را به همه بگوییم. تلویزیون جای حرف زدن با همه است. در تلویزیون که نباید برنامههای کلّیمان را بگوییم. وقتی اینقدر کلّیگویی بود، مردم بیشتر به ظاهر نگاه میکنند. البته اگر اینقدر حرف از برنامه نزنیم و کلّیگویی نکنیم هم، باز مردم به ظاهر کاندیداها نگاه میکنند. میبینند حسن روحانی، یک لباس خوشکل آخوندی میپوشد با این دیسیپلین: همیشه عبایش از سمتِ چپ روی شانه اش است و از سمت راست آویزان چون همیشه دست چپش داخل عبا و دست راست خارج است. تقریباً دست چپش بی حرکت است و حرکات با دست راستش انجام میشود. گاهی اوقات با دست راستش عبایش را درست میکند. چنان سینه سپر در همه جا نشسته و ایستاده حضور دارد که آدم کیف میکند. دهانش خیلی باز نمیشود و حرکات بسیار کمی در چهره اش مشاهده میشود. ادا اطوار لوس ندارد. اصلاً آخر پرستیژ است. آدم کیف میکند. همه اینها کنار، صحبت که میکند از ته گلو و به قدرت سخن میراند. اصلاً دستپاچه نیست. و انواع این موارد. حتّی یکبار در گزارشی دیدم او چنان به یک خبرنگار نگاه کرد که من هم وحشت کردم. آخوند هم که هست. دکتر هم که هست. خارج هم که رفته درس خوانده. خوب اینها باعث افتخار است. غرور برای آدم میاورد. قالیباف هم در جاهای مختلف خوب ظاهر میشد و شقّ و رقّ بود. مخصوصاً در مناظرات. این موارد چیزهای رأی آوری است. از لحاظ جنم و جذبه داشتن روحانی از دیگران یک سر و گردن بالاتر است. در آنسوی میدان آقای جلیلی نتوانست آن جنم و کاریزما را از خود نشان دهد. در دو مناظره اوّل که اصلاً خودی نشان نداد. از لحاظ محتوایی خیر، بلکه از لحاظ جنم. آخر مرد مؤمن، در مناظره تلویزیون نشسته ای، روی میز خم شده ای و یک دستت را گذاشتی زیر چانه ات و با آن چشمان خمار در جواب سؤال میگویی: سؤال غلطه! همین؟ خوب معلوم است مردم باورشان نمیشود آقای جلیلی بتواند کشور را اداره کند. مردم که هیچ، من هم با کلّی تحقیق و تفحص بالاخره اعتماد کردم که این بزرگوار واقعاً اهل تصمیمگیریهای بزرگ است. شاید همان عصبانی شدنِ آقای روحانی باعث رأی آوردنش شده باشد. در مناظره سوم هم که آقای جلیلی کمی جنم نشان دادند، باز در اذهان جنم آقای حداد عادل بیشتر ثبت شد. یعنی حداد عادل با جرئت تر به نظر میرسید یا اگر اینطور نبود، حداقل آقای جلیلی و حداد در یک طراز بودند. شما احمدینژاد را نگاه کنید. با اینکه نیم وجب آدم است و 4سال پیش هم لاغرتر از این بود، با اینحال جنم و جبروت عجیبی داشت. فقط مناظرهی احمدینژاد و موسوی را بیاد آورید. موسوی چنان به تته پته افتاده بود که تا آخر برنامه نتوانست خودش را کامل جمع کند. به والله من از پشت تلویزیون از احمدینژاد میترسیدم! یخ کرده بودم. یادم است همان شب رفتم فیس بوک، با آنکه لیست دوستانم پر بود از عزیزانِ اصلاحطلب، امّا دیدم بو از کسی در نمیاید. کم کم یکی دوتایی بودند که امید دادند و گفتند که موسوی همیشه لکنت دارد (در حالیکه اینطور نیست) و بعد خبرگزاریها به دادشان رسیدند با این دست تیترها: «پیروزی قاطعانه ادب در مقابل بی اخلاقی.» و از این دست حرفها که مال بازنده هاست. و گرنه هر که منصف باشد و یادش باشد حتماً تصدیق میکند که جنم و جبروت احمدینژاد در آن شب غوغا کرد. حالا هزاری بگویند بی اخلاقی و افراط گری و این حرفها. امّا دل مردم آنشب ربوده شد. دل مردم برای احمدینژاد غش رفت. آنها میخواستند یکی باشد که جلوی تلویزیون بتواند چنان حرفی درباره هاشمی رفسنجانی آنهم با آن قاطعیت بزند. درست یا غلطش بحث دیگری است امّا قطعاً هر تحلیلگری میتواند تصدیق کند که مردم تشنه آن حرفهای احمدینژاد بودند و تشنهی آن جنم. حتی او در مناظرهاش با رضایی هم جنم نشان داد. رضایی هم تحت تأثیر جنم او قرار گرفت. یادم است رضایی گفت: برای افتتاح یدونه جوب آب همه هیئت دولت رو میبرین این ور و اونور. بعد احمدینژاد در آمد: شما آنهمه طرحهای عظیم عمرانی را میگویید جوب آب؟ و بعد ساکت شد و فقط نگاه کرد و منتظر جواب رضایی ماند. رضایی آنچنان دست و پای خود را گم کرده بود که بیا و ببین. انگار نه انگار رضایی سالها رئیس کلّ سپاه بوده است.
سخن کوتاه کنم. با وجود اینکه من نسبت به قدرت تصمیم گیری آقای جلیلی اطمینان حاصل کرده ام و میدانم که ایشان واقعاً اهل کارها و تصمیمهای بزرگ است، امّا باید بگویم که گویا ایمان و اخلاص فردیِ ایشان مانع از نشان دادن چنین جنم هایی برای کسب رأی و اعتماد مردم است. نمیدانم این مورد خوب است یا بد. شاید آقای جلیلی کار درستی میکند. امّا آنطور که گفتم ما وقتی پذیرفتیم در زمین مردم سالازی بازی کنیم، باید رأی مردم را جمع کنیم، باید به این قواعد نانوشته برای پیروزی هم تن در دهیم. البته خوب است که گفته شود همین حضرت آقا هم در انتخابات ریاست جمهوری رأی آورد و مردم جنم و جبروت او را دیده بودند. درستی یا غلطی موارد گفته شده را من قضاوت نمیکنم و نمیدانم. امّا میدانم برای بازی کردن در این زمین باید برای پیروزی تلاش کرد. البته پیروزی در تضاد با عبادت نیست. حداقلش این است که اگر آقای جلیلی هم با جنم و جبروت ظاهر میشد و پیروز میشد، دل این بچه حزب الهی ها را شاد میکرد. واقعاً میدیدم چطور بی مزد و منت دارند بال و پر میزنند که آقای جلیلی رأی بیاورد. باید قبول کرد که آقای جلیلی به خاطر همین یک ویژگی «جنم» هم که شده نمیتواند یک رهبر سیاسی ایدهآل باشد. و باید از این درس گرفت که فقط ایمان و تقوا و تدبیر نیست که رئیس جمهور باید داشته باشد. اینها باید باشد، امّا ویژگیِ عظمت و بزرگی و جنم را هم باید داشته باشد. و البته اگر کسی فقط جنم داشته باشد باز هم به درد نمیخورد چون در مثال خیلی بدش میشود معمر قذافی یا در مثال خیلی خوبش میشود محمود احمدینژاد. رئیس جمهور چون دامادی است که به خواستگاری ملّت میرود. اگر ملّت، این دختر ظریف و با احساس، حسّ کند که میتواند به این خواستگار تکیه کند و او را تکیّهگاه مطمئن و مناسبی بیابد، به عقد این خواستگار در میآید.
بی ربط: اخبار تلویزیون را میدیدم که چند گزارش مرا به وجد آورد. گزارش از جشن و شادی دیشب مردم بود. هرچند من هم معتقدم اینچنین پایکوبی هایی به نظر نمیرسد حلال باشد و کسانی که مرتکب آن میشوند احتمالاً فعل حرام انجام میدهند امّا هنر مدیریت رسانه را میخواهم بگویم. گزارش با چنین تیتری بود: «جشن و پایکوبی مردم در خلق حماسه سیاسی.» اصلاً گزارشان به من حسّ غرور داد. کیف کردم که دیدم این جشنهای دیشب چطور به یک خوراک خوش طعم رسانه ای برای حفظ نظام تبدیل شده اند. یعنی تهدید به فرصت تبدیل شده است. یعنی جشن دوستانمان به نفع نظام مصادره شد. این صدا و سیمای آقای ضرغامی هرچند خیلی انتقاد دارد امّا بعضی وقتها کارهای چشمگیر و به موقعی هم انجام میدهد که خسته نباشید دارد. خیلی خوب است که این عزیزان را به بیرون نظام پرت نکنیم. نکته این است که هر گلی بویی دارد. بالاخره آقای روحانی هم بویی دارند. فقط باید خارهایش را مدیریت کنیم. این مدیریت کردن را بیاموزیم.
پی نوشت: 1- دوستان در نظرات گفتند که آقای جلیلی روی حرفش می ایستد مانند آن کاری که در 5+1 کرد. بیاییم اسم اینکار را قاطعیت بگذاریم. یعنی آقای جلیلی در کارش قاطع است. درست. خیلی از صوفیها در عقیده شان قاطع هستند و مقاومت میکنند و عقب نمینشینند ولی آیا جنم و هیبت هم دارند؟ قاطعیت را با آن ویژگی جنم و هیبت که ذکرش رفت فرق بگذاریم. این جنم، ترکیبی است از ژست، اندام، حاضر جوابی، نگاه نافذ، کلام برنده، هوش و ذکاوت و ... و البته قاطعیت. یعنی این هیبت و بزرگی یک چیزی است که در همه کس موجود نیست. مراتب هم دارد. صفر و یکی نیست. آقای جلیلی احتمالاً از حقیر هیبت بیشتری باید داشته باشند ولی قطعاً از امام خمینی یا سید حسن نصرالله و یا حضرت آقا، جنم بیشتری ندارند. و البته به نظرم از حسن روحانی و آقای قالیباف هم هیبت بیشتری ندارند. هیبتشان خوب هست ولی برای یک رهبر سیاسی اعتقادی کافی نیست و این ویژگیِ هیبت، یک ویژگی لازم برای رهبری سیاسی است امّا کافی نیست. 2- دوستان توجه هم بکنند که هدف وسیله را توجیه نکرده. بلکه هیبت و بزرگی داشتن یک ویژگی مثبت است و باید لحاظ شود. اگر ویژگی منفی بود، هدف وسیله را توجیه کرده بود. همانطور که گفتم پیامبر و البته امام علی و دیگر ائمه حائز این ویژگی هستند. و این ویژگی را باید با تکبر فرق گذاشت. تکبر حالت افراطی این ویژگی است. 3- من هنوز آنقدر احمق نشده ام که دلیل شکست جلیلی و اصولگرایان و پیروزی حسن روحانی را تنها و تنها به خاطر همین ویژگی «کاریزما» بدانم پس دوستان انقدر چنین موضع احمقانه ای را تکرار نکنند. من یک ماه قبل از انتخابات در پست «زخم چرکین» گفتم که این تفرقه آسیب رسان است. حالا دوستان یادشان افتاده که این تفرقه خوب نبود. من در این متن با بررسی تنها «یک» ویژگی به این نتیجه رسیده ام که یک رهبر سیاسی باید این ویژگی مهم را داشته باشد و چون سعید جلیلی این ویژگی را در حدّ کافی ندارد، یک رهبر سیاسی طراز نمیتواند باشد.
مطالب مرتبط: کدام راه میانه؟ (1) - کدام راه میانه (2) - بر مدار ولایت - آنچه دیگران ندارند - چند پند - آغاز 8 سال دفاع مقدس گرامی باد - کسب تکلیف -
کلمات کلیدی:
امام خامنه ای
امام خمینی
رهبر
رهبر سیاسی
سعید جلیلی
فیدل کاسترو
مارتین لوترکینگ
مالکوم ایکس
- ۹
- يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۱ ب.ظ
شما آقای جلیلی رو دیدید؟ ایشون یک گزینه متفاوت و منحصر به فرده.. حتی یامین پور راجبش نوشت که ایشون حتی حرکات فرا کلامیش ضد رسانه است.. جنم با این چیزایی که نوشتید فرق داره.. جنم یعنی اوس کردن و دواندن 5+1 ازین کشور به اون کشور و خریدن زمان! حتی اون روحانی استاد تعلیق با اون سینه کفتری نتونست از پس جک استرو بر بیاد و تعلیق رو پذیرفت! من آقای جلیلی رو در مسجد امام حسن عسگری دیدم.. ایشون جنم که دارند هیچ... زرهی از تقوا به تنشون هست که کلا آدم رو میخکوب میکنه حتی با لبخندش.. بنده به عنوان یکی از همین ملت از نخوت و تکبری که در رفتار و کلام روحانی هست بدم میاد..تفرعن رو نمیپسندم.. از وحشی بازی و به هم پریدن هم خوشم نمیاد.. متانت و آقایی و صداقت جلیلی ارجح بود به مدل لباس و رفتار مسخره اونها..
سلام
از نزدیک ندیدمشان. امّا آنچه میتوانست دیده شود باید از تلویزیون دیده میشد. ضمن اینکه آقای جلیلی به احتمال زیاد از من بیشتر جنم دارند امّا خوب، جنمشان در خیلی هم زیاد نیست. قضیه صفر و یکی نیست.
اینکه آقای روحانی به تفرعن نیل میابند را تقریبا قبول دارم و مناسب نیست. آنچه امام و رهبری دارند مناسب است. امّا بالاخره مردم یک کسی میخواهند بهشان احساس غرور و افتخار را عطا کند.