بعد از کلّی قلم زدن، برای رفع خستگی به مطالعهی کتابِ حجّ شریعتی مشغول شدم. دیگر نتوانستم زمینش بگذارم. و چقدر وسعت دید به من داد. برخی سؤالاتم حل شد. قبل از سفر برادرم گفت که حتماً بر حجرالاسود دست بکشم. پشت بندش هم درآمد: «روشنفکر بازی در نیاری که اینکار مثلاً یعنی چی؟» از تعبیرش خوشم نیامد. کتاب را که خواندم دیدم چقدر زیبا و راحت با تعبیری مناسب میشود همین فعل را آموخت. حجرالاسود بنابر روایات، یمین الله است. یعنی دست راستِ خدا. رسم عرب هم این است که برای بیعت دست راستشان را به هم میدهند. این هم دست خداست که همیشه برای بیعت دراز است. تو چرا دستت را کوتاه میکنی؟ بیعت کن و بر حجرالاسود -دست خدا در زمین- دست بکش!
نیمه شب در مسجد مشغول بودم که جوانی آمد و به عربی چیزی گفت که نفهمیدم. Excuse me گفتم تا شاید انگلیسی تکرار کند که کرد. جوانی بود لاغر اندام و شبیه هندیها. کمی ریش داشت و لباسِ ورزشیِ به هم ریختهای پوشیده بود؛ مثل لباس خانگی! تیشرتِ زرد و شلوارِ کش دارِ خاکستری داشت. لهجهی انگلیسیاش هم همچو هندیها بود. این هندیها که انگلیسی صحبت میکنند لبشان تکان نمیخورد در عوض زبانشان حدّاکثرِ تحرّک را دارد. گفت که شمارهی تلفن دوستش را گم کرده است. میخواست ببیند که آیا گوشیِ موبایلم به اینترنت وصل میشود؟ تا با دوستش از طریق اینترنت تماس بگیرد یا شمارهاش را بیابد. من هم که اینترنت نداشتم عذرش را خواستم. منتها به بهانهای کنارم نشست به دردِ دل کردن. حرفهایش ضدّ و نقیض بود. شاید هم من نمیفهمیدم چه میگوید! میگفت اهلِ پاکستان است و برایِ کار به عربستان آمده. کار در جدّه! نفهمیدم پس اینجا چه کار میکند؟ از طریقِ اینترنت، دوستی پاکستانی در عربستان پیدا کرده. شمارهاش را گرفته امّا حالا گم کرده است. 3 شب است که در مسجد پیامبر خوابیده چرا که آدرس هتلاش را هم نمیداند! همهی وسایلش در هتل جامانده! حالا هم در به در به دنبال اینترنت میگردد. ضدّ و نقیض است چرا که مگر میشود آدم راه هتلش را از یاد ببرد؟ آنوقت با لباسِ خواب از هتل آمده بیرون و آمده مسجد؟ بعد نام هتلش را هم به یاد ندارد؟ اینجا کافی است نام هتل را به تاکسی بگویی تا راست دم درب هتل پیاده ات کند.
زیبایی کار غرب آنجاست که به ما می آموزد بگوییم تحریم هستیم. تلقی عموم از انسان محروم انسانی بی نوا است. انسانی فلک زده و بیچاره و آسمان جُل. به تبع جامعه محروم نیز چنین تعبیری دارد. انسان محروم (و به تبع جامعه محروم) باید تلاش کند تا محروم نماند. یعنی خودش را باید تغییر دهد. محرومیت را برطرف میکند.
امّا تعبیر درست چیست؟ آن است که بگویم ما محاصره هستیم. وقتی این لفظ را به کار ببریم حس قرار داشتن در جنگ را پیدا میکنیم. احساس جنگیدن داریم. از موضع قدرت بر میاییم تا از حق خود دفاع کنیم. کسی که محاصره میشود به خاطر ضعف و بینوایی و اسمان جُلی اش نیست. اتفاقاً برعکس؛ به دلیل قدرتش است. ما اگر از لفظ محاصره استفاده کنیم در مقابل درصدد شکستنِ محاصره بر میاییم نه اینکه خود را تغییر دهیم تا محروم نمانیم!
اوّلی نگاه اقتدار زداست. دومی نگاه اقتدار آفرین.
ما همیشه باید به تک تک کلماتی که استفاده میکنیم دقت کنیم. هر کلمه ای بار معنایی خاصی دارد. واکنش روانی خاصی میافریند. به اینها همیشه باید دقت کنیم. همانطور که قرآن دقت میکند. در قرآن تک تک حروف و کلمات حساب شده در جای خود قرار گرفته اند.
<
صبح خوابیدیم و نماز صبح را در هتل خواندیم که روزه بودن و شب را هم بیدار ماندن سخت گران میآید خاصّه آنکه نماز جمعه هم رفته باشی و زیارتِ دوره و الخ. برنامهی کاروان را بوسیدیم گذاشتیم کنار و دوتایی به مسجد پیامبر رفتیم به قرآن خواندن و زیارتِ پیامبر و حضرت فاطمه، به نیابت از پدر و مادر و برادران و ملتمسین دعا تا ظهر شد. برایِ نمازِ ظهر خواستیم به مساجدِ اطراف که هنوز نرفتهایم برویم. به مسجد بلال رفتیم. در جنوبِ مسجد نبوی. نفهمیدم که مسجد بازار بود یا بازار مسجد! از بیرون نمایِ مسجد را داشت امّا داخلش تماماً بازار و مغازه بود. سرِ ظهر بود و همه مشغولِ جمع کردن بودند. پُرسان پرسان فهمیدیم که مسجد بالایِ بازار است و از یک سوراخی راهپله دارد به بالا. شبیه به نمازخانه بود امّا بزرگ. بدجور بوی رنگ میداد. نو بود! نمیدانم قدمت تاریخیاش چگونه است ولی ساختمان جدید است و معماریاش مدرن. فرشِ زمین کهنه بود و قرآنها دستِ دوم و پاره پاره و نامرتب. انگار قرآنهایِ قدیمِ مسجد پیامبر باشند. نماز تحیتی[1] خواندیم و بعد نماز ظهر را به جماعت. امّا اینجا دیگر جرئتِ استفاده از دستمال کاغذی را بعنوانِ مهر نداشتم. روی فرش خواندم. تقیّه!
خلاصه اش را بگویم. دوستان بنده فکر نکنند خود به این نقطه ضعف آگاه نیستم. بلکه بدانند من اگر دو تا غلط املایی دارم، در واقع 6تا بوده که 4تایش را فهمیده ام دو تایش را نه! به هر حال ضعف حافظه است دیگر. هر کسی ضعفی دارد. من هم ضعف حافظه. باید هم اصلاحش کنم. ولی کار آسانی نیست. بعضی وقتها هم راهی ندارد. مثلاً در جایی نوشتم عبداً ! خوب من میدانم عبداً از ابد هست و این حرفها ولی بعضی وقتها پیش میاید دیگر. قابل پیشگیری هم نیست. یعنی اینها معلول جهالت و ندانستن نیست. معلول حواس پرتی و چیزهایِ اینچنینی دیگر است که معمولاً یا نمیشود اصلاح کرد یا به سختی میشود.
بی ربط: مبنی بر قسمتِ بی ربط شماره قبلی، احساس میکنم باید بنویسم. این نوشته هم از این دست است.
هفته پیش حسن عباسی در کلاس نظریه پزدازی اش، تئوری اقتصادی برکت مبنا ارائه داد. که الان اقتصاد (که شاید ترجمه درستی از اکانامی نباشد) پول مبنا است. یعنی اقتصاد صلواتی. همه چیز صلواتی است. آنوقت دیگر پولی موضوعیت ندارد که طمع برایِ کسبش وجود داشته باشد، دیگر ربایی نیست. خریدار کیست؟ خدا! که در قرآن آمده که خدا مشتری است...انّ الله اشتری... خداست که از انسان میخرد. آنوقت انسان به خدا مال و جانش را میفروشد. پس سعی میکند بهترینش را بفروشد. و این یعنی کیفیت و انفاق حداکثری. و همه خدمات صلواتی است. و کیفیت تضمین میشود؛ چون انسان با خدا معامله میکند. تنها اگر آدم، قابیل باشد جنس بد میفروشد. و آنوقت است که نظام قضا به کار میاید. و اینجا همه انسانها به اجبار خدا پرست هستند. نه پول پرست. و اگر خدا پرست هم نیستند، مفت خور هستند. اسیب شناسی اش هم همین است. گداپروری. که راهکار برای مدیریتش داد و از این حرفها. برخی میگویند نظام اقتصادی حکومت امام مهدی، همین است. بعید هم نیست وقتی مردمان آن دوران غربال شده اند. اول فکر کردم این همان مبادله کالا با کالا است و شاید تحجر. دیدم که این نیست. مبادله کالا با رضایت خداست. دیدم تحقق عینی نظر "درآمدی بر سود"م هست. همه فقط میدهند. و اگر بخواهند بگیرند، برای رضای خدا میگیرند.
با یاسمن از یک مغازه فَکَسَنی دور انقلاب، دو تا سمبوسه پیتزایی گرفتیم. دانه ای 1200تومان. و پر از مخلّفات. سمبوسه معمولی اش 1000تومان بود. یاسمن گفت: این با اینهمه موادش بیش از 1200 میارزد. سمبوسه 1000 این 1200؟ گفتم: احتمالاً سمبوسه معمولی اش گران است! کمی جلوتر رفتیم و ادامه دادم: اینطوری کسی که میخواهد سمبوسه معمولی بخرد، 200تومن میگذارد رویش و به حساب اینکه فرقشان کم است، آن یکی را میخرد. پس عملاً مغازه بیشتر سودِ مالی (بخوانید خسارتِ واقعی) میکند. یاسمن گفت: یعنی دکان دار این مغازه فسقلی و فکسنی اینهمه اقتصاد دان است؟ گفتم: بدبختی این است که اقتصاد را همین ها مینویسند... یک عده دزد و متقلب آمده اند راههای دزدی و تقلبشان را تئوریزه کرده اند، اسمش شده اقتصاد. ازش بانک و بورس بیرون میاورند. بانک را رباخوارها، بورس را قماربازها روی هم کرده اند. این همان شبه علم ملعونی است که چشم بچه حزب اللهی ها را هم کور کرده است.
بی ربط: بعضی وقتها حس میکنم باید فقط بنویسم. مثل الآن. در دو روز گذشته، یکبار جایی دیدم که بنده خدایی خودکارم را برداشت و دیگر رویم نشد بهش بگویم خودکارم را بده و یکبار دیگر ماژیکِ کلاس را که امانتی از دانشگاه دستم بود، دیدم استاد با خود برد و باز هم رویم نشد بگویم پسش بده. همین شد که گفتم با پول خودم نو اش را میخرم. ولی بعد احساس کردم اینها آیت است. و ترسیدم. گفتم نکند آیت این باشد که قرار است قلم از دستم بگیرند؟ و من بدون قلم؟ میمیرم...
مطالب مرتبط: اقتصاد سلامت؟ - درآمدی بر سود - اقتصاد برکت مبنا - بت بزرگ - پوستر جنبش ممانعت از جنگ با خدا - ربا، جنگ با خدا -
طبق معمولِ برنامهی هر روز، صبح جلسه آموزشی بود. ساعت 9 صبح. گفتیم این بار را شرکت کنیم. ولی مشکلاتش فراوان است. از همه بدتر مشکلِ اتلاف وقت است. فقط جمع کردنِ یک گروهِ چند نفره کلّی مصیبت است و زمانبر. مثل قطعاتِ یک ماشین که هرچه بیشتر باشد استهلاک بیشتر است. به همین دلیل است که تنهایی را بیشتر دوست میدارم؛ حدّاقل برایِ این دو هفته. جلسهی آموزشی دو ساعت طول کشید و بعد مدحی شد از حضرت فاطمه زهرا (س) که به روایت اهلِ سنّت امروز ولادتش است. شکلاتی دادند و اطلاعرسانی دیگری کردند و تمام. بعدش نوبت ما شد! پریروز مسئولیتی را گردنِ ما نهادند و ما هم قبول کردیم. قرار شد برای بچه هایِ کاروان، که حدوداً تا 10سال سن داشتند، مهدِ کودک راه بیاندازیم! کاروانِ ما از دانشجویانِ متأهل و اساتید و کارکنان بود. به تبع، پانزدهتا بچهی قد و نیم قد هم در کاروان هستند. گفتند کلاس نقاشی برایشان بگذاریم تا خاطرهی خوشی از این سفرِ معنوی در قلبشان نقش بندد. ما هم قبول کردیم. کی از ما بهتر؟ امّا چرا ما را انتخاب کردند؟ اصلاً از کجا پیدامان کردند؟ موقع ثبت نام فرمی دادند تا رشتهی مورد علاقه خودمان را در آن علامت بزنیم، ما هر دو نقاشی را علامت زدیم. کف دستمان را که بو نکرده بودیم! فوقش فکر میکردیم بخواهند برایشان نقاشی کنیم. امّا مهدِ کودک؟ اَبَدا! من که اصلاً تجربهی درخشانی در ایجاد رابطه با کودکان ندارم. خدا به خیر کند!
{چقدر به حسین حسودی میکنم...
از تابلوی نقاشی روی دیوار هم که شده دغدغه میسازد و مینویسد و مینویسد آنقدر که سرم سوت میکشد! و همیشه خیلی زود هم دست به کار میشود، به گردش هم نمیرسم.
نمیدانم چه شده که هنوز از پدیده ی عظیم دیشب ننوشته است! شاید چون دغدغه اش را همان پشت در برای دوستانش گفت و آرام گرفت، شاید...
به هر حال دیدم فرصتی پیش آمده من هم بنویسم، گفتم همتی کنم.}
دیشب رفته بودیم تئاتر شب آفتابی را ببینیم تا مگر آفتابی شود شب تاریک زندگیمان. جای شما هم بسیار خالی...
عوامل اجرایی خیلی زحمت کشیده بودند. بسیار هم هزینه کرده بودند، من که عذاب وجدان داشتم با بلیط رایگان رفته بودیم. اما امروز از دوستم شنیدم که خیرین کمک کرده اند و برای همه رایگان شده، خدا اجرشان دهد.
محل اجرا سوله ای بود از چهار طرف باز. از یک سمت وارد شدیم و اضلاع دیگر هم با پارچه ی سفید پوشانده شده بودند. اندک نوری هم بود. آقایان در سمت چپ و خانم ها در سمت راست سالن نشستیم و روی زمین. ابتدا سرمان را گرم کردند با هماهنگی صدا و نور پردازی... تئاتر با سجده ی فرشتگان بر آدم آغاز شد و با هبوط او ادامه یافت... نکته ی زیبای تئاتر پخش صدایی بود که بعضا آیات مربوط را به عربی یا فارسی و یا هر دو قرائت میکرد و ای کاش کاملتر میبود. نقش شیطان رجیم هم در این تئاتر نسبتا پر رنگ بود. در اکثر صحنه ها حضور داشت، سرخ پوش و پر سر و صدا. بین پرده های نمایش فرصت لازم برای تغییر چیدمان صحنه را با نمایش سایه ها که در ادامه ی پرده ی قبل و یا در مقدمه ی پرده ی بعد بود پر میکردند و یا موسیقی مینواختند به صورت زنده! شاید بهترین گزینه نبود... از هر سه ضلع سفید پوش برای نمایش سایه ها استفاده میشد و در اجرای تئاتر هم بعضا همه ی پرده ها کنار میرفت و نمایش در اطراف ما اجرا میشد، حتی گاهی نمایش وارد سوله هم میشد. سکوی نسبتاً کوتاهی که حایل قسمت خانم ها و آقایان بود جای پایی شده بود برای ورود بازیگران به جمع ما. در قسمتهای بعدی داستانهای کوتاهی از پیامبران اولوالعزم به تصویر کشیده شدند. از پیامبر اسلام (ص) هجرت به مدینه تصویر شد، جنگ، گسترش اسلام و واقعه ی غدیر خم. غدیر که تصویر شد گویا عید آمد ان هم شب شهادت امام جواد (ع)! چه بگویم؟ در آن هلهله شکلات پرت کردند و بنده هم دو عدد نصیبم شد. خلاصه رطب را خورده ام و دهانم بسته شده! سوزاندن در خانه ی بی بی فاطمه ی زهرا (س)، ضربت خوردن حضرت علی (ع) در محراب، مسموم شدن امام حسن (ع) توسط همسرشان، بی وفایی کوفیان به امام حسین (ع) و صحنه ی کوتاهی از واقعه ی کربلا نیز نمایش داده شدند. پس از آن نوبت به انقلاب ایران رسید و جنگ تحمیلی. قسمت جنگ ایران برای من خیلی تٲثیر گذار بود. آن انفجارهای طبیعی و پی در پی واقعا مرا لرزاند. اشک ریختم برای مردم زمان جنگ و برای خانواده ی شهدا و احساس غرور کردم از تماشای تصاویر دلاور مردانی که هنوز زنده اند و خواهند ماند... امدادهای امام زمان در دوران جنگ هم به شیوه ی زیبایی تصویر شده بود، وصف نمیکنم باید ببینید! در ادامه تصاویر تٲثیرگذاری از مظلومیت مسلمانان در جهان و شیطان پرستی و صحنه ی حمله به جهان اسلام هم اجرا شد. و اما در پرده ی آخر... آفتاب طلوع کرد...
اللهم عجل لولیک الفرج...
عکسها را در ادامه دغدغه ببینید.سر بزنید: http://www.shabe-aftabi.com
دیروز در خوابگاه کوی علوم پزشکی تهران در اتاق دوستم بودم. هم اتاقی یزدی ای داشت. یزدی ها دانشگاه تهران را قُرُق کرده اند. از خصلت یزدی ها بحث شد و گفتم که خدا را شکر یزدی هستم، اکثر کسانی که می فهمند یزدی هستم با خوشرویی برخورد میکنند و از یزدی ها تعریف میکنند. که دوستمان در آمد که البته به خسیس بودن هم میشناسند. و من گفتم خسیس بودن را قبول ندارم. یزدی ها قانع هستند. آن هم از روحیه کویری نشئت میگیرد. یزدی ها همیشه ی روزگار آذوقه کم داشته اند و مجبور بودند با امکاناتِ کم و آب و خوراکِ کم زندگی کنند همین شده است که قناعت در ایشان نهادینه شده است. دوستمان هم با کمی آه گفت که اختلاف ما با کسانی که میگویند یزدی ها خسیس هستند در تعریف خسیس است. ما خسیس را کسی معنا میکنیم که ناخن خشک باشد و چیزی از دستش نچکد، آنها خسیس را کسی تعریف میکنند که همه ی آنچه را که دارد استفاده نکند! دیدم راست میگوید. یزدی ها ناخن خشک نیستند، قانع اند. آنها قناعت را خساست میفهمند.
در یزد فامیلیِ "قانع" زیاد پیدا میشود. مانند "دهقان" و "زارع". شاید نشاندهنده همین است که یزدی ها واقعاً قانع هستند یا حداقل بوده اند.
<به قول برادرم، محمدصابر نی ساز، وبلاگ شخصی جایی است که آدم ارزشی واقعاً با خلوص نیت در آن مینویسد. و باز هم ادامه داد که در ماه حتی اگر یک نفر هم به نحوی وارد وبلاگ آدم بشود و تاثیر مثبتی در وی داشته باشد، برای دنیا و آخرت آدم کفاف میدهد. انشالله که همینطور است.بخشی از عبادت و بندگی ما در این جا هاست. عبادت میکنیم و جهاد میکنیم بی مزد و منت. حقیقتاً نگاهمان به بخشش پروردگار است.اخلاص اگر در یک جای زندگی ام باشد و بتوانم آن را بگویم، همین جا هست. خدا را شکر که وبلاگی بود تا بفهمم معنایِ اخلاص را ...
عبادت امروزم هم انجام رسید. خدا قبول کند.
<امروز را با اتوبوس به زیارت دوره گذراندیم. اوّل به سمتِ شمالِ مدینه حرکت کردیم جایی که کوهِ اُحُد[1] قرار دارد. به محلّ غزوهی احد که رسیدیم آخوندمان در پایِ جبل الرُماه[2] به شرحِ غزوه پرداخت. پس از پیروزی در جنگِ بدر[3]، قریش به مدینه قشون کشید. سپاهِ اسلام در آغوشِ کوه اُحُد به پیشواز سپاهِ کفر آمد. پشتِ سپاهِ اسلام کوه بود و دشمن از آن طرف نمیآمد[4]؛ با این حال پیامبر پنجاه تیرانداز را به دیدبانی روی کوه رماه گمارد و گوشزد کرد که دیدبانی خود را رها نکنند. جنگ به پیروزی مسلمانان انجامید و مسلمانان به تعقیب مشرکان شتافتند. همین شد که اکثر تیراندازان به طمعِ غنائم جنگی ترک پُست کردند و به دنبال کُفّار افتادند. تنها ده نفری باقی ماندند. دشمن موقعیت را غنیمت دید و گروهی کوه رُماه را دور زدند و جنگ خطرناکی درگرفت. و بعد شایعهی کشته شدنِ پیغمبر و نتیجه، متواری شدن و فرار کردنِ سپاهِ شکست خوردهی مسلمانان شد، آن هم از ترسِ جان!؟ تنها 3سه نفر با پیغمبر ماندند که به شکافی در کوه خزیدند و دفاع کردند. یکی از آن سه علی بود که همچو پروانه به دور پیغمبر میگردید در حالیکه هفتاد زخم بر بدن داشت. و دیگری یک زن بود که با چوب از پیامبر دفاع میکرد. پیغمبر هم زخمی. و حمزه، عموی پیامبر، در بیرونِ شکاف، سیّدالشّهدا میشود. و شد آنچه شد... شهدای اُحُد را، در قبرستانی در نزدیکی اُحُد زیارت کردیم. سعودیها در تمام قبرستانهایشان مخصوصِ ایرانیانِ شیعه تابلویی نصب کردهاند به منظور آموزش عقاید! با کلّی غلط، از جمله غلط املایی.
صبح در مسجد قدیم بودیم. یعنی از حدود ساعت بیست و سهی دیشب تا اذانِ صبح را در مسجد بودیم. در روضهی مطهره[1] برای پدر و مادر و برادران و ملتمسین دعا نماز خواندم. و بعد در محراب تهجد، که الآن محراب را برداشتهاند، یک نماز شب خواندم و در محل دکّه الآغوات[2]نشستم به خواندن و نوشتن. مسجد قدیم صفایش بیشتر است. با آنکه تجملش هم بیشتر است. مسجد پر از ستون است. چرایش را نمیدانم. فقط میدانم که مسجد از اوّل سقف نداشته و کمکم با برگ نخل برایش سقف درست کردهاند. پس ممکن است که سقف زدن برای اعراب کار سختی بوده و برایِ نگه داشتنِ سقف، از ستونهایِ زیادی استفاده میکردند. احتمالاً یکی از دلایل فرمودهی خدا در قرآن که آسمان سقفی است بدون ستون، همین باشد! سقفِ مسجد نقاشی شده و رنگی است. دیوارهایِ خانهی پیغمبر و فاطمه(س)، فلزی و بلند است به رنگ طلایی و سبز. به نظرم آمد که زندان زیبایی است! درب خانهی پیغمبر و حضرت علی و فاطمه به سمتِ مسجد پیدا نیست امّا درب خانهی حضرت فاطمه به سمتِ کوچه، که الآن نیز داخل مسجد است، پیدا است. کنارِ باب جبرئیل میشود و اکثراً باب بسته است و پرده ای کشیدند.
به جای مقدمه: دفتر دیگران، آن دسته مطالبی است که به هر وسیله از اشخاص دیگر شنیده یا خوانده ام که خواستم آنرا با خوانندگان این وبلاگ fبه اشتراک بگذارم. یک جور دفتر کپی پیست است اما در این مورد هم سعی میکنم آن چیزهایی که کمتر دیده و شنیده شده اند را نشان دهم.
...
نگرانی اصلی درباره «بوسیدن روی ماه» پیوند دادن مفهوم شهادت و خانواده های شهید به تم های تلخ و مایوس کننده است. پیش از این در سینمای ایران به کرّات با تم «وضع خراب است» در فیلم های روشنفکرانه مواجه بوده ایم و اساساً فیلم های روشنفکرانه بدون نق زدن به وضع موجود و سیاه نمایی و ابراز یأس از آینده اصلاً روشنفکرانه نمی شوند. اما شیفت دادن این فضای تلخ و مأیوس کننده به فضاهای انقلابی بی شک اتفاق جدیدی است. شفاف تر اینکه تصور کنید بجای یک از فرنگ برگشته یا یک بورژوای از همه جا بیخبر در فیلم های روشنفکرانه ی تقوایی و مهرجویی، اینبار در فیلم های اسعدیان یک مادر شهید از خرابی اوضاع و گرفتاری های زمانه حرف بزند. مادر شهیدی که در خانه اش هیچ عکسی از امام(ره) یا رهبر انقلاب نیست و در عوض در کل فیلم با قطب منفی فیلم یعنی کارمند جوان جاه طلب، کم فهم و بی حوصله ی بنیاد شهید –بخوانید نماینده ی حاکمیت متاخر در ایران- درگیر است. کارمندی که در کل سکانس های مرتبط با او زیر عکسی از امام و رهبری در حال هم زدن چای نبات است و دغدغه ی رسیدن به مراتب بالاتر او را از شنیدن درد دل های مادر شهید باز می دارد!
مادر شهید در فیلم اسعدیان ناچار است برای بیرون رفتن ماسک بزند تا هوای زمانه نفسش را تنگ نکند، اتوبوس سوار می شود و هربار از کنار یک اتفاق تلخ همچون تصادف خونبار یک موتور سوار یا دعوا و جنجالی خیابانی عبور میکند، برای دیدن کارمند سابق بنیاد شهید که بیست سال حرف او را شنیده و همدلانه کمکش کرده است به گورستان ماشین های فرسوده می رود، جایی که آقای «مصطفوی»(!) به آنجا تبعید شده است تا جلوی چشم نباشد و جایگاه او به دیگرانی که دیگر از جنس او نیستند رسیده است و... اینها استعاره هایی است که اسعدیان برای القای انفکاک و ناامیدی مادران شهید از ایران امروز بکار می گیرد. اضافه کنید جملاتی چون «ما مال این روزگار نیستیم» یا «ما هم باید مثل ماشین های اسقاطی برویم توی دستگاه» از زبان مادر شهید که تاکید اسعدیان در رسیدن به مقصود خود است.
...
منبع: وبلاگ شخصی وحید یامین پور
<
شب چندباری از خواب بیدار شدم. چون میخواستم برای نماز صبح مسجدالنبی باشم؛ بیدار خواب بودم. به یاسمن سپردم که بیدارم کند. بیدار که میشدم میدیدم هنوز تاریک است و یاسمن هم که هنوز بیدارم نکرده، پس میخوابیدم. آخرش یک بار بیدار شدم ببینم ساعت چند است دیدم 8:10! تعجب کردم که چرا هنوز تاریک است؟ فهمیدم یاسمن پردهی ضخیم و تیرهی پنجره را کشیده و اتاق تاریک شده است. پرده را کنار زدم و نور بر ظلمت غلبه کرد. یاسمن را هم بیدار کردم و غُرغُر کردم! نماز را که در مسجدالنبی نخواندیم هیچ؛ نمازمان قضا هم شد. این هم از اولین صبح زندگیمان در شهر پیغمبر. برای صرف صبحانه آماده شدیم. لباسهای سفید و گشاد و خنکی را که با خودم آورده بودم پوشیدم. اگر پیرهنم کمی بلندتر میبود، بیشباهت به دشداشه نبود. البته همینجوری هم شبیه عربها یا پاکستانی ها بودم.
یک ساعتی هست که در فرودگاه مهرآباد هستیم. هنوز مدیر کاروانمان نیامده. مدیرمان رضایی نامی است. میانسال است و درشت هیکل و چهارشانه. وقتی رسیدیم صندلی خالی پیدا میشد. ولی تا به گپ و گفتهای خداحافظی با خاله و مادربزرگ و خواهر و شوهر خواهرم ایستادیم، صندلیها پر شد. حالا هم ساعت یک و نیم صبح است و بیرونِ سالنِ فرودگاه روی جداول نشستهایم. به ما گفتند ساعت یک فرودگاه باشیم که ساعت سه و نیم پرواز است. اما روی تابلوها، پرواز ساعتِ پنج اعلام شده. شب خانهی مادربزرگم مهمان بودیم. شاید گودبای پارتی! از نوع التماس دعاییاَش! خاله و خواهر و شوهر خواهر هم بعد بِهِمان اضافه شدند. دو سه روزی است که درگیر خداحافظی هستیم. همه التماس دعا دارند. به هرکه زنگ میزدیم کلی سفارش میکرد. سفارشها از دعای عاقبت به خیری و تک و توکی فرجِ امام زمان بود تا خریدِ ورقِ قمار که در عربستان ارزان است! یکی میگفت ناودانِ طلا را که دیدی یاد من کن. دیگری میگفت سوراخِ تهِ غار حرا را که دیدی یادم کن چون از آنجا مسجدالحرام پیداست. و یکی دیگر هم از گربههای عربستان گفت که بدجور ریخو هستند!
به اسم الله، رحمانِ رحیم. سلام بر محمّد، بندهی نیک و پیامبرِ اعظمِ او. سلام بر آلِ محمد و انبیاء پیشینِ وی. سلام بر اولیاء الله و بندگانِ صالحِ خدا. سلام، رحمت و برکت خدا بر ایشان باد. و سلام بر خوانندهی این سطور.
سلام از ریشهی سلم، به معنی «سلامت و بیگزند باشید» است. البته معنی دیگری نیز دارد که بیشتر به ریشهی سلم میآید: «آشتی بودن» به هر کس که سلام میدهیم؛ یعنی با وی در آشتی هستیم. خواستم در این «سلام»، به جای «مقدّمه»، کمی با مخاطب صحبت کنم. «سلام» یعنی ابتدایِ صحبت. در اتوبوس هم که نشسته باشید، غریبهای بخواهد سرِ بحث را باز کند، یک سلام میدهد. آشتی بودن و در سلم بودن، به نظر نقطهی خوبی برایِ شروعِ صحبت میرسد.
آنچه میخواهم با مخاطب بگویم، از مخاطب است! هرکسی میتواند خوانندهی این سطور باشد. امّا هر اثر که نوشته میشود، با مخاطب خاصّی مکالمه میکند. جودی دلتون میگوید: «اگر نمیدانید مخاطب نوشتهتان کیست؛ برایِ خودتان بنویسید.» میخواهد بگوید که وقتی برایِ خودتان مینویسید؛ انگار برایِ مخاطب نوشتهاید. این نوشته برای خودِ من است امّا نه با منظوری مشابه جودی دلتون. پیش از اینکه بخواهم کسی از این نوشته بهرهای ببرد، باید خودم از آن بهره برده باشم! این نوشته، در مسیر بندگی و عبودیتِ من است. شاید «خود خواهی» به نظر رسد امّا اینگونه نیست. بهرهی من از نوشتنِ این سفرنامه، کسبِ رضایِ خدا پس از انجام رسانیدنِ مسئولیتم است. هر کسی مسئول است که وقتی به عمره میرود و در این دانشگاهِ بزرگ، معرفت میآموزد، بازگردد و به همکیشانِ خویش، آن معرفت را بیاموزد. در قبالِ عمرهای که خدا به من بخشود، وظیفهها دارم، و یکی از آن وظایف همین است. حالا ذوق و حوصله داشتهام، سفرنامه نوشتهام. یکی آن معرفت را میآید در خاندان و دوستان نقل میکند؛ دیگری جور دیگر! این هم یک جورش است! پس مهمترین دلیل نوشتنم، این است که پس فردا روزی بتوانم در پیشگاهِ خدا، جواب پس دهم! نوشتنِ این سفرنامه را وظیفه و تکلیفِ بندگی حس کردم. البته نمیتوانم بگویم این را برایِ خدا نوشتهام! به چه دردِ خدا میخورد؟ حال آنکه خدا خودش میگوید که هرچه میکنید برایِ خودتان است! بد کنید برایِ خودتان است و خوب کنید باز برایِ خودتان! برایِ دیگران هم نیست! آنچه کردهام برایِ خودم هست، نه برایِ خدا! آنهایی که فکر میکنند برایِ خدا کار میکنند بروند به هرچه کردهاند شک کنند! خدا چه نیازی به کار ما دارد؟ البته، آنچه کردهام برایِ کسبِ رضایِ خداست. برایِ این است که خدا از من راضی شود.
مخاطب را هم من انتخاب نمیکنم. خدا هر که را بخواهد پای این نوشته مینشاند. چه این نوشته گمراه کننده باشد! که خدا هرکس را بخواهد گمراه میکند! چه هدایت کننده باشد، که خدا هر کس را بخواهد هدایت میکند!
امّا این را من میتوانم بگویم: دوست دارم مخاطبِ نوشتهام، جوانان باشند به خصوص دانشجویان. بالاخره صدایِ من از صنف دانشجویان میآید! لابد در این صنف هم بیشتر شنیده میشود! و نیز دوست دارم کسانی که هنوز قسمتشان نشده و عمره نرفتهاند، این نوشته را بخوانند. چون سعی کردهام برایِ مخاطبی که عمره نرفته است، با استفاده از نقشهها و عکسها، فضایِ مکّه و مدینه را تا حدّ مطلوبی ترسیم کنم.
آنچه در این نوشته نیک است، از الطافِ خداست، و آنچه در آن ناپسند است، از حقیرِ مقصّر. اگر پسندیدید خدا را شکر نمایید و اگر ناپسند بود با گوشِ جان شنوایِ انتقادات شما هستم.
از طریق این لینک میتوانید فایل pdf کامل سفرنامه را دریافت کنید.
روی صحبتم با خواهرانم است. چیزهایی که همه شنیده اند و میگویند٬ نمیخواهم بگویم. از بد حجابی و بی حجابی نمیگویم. از دختران بی مذهب و لا مذهب و به قول جلال هرهری مذهب هم نمیخواهم بگویم. اصلاً من کمتر با اینها حرف دارم. زیاد هم هستند که با اینها حرف میزنند. من میخواهم با شما چادری ها حرف بزنم. با شمایی که همچون خواهر بزرگتر یا کوچکتر من هستید و برایتان ارزش قائل هستم با شمایی که به عقیده و دینتان پای بندید. با شما خواهری که وقتی با چادر در میان بدحجابی ها میبینمت، من، احساس غرور میکنم! من نه سر پیازم و نه ته پیاز. ولی از دیدن شما، لذت میبرم...
این آدرس را ببینید:http://picuu.com/creator.
طراحی تی شرت یکی از چیزهایی است که خیلی به آن علاقه مندم ولی فرصت و امکانش نبوده. جدیداْ با سایتی به نام پیک یو یو آشنا شده ام که این کار را به راحتی انجام میدهد و میتوانید یک عکس را آپلود کنید و روی تی شرت بگذارید و همانجا بخرید که این کار کمتر از نیم ساعت انجام میشود. ولی هزینه اش زیاد است. مثلاْ یک تی شرت را ۱۷هزار تومان میفروشد. در آنجا یک فروشگاه هم میتوان زد. وارد سایت که بشوید راحت همه چیز را یاد میگیرید.
یک فروشگاه زده ام ولی زیاد نمیتوانم رویش کار کنم. اگر هنرمندی پیدا شود و طرحهای دینی و عقیدتی مناسب تولید کند خیلی خوب است. طراحی تی شرت بکند ولی چون قیمتها در این سایت کمی گران است جای دیگری چاپ کند یا هر کار دیگری. حتی طراحی خالی در این سایت هم به نظر خوب است. با جملات ساده میتوان طراحی های زیبا انجام داد. مثل جملات قصار. چند روز پیش مسافرت رفته بودیم چالوس و نمک آبرود. در جنگل تابلوی زیبایی دیدم با این عنوان : طبیعت را دوست دارم و خالقش را بیشتر. دیدم این جمله چقدر زیباست و توانایی این را دارد که روی تی شرت برود. همین شد که در سایت پیک یو یو فروشگاهی باز کردم با نام خالق و تی شرتی با همین یک جمله در آن گذاشتم: I Love Nature but more its Creator. یک جمله خیلی ساده و زیبا.
از این جملات و کارهای گرافیکی ساده و زیبا و در عین حال معنوی، زیاد میشود کرد. متاسفانه در این طیف کارها بچه های مذهبی فقط بلدند عکس ایت الله خامنه ای و یا شهدا را زودی بچسبانند روی تی شرت و تی شرت مثلاً مذهبی تولید کنند! اینجوری که نمیشود فرهنگ دینی تولید کرد.
سایت این است: www.picuu.com و فروشگاه من نیز : http://picuu.com/creator
اگر هنرمند خوش ذوقی فروشگاهی در این سایت زد من را نیز خبر کند. اگر بتوانم کمک نیز میکنم.
<
بعضی وقتها ایده هایی به قلبم میرسد که یا اجرایش میکنم یا نه. در هر دو حالت ناراحت و ناراضی هستم. اگر اجرایش نکنم از این ناراحتم که این ایده به من رسید ولی من در قبالش کاری نکردم. فردا پیش الله چه جوابی بدهم؟ و اگر اجرایش کنم از این ناراحتم که من میتوانستم از این وقتم بهتر استفاده کنم. حال آنکه من در اجرایی کردن این ایده بسیار وقتم تلف شد چرا که من متخصص در آن رشته نبوده ام و هرچقدر هم ایده و فکر من خوب بوده باشد، در زمینه اجرا کاستی هایی دارم که طبیعی هم هست و این کاستی ها وقت آدم را زیاد میگیرد. نگاه کنید، من با فتوشاپ زیاد کار کرده ام. و یک پوستر معمولی را اگر طرحش در ذهنم باشد میتوانم در یک ساعت طراحی کنم. بیشتر وقت هم صرف پیدا کردن عکسهای مورد نیازش در اینترنت و جاهای دیگر میشود وگرنه اگر همه عکسها و لوازمش را در اختیارداشته باشم خیلی سریع میتوانم درستش کنم. ولی یک نفر که تازه کار است شاید یک روز کامل باید وقت بگذارد تا بتواند یک پوستر طراحی کند آخرش هم مثل پوستر من نمیشود! ولی این احتمال وجود دارد که به فکر این فرد تازه کار ایده ای برسد که بسیار بسیار بسیار از ایده من بهتر باشد. ایده چیزی نیست که به تبهر دست کار داشته باشد. بلکه به مهارت فکر و تفکر عمیق وابسته است. کسی که کارش فکر کردن است چه بسا بهتر از یک سینماگر میتواند یک داستان ببافد. آنهم یک داستان عمیق و نه سطحی.
در برخی زمینه ها که اکثراً هم هنری هستند فکرهایی به من میرسد که یا نمیتوانم اجرایش کنم یا اگر هم اجراییش کنم احتمال خوب از آب در آمدنش کم هست؛ مثل فیلم "میدان انقلاب اسلامی" که ساختم ولی هم از نساختنش ناراحت بودم و هم حالا از ساختنش خیلی احساس رضایت ندارم. همچنین کارهای هنری معمولاً ریزه کاری هایی دارد که یک متفکر هرچقدر هم متبهر باشد احتمال دارد آنها را نداند. ایده هایم را در این دفتر مینویسم و میدانم که نیاز به چکش کاری زیادی هم دارد. ممکن است یک نفر پیدا شود از ایده ای خوشش بیاید و آنرا عملی کند و ایده را هم چکش کاری کند. اینها را مینویسم تا خودم به کارهای اصلی زندگی ام برسم و بتوانم آنها را مدیریت کنم و در کنارش از کنار این ایده هایی که به فکرم میرسد نیز راحت نگذشته باشم و این ایده ها را در خود زندانی نکرده باشم. حداقل اینجا باشد نکند یکی از آن استفاده ای ببرد.
اگر کسی ایده ای را عملی کرد خوشحال میشوم به من هم اطلاعی بدهد تا بدانم به یک دردی خورده است. استفاده از ایده ها حتی در سطح تجاری هم اگر باشد، مجانی است. البته چون ایده ها برای مصرف تجاری نیست و بیشتر فرهنگی است، احتمال تجاری شدنش کم هست ولی به هر حال هرکه بتواند تجاری نیز بکند، چه بهتر! برای خدا مینویسم تا پس فردا جوابی داشته باشم به الله بدهم.
<
به مزامیر[1] توجّه کنید چرا که کشورهایی را با قاطعیّت نام میبرد که با پادشاه جنوب متّحد خواهند شد. در این پیشگویی بسیاری از کشورهایِ میانهرویِ اسلامی حضور دارند که با آشور[2]، یا آلمان امروزی متّحد خواهند شد. از آنجایی که این اتّفاق پس از پیروزی آلمان و اتّحادیّه اروپا در نبرد با شاهِ جنوب روی خواهد داد؛ میتوانیم نتیجه بگیریم که این کشورها در گردبادی که در دانیالِ 11:40 توصیف شد، از بین نخواهند رفت.
«ای خدا، ساکت منشین! هنگامی که دعا میکنیم، خموش و آرام مباش! برخیز و ما را نجات ده! ببین چگونه دشمنانت شورش می کنند و آنانی که از تو نفرت دارند به مخالفت و دشمنی برخاستهاند. آنها بر ضدّ قوم خاصّ تو نقشههای پلید میکشند و برای کسانی که به تو پناه آوردهاند، توطئه میچینند.» (کتابِ مزامیر، 3-83:1) «نیروهایِ ناپیدایِ»[3] خدا، اعضایِ بسیار برگزیدهی او در کلیسا هستند. در میانِ این مللِ جنگجو، خداوند از مردم خود محافظت میکند. (کتابِ مکاشفه، 12:14) همچنان که در بسیاری از پیشگوییهای دیگر کتاب مقدس، برگزیدگان خداوند را در صحنه میبینیم.
«دشمنان»، کشورهایِ متّحد اسلامی هستند همراه با شاهِ شمال که بر نوادگانِ اسرائیل خواهند شورید. قربانیان در ابتدا امریکا و انگلیس و یهودیه (منطقه کوچکی که امروزه اسرائیل نام دارد) خواهند بود. پیشگوییهایِ کتابِ مقدّس به ما میگویند که مردمِ اسرائیل در آخرالزّمان، به ندرت مانند جوجهی احمق، ترسو و سادهلوح هستند. (کتابِ هوشع، 12-7:8) دشمنانشان از نقطه ضعفهایِ آنها سوء استفاده میکنند. (هوشع 5:5) خداوند تنها در صورتی از مردمِ اسرائیل محافظت خواهد کرد که تسلیم وی باشند ولی آنها در این آخرالزّمان مسلِم نیستند.
این اتّحادی شوم و پرنیرنگ خواهد بود: «میگویند: بیایید قوم اسرائیل را نابود کنیم تا نامش برای همیشه محو شود.» (مزامیر 83:4) هدف آنها این است که اسرائیل را، که امریکا و انگلیس را نیز شامل میشود، کاملاً نابود کنند. رهبرِ ایران، محمودِ احمدینژاد، قسم خورده است که نامِ اسرائیل را از روی نقشه پاک خواهد کرد. امّا دشمنانِ توصیف شده در آیهی 83 مزامیر، چیزی بیش از کینه و دشمنی دارند. آنها میخواهند نامِ مقدّس اسرائیل را برای همیشه محو کنند.
این پیشگویی دربارهی آنچه که قرار است در آیندهی نزدیک اتّفاق بیافتد، به ما بینش میدهد: آزمایش سخت و دورانِ قدرتِ کافران[4](متی 24:21 و لوقا 21:24)[5] خداوند ملّت اسرائیل را سختتر و شدیدتر از هر زمانی در تاریخشان مجازات خواهد کرد؛ و اینها همه به دلیل زیادیِ اعمالِ شنیعِ آنهاست.
«همهی دشمنان با نقشهی نابودی ما موافقت نمودهاند و بر ضد تو همدست شدهاند: ادومیان، اسماعیلیان، موآبیان، هاجریان، مردمان سرزمینهای جبال، عمون، امالیق، فلسطین و صور. آشور نیز با آنها متحد شده و از عمون و موآب که از نسل لوط هستند حمایت میکند.»(آیاتِ 5 تا 8 از باب 83 مزامیر) اسامیای که در ادامه میآید نام مدرنِ ملّتهایی هستند که گفته شد؛ بر مبنایِ تدریسِ هربرت آرمسترانگ در دانشگاهِ سفیر[6]: Edom=ترکیه، Ishmaelites=عربستانِ سعودی،Maob=اردن،Hagarenes=سابقاً در منطقهای که اکنون سوریه نام دارد ساکن بودند،Gebal=لبنان،Ammon=باز هم اردن. (ما دربارهی تطابق این کشورها نمیتوانیم با قاطعیت صحبت کنیم امّا این تطابقِ نسبی، شکلِ تقریبی و خوبی به ذهنیّت ما میدهد.)
نوشتهی زیر با عنوانِ «واقعیتِ مسئلهی نژادی» در مجلهی «واقعّیتِ آشکار» چاپ شده است: «به برخی از پسرانِ عیسو[7] توجه کنید: تِمان[8]، عُمر[9]، امالیق[10] (سِفرِ پیدایش، 25:11) این اسامی یهودی نیستند! البته برخی ادّعا میکنند که یهودیان، فرزندانِ عیسو هستند. چنانکه ما در حالِ حاضر میبینیم، دروغی بزرگتر از این وجود ندارد. عیسو که ادوم[11] نیز گفته میشود، در جنوبِ شرقی فلسطین در نزدیکی پترا زندگی میکرد که در حالِ حاضر عربهای بادیه نشین در آنجا زندگی میکنند. پس فرزندانِ عیسو کجا رفتهاند؟ از زمانِ بختالنّصر که آنها را به اسارت گرفت این مردمان برایِ هزار سال از تاریخ محو میشوند و بعد ناگهان در ترکستان که در آسیای مرکزی واقع است، شهری به نام امالیق مییابیم.(از صفحهی 451 کتابِ پاول هرمان[12] با نامِ Sieben vorbei undAchtVerweht) مصریان، امالیقان را آمو مینامیدند. امروزه در ترکستان رودی به نام آمو وجود دارد! در زمان کتاب مقدس، ادومیان در کوهِ سیر[13]ساکن شدند. (سِفر پیدایش 32:4) در ترکستان، «سیر دریا» یا رود سیر نیز وجود دارد. قبیلهی حاکمِ ترک، عثمانی[14] است. پیشگوییهایی که به عیسو یا ادوم اشاره میکنند قبیلهی تِمان را بعنوانِ قبیلهی حاکم در آخرالزّمان نام میبرند. (آیهی 9 کتاب عوبدیا)[15] نتیجه واضح است. ترکهای عثمانی پسران تمان هستند. در طول هزارههایِ گذشته حروف صدادار در املایِ این کلمات به ندرت تغییر کردهاند. ترکها یا ادومیان از آسیایِ مرکزی به آسیای صغیر نقلِ مکان کردند. این مکان همان جایی است که امروزه فرزندانِ عیسو در آن زندگی میکنند. ترکیه، تنگهی داردانل یا چهارراهِ کشورها را کنترل میکند.(عوبدیا 14) امروزه بسیار واضح است که عیسو یا ادوم ترکیه است... فلسطینیانِ باستان، که از مصرایم[16] آمده بودند از زمانِ ابراهیم تا به حال در جنوبِ فلسطین ساکن هستند. (سِفر پیدایش، 21:34) آنها هنوز هم در نوارِ غزّهی فلسطین حضور دارند؛ که به مزاحمت خود پایان نمیدهند.(سِفر زکریا، 7-9:6) ... فلسطینیانِ باستان و کفتوریان[17] هر دو کنعانیان[18] را در جنوبِ فلسطین از بین بردند و در سرزمینِ آنها زندگی کردند. (سِفر تثنیه، 2:23) تعجّبی ندارد که از کنعانیان تنها تعداد محدودی باقی ماندهاند.» (ژولیه 1957)
جایِ عراق، ایران، مصر، لیبی و اتیوپی در پیشگوییِ آیهی 83 از کتابِ مزامیر خالی است. آیا دلیلش این است که این کشورها تا قبل از این مرحله توسط شاهِ شمال شکست خورده یا کنترل شدهاند؟ آیهی 83 از کتابِ مزامیر کشورهایی را برایِ ما نام میبرد که وقتی آلمان و اروپا، ایران و اسلامِ رادیکال را شکست دادند؛ با ایران متّحد نخواهند شد.
هیچگاه در تاریخ چنین اتّحادی برای حمله و نابودیِ کامل اسرائیل وجود نداشته است. با توجّه به مزامیر، کتابِ مقدّس اینگونه بیان میکند: «در تاریخ هیچ شاهدی از بحرانِ کشور اسرائیل بر اثر اتّحاد کشورهایِ نامبرده در مزامیر وجود ندارد...» تفسیرِ لانگ[19] این نکته را برجسته میکند: «هرگز از این10 ملّتی که با عنوانِ متّحدینِ علیه اسرائیل از آنها یاد شده است، در جایی دیگر و در یک زمان، با این عنوان به آنها اشاره نشده است.» تفاسیرِ دیگر نیز همین نکات را خاطرنشان میکنند. پس این پیشگویی باید در مورد آخرالزّمان باشد!
اکثرِ مسلمانان در جنگِ جهانی دوم با آلمان متّحد بودند. آنها از آنچه که هیتلر با یهودیان میکرد آگاه بودند و ما از احساسِ بسیاری از مسلمانان در مورد یهودیان آگاهیم. عربهایِ میانهرو امروز به نیروهایِ آلمانی خواهند پیوست. این اتّفاق در حال وقوع است. کویت مثالی از این کشورهاست. در سال 2010 امیر کویت، شیخ صباح الاحمد الصباح، به اروپا رفت تا برایِ برقراری ارتباط نزدیکتر با برلین و کلیسای کاتولیکِ روم تلاش کند. گزارشهای بهدست آمده از ملاقات وی در 28 آوریل با صدرِ اعظمِ آلمان، آنجلا مرکل[20] و تجّار آلمانی، نشان میدهد که او پیشنهاد میزبانیِ روابط دو جانبهای را به آلمان داده است که اتّحاد کویت و برلین را محکمتر میکند. (کویت تایمز[21]، 28 آوریل 2010) یک مقامِ کاتولیک گفت: سفرِ او به واتیکان این امکان را به امیر و پاپ میدهد که «احترام و دوستیشان را بروز دهند» و «روابط خوبی که بین مقرّ اسقفِ مقدّس[22] و کویت وجود دارد» را تقویت کنند.
این یک نمونهی خوب از چگونگی به واقعیّت پیوستنِ آیهی 83 مزامیر است. این ملاقاتها طرفین را برای اتّحادِ آیهی 83 آماده میکند. مثال دیگر، اماراتِ متّحدهی عربی است. برایِ مدّتی، فرانسه نیرویِ آلمان را به ساختِ کشتیهایِ جنگی و برنامهریزی برایِ فعالیّتهایِ مشترکِ بین فرانسه و آلمان محدود کرد تا یک شرکتِ کشتیسازی مشترکِ اروپایی بوجود آید. تمرّد و لجاجت خاصّ (و بدون شکّ، استراتژیک) فرانسه در این معامله، به بحران منجر شد. این مسئله یکی از کارخانههایِ درگیرِ آلمان، ThyssenKrupp، را ترغیب کرد «تا تولید کشتیهایِ غیرِنظامی را کنار بگذارد و کارخانههایش را به تولیداتِ نظامی اختصاص دهد. این کارخانه در حالِ ورود به یک «شراکتِ استراتژیک» با شرکت ابوذبی مار [23] در اماراتِ متّحده عربی است. قراردادِ آنها بر اتّحاد نظامی بینِ آلمان و امارات صحّه میگذارد و احتمالاً باعث میشود تا امارات، صادراتِ نظامیِ آلمان را در دست گیرد و به کارشکنیهای نابودکنندهی صنعتِ کشتیسازیِ آلمان-فرانسه، پایان دهد...» (سایت German-Foreign-Policy.com، 26 اکتبر 2009)
همچنین آلمان در زمانیکه خاورمیانه به علّت عزلِ شاهِ ایران بیثبات شده بود، قایقهایِ پاسبانِ نیرویِدریاییِ بحرین را تأمین میکرد. در سالهایِ اخیر صادراتِ نظامیِ آلمان به بحرین افزایش یافته است. مخصوصاً آن نوع تسلیحاتی که برایِ سرکوب شورشها استفاده میشوند. این کشورهایِ کوچکِ غنی از نفت که دربارهی آنها بحث شد، به قسمتِ جنوب شرقیِ زمینهایِ وسیع عربستانِ سعودی متّصل هستند. ما بر این باوریم که آنها هم اسماعیلیاند و از منظرِ کتابِ مقدّس، صرفِ نظر از مرزهایِ جدیدشان، قسمتی از عربستانِ سعودی به حساب میآیند. مسئلهی اصلی این است که هماکنون آلمان در حالِ بنا کردن اتّحادی با عربهایِ میانهرو میباشد که این موضوع راه را برای وقوعِ آیهی 83 مزامیر هموار میکند. عربستانِ سعودی نیز بیشتر به آلمان نزدیک میشود تا منافع امنیتی خود را دربرابر ایران تأمین کند چرا که امریکا هر روز ضعیفتر میشود و بیشتر از خاورمیانه عقبنشینی میکند.
همچنین پیشگوییِ آیهی 83 از کتابِ مزامیر ارتباط بسیار زیادی با پیشگوییهایِ دیگرِ آخرالزّمانی در کتابِ مقدّس دارد. به هر حال خدا به ما میگوید که آیاتِ مختلف کتاب مقدّس را کنار یکدیگر بگذاریم تا پیشگوییها را متوجّه شویم.(کتابِ اشعیا، 28:13)[24]
آیا این آیه با آنچه دانیال در یک الهام دید، ارتباطِ نزدیکی دارد؟ «و در آخرالزمان، پادشاه جنوب بر او یورش خواهد برد. و پادشاه شمال با ارّابه ها و سواران و کشتیهای بسیار همچون گردباد به مقابله با او خواهد آمد و سیل آسا به سرزمینهای زیادی یورش خواهد برد و آنها را تسخیر خواهد کرد و سرزمین مقدّس را نیز مورد تاخت و تاز قرار خواهد داد. ولی از بین این قومها، ادومیها و موآبی ها و اکثر عمونیها جان سالم بهدر خواهند برد.»(دانیال 41-11:40) ناحیهی اردن (که در اینجا با عنوانِ ادوم و مُوآب از آن یاد شده) باقی خواهد ماند.
«اما مصر و سرزمینهای بسیار دیگر به اشغال او درخواهند آمد.»(آیهی 42) احتمالاً به دلیل اتّحاد مصر با پادشاهِ جنوب، توسط شاهِ شمال شکست خورده یا کنترل خواهد شد. در حالِ حاضر جریانِ اسلامِ رادیکالی که توسط ایران رهبری میشود، در مصر، الجزایر و لیبی و اتیوپی بسیار قوی است. احتمالاً اسلام به زودی کنترلِ این کشورها را بهدست میگیرد. به نظر میرسد ایران در شرفِ تبدیل شدن به یک ابرقدرتِ جهانی است. مطمئناً پیشگوییهایِ دانیال در مورد ایران، عراق، مصر، لیبی و اتیوپی صادق هستند چرا که این کشورها در اتّحادِ گفته شده در مزامیرحضور ندارند.
[1] Psalm: زبور داوود
[2] Assyria
[3] God's hidden ones
[4] Gentile: کسی که کلیمی و در برخی ترجمهها مسیحی، نباشد. از دیدِ یهودیان معادلِ Pagan و به معنایِ کافر است.
[5] Matthew 24:21 ; Luke 21:24
[6] Ambassador College
[7] Esau
[8] Teman
[9] Omar
[10] Amalek
[11] Edom
[12] Paul Herrmann
[13] Seir
[14] Ottoman
[15] Obadiah 9
[16] Mizraim
[17] Caphtorim
[18] Canaanites
[19] Lange Commentary
[20] Angela Merkel
[21] Kuwait Times
[22] Holy See
[23] Abu Dhabi Mar Co. (ADM)
[24] Isaiah, 28:13
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<چند روزه که سرما خوردم وسط این گرما! که البته از الطاف "کولر"ه. هروقت مریض میشم میفهمم که چه اشتباه بزرگی کردم به خاطر دانشگاه از خونوادم دور شدم و نمیفهمم چرا موقع انتخاب رشته این چیزا رو نمیفهمیدم!
بازم خدا رو شکر الآن حسین هست که مراقبم باشه... اما مشکل اینه که به حسین هم سرایت کرد و مریض شد! پا شدیم اومدیم ولایت (به قول حسین!) به امید پرستاری و دلگرمی... واقعا هم کنار خانواده بودن تاثیر داشت. حسین که مریض نشده خوب شد! من هم خیلی بهترم بحمدالله.
ولی اون چیزی که باعث شد بیام این چیزا رو بنویسم...
مریض که میشیم، دارو ، دکتر ، استراحت .... ولی چقدر دعا برای شِفا میکنیم؟ بله اگه مریضی خیلی سخت و طولانی شد و لاعلاج بود یادمون میافته که هوالشافی و حالا ، دعا ، دخیل ، نذر ...
انقدر که تو دینی دبیرستان بهمون گفتن اینکه فکر کنیم دارو مستقل از خدا شفابخشه و فلان و فلان میشه یه نوع شرک (عین مثال کتاب درمورد دارو بود منتها جمله بندیش خاطرم نیست.) مثقالی در ما اثر نکرد! دین و زندگی رو با کنکور سپردیم به خاطرات. حالا اگر احیانا یادمون باشه هم این جملات وتعابیر اصلا برامون کاربردی نشده ، وارد زندگیمون نشده. لقلقه ی (نظری راجع به املاش ندارم!) زبان شده برامون. حالا بگذریم از نظام غلط درمانی و دارویی که باهاش سر و کار داریم و معلوم نیست شِفا میده یا شَفا! اون قسمت شخصی و مربوط به خودمون هم هنوز میلنگه...
چند روز پیش روز داروساز بود دوست عزیزم ساره برام دعای خیلی قشنگی کرد ، که ان شا الله در حال کار کردن روی رساله طب الرضا ببینیمت. (شرمنده ام که عین جمله رو به خاطر ندارم.) واقعا ان شا الله توفیق داشته باشم قدمی برای جایگزینی طب اسلامی (البته نه از نوع التقاطی با طب سنتی و سوزنی و ...) با طب شیمیایی ،که فعلا خودم هم دست نیازم رو به سمتش دراز کردم، بردارم.
<بی بی سی فارسی هم از دست رفت!
روزی بود میامدند میگفتند، چرا صدا و سیما بی طرف نیست؟ چرا طرفداری میکند؟ اصلاً چه معنی میدهد رسانه جانب کسی را بگیرد؟ نگاه کن بی بی سی را. چقدر زلال است! چقدر بی طرف! چقدر خوب است! چقدر ناز است! چقدر فلان است! آخ که چقدر از این حرفها مور مورم میشُد! آخر آن روز که این گنده گوزی ها را میکردند، بی بی سی فارسی هنوز چند ماهه بود. تازه متولد بود. حالا که دو سالش شده بیا ببین چقدر زلال است! طرفداری و جبهه گیری اش، کوس بی آبرویی اش را در جهان نواخته. آنکه منکرش شود فقط خودش را ضایع کرده است. صدای امریکا همان وقتها هم تابلوی دو عالم بود. بی بی سی هم بود منتها ورژن فارسی اش نوزاد نوپایی بود که لیبرالهای وطنی فکر میکردند هنوز چهره اش موجه است. حالا که یک لحظه هم نمیشود تحملش کرد. از بس یک جانبه گراست. یک موقعی زیرکانه جوری حرف میزد که نمیشد فهمید طرفدار کیست و به قولی مردم را هم خر میکرد و هم خرشان میکرد تا نفهمند خر شده اند! ولی حالا اگر هم خر کند نمیتواند آدم را خر کند که خرش نکرده است!!!(پیچیده شد!) مشخص است که به دنبال مناقع خودش است.
البته ما عقیده نداریم که رسانه بی طرف است. اصلاً عقیده نداریم هیچ آدمی بی طرف است. انسان همیشه ولایتی را پذیرفته. حالا یا ولایت الله است یا ولایت شیطان و خارج از این دو نیست. فرض کنید کسی را که میگوید من طرفدار هیچ کس و هیچ چیزی نیستم، من به هیچ چیزی گرایش ندارم، ولایت هیچ چیز را نپذیرفته ام. وقتی از او بپرسیم آیا طرفدار این حرف هستی که بی طرف هستی و به هیچ چیز گرایش نداری؟ حتماً میگوید بله! پس او حداقل طرفدار یک چیز هست و یعنی ولایت این سخن خود را که سخن شیطان است پذیرفته، و این ناقض حرف اوست. اصلاً نمیشود کسی به چیزی گرایش نداشته باشد. اگر یک انسان بنشیند یک جایی و هیچ چیزی نگوید و هیچ کاری نکند و هیچ فکری هم نکند، او میشود کسی که به هیچ چیزی گرایش ندارد! مثل دیوار! مثل صندلی! البته ما حتی برای اینها هم قائل هستیم که شکر خدا را میگویند ولی مساحمتاً میگوییم بی جهت هستند. اگر آدم برود آب بخورد یعنی به زنده بودن خود گرایش دارد. و این از حداقل هاست. اصلاً آدم بی گرایش و بی جهت وجود ندارد.
رسانه ملی با وجود انتقادهای بسیار بسیار بسیار زیادی که به آن داریم، حداقل این دروغ بزرگ را نمیگوید که بی طرف است، میدانیم که اگر اشتباه هم میکند، ولی حداقل تلاشش این است که طرف حق را بگیرد. ولی بی بی سی فارسی این دروغ بزرگ را در پاچه لیبرالهای وطنی چپانده که بی طرف است! ارواح عمه ات! تو هم جیره خوار ملکه انگلیس هستی. (چشم ملکه کور نمیگوییم بریتانیا! همان انگل و ساکسون بودن برایتان زیادی است)
<کتاب الکترونیک غربزدگی را روی گوشی ریخته ام و وقت بشود میخوانم. مخصوصاً قبل از خواب. داشتم میخواندم، مثل باقی نوشته های جلال، سریع و با خشم. خصوصیت نوشته های جلال این است، خشن و بریده و کوتاه. خسته که شدم رفتم به آخر کتاب که زندگینامه جلال را آورده بود. با زندگی اش کم و بیش آشنا هستم اما خواستم این یکی را بخوانم تا مگر چیز جدیدی عایدم شود. دیدم کسی که این زندگینامه را نوشته تا آنجا که توانسته به قسمتهایی از زندگی جلال پرداخته که از دین برگشته است و سخنی از اعتقاد دوباره اش به اسلام نیاورده. در لیست آثارش آنهایی که بحث برانگیز تر است، مثل "سفر به ولایت عزرائیل" را نیاورده. دیدم یک غرب زده آمده جلال را و غربزدگی اش را از خود کرده!
میدانید چه میشود یکهو میبینیم در فتنه میایند میگویند امام خمینی هم سبز بود؟ چطور میشود که موسویِ لیبرال، میاید از امام خمینی میگوید؟ از آرمانهای انقلاب؟ چه میشود شهید همت یکهو میشود اصلاح طلب؟ چه میشود اینهمه شهدای ما را جبهه لیبرال مصادره میکند؟ چه میشود انقلابمان را اصلاح طلبان از خود میکنند؟ مشکل از آنجاست که ما جلالهایی داشتیم و از خود راندیم، دشمن آنها را قاپید! از خود کرد! خنده دار است، غربزدگی جلال را غرب از خود میکند. شریعتی خود را از خود دور میکنیم. طالقانی را از خود میرانیم. دشمن اینها را میقاپد. پس فردایش میاید میگوید اینها مال من هستند، پس انقلابتان و خمینی تان و شهید همتتان هم مال من است! ببینید امام خمینی فلان جا از روحانیت بد گفته است!!!
امروز هم همین است. ما وقتی احمدی نژاد را از خود برانیم دشمن آنرا میقاپد همانطور که گذشتگانمان را قاپید. خنده دار نیست؟ وقتی حسن عباسی را مدام تکفیر کنیم، پس فردا که سرش را زمین گذاشت، دشمن او را میقاپد! زبانم لال پس فردا که حضرت ماه، آیت الله خامنه ای سرش را زمین گذاشت؛ همین اصلاح طلبان و غرب زده ها و لیبرال ها، میایند او را هم میقاپند! ما وقتی قدر سرمایه های خود را ندانیم اینگونه میشود. مگر نشد؟ مگر خنده دار نبود که غرب زده ها جلال را از خود کنند؟ مگر خنده دار نیست که غرب زده ها شریعتی را از خود میکنند؟
میدانید رازش چیست؟ رازش در این مثال است: اگر به شما انتقاد کنند که شما انتقاد پذیر نیستید، تنها راهی که میتوانید این انتقاد را منکر شوید؛ این است که این انتقاد را بپذیرید! وقتی یک نفر میگوید غرب بد است؛ تنها راهی که غرب میتواند با آن مبارزه کند این است که صدای او را مصادره کند. نتیجه چه میشود؟ این میشود که صدایی از خود غرب میاید که میگوید غرب بد است! آنوقت اگر این حرف را بپذیریم، نتیجه این میشود که این صدا هم که از غرب میاید بد است. پس منفی در منفی مثبت میشود و در نتیجه غرب خوب است! یا به طور ساده تر اینکه اگر غرب واقعاً بد است پس چرا این صدا را خودش پخش میکند؟(سوالی که خیلیها میپرسند وقتی با چنین مسائلی روبرو میشوند) و اگر نپذیریم این میشود که غرب خوب است!!! البته غرب صدای این کسانی را که قاپیده است فقط برای کسانی مثل ما پخش میکند تا اعتقاداتمان سست شود. هرگز نمیرود صدایشان را در خود امریکا پخش کند.
تا جان بر تن دارم از این اشخاص دفاع میکنم؛ از همین کسانی که خیلی ها به خاطر اشتباهات جزئی یا حتی کلی شان، تکفیرشان میکنند. چون میدانم اینها خط مقدم جنگ هستند و اگر اینها را از دست بدهیم، پس فردا دشمن تا یک قدمی دروازه های شهر اعتقاداتمان پیش میاید و مدعی میشود که اسلام شما و رهبر و پیغمبر شما نیز، از ما بوده اند!
<
حدوداً دو سالی میشود که هروقت بتوانم کلاسهای حسن عباسی را میروم. اگر این کلاسها هیچ چیزی برایم نداشته باشد، این را برایم داشته که بتوانم به یک مسئله از جهات مختلف بنگرم. البته در حدی که میتوانم. به قول مطهری، معلمی را دوست میدارم که اندیشیدن را به من آموزد نه اندیشه را. من اصلاً کاری به سواد حسن عباسی ندارم. چیزی که محل منازعه بسیاری است با وی. میگویند دکتر نیست! میگویند درس آکادمیک نخوانده! من جور دیگری به اینها مینگرم. میبینم کسی که درس آکادمیک نخوانده دکتر نیست، چطور میتواند اینهمه معلومات داشته باشد؟ اشان واقعاً نابقه است. اصلاً مدرک برایم محل اعرابی ندارد. اتفاقاً چه خوب است که استاد عباسی دکترا نگرفته است. چرا که او از پیش قراولان مخالفان نظام مدرک گرایی است و چه بد میبود اگر خودش مدرکی میداشت. مانند حضرت آقا، آیت الله خامنه ای. به ایشان خواستند مدرک دکترای افتخاری بدهند، قبول نکرد. اگر قبول میکرد جای سوال داشت. ایشان که از مدرک گرایی انتقاد میکند اگر دکترا را قبول میکرد برایم جای سوال ایجاد میکرد. آنچه در مورد حسن عباسی مرا مجذوب خود میکند، حتی معلومات بالایش نیست، چرا که آنهایی که میشناسندش میدانند کسی که در دهه چهارم زندگی تمام موهایش را سفید کرده، چه رنجهایی که کشیده و چه تلاشها و جهادهایی کرده است. آنچه حسن عباسی را در چشمم عزیز کرده، نبوغ بالایش است. هوش سرشارش است. حقیقتاً باهوش است. تیز بین است. کتاب طرحی از یک زندگی را که میخواندم، دانشجوهای شریعتی وقتی میخواستند از او تعریف کنند میگفتند: وقتی از مرحوم شریعتی سوالی میپرسیدیم و به زعم خودمان سوال سختی بود که استاد را به دام میانداخت، او از دیدی دیگر و از بالاتر از آنچه ما میدیدم، چنان به سوال جواب میداد که با خود میگفتیم چه سوال احمقانه ای پرسیدیم! چقدر نگاه ما خرد و ریز و کوته بینانه بود! عباسی هم همینگونه است، وقتی به یک معضل اجتماعی پاسخ میدهد، میبینیم که چقدر ما بد نگاه میکنیم! خودش اعتقاد دارد برای حل یک معضل اجتماعی نباید فقط آنرا در نظر گرفت، بلکه باید از بالا به تمام جوانبی که با آن معضل در ارتباط هستند زیر نظر گرفت.
چند روز پیش مستند شوک که در مورد رانندگی در تلویزیون پخش میشد از دوربینهایی گفت که در تهران نسب کرده اند تا ماشینها وارد منطقه طرح ترافیک نشوند. و از مشکلاتش میگفت، مثلاً خیلی ها با چسباندن کاغذی روی پلاکشان از دوربینها میگریزند و البته در این زمینه شغلی هم ایجاد شده است! بعضی جاها کنار دوربینها کسانی هستند که بهشان پول میدهی تا پشت ماشین شما راه بروند تا از دید دوربین خارج شوی و پلاک خوانده نشود! این هم شغلی است! بعد آمد با پلیس صحبت کرد و پلیس هم قول داد که متخلفین را مجازات میکند! وقتی دقیق نگاه میکنید میبینید طرح ترافیک برای دو هدف اساسی ایجاد شده است. یکی کنترل آلودگی هوای تهران و دیگری کنترل ترافیک مناطق پر رفت و آمد تهران. ما باید این ضرب المثل انگلیسی را آوریزه گوشمان کنیم: آنقدر پول نداریم که جنس ارزان بخریم! ما انقدر پول نداریم که طرح ترافیک ایجاد کنیم! به مغز ناقص بنده که معلومات خاصی در این زمینه ندارم و اصلاً به من مربوط نیست میرسد که راه حل این مسئله در جلوگیری از مهاجرت مردم به تهران است. راه حل این مسئله در خروج مردم و بسیاری از نهادهای غیرضروری از تهران است آنوقت مسئولین بلند مرتبه نشسته اند چه میکنند؟ سخت افزاری ترین راه حل را بر میگزینند و حاضر نمیشوند یک مقدار نرم افزاری راه حل ارائه بدهند! با دوربین میخواهند حلش کنند! نه با فکر و برنامه ریزی. اینکه بیاییم طرح ترافیک بزنیم و متخلفین را مجازات کنیم به نظر راحت ترین کار میاید، اما در عمل سخت ترین کار و پرهزینه ترین آنها و بی فایده ترینشان هست. این طرح به کدام یک از اهدافش رسیده؟ جز اینکه مردم بدبخت را الکی الکی چون قانون را رعایت نمیکنند گناهکار کرده و ترافیک همان که بوده هست و دو ماه دیگر که هوا سر شد، دوباره یک هفته همه تهران را تعطیل میکنند که هوا تمیز شود!
<
<
بعد از یورش، شاهِ شمال همچون گردبادی بر شاهِ جنوب خواهد تاخت. ما نحوهی یورشِ شاهِ جنوب به شاهِ شمال را مشاهده کردیم. فرهنگنامهی جسنیوس دربارهی کلمهی گردباد اینگونه مینویسد: «در مورد طغیانِ یک توفان یا تندباد به کار میرود... جاروب شدن در یک توفان، مانند تندباد حمله کردن، مانند تندباد خشمگین بودن؛ همراه با معنیِ «در معرضِ ترور[1]» بودنِ مردم.» در فهرستِ الفبایی استرانگ[2] اینگونه معنا شده است: «باعثِ لرزشِ همراه با ترس شدن»
این توصیف، همان مدل جنگی است که شاهِ شمال اجرا میکند. یک جنگاوریِ رعدآسا! دلیلِ رعدآسا بودنِ حمله، هدایتِ اتّحادیهی اروپا توسط آلمان است. این حمله میتواند یک آفندِ هستهای باشد که توفانِ آتش ایجاد میکند! شاهِ شمال، شاهِ جنوب را نابود خواهد کرد. فرهنگنامهی جسنیوس، معنای گردباد را اینگونه ادامه میکند: « لرزشِ کسی که در معرضِ ترور است» ما در حالِ وارد شدن به چنین وضعیتِ وحشتناکی هستیم!
همهی ذخایرِ عظیمِ تسلیحاتی به کار گرفته خواهند شد. سلاحهایی که انسان میسازد همواره برای استفادهشدن است! پیشگوییِ کتابِ مقدّس چگونگیِ بهکارگیریِ آنها را برایِ ما بیان میکند. هردو پادشاه، پرخاشگرانه بر سرِ قدرت رقابت میکنند و شکافِ بینِ آن دو مدام بیشتر میشود. برخوردِ این دو پادشاهِ یک واقعهی قابل توجه در صحنهی جهانی است. این تصادم دنیا را میلرزاند.
در آیهی 11:40 از کتابِ دانیال به این نکته اشاره شده است که پاسخی سریع به یورشِ شاه جنوب داده خواهد شد. مانند مدلِ نازیهایِ جنگِ جهانی دوم. شاهِ جنوب احتمالاً خیال میکند که آلمان مانند امریکا، که در بهترین حالت مردّد است، عمل میکند. که اگر اینگونه فکر کند، آمادهی شکستی تلخ شده است. مدل جنگی که در این آیه توصیف شدهاست تا حدودی کشوری که رهبریِ پادشاهِ شمال را دارد آشکار میکند. آلمانها در جنگ چون نور حرکت میکنند، برعکسِ روسیهی خرس[3] و کُند.
در جریانِ برخوردِ شاهِ شمال با شاهِ جنوب، شاهِ شمال پیروز خواهد بود. پس از آن، شاهِ شمال با بقیهی کشورهایِ عربی که با ایران همپیمان نشدهاند متّحد میشود تا امریکا، انگلیس و یهودیه (که امروزه اسرائیل خوانده میشود) را نابود کند. پس از آنکه آتش جنگ در خاورمیانه افروخته شود، نیازی مبرم به یک برقرارکنندهی صلح در اورشلیم احساس خواهد شد. بدون شک شاه شمال این وظیفه را بر عهده میگیرد اما پس از آن خود به سرعت جنگافروزی را ادامه میدهد.
سپس روسیه و چین، شاهِ شمال را از حمله هراسان میکنند. «ولی از مشرق و شمال اخباری به گوش او خواهد رسید و او را مضطرب خواهد ساخت، پس با خشم زیاد برگشته، در سر راه خود بسیاری را نابود خواهد کرد.» (دانیال 11:44) آنگاه پادشاهِ شمال شکست خواهد خورد. «بین اورشلیم و دریا اردو زده، خیمه های شاهانهی خود را برپا خواهد کرد، ولی در همانجا اجلش خواهد رسید و بدون آنکه کسی بتواند کمکش کند، خواهد مرد.» (آیهی 45) ما در اینجا یک رهبرِ کبیرِ مذهبی با خیمههایی شاهانه مشاهده میکنیم که قرارگاهِ خودش را به اورشلیم انتقال میدهد. امّا اجلِ او نیز به سر میرسد. چرا؟
در سال 1994، قبل از برگزاریِ جشنهایِ هزارسالهی افراطیِ واتیکان، پاپ جان پاول دوم این بیانیه را خواند: «ما بر این باوریم که با نزدیک شدن به سالِ 2000، اورشلیم به شهرِ آشتی برای تمام جهان تبدیل خواهد شد و همهی مردم قادر سفر به آنجا خواهند بود، بخصوص معتقدانِ به ادیانِ ابراهیمی.»(کارناوالِ 3 آوریل 1994) پاپ این جمله را بسیار دقیق بیان کرد: «اورشلیم به شهرِ آشتی برایِ تمامِ جهان تبدیل خواهد شد.» امّا خودش این گفته را باور نداشت.
عیسی مسیح در آیندهی بسیار نزدیک ظهور خواهد کرد و او آشتی را برایِ تمام جهان میآورد! بههمین دلیل است که در این آخرالزّمان، اینقدر خشونت در اورشلیم وجود دارد. شیطان میداند که قرار است خداوند از اورشلیم بر زمین و کائنات حکومت کند. کتابِ مقدّس میگوید که ما شاهدِ جنگِ ادیان خواهیم بود که دنیا را به لرزه میاندازد! هنوز زمان باقی است تا این پیشگویی به واقعیّت بپیوندد. البته شیطان قطعاً از این پیشگویی بیزار است زیرا در آن زمان به چاهی بی انتها انداخته خواهد شد.(مکاشفه[4] 3-20:1) انسان چه آیندهی باشکوهی دارد. و سرچشمهی همهی این شکوه اورشلیم خواهد بود!
[1] ترور در لغت به معنایِ ترس زیاد، وحشت، بلا و بچهی شیطان است.
[2] Strong's Concordance
[3] Russian bear : یک سمبل جهانی درباره روسیه است(بیشتر برایِ تمسخر) که از قرنِ هفدهم تا بهحال بهکار میرود. مانند گربه برایِ ایران.
[4] Revelation 20:1-3
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<ایران قدرتمندترین کشورِ اسلامی در خاورمیانه است. آیا میتوانید قدرتِ ایران را هنگامی که کنترل عراق را بهدستگیرد تصوّر کنید؟ عراق سومین کشورِ صادرکنندهی نفت در جهان است. من این مسئله را در همان سال 1992 پیشبینی کردم.
این متنی است که در سال 1994 نوشتهام: «در اختیار گرفتنِ کنترلِ عراق توسطِ ایران، جهان و علیالخصوص اروپا را تکان خواهد داد و این اتّفاق انگیزهی قویای خواهد بود تا کشورهای اروپایی بهسرعت متّحد شوند. چنین حرکتی با هر مقدار از موفقیّت این قدرت را به ایران میدهد که بتواند قیمت نفت را به مقدارِ قابل ملاحظهای بالا ببرد (در واقع این اتّفاق منجر به کنترلِ نفتِ تمام خاورمیانه به دستِ ایران میشود) و همچنین باعثِ کاهشِ سریعِ ارزشِ پولِ غرب میشود و در پی آن کشورهای اروپا به سرعت متّحد میشوند تا حوزهی یورو به قویترین بلوک اقتصادی دنیا تبدیل شود. این همان اتّفاقی است که وقوعِ آن در کتاب مقدّس پیشبینی شده است.» (آیا عراق به ایران میگرود؟ فیلادلفیا ترومپت[1])
شما باید پاراگراف قبلی را دوباره بخوانید! از آن روز تا به حال اتّفاقات به گونهای رقم خورده که این اتّفاق بسیار سریعتر از آنی که فکر میکردهام در حالِ وقوع است. در سال 2003، ایالات متّحده، رهبرِ عراق را سرنگون کرد. صدّام حسین تنها رهبری بود که ایران از آن میترسید. امریکا وی را از سرِ راه برداشت، امّا آیا امریکا قدرت و تمایلی به حفظ این غنیمت جنگی دارد؟ پیشگویی بیان میکند که جواب منفی است. امریکا پذیرفته است که سربازان خود را تا آخر سال 2011 از عراق خارج کند. امریکا به زیبایی راه را برایِ حکمرانی ایرانِ شیعه بر عراقِ شیعه هموار کرد!
این امریکا بود که رهبر صربستانی، اسلوبودان میلوشویچ[2] را در جنگِ کوسوو[3] در سال 1990 سرنگون کرد. او تنها رهبری بود که اروپا و آلمان از آن میترسیدند. پارادوکسِ گیج کننده شاید این است که قدرتِ امریکا راه را برای هر دو پادشاهِ شمال و جنوب باز کرد و مسیرِ واژگونی خود را هموار کرد.
نشریّهی نیویورک تایمز[4] در تاریخ 1 مه 2003 نوشت: «در هفتههایِ اخیر، چکیدهی گزارشاتِ موثّقِ جاسوسی نشان میدهد که ایران در تلاش است بر رویدادهایِ داخلِ عراق تاثیر بگذارد. در نظرِ تحلیلگرانِ امریکایی، ایران از نقشِ قوی امریکا در عراق، که منجر به گسترشِ نفوذ سیاسی و نظامی امریکا در منطقه میشود، استقبال نمیکند. بر اساسِ ارزیابیهایِ انجام شده، ایران در صددِ برخورد با نیروهای امریکایی نیست بلکه قصدِ تاثیر بر رویدادهایِ عراق را دارد. به همین دلیل است که امریکا در تلاشِ خود برایِ طراحی کردنِ نظامِ عراق شکست میخورد و تصمیم به خروج از عراق میگیرد.» اتّفاقاتی که از آن موقع روی داده نشان میدهد که این ارزیابی بسیار درست بوده است.
ظواهرِ مسلّمِ لشکرکشی به عراق، ضعفِ امریکا را نشان میدهند امّا با این حال، حکومتِ فعلی ایالات متّحده متعهد است که نگذارد در عراق، یک مدلِ ایرانیِ تئوکراسی[5] حاکم شود و این نشان میدهد که امریکا هیچ قصدِ سیاسیای ندارد تا این تعهد را ملتزم شود. در حال حاضر ایران نفوذ زیادی در دولتِ عراق داد. دولت عراق با نخست وزیریِ یک شیعه، نوری المالکی، روابط خوبی با ایران دارد. حمایتِ روحانیِ متّکی به ایران و شیعهی ضدّ امریکایی، مقتدا صدر، برای المالکی حیاتی بود تا بتواند بعد از 9ماه وضعیتِ بغرنج در سال 2010 دولت تشکیل دهد.
کتاب مقدّس نشان میدهد که امریکا نمیتواند آنگونه که آرزو دارد ایران را متوقّف کند. روشن است که ایران هرکاری که بتواند برای گسترشِ نفوذش در اکثریتِ شیعه و کنترلِ ثروتِ عظیمِ نفتی عراق انجام میدهد. کمی بعد از اینکه بغداد توسط نیروهای ائتلافی اشغال شد؛ معلوم شد که در گذشته شیعیانِ ایران نفوذ زیادی در عراق کرده بودهاند؛ حتی در زمانِ دیکتاتوریِ صدّام حسین. موسسه جاسوسی استراتفورد[6] در خاطرات جنگش[7] در تاریخ 3 آوریل 2003 اینگونه مینویسد:
«جمعیتِ شیعیانِ عراق در حال ایجادِ مشکلاتِ بزرگِ حکومتی برای ایالات متحده است. این اتّفاق تا اندازهای پیشبینی میشد؛ و تا اندازهای غافلگیرمان کرد. این غافلگیری به دلیل روحیّهی امریکاستیزی نیست بلکه به دلیل سازماندهی آنها است. شیعیانِ عراق بسیار بهتر از آنچه که سرویسهایِ اطلاعاتی امریکا فکر میکردند سازماندهی شدهاند. بسیار واضح است که هدفِ بلندمدّت آنها اداره کردنِ عراق است... (بسیار قبل از حملهی امریکا به عراق، شیعیان در تلاش برای دستیابی به این هدف بودهاند.)
در واقع ایالات متّحده نمیتواند شیعیان را در تنگنا قرار دهد و شیعیان این نکته را میدانند. آنچه که واشنگتن میخواهد قرار گرفتنِ سربازانِ امریکا در وضعیتِ کنترلِ اعتشاشات نیست.... در پایان به نظر میرسد راهِ حلِ این مشکل در تهران است. قسمتی از جامعهی شیعیانِ عراق که سازماندهی شدهاند، تشکیلات خود را مدیونِ ایران هستند. هدفِ ایران مشخص است: خارج کردنِ ایالاتِ متّحده از عراق. مقاماتِ رسمیِ تهران توقّع نداشتند که این اتّفاق به سرعت رخ دهد امّا آنها انتظارِ چنین اتّفاقی را دارند.» موفقیّت تهران نقریباً امروز کامل شده است.
واشنگتن در موقعیّت بسیار سختی در رابطه با ایران قرار گرفته است. امریکا به جایِ آنکه بتواند از عراق بعنوانِ پایگاهی جدید در خاورمیانه برایِ تحمیلِ فشار علیه ایران استفاده کند باید با همسایهی جدیدش، ایران، مودّب و نجیب برخورد کند تا مبادا وی را خشمگین کند! رئیسجمهور بوش، در سخنرانیِ سالیانهی وضعیتِ کشور[8]ش در سال 2002، ایران را شمارهی دوّم در کشورهایِ «محورِ شرارت»[9] معرّفی کرد. سقوط بغداد به مثابه تهدیدی برای ایران بود تا مراقب عملکرد خود باشد. اگرچه امریکا درباره ایران محتاطانه عمل کرده است، امّا ایران به مانند متّحدی دیده میشود که به شیعیانِ عراق انگیزه میدهد تا نظام تاسیس کنند!
البته ایران در حالِ کار کردن از طریقِ مجراهایِ استانداردِ سیاسی و دیپلوماتیک است تا موقعیّتی برای خود به منظورِ استفاده از سرمایههایِ عراقِ جدید ایجاد کند. ایران با دولتِ عراق همکاری میکند، توافقنامههایِ اقتصادی منعقد میکند و از دیگر مجراهایِ دیپلوماتیک بهرهبرداری میکند. امّا جالب آنجاست که تلاشهایی که امریکا برای تحکیم منافع خود کرد؛ وابستگی عراق را به رژیم اسلامی به اثبات رساند.
نمونهی آن نزدیک شدنِ امریکا به نیروهایِ شبه نظامیِ شیعه بود. در نظر افکارِ عمومی امریکا هیچگونه مدارایی با نیروهایِ شبه نظامیِ مستقلِ عراق نداشت. امّا نیروهایِ ائتلافی اینگونه به قضیه نگاه میکردند که نیروهایِ مسلّحِ شبه نظامی، شهرهایِ جنوبی عراق را کنترل میکنند. بنا به گزارش یک رادیویِ عمومی ملّی در 8 سپتامبر 2003، تیپِ بدر با نیروهایِ امریکا همکاری کرد، برایِ مثال نیروهایِ امریکایی در حمله و دستگیریِ حامیانِ صدّام، اعضایِ تیپ را جهتِ انتقال اسلحه تایید کردند. شیعیان از این کار چه سودی میبردند؟ امروزه در عراق حکومت شیعیان در قدرت است.
هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور پیشینِ ایران در سپتامبر 2003، مصاحبهای با خبرگزاری ایرنا داشت که در آن برداشتی هراسانگیز از این اتّفاقات ارائه داد: «با اینکه در ظاهر ایالات متّحده در کشورهایِ همسایه حضور فیزیکی دارد، واقعیت این است که امریکا توسط ایران محاصره شده است.» آیا این فقط یک بلوف است؟ اگر صادقانه به وضعیت نگاه کنید میتوانید ببینید که این حرف درست است! براستیکه ایران امریکا را «محاصره» کرده است؛ چرا که ایران پادشاهِ کشورهایِ حامیِ تروریسم است.
استراتفورد گزارشی از میزانِ رشدِ نفوذِ ایران در میانِ قیامهای خاورمیانه که منطقه را در اوایل سال 2011 فراگرفته منتشر کرده است: «همانطور که ایران به همپیمانانِ امریکا در منطقه و در میانِ ناآرامیهایِ اخیر، از بحرین تا عربستان سعودی و از یمن تا اسرائیل، یادآوری کرده است؛ تهران قدرت درحال پیشرفت و تنها قدرتِ جایگزین امریکا در منطقه است. ایران هماکنون شبکهای قوی از نیروها و عوامل مخفی در نقاط کلیدیِ سرتاسرِ منطقه دارد که در حالت آمادهباش است. این شبکه میتواند ناآرامیهایی در غزّه و لبنان ایجاد کند تا علیه اسرائیل طغیان کنند؛ کمترین نتیجهی این اتفاق، تشدید ناآرامیهایِ بحرین است. بحرین پنجمین پایگاه دریایی امریکا در منطقه و راهِ نفوذ به جمعیتِ شیعهی عربستان سعودی در شرقِ نفتخیز شبه جزیره است. ایران این شبکه را درست زمانی ایجاد کرده است که نیروهای امریکایی در عراق حضور داشتند و امریکا به عمد تنها یک محصولِ از این حضور برداشت کرد که آن، پیشبینیِ مجموعه اتّفاقات محتمل در صورتِ غلبهی ایران بر بینالنّهرین بود. بینالنّهرین جاپای محکمی برای دستیابی به هر نقطهی دیگری از منطقه است...
«با توجه به ناآرامی های سال 2011، جایگاه آمریکا در منطقهی خلیج فارس بسیار وخیم تر از آن است که واشنگتن حتی در پایان سال 2010 میتوانست تصوّر کند. واشنگتن مانده است با این سوالِ بیجواب همیشگی: با ایران و قدرت ایران در خاورمیانه چهکار باید کنیم؟ امریکا برای این مسئله هیچ جوابی پیدا نکرده است. یک راهِ حلّ موقت میتواند باقی ماندنِ بخشی از سربازانِ امریکا در عراق باشد امّا این راهِ حلّ قطعی نیست. امّا هرچه در سالِ 2011 پیش میرویم این راهِ حلّ موقّت هم ناکافی بهنظر میرسد مخصوصاً که اعتمادِ متّحدینِ امریکا در منطقه نسبت به واشنگتن سلب شده است.» (14 آوریل 2011)
پیشگوییهایی که مدّ نظر ما بود نشان میدهد که ایلاتِ متّحده از این پس مسئلهی اصلی در منطقه نخواهد بود و توجّه شاهِ جنوب به هدفِ دیگری، یعنی شاهِ شمال، معطوف خواهد شد.
[1] "Is Iraq about to fall to Iran?", Philadelphia Trumpet
[2] Slobodan Milosevic
[3] Kosovo war
[4] New York Times of May 1, 2003
[5] Iranian-Style Theocracy – مدل ایرانی-اسلامی حکومت – حکومت خداسالاری
[6] Stratford
[7] War Diary
[8] State of the Union address
ساعت سه صبح است. داشتم کتاب "انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهای فرانسه و روسیه" از دکتر منوچهر محمدی و از انتشارات نظر معارف را میخواندم که جمله ای من را بسیار درگیر خود کرد. در صفحه ۲۱۰ این کتاب، عبارتی از لنین نقل میکند که در صفحه ۲۸۱ کتاب مارکس و مارکسیسم از آندره پیتر آمده است:
مکتب مارکس همانا مکتب مادی گرایی است. از این لحاظ به همان اندازۀ مادی گرایی سایکولوژیست ها یا مادی گرایان فویر باخ با دین عناد دارد... اما... مکتب مارکس دورتر میرود. باید دانست چگونه با دین مبارزه کرد و برای این کار باید منابع ایمان و دین توده ها را با مفاهیم مادی گرایی توضیح داد...
جمله آخری را که خواندم اول احسنتی به لنین گفتم دوم هم میخواستم سرم را به دیوار بکوبم از جهالت ما. ما هنوز نفهمیده ایم وقتی دین را پوزیتویستی یا امپریستی یا مادی گرایانه توضیح میدهیم، در واقع داریم دین زدایی میکنیم و به جای آن پوزیتیویسم را در تفکر انسان مذهبی جاسازی میکنیم. یعنی ماده و پوزیتیویسم اصل است و دین فرع و ملاک فهم و درکِ دین و ایمان، تلقی مادی گرایانه است. یعنی دین و ایمان را هم باید با تلقی حس گرایانه و مادی گرایانه دریافت کرد. یعنی در زمین دشمن بازی میکنیم. یعنی پارادایم فکری یک انسان را مادی گرا شکل میدهیم. یعنی هزار حرف دیگر که الان نمیتوانم بگویم و میخواهم سرم را به دیوار بکوبم... آنوقت رسول جعفریان میاید به تجربیاتِ ارزشمندِ آیت الله قرائتی نیش خند میزند و مسخره میکند و برای این عزیزِ بزرگوار ابراز تاسف میکند(بخوانید در این لینک)...
پیمانِ آشتیِ خاورمیانه، اخبار را پر کرده است؛ همانند تمامی آشتینامههایی که تا قبل از شروعِ جنگِ جهانیِ دوم بر اخبار چیره بودند! این نیز نشانهای مهمّ از وقوعِ جنگ در خاورمیانه است! و این جنگ به جنگِ جهانی سوم ختم میشود.
آشتینامهها غرب را افسون کرده و از دیدن و تشخیص دادنِ نقشهی بزرگِ ایران برایِ کنترلِ خاورمیانه عاجز کردهاند. این نقشه هیچگاه با یک آشتینامه متوقف نخواهد شد. تنها یک نیروی برتر میتواند جلویِ این حرکت عظیمِ اسلامی را بگیرد. منتهایِ آمالِ ایران، تسخیرِ اورشلیم است. دستیابی به اورشلیم، جهانِ اسلام را توسط ایران گالوانیزه خواهد کرد. ایران در آرزویِ خود پیشرفت خواهد کرد امّا نمیتواند اورشلیم را تسخیر کند. من از کجا این را میدانم؟ ما باید بیش از حد احمق باشیم تا ایران بتواند اورشلیم را تسخیر کند! کتابِ مقدّسِ شما میگوید که این اتّفاق نمیافتد. با این حال کتاب مقدس بیان میدارد که قدرت دیگری اورشلیم را تسخیر خواهد کرد. این سخنان زمانی برای شما اثبات میشوند که دقیقاً همانطور که ما پیشگویی کردیم اتّفاق بیافتند. امّا چون تا آنوقت هنوز زمان باقی است نیاز است تا این گفته با دلیل برای شما اثبات شود.
آقایان بِلِر و بوش این بینش را داشتند که کشورمان نمیتواند در جنگ با تروریسم پیروز شود مگر با استفاده از قدرتمان! آنها سعی کردند تا بوسیلهی واژگون کردنِ دولتهایِ عراق و افغانستان تاثیر ایران را در منطقه کاهش دهند امّا حتّی آنها نیز نخواستند تا با ایران درگیر شوند.
اکثرِ سیاستمداران و مطبوعات و دانشگاههایِ ما، تروریسم را نمیفهمند؛ و همچنین تاریخ را! وینستون چرچیل گفت: «تاریخ بشریّت، جنگ است» مردمِ بیاطّلاع سعی در این دارند که بگویند این حرف اشتباه است. ابرقدرتها نمیتوانند در این دنیایِ شیطانی و جنگزده به حیات خود ادامه دهند مگر با به راه انداختنِ جنگهایِ طولانی و سخت. این واقعیتِ دنیایی است که ما در آن زندگی میکنیم. تخیّلهایِ زیبا نمیتواند این واقعیت را عوض کند.
در سال 1930، چرچیل به انگلیس و امریکا دربارهی هیتلر هشدار داد. سیاستمداران و رسانهها و انستیتوهای آموزشی بیش از حد خوشبین و علیهِ او بودند. در واقع او به تنهایی در مقابل رهبرانِ دنیا ایستاد! و اینکارِ وی موجب پیروزیِ ما در جنگِ جهانی دوم شد. ما تقریباً هیچ چیزی از هشدارِ او نیاموختیم. در واقع، امروزه خوشبینها بیشتر از قبل رشد کردهاند.
هر کشوری که ابرقدرتِ جهان را از پای درآورد، تبدیل به ابرقدرت میشود! این درسی است از طبیعتِ انسان و کُتبِ تاریخ. یک ابر قدرت هیچگاه نمیتواند مخفیانه به حرکتِ خود ادامه دهد.
رهبرانِ ما نتوانستند تاریخ را درک کنند چرا که نخواستند بفهمند که طبیعتِ شیطانیِ انسان، درون هر فردی روی زمین وجود دارد؛ هم درونِ شما و هم درونِ من! (ارمیای نبی 17:9) امتناعِ ما در استفاده از تواناییهایِ نظامیِ خود، چنانکه باور داریم، همیشه کارِ درستی نیست؛ بلکه این سستیِ زبونِ ما حاصلِ گناهانِ ماست. حقیقتاً ما ایمان و صفاتِ ممتاز و نیز شجاعتِ نبرد با ایران را بعنوانِ تروریستِ درجهی یک جهان نداریم. و بالاخره ما اثبات خواهیم کرد که ضعیفتر از آنی هستیم که باقی بمانیم!
پادشاهِ جنوب محصولِ تروریسمِ دولتی است. به همین دلیل است که ایران به پادشاه تبدیل شده است! آیاتِ 11:40 الی 43 کتابِ دانیال، حاویِ پیشگوییهایی از آخرالزّمان است. این آیات دربارهی کشوری هستند که در سیاست خارجهاش همیشه تهاجمی است. این کشور تا زمانیکه جنگی برپا کند حمله میکند. معنایِ چنین حرفی این است که آن قدرت باید کشوری بزرگ در زمینهی تولید نفت باشند. همچنین این پیشگویی به ما نشان میدهد که این کشور در فاصلهی نزدیکی نسبت به مصر و اتیوپی و لیبی قرار دارد. چه کشور دیگری جز ایران چنین خصوصیاتی دارد؟
ایران به شدّت رادیکال است؛ پادشاهِ اسلامِ رادیکال. مشیِ تهاجمیِ این کشور به چه چیز منتهی میشود؟ به جنگ! درست مانند گذشته. ایران باعثِ جنگی با سلاحهایِ کشتارِ جمعی و وحشتناک میشود. این تهاجم به چیز دیگری منجر نمیشود. ادراکی ساده از تاریخ و طبیعتِ انسان باید ما را به این نتایج برساند. در این دنیا، خوش بین بودن و فکر کردن به آنچه میخواهیم و دوست داریم؛ جلویِ فاجعه و آنچه هست را نمیگیرد. دقیقاً همانطور که خیالپردازانِ خوشبین در سال 1930 جلویِ هیتلر را نگرفتند!
تاریخ چون رعد میغرّد تا ما را از خوابِ غفلت بیدار کند.
نویسندهی بزرگِ روسی، فئودور داستایوسکی[1] از افراطگراییِ روسها و بلایی که میتوانست بر سر کشورش بیاورد میترسید. تنها چند روز پس از مرگِ وی، تزار کشته شد و توسط رادیکالها سرنگون شد. این حرکت افراطی به چه منجر شد؟ به جوزف استالین[2] و گسترشِ کمونیسمِ خشن در تمامِ دنیا.
بنابراین، تفکّر افراطیِ ایرانی به کجا ختم خواهد شد؟ به تروریسمِ دولتی؛ که قرار است ماشهی جنگ هستهای ِجهانی سوم را بکشد. در این مرحله ما قدرتِ کافی را برای جلوگیری از ایران داریم امّا نه میلِ کافی را. ما از مواجهه با ریشهی اصلی تروریسمِ دولتی در خاورمیانه میترسیم. ما اگر با این واقعیّت کنار نَیاییم هیچگاه نخواهیم توانست بر تروریسم غلبه پیدا کنیم. ما با چانه زدن نمیتوانیم پیروز شویم[3]. تنها با یک قدرتِ برتر و مِیل برایِ استفاده از آن میتوان پیروز شد. این تنها راه برای توقّفِ تروریسمِ دولتی است.
«اگر باز هم مرا اطاعت نکنید، هفت بار شدیدتر از پیش، شما را بخاطر گناهانتان مجازات خواهم کرد. قدرت شما را که به آن فخر می کنید، درهم خواهم کوبید. آسمان شما بی باران و زمین شما خشک خواهد شد» (کتاب لاویان[4]، 19-26:18) دانیالِ نبی خبر داده است که این یک پیشگوییِ آخرالزّمانی است. (کتابِ دانیال آیات 12:9 و14-9:12) اسرائیلِ کوچک بیشتر از ایران توانایی نظامی دارد امّا میترسد از آن استفاده کند. موردِ مشابه انلگلیس است. و قطعاً این قضیه برای امریکا نیز صادق است. کشورهایِ ما میترسند از تواناییهایِ خود استفاده کنند و این به دلیلِ گناهانِ ما است. «غروری که از قدرت»مان داریم شکسته است.[5] مسئله بسیار ساده است، ما تمایل نداریم که از جنگِ علیه تروریسم حمایت کنیم.
ما همانگونه که کشور تروریست میخواهد درحال جنگ با تروریسم هستیم؛ و این بدین معنی است که هرگز پیروز نخواهیم شد. آنها فهمیدهاند که این جنگ را به روش خودشان میتوانند پیروز شوند. به همین دلیل است که این جنگ را برپا میکنند. آنها شکست خواهند خورد؛ اگر ما مایل به استفاده از قدرتمان باشیم.
کشورها باید در قبالِ حمایت از تروریسم مسئول باشند. چگونه یک کشور به خود اجازه میدهد از تروریسم حمایت کند؟ اکثرِ گزارشهایِ جاسوسی از عربستان نشان دهندهی این واقعیت هستند که عربستان، سرمایهی هنگفتی در حمایت از تروریسم در اسرائیل(و البته علیه امریکا) خرج میکند. چرا؟ زیرا عربستان از تروریستها بیشتر از امریکایِ «ابرقدرت» میترسد. یک ابرقدرتِ واقعی اجازهی چنین خیانتی را نمیدهد. حمایت و سرمایهگذاری رویِ تروریسم، نوعی جنگ است. حامیانِ تروریسم بیشتر از خودِ تروریستها مقصّرند. آنها هستند که ترور را عملی میکنند.
اگر امریکا و انگلیس، کشورهایِ حامی تروریسم را مجبور به پاسخگویی میکردند، این باتلاق زودتر از اینها خشکیده میشد. اگر رهبریِ ایران در منطقه حذف شود، اوضاعِ خاورمیانه در این برههی تاریخی به سرعت بهتر میشود. چرا که ایران پادشاه است. امّا متاسفانه پیشگوییهایِ کتاب مقدّس نویدِ چنین رویدادی را نمیدهند.
برگِ برندهی ما، ارتباط ما با خداوند خواهد بود. اگر خداوند برایِ ما باشد، شکست نخواهیم خورد. امّا اگر خداوند علیه ما باشد، پیروز نخواهیم شد. پیشگوییهایِ کتابِ مقدس سخن از این دارند که خداوند علیه ما است و ما را نفرین میکند.
بعد از سرنگونی صدّام حسین، موقعیت بسیار خوبی برای امریکا پش آمد تا ایران را تحتِ فشار قرار دهد. اگر ایران شکست بخورد و متوقّف شود، بلافاصله سوریه تسلیم خواهد شد و دیگر کشورهایِ اسلامی نیز به همین نسبت. امّا به جایِ این اتّفاقها، ایران و سوریه در حالِ تماشایِ تفرقهای هستند که بینِ ما افتاده است. دولتهایِ بوش و بلر محبوبیت خود را به شدّت از دست دادند؛ دقیقاً به دلیل آنکه میل داشتند از قدرتمان استفاده کنند. نخست وزیر بلر از شغلش برکنار شد و رئیس جمهور بوش سِمَت خود را در حالی ترک گفت که انبوهی از انتقاداتِ شرمآور و ننگین وی را نشانه رفته بودند. کشورهایِ تروریست، ضعف و تفرقهی خجالتآور ما را دیدند و در حمایت از تروریسم گستاختر شدند.
غروری که از قدرتمان بود شکسته شده است. پس خود را برای آیندهای وحشتناک آماده کنید.
تنها کاری که باید انجام دهیم، تماشایِ اسرائیل است. آیا اسرائیل میتواند بر تروریستها فائق آید؟ ایران و دیگر کشورها همچنان درحالِ تجهیزکردنِ تعدادِ بیشماری از تروریستها هستند. تنها راه برایِ برعکس کردنِ این معادله، متوقّف کردنِ ایران است.
رئیسجمهور بوش گفت: «حملهی تروریستیای که به ما شد به دلیل قدرتِ ما نبود بلکه به خاطر این بود که ما تصوّر کردهایم که ضعیف هستیم.» امّا دلیل واقعی چیزی بیش از تصوّر است. ما واقعاً ضعیف هستیم. ایران و دیگر تروریستها، میوهی ضعف و سستیِ ما را میچینند. تنها دلیلِ وجودِ تروریسمِ دولتی، ضعفِ ما است.
[1] Fyodor Dostoyevsky
[2] Joseph Stalin
[3] We can't negotiate a victory. منظور این است که با مذاکره نمیتوانیم پیروز شویم و این نشاندهندهی خویِ امریکاییها در مذاکره است که در اساس مذاکره را نمیپذیرند.
[4] Leviticus 26:18-19
[5] The "pride of our power" has been broken
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<هنگامیکه ایران توانایی تروریستی خود را در آبهای خلیج فارس در سال 1993 به نمایش گذاشت «گزارشِ واشنگتن درباره خاورمیانه»[1] بیان کرد: «به نظر میرسد که ایران دارد توانِ تهاجمیِ خود را به کشورهای همسایه است میسنجد...»(ژولیه 1993) این مشیِ تحمیلکننده و قلدرمآبانه[2] زمانی اثبات شد که ایران در مارسِ 2007، 15 دریانورد انگلیسی را در آبهایِ عراق دستگیر کرد و برایِ 13 روز آنها را اسیر کرد.
صحنه برایِ گروهی مسلمان از کشورهای مختلف که توسط ایران رهبری میشوند آماده شده، درست همانطور که در پیشگوییها درباره «پادشاهِ جنوب» آمده است؛ که قرار است به پادشاهِ شمال، یعنی اتّحادیّه اروپا، یورش برد. «و در آخرالزمان، پادشاه جنوب بر او یورش[3] خواهد برد. و پادشاه شمال با ارّابه ها و سواران و کشتیهای بسیار همچون گردباد به مقابله با او خواهد آمد و سیل آسا به سرزمینهای زیادی یورش خواهد برد.»(دانیال 11:40) فراموش نکنید که این پیشگویی دربارهی آخرالزّمان است.
ایران یک سیاست خارجهی تهاجمی[4] دارد. (از ثیاقِ جملات برمیآید که نویسنده تفسیر جملهی «پادشاهِ جنوب بر پادشاهِ شمال یورش میبرد» را «یورش بردنِ سیاست خارجهی ایران به غرب» تأویل کرده است! مترجم) پس از پایانِ جنگِ ایران و عراق در سال 1988، ایران حجم عظیمی از مهمّات جنگی را برای پشتیبانی از سیاست خارجهی تهاجمیاش انباشته است؛ و انبارِ مهمّاتِ ایران حاوی سلاحهایِ شیمیایی و بیولوژیکی است.
پادشاه جنوب، یا ایران، «بر او یورش خواهد برد» که «او» پادشاهِ شمال است؛ اتّحادیهی اروپا. فرهنگنامهی عبری-کلدانیِ[5] جِسِنیوس[6] کلمهی "Push" یا «یورش» را اینگونه معنی میکند: «ضربه زدن بهوسیله یک حیوانِ شاخدار» یا «ضربه زدن با شاخ». این اصطلاح «مجاز از یک پیروز است که همهی دشمنانِ مقابلش را شکست میدهد». همچنین این اصطلاح معنیِ جنگِ تحمیلی نیز میدهد. «یورش» یک کلمهی تند و خشن است. بدون شک این یورش حولِ محور یهودیهی وابسته به کتاب مقدّس(امروزه اسرائیل خوانده میشود) و اورشلیم میگردد. درست همانند برخوردهایی که در زمانِ جنگهایِ صلیبی صورت گرفت. اورشلیم سوّمین شهر مهمّ مذهبیِ جهانِ اسلام است. پاپ جان پاول دوّم در منظر عموم گفت که احتمالاً فرماندهیِ کلیسایِ کاتولیکِ روم به اورشلیم منتقل خواهد شد.
این دو دینِ بزرگ و قدرتمندِ دنیا، هر دو به شدّت خواستارِ اورشلیم هستند. بسیاری از مردم فکر میکنند که روندِ آشتیِ اسرائیلی و دیگر مذاکراتِ مشابه، به آشتی منجر میشوند. امّا برعکس، به واقع آنها به جنگ منتهی میشوند.
سیاست خارجهی پرخاشجو و پر سر و صدایِ ایران حتماً به جنگ ختم میشود. ایران هم میتواند تسخیر کند و هم تسخیر شود. پیشگوییهایِ کتابِ مقدس به خوبی روشن میکند که ایران قرار است تسخیر شود؛ امّا نه به دستِ امریکا و انگلیس. این دو کشور قبل از به واقعیت پیوستنِ این پیشگوییها دچارِ تخریبِ اقتصادی و اجتماعی خواهند شد. اگر اینگونه نیست پس چرا در این جنگهایِ پیشبینی شده امریکا رهبر نیست؟ یا حداقل درگیرِ این جنگ نیست؟ ابرقدرتی جدید در اتّحادیّهی اروپا در حالِ شکلگیری است. کتابِ مقدّس این نیرویِ جدید را پادشاهِ شمال نام مینهد. فقط یک پادشاه میتواند پادشاه دیگری را از بین برد. زمانی که انگلیس و امریکا ابرقدرت، یا پادشاه، بودند به تاریخ پیوسته است. و باید دلیلِ آنرا بدانیم.
آیا ما میتوانیم این ابرقدرتِ جدید در صحنهی جهانی را ببینیم؟ بله، میتوانیم. شما با تماشا و تعقیب کردنِ آلمان و فرانسه میتوانید به بینش خوبی در این زمینه برسید. امریکا و انگلیس، آلمان را در دو جنگِ جهانی مغلوب کردند. سپس آلمانها را به ساختنِ کشورشان هدایت کردند؛ مخصوصاً بعد از جنگ جهانی دوم. انگلیس و امریکا فرانسه را در هر دو جنگِ جهانی حفظ کردند. فرانسه و آلمان هر دو دلایل کافی برای دوستی با امریکا و انگلیس را دارند؛ امّا واقعیت عکسِ این قضیه است. هرروز عناوینِ رسانهها این واقعیت را به ما نشان میدهند. باور کنیم یا نکنیم، خدا در حال پرورشِ این دو قدرتِ اروپایی برایِ تنبیه انگلیس و امریکاست.
[1] Washington Report on Middle East Affairs
[2] Pushy
[3] Push
[4] A foreign policy with a lot of "push"
[5] : Chaldee کلده یا کلدان (به اکدی māt Kaldu ) :نام یکی از بخشهای تمدن بابل است که در هزاره اول قبل از میلاد مهمترین حکومت میانرودان را تشکیل میدادند.
[6] Gesenius' Hebrew-Chaldee Lexicon
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<در سال 1992، «نیویورک تایمز» نوشت: «بعد از تبدیل شدن به مهمترین قدرتِ نفتی بعد از عربستان، ایران انتظار دارد تا آرزوی بزرگترش را، که همان تبدیل شدن به مهمترین قدرتِ منطقهی خلیج فارس است، پیش بَرَد. یک هدفِ بلند مدّت در سیاستِ خارجی ایران.»(7 نوامبر 1992) این مقاله چگونگیِ دستیابی ایران به چنین قدرتی را اینطور توضیح داد: «آن چیزی که برای غرب و کشورهایِ منطقه مشکلسازتر است، آن رویِ نقشهی ایران برای رسیدن به این هدف است. یک برنامهی تجدیدتسلیحاتِ عظیم که سرمایهاش از پول حاصل از فروشِ نفت حاصل میشود.»
مجلهی «کارشناس مسائل اسلامی»[1] در منطقهی گلاسترِ[2] انگلیس، مقالهای را در ماه آگوست سال 1994 چاپ کرد که میگفت: «همزمان ایران در حال دنبال کردنِ سیاستی است که اسرائیل را توسط دشمنانی خشن محاصره کند.» ترکیه در حال نزدیک شدن به ایران است. برای شمالِ اسرائیل، ایران حزبالله را با پول و اسلحه در لبنال تأسیس کرده است. با ایجادِ حماس که غزّه را کنترل میکند، تهران میتواند درگیریِ دیگری را هر زمان که بخواهد در غرب و شمالِ اسرائیل آغاز کند. همچنین ایران درحالِ ایجاد جبههی دیگری در کرانهی باختریِ رود اردن میباشد؛ که توسط مجاهدانی به جلو میرود که اگر نگوییم جیرهخوارِ ایراناند، حتماً از طرفدارانِ ایران هستند. و مصر از زمانِ خلعِ یدِ رئیسجمهور مبارک همچنان که وارد اردوگاهِ ایران میشود به سرعت در جهتِ لغو آشتینامهی خود با اسرائیل پیش میرود.
قطعاً شیعیان، ایران را هدایت میکنند و در عراق در اکثریتِ 60 درصدی هستند. حذفِ صدّام حسین در سالِ 2003 توسط امریکا، راه را برایِ ایران گشود تا بطورِ گسترده در عراق نفوذ کند؛ یعنی ایران برای ارتش شیعیان، سلاح، سرمایه و آموزش تدارک دید و هزاران نفر از عواملش را به عراق فرستاد و روابط اقتصادی با آنجا برقرار کرد. علاوه بر آن قدرتمندترین حذبِ سیاسی در عراق با تهران همپیمان است که این مهم میتواند عاملی تعیینکننده برایِ سلطهی ایران بر عراق باشد.
مقالهی سال 1994 این مجلّه میگوید: «ایران فعّالیت خود را در حاشیهی جنوبی دریایِ سرخ آغاز کرده است و مصمّم است که تأثیر خود را بطور قابل توجهی در سومالی و یمن افزایش دهد. کمی بالاتر از ساحل دریای سرخ، سودان هماکنون کاملاً در دستانِ طرفدارانِ ایران است، همچنین رژیمِ نظامیِ عُمر حسن البشیر چیزی بیش از یک سنگر برایِ اسلامگرایانِ حسن الترابی نیست. به دلیل زیرساختهای سودان، مسلمانانِ بنیادگرا شروع به تضعیف کردن ثُبات اریتره، که به تازگی استقلال یافته است، کردهاند. شایانِ ذکر است که اریتره هماکنون همهی آنچه که قبلاً خطّ ساحلی دریایِ سرخِ اتیوپی بود را کنترل میکند.»
این گرایشها تا به امروز ادامه پیدا کرده است. ایران به فرستادنِ سلاح از طریق کشتی برای اسلامگرایانِ سومالی ادامه میدهد. در مارسِ 2008، ایران یک توافقنامهی نظامی با سودان امضا کرد. در مه 2008، ایران با انعقاد قرار دادهایِ تجاری و توافقهای سرمایهگذاری، روابطش را با اریتره گسترش داد. مجدداً در سال بعد، در آوریل 2009، ایران و اریتره هر دو با الجزایر، توافق همکاریهای دوجانبه منعقد کردند. ایران تاثیر و کنترل زیادی بر شمالِ افریقا دارد که این قدرت نفوذ با وقوعِ ناآرامیهایِ کشورهای عربی در اوایل سال 2011، بیشتر هم شده است. دولت تونس در ماه ژانویه سقوط کرد و احتمالاً به دست مسلمانانِ رادیکال افتاد. حزبِ Ennahda، که توسط دیکتاتوری زینالدّینِ بن علی توقیف شده بود، به سرعت به قویترین نیرویِ سیاسی کشور تبدیل شد. ایران نیز بصورت گسترده در یمن و بحرین نفوذ کرده است و عمیقاً در امور افغانستان مداخله میکند. بسیاری از ملّتهای میانهرویِ عربی از ایران و از مقابله با آن میترسند.
یکی نگرانکنندهترین جنبههایِ رشدِ قدرتِ ایران، دستیابی زودهنگامِ آنها به سلاحِ هستهای است. قبلاً در سال 1992، روزنامهای اروپایی تیتری در صفحه نخست خود قرار داد با عنوانِ «ایران بمب اتمی دارد»[3] که بیان میداشت: «از آنجایی که 2 کلاهک هستهای بصورتِ رسمی در لیست گمشدههای کشور تازه استقلالیافتهی قزاقستان، که در گذشته بخشی از شوروی بود، قرار گرفته است؛ ایران حداقل 2 کلاهک هستهای به دست آوردهاست»(7 مه 1992) با توجه به تهاجمی بودنِ سیاست خارجهی ایران، قطعاً این گزارش درست است.
علاوه بر این، ایران از سالها قبل یک برنامهی هستهای برای خود داشته است. اطلاعاتی فاش شده است که نشان میدهد ایران، هنگامیکه در منظرِ عموم میگوید که این برنامه فقط برای مصارفِ انرژی آن است، در واقع قصد دارد که کشورها بدانند که این کشور میتواند یک تهدید هستهای باشد. در مه 2011، آژانس بینالمللی انرژی اتمی گزارش داد که ایران، رویِ ساختنِ ماشهی بمبِ اتم کار کردهاست.
در ادامه آنچه مجلهی «کارشناس مسائل اسلامی» در تاریخ 13 مه 1992 نوشته است را میخوانیم: «هدف اصلی استراتژیکِ ایران، احاطه و کنترلِ خلیج فارس و اطرافِ آن است. قدمِ اساسی برای رسیدن به این هدف، بهدست گرفتنِ رهبریِ بیچون و چرایِ پایگاهِ اسلامِ رادیکال است.» درستی بسیاری از گزارشهایِ جاسوسی در مورد ایران به اثبات رسیده است. آیا ما متوجه هستیم که ایران دارد به چه قدرتِ بزرگِ نظامیای تبدیل میشود؟
پروفسور بَری رابین[4] در ژولیه 2007 نوشت: «ایران در تلاش است تا تأثیر خود را از طریقِ این 3 مسیر گسترش دهد: پروپاگاندا و تحریک و تهییج؛ پیشرفتِ گروههای همپیمان، و برجستهکردنِ قدرتِ کشور. ایران امروزه از اسلامگرایانِ رادیکالِ افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین و دیگر کشورها حمایت میکند. دو همپیمانِ اصلیِ ایران، حزبالله در لبنان و گروه حماس در فلسطین هستند.» (نشریه سیاست جهانی[5]، 25 ژولیه 2007)
و امریکایِ «ابرقدرت» به ایران اجازه میدهد تا به حمایت از تروریسمِ خشن ادامه دهد. <خلاصهی گزارشِ استراتفورد[1] در تاریخ 22 آگوست سال 2003 بیان میداشت که با پیروزیِ قطعیِ ارتشِ متّحد در عراق در ماهِ مه،در کشورهایِ منطقه شاملِ عربستانِ سعودی، سوریه و ایران، امریکا بعنوانِ «قدرتِ مسلّط در منطقه» قلمداد شد و تبعیت از خواستههای امریکا در دستورِ کارشان قرار گرفت. امّا، هنگامی که ثبات و پایداری در عراق از بین رفت و رویدادها به گونهای دیگر پیش رفت، این کشورها مواضع خود را به تدریج تغییر دادند. امریکا دیگر بعنوان قدرتِ مسلّط شناخته نمیشد بلکه ضعیف و محتاج به حساب میآمد. این تغییر بیشترین تأثیر را بر ایران گذاشت و متعاقباً شیعیانِ عراق را نیز تحتِ تأثیر خود قرار داد.
استراتفورد نوشت: «اگر ایرانیان احساس کنند که وضعیتِ منطقه، از کنترلِ امریکا خارج است، آنگاه درک میکنند که هزینهی کنترلِ شیعیانِ، برای آنها عددی نجومی خواهد بود؛ و بهتر بگویم، ایرانیها قرار نیست روی بازنده شرطبندی کنند.[2]» (من بر این باورم که ایران در این صحنه تهاجمیتر از آن چیزی است که در بیانیه استراتفورد آمده است)
«از نظر ما وضعیت منطقه برای امریکا در حال بحرانی شدن است. اوضاع برای دولت بوش بسیار بد پیش میرود. تهدیدِ قیامِ مسلمانان از دریای مدیترانه تا خلیج فارس دیگر یک مفهموم نظریِ بامزه نیست.[3](این تأثیر و کنترل تا فراتر از دریای مدیترانه و تا شمال افریقا،گسترده خواهد شد) به استثای اردن، در باقی مناطق این اتفاق در حال رویدادن است.»( تأکیدِ من بر رویِ تمامِ این گیومه است). احتمالِ وقوع قیامی اسلامی در منطقه به رهبری ایران، در سالهایِ پس از نوشته شدنِ این کلمات توسط استراتفورد، به سرعت رشد کرد و دلیلش این است که هنوز هیچکس مقابلهی موثری با ایران نکرده است.
قطعاً صدّام حسین یک تهدیدِ تروریستی به حساب میآمد، امّا ریشهی اصلی تروریسم ایران است. برخوردِ محکم با عراق، بدونِ برخورد با ایران، تروریسم را متوقف نخواهد کرد. ایران، قدرتِ اصلیِ حامیِ فلسطینیها است. هیچ کشور دیگری شهامت این را ندارد که روی چنین تروریسمی در اسرائیل سرمایهگذاری کند و آشکارا آن را تقویت کند. در منظرِ عموم هم آشکار شده است که ایران حجم عظیمی از تسلیحات به فلسطین میفرستند. در واقع همهی جهان میداند که ایران چهکار دارد میکند و مشکلِ تروریسم علیه اسرائیل به سرعت وخیمتر میشود. اسرائیل در جنگ با تروریسم دارد شکست میخورد، و به همین منوال امریکا و انگلیس. چنین تروریسمی هرگونه جامعهی آزادی را فرو خواهد پاشاند. اسرائیل بهترین نمونهی آن است.
راهِ اصلی پیروزی در این جنگ مقابله با ایران است یا همان ریشهکن کردنِ تروریسم. امّا نه امریکا و نه اسرائیل، هیچکدام علاقهای به برخورد با ایران ندارند؛ با این حال، ایران قسمتِ کلیدیِ «محورِ شرارت[4]» در خاورمیانه است. در سال 2002، رئیس جمهور بوش، انگِ «محورِ شرارت» را روی ایران، عراق و کرهی شمالی زد. دولتِ عراق واژگون شده است. با این حال ما در این جنگ پیروز نخواهیم شد مگر اینکه رهبری ایران را از بین ببریم. امّا رهبرانِ امریکا و انگلیس دانش و شهامتِ پیروزی را ندارند و مطبوعات به طرز خطرناکی آشتیطلب هستند و مردمِ ما اشتیاقِ پیروزی در جنگ علیه تروریسم را ندارند.
انگی که رئیسجمهور بوش به ایران زد قطعاً درست بود. با این وجود، او به خاطر این عبارت توسط سیاستمداران و مطبوعات لیبرال مورد حمله قرار گرفت. متأسفانه این نشاندهندهی فقدانِ اراده در امریکاست. تونی بلر به سختی سقوط کرد؛ تنها به خاطر حمایتش از جنگِ عراق! بعد از چنان خودنمایی عظیمی که ارتشِ انگلیس در عراق نشان داد، مردم باید آقای بلر را در آغوش میکشیدند؛ اما مردم انگلیس(و همچنین امریکا) بسیار ضعیفتر از آن هستند که در یک نبرد واقعی بجنگند. ما اشتیاقی نداریم تا در یک جنگِ طولانی و خونبار پیروز شویم.[5]
ثمرات و نتایج دو دههی گذشته قطعاً ثابت میکند که پادشاهِ حامیِ تروریسم کیست؟ همهی دنیا میتواند ببیند. به هر حال برای از بین بردنِ تروریسم، باید با آن برخورد کرد. ما باید با ریشهی آن مقابله کنیم. حرکات تروریستی از این ایران نشئت میگیرند.
آقای آرمسترانگ دو دهه پیش این عبارت را گفت که: «این آخرین جنگی است که امریکا پیروز شده است» او دید که غرور در ارتشمان شکسته شده است. تمامِ منطقهی جغرافیاییای که استراتفورد در مورد آن صحبت کرد، هم اکنون متأثر از ایران است. اگر عراق در زمرهی کشورهایِ تروریست قرار گیرد، سپس ایران بالقوّه میتواند کنترل تمامِ این منطقه را در دست گیرد؛ که این منطقه بیشترین سهم از ذخایر نفتی جهان را داراست.
امّا اوضاع همچنان مهیبتر میشود.
[1] Stratford
[2] They will decide not to bet on what they see as the losing horse
[3] The threat of AN ISLAMIST RISING FROM THE MEDITERRANEAN TO THE PERSIAN GULF NO LONGER IS AN INTERESTING THEORETICAL CONCEPT.
[4] Axis of evil
[5] But the British (and American) people are too weak to fight a real war. We lack the will to win a bloody, protracted war.
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
چند وقتی است قرآن را دقیق میخوانم. شاید ساعتی در یک صفحه میمانم و فکر میکنم. از "قرآن حکیم" ترجمه آیت الله مکارم شیرازی استفاده میکنم که خلاصه ای از تفاسیر را نیز دارد. و البته اگر در قرآن به نکته مهمی رسیدم و برداشتی داشتم، آنرا در دفتری مینویسم. نامش هم دفتر قرآن است. در این فکر بودم که مطالب دفتر قرآن را در وبلاگم هم بنویسم. اما نمیدانستم که در دفترها بنویسم یا دفتر جدیدی در بلاگم باز کنم و نامش را دفتر قرآن بگذارم و بنویسم. چند روزی روی آن فکر کردم ولی نه دلیل متقنی میافتم که دفتر جدایی باز کنم و نه برای دیگری دلیلی میافتم. از محسنات باز کردن دفتر جدید این بود که دسته بندی میشد و از مضراتش زیاد شدن دفترها بود.
آخر دیروز دیدم که باز کردن دفتر جدید مثل گذاشتن قرآن در طاقچه است. ارزش قرآن میشود مثل بقیه دفترهایم. انگار اینها تفکرات من است و آنها حرفهای قرآن. قرآن میشود یک جزء از وبلاگم. که این نباید باشد. قرآن باید همه بلاگم باشد. قرآن باید همۀ متن دفتر زندگی ام باشد نه در گوشه و حاشیه ای. نباید اینطور شود که بعضی وقتها مخصوص اعمال مذهبی باشد و باقی وقتها وقت کار خودم و حرف خودم. باید همه چیزم به قرآن آمیخته شود. حجت این حرفم هم زندگی پیامبر اسلام و امامان است. پیامبر با آن علم خود نیامد بگوید این حرفهای خداست و قرآن است و این کتاب را هم خودم نوشتم و خوب است! پیامبر چاه هم اگر میکند برای خدا و عین قرآن بود. شاید همین است که هیچکدام از ائمه حرفهایی از خودشان ندارند؛ مثلاً کتاب درد دل از آنها نیست و داستان نگفته اند و ... فقط قرآن گفته اند و قرآن عمل کرده اند.
دو ملت لیبی و اتیوپی در آیهی 11:43 از سفرِ دانیال در کنار مصر نام برده شده اند. این دو ملت قطعاتی هستند که پازل استراتژی اسلام رادیکال را کامل میکنند. آن استراتژی بنیان های آمریکا و اروپا را خواهد لرزاند!
«اما ] شاه شمال [ بر گنج های طلا و نقره و بر همهی اشیاء نفیس مصر غلبه دارد و مردم لیبی و اتیوپی خراجگزارانِ او خواهند شد.[1]» (دانیال 11:43) . چرا خداوند در وحی از لیبی و اتیوپی یاد میکند؟ هیچ کلمهای در کتاب مقدس خداوند، بیدلیل نیامده است. حتماً خداوند به دلیل مشخصی نام این دو ملت را در کنارِ مصر در یک آیه آورده است. این آیه میگوید که قرار است لیبی و اتیوپی نیز با ایران هم پیمان شوند!
تفسیر سونکینو[2] در این باره، اینگونه توضیح میدهد: «یا به لشکر او میپیوندند یا خود را تسلیم و گوش به فرمان او میکنند.» فرهنگنامهی عبری-کلدانی جِسِنیوس[3] اصطلاحِ «at his steps» را «در مصاحبت با او» معنی میکند. ترجمه مُفات[4] اینگونه است : « تعقیب کردنِ سلسلهی وی یا حیلهی وی»
پس شما نیاز دارید لیبی و اتیوپی را رصد کنید. آنها قرار است تحتِ کنترل سنگین ایران، شاه جنوب، بروند. دلیل مقهور ماندنِ آنها در پیروزی شاه شمال نیز همین است. چرا ایران علاقهی زیادی دارد تا مقداری از کنترل لیبی و اتیوپی را به دست گیرد؟ جوابِ این سوال برای من، توطئه است.
تنها چیزی که نیاز دارید، یک نقشهی خاورمیانه با تأکید بیشتری بر دریایِ مدیترانه و سرخ است. آنگاه شما خواهید فهمید که چرا پادشاهِ جنوب ، یا اسلامِ افراطی، علاقه زیادی به ایجاد اتحاد با این دو سرزمین؛ یا به کنترلِ آنها دارد.(همانطور که این علاقه را در زمینهی مصر و تونس دارد.) آنها در سواحلی واقع هستند که مهمترین مسیرِ تجاری جهان را داراست!
هرکسی که اتیوپی را کنترل کند یا شدیداً بر آن اثربگذارد، بدون شک منطقه کوچکی از اریتره و جیبوتی را در خط ساحلی دریای سرخ کنترل خواهد کرد. این مناطق به تازگی از اتیوپی جدا شده و اعلام استقلال کردهاند. همچنین، من اعتقاد دارم که در کتاب مقدس این دو قسمتِ کوچک بعنوانِ بخشی از اتیوپی به حساب آمدهاند.
اعادهی کنترل بر کانالِ سوئز کافی نیست. مصر در سال 1956 سعی داشت این کنترل را در دست گیرد؛ با اینحال انگلیس و فرانسه و اسرائیل، مصر را با یک حمله از آنجا بیرون راندند. امّا اگر ملّتی اسلامگرا و افراطی با نیرویِ هواییِ قدرتمندی که مسلّح به گلوله و موشک است بر این مسیر تجاریِ دریایی احاطه داشته باشد، آنوقت نتیجه چه میشود؟ این مسئله به ایران یک قدرت بالقوه برای کنترل تجارت در این مسیر دریایی را میدهد. اسلامِ افراطی انتقال نفت مورد نیاز امریکا و اروپا را میتواند متوقف کند.
ایران بالقوه میتواند کنترل اورشلیم، سومین مکان مقدس مسلمانان، را در دست گیرد. من مطمئنم که اورشلیم برای ایران بیشتر از نفت اهمیت دارد. مسلمانان برایِ حدودِ1500 سال با صلیبیّونِ کاتولیک بر سرِ تصاحبِ اورشلیم جنگیدهاند. پیشگوییِ کتاب مقدس به ما میگوید که آخرین جنگِ صلیبی در پیشِ رو است. تصرف اورشلیم توسط ایران، به یکباره باعث واکسینه شدن جهان اسلام خواهد شد. با این تصرف بسیاری از مسلمانان افراطی برای تاثیر بر دیگر کشورها در خارج از خاورمیانه پخش خواهند شد و این اتفاق منجر به آشوبها و ترورهایِ خطرناک در اروپا، آسیا و امریکا خواهد شد.
امپراتوری قریب الوقوعِ رومِ مقدّس، که ابرقدرتی است با 10پادشاه و کاتولیسم بر آن حکمفرما است و توسط فریبندهترین و خشنترین آلمانی که تا بهحال وجود داشته هدایت میشود، درک میکند که این التهاب عربی میتواند همچون آتشی عظیم، همهگیر شود. بسیاری از کاتولیکها اورشلیم را بعنوان مهمترین مکانِ مذهبی خود به حساب میآورند.
اگر ایران کنترل این مسیر را در دست گیرد، میتواند یک شَبِه، خسارت و هرج و مرج عظیمی را در امریکا و اروپا ایجاد کند. آلمان و واتیکان، قلب امپراتوری مقدّس روم، به پادشاه جنوب اجازه نخواهند داد تا بر اورشلیم و مهمترین مسیر تجاری جهان مسلّط شود.
من برنامهای تلویزیونی با عنوان «کلیدِ داوود» را در تاریخ 27 ژانویه 2011 اجرا کردم. در این برنامه از بینندگان درخواست شد تا اتیوپی و لیبی را به دلیل مطلبی که به تازگی متوجه شده بودم، تحت نظر داشته باشند. در آن زمان تقریباً هیچ خبری از لیبی در رسانهها وجود نداشت. لیبی به نظر آرام میآمد ولی کمتر از یک ماه بعد، جنگ داخلی شروع شد.
شما باید منتظر باشید تا لیبی و اتیوپی با شدت و سرعت وارد اردوگاهِ اسلامِ افراطی شوند. پادشاه جنوب احتمالاً قصد دارد تا از طریق قدرتِ مسیرِ تجاریاش، بر پادشاه شمال یورش برد. این حرکت، نمایشی بیش نخواهد بود! امپراتوری مقدس روم با پاسخی سریع و سخت و حملهای سیلآسا، ایران و اسلامِ افراطی را درخواهد نوردید.
کنترلِ ایرانی-عربی بر دریای سرخ و مدیترانه، دلیلِ اصلی شرکت نکردنِ امریکا در باب 11 از کتاب دانیال و در جنگِ خاورمیانه است. اقتصادِ ما متزلزل است؛ دلار به شدّت ضعیف شدهاست و ایران میتواند امریکا را تهدید کند و یا حتّی نفتِ ما را قطع کند و اقتصادِ امریکا را خرد و متلاشی کند تا امریکا را از این جنگ خارج کند.
پیشگوییهایِ مرتبط با لیبی و اتیوپی، دستِ استراتژی نظامی ایران را رو میکند. ما بیش از 15سال پیش درباره جاهطلبی جهانیِ ایران سخن گفتیم و از آن موقع تا به حال، این حسّ تمامیتطلبیِ ایران روز به روز بیشتر شده است.
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
شب احیا به امامزاده جعفر رفتیم. آخوندش شروع کرد با این سوال که : چرا برخی از این سفره رحمت دست خالی باز میگردند؟ و ادامه داد به توصیف رحمت خداوند. و گفت که خدا پیامبرانش را برای هدایت بشر آورده است و اینقدر این انسان عزیز است که خداوند پیامبرانش را به سخت ترین کارها وا داشته و حتی این پیامبران را فدا کرده است تا انسان هدایت شود. و خدا حسین را که عزیزترین بندگانش است آنگونه فدا کرده است تا امروز ما هدایت شویم و پیامبران و ائمه دیگر را نیز به همین منوال. و بسیار بر این حرف تکیه ورزید تا بگوید خدا رحیم است.
اول که حرفهایش گوشم را تیز کرد و مرا یاد حرفهای مسیحیان انداخت. اینکه مسیح خود را به صلیب کشید تا هدایت شویم و البته آنها پا را فراتر میگذارند و میگویند تا باعث آمرزیده شدن گناه انسان شود. ابتدا این شبهه در ذهن ایجاد میشود که انسان در راس است و پیامبر در فرع. یعنی اصل انسان است که پیامبر نیز برای خدمت به او است. و این یعنی اومانیسم. البته گامی فراتر از آن میشود اینکه اگر خدایی هم باشد، او نیز برای خدمت به انسان است که اینها اشتباه هستند. خدا میگوید دلیل خلقت این ۵معصوم هستند. دوم اینکه خدا کی گفته است که حسین را فدایِ هدایت انسان کرده است؟ حسین را کشتند. خدا حسین را نکشت. اگر اینگونه است پس چرا امام زمانمان را خدا فدا نکرد؟ خدایی که میگوید هیچ کاری برایم سخت تر از گرفتن جان مومن نیست، آمده حسین را فدا کرده؟ این حرفها اشتباه است. خدا هیچوقت راضی به کشته شدن حسین به آن شیوه نیست. لکن امتحانی سخت بود برای کوفیان و البته برای امام حسین. و این حسین بود که برای احیای دین جدش قیام کرد و اگر راهی بود که این کار بدون ریختن خونش به انجام رسد حتما به آن راه میرفت اما شیطان کار را بر او سخت کرد و چاره ای جز شمشیر برایش باقی نگذاشت. حسین با خدای خویش معامله کرد و گفت اگر جز با ریختن خون من دین جدم باقی نمیماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید. برای آنکه اسلام بماند. سخن زیاد است، اما لب کلام که گفته شد کفایت میکند.
پای این منبرها که مینشینم، میفهمم علم یاد دادنی نیست. یاد گرفتنی است و البته حکمت، را خدا خود به انسان عطا میکند. علم و حکمت را نباید در حوزه علمیه یا دانشگاه یاد گرفت، باید در کتاب یا از عالم و از خدا آموخت.
بخوانید: بمیر! تا برایت بگریند - اینجا کسی برای زنده ها اشک نمی ریزد.
حرفهایی از طرف دوستی که نمیشناسمش، برای خواندن: دانلود کنید
<
چند سال قبل از سقوط شاه، انورالسادات، رهبر مبارز مصر و خاورمیانه بود. برای مثال او در جنگ «یوم کیپور[1]» علیه اسرائیل، رهبرِ اصلیِ جهانِ عرب بود. مدتی بعد دنیا شکّه شد! علی الخصوص جهانِ عرب. تقریباً در زمانِ سقوط شاهِ ایران بود که در کمالِ حیرت، آقای سادات به منادی آشتیِ کشورهایِ خاورمیانه[2] تبدیل شد. او با سخنرانی در کنیسهی یهودی(پارلمانِ اسرائیل) اعرابِ افراطی را سخت خشمگین کرد. در واقع در آن زمان تنها یک نفر در حالِ آشتی دادنِ خاورمیانه با غرب بود ولی او با این کار داشت برخلافِ جریانِ اسلامگراییِ افراطی قدم بر میداشت. آقای آرمسترانگ در اواخر عمرش با دو رئیسجمهور وقتِ مصر، یعنی سادات و حسنی مبارک، ملاقات کرد. این نکته بسیار قابل توجه است که او این جمله را به هردویِ آنها گفت: « ما[3] به آشتی دست پیدا نکردیم مگر اینکه خدا یا الله آنرا به ما هدیه کرد.»
در سال 1981، مایک والاس[4] از برنامهی تلویزیونی «60 دقیقه» با آیت الله خمینی، کسی که تنها 2سال پیش به قدرت رسیده بود، مصاحبهای کرد و در آن مصاحبه به خمینی گفت که سادات وی را «دیوانه» خوانده است. تقریباً چند روز بعد، رئیسجمهور سادات به قتل رسید! این همان مدل قدرتی است که رهبرِ اسلامگرایانِ افراطی در اختیار دارد. امریکا و جهان اجازه دادند که این قدرتِ شیطانی مسیرِ تاریخ را تغییر دهد. الآن تروریسم در سرتاسر جهان حاکم است. امریکا میل و رغبتی ندارد تا این کشورِ حامیِ دیوانگی را توقیف کند و این در حالی است که متوقف کردنِ ایران میتوانست آسان باشد. زمانیکه ترورِ سادات اتفاق افتاد، آقای آرمسترانگ گفت: «این نقطهی عطف در مسیرِ تاریخ خاورمیانه است.» امّا ظاهراً کسی در رسانهها ندید، یا اینکه نخواست ببیند، که این اتفاق چقدر برای جهان تکان دهنده است و تقریباً همه آنرا دستِ کم گرفته بودند. شبکهی تروریستی ایران بهطرز وحشتناکی خوب کار میکند.
آقای سادات بخشی از فرایند تغییر خاورمیانه به نفع جهان بود. او در برابر بسیاری از مردمِ خود و جهانِ عرب مقاومت کرد تا بتواند با اسرائیل آشتی کند. او با ترجیح دادن منافع جهان و مصر بر امنیت شخصیاش ثابت کرد که مردِ واقعاً بزرگی است. اگر رهبران امریکا و انگلیس شهامتی همچون شهامتِ او را از خود نشان میدادند، آنها الآن میبایست با ایران روبرو میشدند. به دلیل ضعف امریکا و انگلیس و اسرائیل بود که خاورمیانه، به پیروی از پادشاهِ ترور، بعنوان رهبر، پرداخت.
اسلامگرایانِ افراطی، در زمینهی ترورِ رهبران بسیار توانمند هستند. احتمالاً سخنگویِ پارلمانِ مصر، نفرِ دوم کشور در آن زمان، رفعت المحجوب، را نیز آنها ترور کردند. افرادِ مسلّح سوار بر موتور سیکلت به سمت صندلی راننده اسپری پاشیدند و وی را با اسلحهی رگبار، ترور کردند. در پشت ترور احمد بودیوف، رئیس جمهور الجزایر، در سال 1992 نیز احتمالاً این افراطیون حضور داشتند. نیروهای افراطی در صدد زمین زدن دولت معتدل و غربگرای لبنان برآمدند و در همین راستا، ترورِ رفیق حریری، نخست وزیر لبنان، در سال 2005 بوسیلهی یک ماشین بمبگذاری شده، سرآغازی بود بر ترورهای زنجیرهای چهرههایِ شاخصِ ضد سوریهای در لبنان. در سال 2008 ائتلافِ دولت تسلیم شد و دولت جدیدِ طرفدارِ حزبالله شکل گرفت. در ژوئن 2011، حزبالله در یک کودتایِ نرم، سعد حریری، نخست وزیر مورد حمایت امریکا در لبنان، را برکنار کرد، و کاندیدای مورد نظر خود را جانشین وی کرد. اینها نمونهی کوچکی بودند از تاثیراتی که اسلامگراییِ افراطی میتواند در خاورمیانه داشته باشد.
در سال 2011، تغییرات اساسی و عظیمی در مصر رخ داد؛ همانند آنچه که در انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 گذشت. به مدت 30 سال، رئیسجمهور مبارک، در برابر افراطیون مقاومت کرد و با امریکا و اسرائیل دوست ماند. او در مقابل مسلمانانِ افراطی و در برابر خشونتشان علیه اسرائیل و دیگر ملّتها ایستادگی کرد. او در جنگِ امریکا، انگلیس و اسرائیل علیه تروریسم، متّحدی قدرتمند برایشان بود. او بر سرِ نرسیدنِ ایران به بمب هستهای جنگید و رئیس جمهور مبارک، قدرت لازم را برای کنترلِ مخالفِ اصلی خود، یعنی اخوانالمسلمینِ تندرو، اعمال کرد. گویا رهبرانِ ما هنوز متوجه نشدهاند که مبارک هر روز میبایست چه سر و کلّهای با اخوانالمسلمین میزد! زمانیکه تظاهرات در ژوئنِ 2011 در قاهره به اوج خود رسید و خشم مردم منفجر شد؛ رئیسجمهور اوباما موضع خود را روشن کرد و در کنارِ معترضانِ ضدّ مبارک قرار گرفت. با وجود نتایجِ مثبتِ مبارک، حکومتِ امریکا، از ابتدای تظاهراتِ انبوهِ مردمِ مصر شروع به تحقیرِ وی در ملاء عام کرد. امریکا به دوستِ سی سالهی خود به کلّی خیانت کرد. اما حاصلش چه شد؟ نتیجه این شد که نفوذ امریکا در خاورمیانه به حد صفر رسید! ظرف مدّتِ تنها چند هفته، مبارک اخراج شد، دولت بیثبات شد و ایران شروع به نفوذ در مصر کرد.
آیه 11:42 از کتاب دانیال اشاره میکند که مصر با شاه جنوب، یا همان ایران متحد خواهد شد. این پیشگویی اشاره کرده است که تغییرات گستردهای در سیاستهای مصری رخ خواهد داد! ما وقوعِ این اتفاق را از سال 1994 هشدار میدادیم، و حالا مصر را ببینید. سیاست خارجی و گرایش سیاسی مصر به روشنی در حال تغییر است بهطوریکه تهدیدی در راستایِ تغییر منطقه است. حتّی در سال 2007، ایران و مصر شروع به رونق بخشیدنِ روابط خود در جهت ایجاد روابط کامل دیپلماتیک کردند. در ژانویه 2007 مبارک با سخنگوی مجلس ایران دیدار کرد که در حدود 30 سال گذشته این اولین ملاقات در این سطح بود. این واقعیت که مبارک خودش این ملاقات را تدارک دیده بود نشان میدهد که وی در کشورش تا چه حد تحت فشار نیروهای طرفدارِ ایران بوده است. بعد از برکناری او، نیروهای طرفدارِ ایران کاملاً بر اوضاع مسلّط شدهاند.
قبل از اینکه مبارک مقامش را ترک بگوید، هشدار داد که: «آنها ممکن است راجع به دموکراسی نطق کنند امّا نتیجه افراطگرایی و اسلامِ افراطی خواهد بود.» بله، در واقع، این همان چیزی است که میبینیم! اخوانالمسلمینِ افراطگرا، بزرگترین و شناختهشدهترین گروهِ سیاسیِ مصر، کنترل کشور را در دست گرفته است. چندی بعد نیویورک تایمز نوشت: «اخوانالمسلمین ،گروهی اسلامگرا که یکبار توسط حکومت توقیف شده بود، در خطّ مقدّم کسانی است که همدستِ پنهانِ دولتِ نظامی گشتهاند و بسیاری میترسند که آنها تغییرات بنیادین را بینتیجه بگذارند.» همچنین واضح است که فعّالان جوان و تحصیل کردهی سکولار،که در ابتدا، انقلابِ بدون ایدئولوژی را حرکت دادند، دیگر نیروی سیاسیِ هدایت کنندهی جریان نیستند... آنچه که بسیاری را شگفتزده میکند، ارتباط خوانالمسلمین با ارتش است که وی را بدنام میکند...»
عالیجاه زاروین[5]، تحلیلگرِ ارشد گروهِ بینالمللی بحران[6] گفت: «مدرکی است که نشان میدهد اخوان چندی بعد با ارتش نوعی معامله داشته است. این برای ارتش منطقی است. ارتش خواهانِ ثبات و خروجِ مردم از خیابانها است. اخوان همان گزینهای است که ارتش با آن میتواند صدهزار نفر جمعیت را از خیابانها بیرون کند...»
«در آن زمان سوال این بود که آیا اخوان با ساختاری ابرتشکیلاتی قدرت را تصرّف میکند یا خیر؟ به نظر میرسد که این کار را کرده است.» (24 مارس 2011) به دلیل اینکه اخوانالمسلمین بسیار تشکیلاتی و موردِ حمایت ایران است، توانست قدرت را به دست گیرد. آیا ما چشممان را به روی قدرت ایران بعنوانِ عروسک گردانِ این گروهها در پسِ پرده بستهایم؟ این دقیقاً همان اتفاقی است که به تدریج در ایرانِ سال 1979رخ داد.
بسیاری از مردمِ غربی امیدوارند که بازتابِ دموکراسی و آشتی را در مصر ببینند. ولی مردمِ مصر چه میخواهند؟ یک بررسی عمده توسط «مرکز تحقیقات پو»[7] در سال 2010 نشان داد که مردمِ مصر هیچ علاقهای به مدلِ غربیِ دموکراسی ندارند! در واقع آنها قانون اسلامیِ محض میخواهند. به نتایج به دست آمده از آمارگیری پو توجه کنید:
· دقیقاً 85% مسلمانانِ مصر، خواستارِ تاثیرِ قوی اسلام در سیاستهای حکومت هستند.
· تقریباً همین تعداد، اعتقاد دارند که کسانی که از اسلام خارج میشوند باید کشته شوند.
· 82% ، از سنگسارِ زناکاران حمایت میکنند و 77% معتقدند دستِ دزدان باید قطع شود.
· بیش از نیمی از مردم از تفکیک جنسیتی در محل کار حمایت میکنند.
· 54% ، عملیات استشهادی را ،که باعث مرگِ غیر نظامیان میشود، قابل توجیه میدانند.
· تقریباً نیمی از مردم نظر مساعدی نسبت به گروه تروریستی حماس دارند و از هر ده نفر، سه نفر نظر مثبت نسبت به حزبالله دارند. حتّی یک پنجم از مصریها نظر مساعدی نسبت به القاعده و اوسامه بنلادن دارند.
· در بین 18 ملّت مسلمانی که سازمانِ پو آمارگیری کرده است، مصر بالاترین میزانِ نارضایتی نسبت به امریکا را داشت: 82% از مصریها، امریکا را دوست ندارند.
مبارکِ قدرتمند قادر بود نظرات افراطیِ مردمش را کنترل یا محدود کند. امّا این سدّ با کنارهگیریاش شکسته شد. بسیاری در اسرائیل و غرب، تاثیر اخوانالمسلمین و حمایتهایش از سیاستهای مردمیِ ضدّ اسرائیلی را دستِ کم گرفته بودند. جنبش مسلمانان که توسط اخوانالمسلمین شکل گرفت، در حال حاضر در حال دریافت سیلی از حمایتها از داخل و خارج مصر است. دیگر هیچ رهبری قادر نخواهد بود تا در مقابل این سیلِ اعتقاداتِ راسخِ مردمِ مصر مقاومت کند. اینها همه به دست ایران و رابطه محکمش با اخوانالمسلمین محقق شده است.
در نتیجهی این احساساتِ مردمیِ طرفدارِ ایران که در خیابانها سرازیر شد، دولت موقتِ مصر تلاش کرد تا سریعاً روابط دیپلماتیکش را با ایران از سرگیرد. در مارس 2011 مصر اعلام کرد که میخواهد فصل جدیدی از روابط با ایران را آغاز کند. پاسخ تهران در قبال این اظهارات، فرستادن سفیری به مصر برای اولین بار بعد از قطع روابط دو دولت در سال 1978 بود. همچنین دولت مصر تلاش کرد با حماس ارتباط برقرار کرد. حماس تشکیلاتی اسلامی در فلسطین است که توسط ایران حمایت میشود و در گذشته قاهره از آن دوری کرده بود.
در این آخرالزمان، پیشگوییِ کتابِ دانیال در مقابل چشمانمان در حالِ پیوستن به واقعیّت است؛ و دلیلِ آن، اصرار ایران در حمایت از اسلامِ افراطی است. امّا این سیاست خارجهی تهاجمی به گونهای ایران را نابود خواهد کرد که هیچکس نمیتواند تصوّر کند.
[1] Yom Kippur war
[2] مترجم: منظور آشتیِ کشورهای عربی با اسرائیل است
[3] مترجم: امریکا و مصر
[4] Mike Wallace
[5] Elijah Zarwin
[6] International Crisis Group
[7] Pew Research Center
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<اگر ما مشتاق باشیم، تاریخ عبرتهای مهم و زیادی برایِ آموختن دارد. برای مثال به ما میآموزد که امریکا و متّحدانش هیچگاه نمیتوانند در جنگ علیه تروریسم پیروز شوند. ما درسهایِ اساسی و مهمّی را میتوانیم از تاریخ بیاموزیم. تاریخ یک آموزگار بینظیر است. بنابراین ما از این معلّم شروع میکنیم تا بعد از آن به معلّمی بسیار بزرگتر برسیم که همان معلّمِ درسِ «چرا نمیتوانیم تروریسم را تسخیر کنیم؟» است!
لشکر کشی به عراق، آخرین دور از جنگهای امریکا علیه تروریسم است. امّا سوال این است که همهی این «تروریسم جهانی» از کجا منشاء میگیرد؟ عراق قسمت خطرناکی از بدنِ تروریسم است ولی مغز و سرِ آن نیست. ما باید در تاریخ به عقب برگردیم تا ریشههای تروریسم را ببینیم. قطع کردنِ شاخههایِ تروریسم کافی نیست. ما باید درخت تروریسم را از ریشه بیرون آوریم. این تنها راه برای پیروزی در این جنگ است.
محمّدرضا پهلوی در زمانیکه شاهِ ایران بود، متّحدی قوی و محکم برای امریکا به حساب میآمد. امّا خبرگزاریها و سیاستمدارانِ لیبرالِ وقت، فکر میکردند که وی بیش از حد غیرِ دموکرات است؛ پس کمک کردند تا او از قدرت پایین بیاید. هرچه او بیشتر از قدرت فاصله میگرفت، امریکا کمتر و کمتر وی را حمایت میکرد. به همین ترتیب، آیتالله خمینی، شاه را در سال 1979 سرنگون کرد. خمینی ایران را به کشورِ اوّلِ جهان در حمایت از تروریسم تبدیل کرد. پس از10سال، بعد از اینکه خمینی فوت کرد، هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور شد و شبکهی تروریسمِ جهانی را بیشتر تقویت کرد. این همان زمانی بود که برخی تحلیلگران تازه داشتند میفهمیدند که لیبرالها چه اشتباه وحشتناکی را در زمینه حمایت از سقوط شاه مرتکب شدند.
در سال 1994، وزیرِ امور خارجه، وارِن کریستوفر[1]، ایران را «کشورِ اصلیِ حمایت کننده از تروریسم» معرفی کرد. چه رقّت انگیز و سوزناک است که چنین عباراتی را بشنویم امّا هیچ کاری نکنیم. واقعاً امریکا چقدر ابر قدرت است؟ امریکا برای سالها میدانست که چه کشوری «کشورِ اصلیِ حمایت کننده از تروریسم» است، امّا برای مواجهه با ایران رقبتی نشان نداد تا ایران را مجبور کند که در مقابل جنگهای تروریستیاش پاسخگو باشد.
در دههی 1990، حمایت دولتی از تروریسم در ایران کاملاً نهادینه شد و رهبرانِ امریکا تقریباً هیچ کاری برای مبارزه با آن نکردند و امریکایِ «ابر قدرت» به ایران اجازه داد تا حمایت از تروریسمِ خشن را تا به امروز ادامه دهد.
بیشتر از هر کشوری(به غیر از ایران)، امریکا در برابر سقوطِ شاه و گشوده شدن راه برای آیتالله خمینی مسئول است. ضعف ما میتواند علّتِ بزرگترین افتضاح سیاستِ خارجی ما در قرن 20 باشد. چگونه این همه اتفاق افتاد؟ ما باید چگونگی ارتباط این قضایا را با وضعیت فعلی در عراق درک کنیم. تاریخ نشان میدهد که چگونه اسلامگراییِ افراطی میتواند سیاست یک کشور را به سرعت تغییردهد. و همهی اینها نشانههایی هستند از نوعِ حکومتی که ایران در حالِ رسیدن به آن است.
بیایید به مصر نگاهی بیاندازیم. جایی که اسلاگراییِ افراطی، که بذرِ تروریسم را میکارد، به سرعت در حالِ به دست آوردنِ قدرت است. در آنجا یک ترور، جرقهی حرکت را در کلّ خاورمیانه روشن کرد.
[1] Warren Christopher
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<به آیاتِ 3-11:2 از سِفرِ دانیال توجه کنید: «حال میخواهم به تو حقایق آینده را نشان دهم. آگاه باش که در مملکتِ پارس سه پادشاه دیگر به سلطنت خواهند رسید. پس از آنها پادشاه چهارم رویِ کار خواهد آمد و از همه ثروتمندتر خواهد بود و با قدرتی که از ثروتش بدست آمده، همه را علیه قلمرو یونان تحریک خواهد کرد. سپس پادشاه نیرومندی رویِ کار خواهد آمد که سلطنت وی وسیع خواهد بود و هرچه بخواهد انجام خواهد داد.»
آنچه آقای آرمسترانگ دربارهی این آیات در رسالهی خود با عنوانِ «خاورمیانه در پیشگوییها» نوشته است را در اینجا میآوریم: «در واقع، در امپراتوریِ ایران بیش از 12 پادشاه وجود داشته است، اما تنها 4 نفری که بعد از کوروش بودند در این پیشگویی اهمیت دارند. آنها به ترتیب کمبوجیه[1]، شبه بردیا[2]، داریوش[3] و خشایار[4] هستند. پادشاه آخرِ آنان یعنی خشایار بوده است که ثروتمندترینِ آنها بوده و علیه یونان جنگ به راه انداخته است.»
سپس فیلیپ، شاهِ مقدونی، نقشهی جنگ بزرگی را برای تسخیر امپراتوریِ ایران با لشکری از یونانیان کشید. وی قبل از به پایان بردن نقشهاش مُرد. امّا پسرش، اسکندر مقدونی، نقشههای پدرش را عملی و به ایران تجاوز کرد. در سال 333 قبل از میلاد او با سپاه ایران در جنگ ایسوس[5] روبرو شد (دانیال 5-6، 8:2). سپس او به سمت پایین و مصر حرکت کرد و بعد از آن برای آخرین شکستِ امپراتوریِ ایران به جنگ آربِلا در سال 331 قبل از میلاد رفت و پس از آن برای تسخیرِ کاملِ هند لشکرکشی کرد و هرچه سرِ راهش بود، نابود کرد.
در آیهی 11:4 از سِفر دانیال داستان ادامه مییابد: «امّا در اوج قدرت؛ سلطنتش از هم خواهد پاشید و به 4 سلطنت ضعیفتر تقسیم خواهد شد. فرزندی از وی به پادشاهی نخواهد رسید؛ زیرا سلطنتش از ریشه کنده شده و به دیگران خواهد رسید.» آقای آرمسترانگ در این باره از کتابِ تاریخ باستانِ جُرج رالینسون[6]-که تاریخِ معتبری است- نقل کرده و نوشته است: « چه دقیق این اتفاق رخ داد... به دلیلِ مرگ غیر منتظرهی او در اوج جوانی و قدرت(در سن 33 سالگی در جوئن سال 323 قبل از میلاد)، او(اسکندر) هیچ وارثی به جای نگذاشت، نه برای قدرتش و نه برای برنامههایش... امپراتوری بدون رهبر و سردرگم ماند. در پی این اتفاق، تا سال 301 قبل از میلاد کشور توسط فرماندهان اسکندر دقیقاً مطابق با پیشگوییها به 4 قسمت تقسیم شد. این 4 فرمانده عبارتاند از:
1- بطلمیوس[7]: فرمانروایِ مصر و سوریه و یهودیه(فلسطین)
2- سولوکوس[8]: فرمانروایِ سرزمینهایِ سوریه، بابل و از شرق تا هند
3- لیزیماکوس[9]: فرمانروایِ آسیای صغیر
4- کاساندر[10]: فرمانروایِ یونان و مقدونیه
آقای آرمسترانگ مینویسد: « بنابراین، پیشگوییِ آیهی 4 به وقوع پیوست... نظر شما را به آنچه که در ادامه آمده جلب میکنم. از اینجا به بعد ، وحی فقط فعالیت دو قسمت از این 4 قسمت را پیشگویی میکند. در قدیم به مصر، پادشاه جنوب و به کشورِ سوریه پادشاه شمال میگفتند زیرا مصر در جنوب اورشلیم واقع است و سوریه دقیقاً در شمالِ یهودیه.»
امروز من بر این باورم که قسمت زیادی از سرزمینِ پادشاهیِ جنوب در جنوبِ اورشلیم واقع خواهد بود؛ امّا نه همهی آن. برای مثال سودان در حالِ حاضر در اردوگاهِ اسلامگرایانِ افراطی است. شاید در آیندهی نزدیک، الجزایر نیز در این اردوگاه قرار گیرد. لکن مطمئناً همهی سرزمینِ پادشاهِ جنوب، در جنوبِ سرزمینِ پادشاهِ شمال خواهد بود.
آقای آرمسترانگ اینگونه ادامه میدهد: «دلیل ارتباطِ آیاتِ کتاب دانیال به این دو سرزمین آن است که سرزمین مقدس بین این دو پادشاهی مکرّراً جابهجا میشده و به طور کلّی جنگهای مختلف آنها بر سر تصرّف یهودیه بوده است.» به آیهی 11:5 از سِفر دانیال توجه کنید: «و پادشاهِ جنوب ( شاهِ مصر، در مدلِ قدیمی رخدادهایِ آخرالزمان) قدرتمند خواهد بود و یکی از شاهزادگانش قدرتمندتر از وی، و حکومتش عظیم.»
آقای آرمسترانگ دربارهی این دو پادشاه گفت: «به طور کلّی جنگهای مختلف آنها بر سر تصرّف یهودیه بوده است» که امروزه اسرائیل خوانده میشود و این نشان میدهد که آن دو پادشاه قرار است بر سر سرزمین یهودیه (و بطور مشخّص اورشلیم) جنگ کنند.
در طول جنگهای صلیبی، همیشه اورشلیم بعنوان غنیمت اصلی به حساب میآمده است. این شهر از لحاظ مذهبی برای یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از اهمیّت بسزایی برخوردار است. در واقع جنگهای صلیبیِ به اصطلاح مسیحی، جنگهای صلیبیِ کاتولیکی بودهاند. به طور عمومی رومِ کاتولیک با لشکر مسلمانان برخورد کرد.
ضروری است که ما تاریخ را بدانیم. تاریخ در حال تکرار است. بعد از پیشگوییها و آیات، دومین نشانه و دست آویزِ ما دربارهی آینده، تاریخ است.
اورشلیم پایتخت اسرائیل بوده و در پیشگوییهای آخرالزمان، اورشلیم، امریکا و انگلیس حضور دارند. در آیهی 5:5 از سِفرِ هوشع نبی پیشبینی شدهاست که مردمِ انگلیس[11]، امریکا[12] و یهودیه، همگی در یک زمان سقوط خواهند کرد. کمی بعد از اینکه پادشاه شمال بر پادشاه جنوب غلبه پیدا کند، جاهطلبی وی فراتر از تسخیر اورشلیم خواهد رفت. آقای آرمسترانگ در اینباره نوشته است: «در تواریخ معتبر و صحیح، ما پی میبریم که بطلمیوسِ اولِ اصلی، که سوتر[13] نامیده میشد، بسیار قدرتمند میشود و مصر را فراتر از بزرگترین رویاهای اسکندر توسعه میبخشد. یکی از شاهزادگان یا فرماندهانش، سولوکوس، نیز بسیار قدرتمند میشود و در سال 312 قبل از میلاد، از درگیرِ جنگ بودنِ بطلمیوس سوء استفاده کرده، خودش را در سوریه به مقامی میرساند. وی همچنین تاجِ پادشاهی را تصاحب میکند.»
لطفاً به آیات 34 و 35 فصلِ 11از سِفر دانیال توجه کنید: «امّا در زمانی که آنها(مردم) باید سقوط کنند، به ایشان کمکهایی خواهد رسید ولی بسیاری با نیرنگ به آنها خواهند پیوست. عدهای از حکیمان کشته خواهند شد امّا این باعثِ پاک و طاهر شدنِ قوم میشود. این وضع همچنان ادامه خواهد یافت تا آخرالزمان فرا رسد؛ چرا که آن زمانی است که خداوند مقدر فرموده است.»
آقای آرمسترانگ گفته است: «در اینجا سیرِ کلّی مردمِ خداوند از زمانِ مسیح تا به امروز توصیف شده است. این را با مطالب مشابه در آیاتِ 12:6،11،13،17 از سفرِ مکاشفه(رویدادهای آخرالزمان) مقایسه کنید و توجه کنید که این سیر تا به این آخرالزمان به زوال و نزولِ خود ادامه میدهد.»
آیهی 11:36 از کتاب دانیال: «پادشاهِ شمال هرچه بخواهد انجام خواهد داد. او خود را ستایش خواهد کرد و بالاتر از هر خدایی خواهد دانست و به خدایِ خدایان کفر خواهد گفت. او به این کار ادامه خواهد داد تا زمانِ مجازاتش فرا رسد. همانا آنچه خداوند مقدّر فرموده واقع خواهد شد.» آقای آرمسترانگ نوشته است: «شاهِ شمال چه کسی است که در پیشگوییِ ما در اوایل و اواسط عهدِ جدید آمده است؟ در سال 65 قبل از میلاد، سوریه توسط امپراتوری روم بلعیده و به ایالتی از روم تبدیل شد. در این زمان امپراتوری روم یهودیه را کنترل میکرد. بنابراین در این زمان پادشاهیِ شمال به امپراتوری روم اطلاق میشود.»
این یک قطعهی اساسی از این پازل است. کتاب مقدس 10 قیامِ امپراتوری روم را پیشگویی میکند که هفتتایِ آخرِ آنها توسط کلیسای کاتولیک روم رهبری میشوند. تاریخ نشان داده است که همه به جز یکی از این قیامها به وقوع پیوسته است. آخرین قیام تقریباً پیش روی ما است. این قیام کاملاً مطابق با این پیشگویی است که پادشاه شمال باعث عذاب بزرگی میشود. «آخرالزمان»، که دربارهی آن در آیهی 11:40 از کتاب دانیال بحث شد، در فصل 12 پادشاهِ شمال را هم درگیر میکند که این همان هفتمین قیامِ امپراتوری روم است. پادشاه شمال این عذاب را بر ملّتهایِ اسرائیلیِ وابسته به کتاب مقدس(biblical) تحمیل میکند.(در اصل منظور از ملّتهایِ اسرائیلیِ وابسته به کتاب مقدس، امریکا، انگلیس و یهودیانِ خاورمیانه است)
همانطور که مشاهده کردید، همهی پیشگوییهایِ فصل 11 کتاب دانیال مطابق با تاریخ به وقوع پیوستهاند؛ امّا بعد از این آیات، پیشگوییها به یکباره به زمان حال یا «آخرالزمان» میجهند. آیهی 40: «و در آخرالزمان، پادشاه جنوب باید به وی یورش برد...» این بر میگردد به یک پادشاهِ جنوب که هنوز در آینده است.
پادشاه شمال از چند کشور تشکیل شده است که توسط یک کشور رهبری میشوند؛ آلمان. منطقی است که پادشاه جنوب نیز چنین ترکیبی داشته باشد. همهی ادلّه به این ختم میشوند که ایران کشوری است که پادشاهیِ جنوب را میسازد. از اوایل سال 1990 ما بر این باور بودیم که ایران، جهانِ اسلامگرایانِ افراطی را هدایت خواهد کرد و پادشاه جنوب خواهد بود. امروزه ایران، شاهِ خاورمیانه است[14].
[1] Cambyses
[2] Pseudo-smerdis
[3] Darius
[4] Xerxes
[5] Issus
[6] George Rawlinson
[7] Ptolemy(Soter)
[8] Seleucus (Nicator)
[9] Lysimachus
[10] Cassander
[11] biblical Ephraim
[12] Biblical Manasseh
[13] Soter
[14] Today Iran is "king" in the Middle East
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<صهیونیسم و بودیسم هر دو دست در دست هم دارند و اسلام، مظلومانه به راه خود ادامه میدهد. اما این راه به آتش نیست، به باغهایِ خرمی است که خداوند وعده داده است. و غرب، چشم خود را به حقیقت بسته است و چشم او را دنیا پر کرده است. «مهاجران در راه خدا نگران رزق و معاش خود نباشند، خدایی که به انبوه جنبنده های ناتوان رزق و روزی می دهد، رزق شما را هم خواهد داد. ...کسانی که از مسکن خود در دنیا به خاطر اهداف مقدس هجرت کنند، خداوند مسکن آخرت آنان را تأمین می کند.» آیات 56 الی 60 سوره عنکبوت
این کاریکاتور را با خون دل کشیدم...
با امضا در این سایت به مردم میانمار کمک کنید و صدای ایشان در فضای بین الملل باشید.
ستاد حمایت از مستضعفین میانمار در یزد تشکیل شده است. علاقه مندان به همکاری با بنده مکاتبه فرمایند.
<
پیشگویی شده است که پادشاه شمال و پادشاه جنوب دو قدرتی هستند که در این آخرالزمان با هم برخورد میکنند. پس بر کلیسای حقیقی خداوند[1] واجب است که بداند این دو چه کسانی هستند؟
«و در آخرالزمان، پادشاه جنوب بر پادشاه شمال یورش خواهد برد. و پادشاه شمال با ارّابه ها و سواران و کشتیهای بسیار همچون گردباد به مقابله با او خواهد آمد و سیل آسا به سرزمینهای زیادی یورش خواهد برد.» (سِفر[2] دانیال 11:40) در حال حاضر هر دو قدرت به سرعت در حالِ رشد در صحنهی جهانی هستند. نکته مثبتِ آن، این است که این برخورد، جهان را بهگونهای که تا به حال رخ نداده دگرگون خواهد کرد و نکته منفیِ آن، جنگ جهانی سوم است.
آیا شما هویت این پادشاهان را میشناسید؟ بر شما واجب است که بدانید. من میخواهم به شما بگویم که اسلامگراییِ افراطی، پادشاه جنوب خواهد بود و شما به این درک نیازمندید.
لطفاً به اصطلاحِ «آخرالزمان» توجه کنید. «پادشاه شمال و پادشاه جنوب در «آخرالزمان» قیام میکنند.»(دانیال 11:40) همچنین آیهی 12:4 از سِفرِ دانیال نیز به «آخرالزمان» اشاره میکند. به آیهی 12:9 از سِفر دانیال توجه کنید: «او جواب داد: ای دانیال؛ تو به راهت ادامه ده، زیرا آنچه گفتهام مُهر خواهد شد و مسکوت خواهند ماند تا «آخرالزمان» فرا رسد.»
عبارتِ «آخرالزمان» در این سه آیه از کلمهای عبری نشئت میگیرد. آیهی11:40از سِفر دانیال داستانی از آخرالزمان را شروع میکند که ادامهی آن در فصل 12 از سِفر دانیال جریان دارد. دانیالِ 12:1 با این عبارت شروع میشود: «در آن زمان». در کدام زمان؟ منظور «آخرالزمان» است که دربارهی آن در آیه11:40 از سِفر دانیال صحبت شد. «و در آن زمان، فرشتهی اعظم، میکائیل، به حمایت از قومِ تو قیام خواهد کرد. سپس چنان دورانِ سختی پیش خواهد آمد که در تاریخ بشر بیسابقه بوده است. امّا از قوم تو هرکس که نامش در کتابِ خدا نوشته شده باشد، نجات پیدا خواهد کرد»(دانیال 12:1) «در آن زمان» تحولات عمده و ناگهانیِ بیمانندی به وقوع خواهد پیوست و مردمِ خداوند از این عذاب و آزمایشِ سخت نجات پیدا خواهند کرد. پس این پیشگویی دربارهی زمانِ حال است!
آیهی 11:40 از سِفرِ دانیال به ما میگوید که پادشاهِ جنوب بر پادشاه شمال «یورش» خواهد برد. این اتفاق چه زمانی رخ خواهد داد؟ این یورش باید بعد از اینکه کتاب دانیال در آخرالزمان فاش شد رخ دهد. دانیال 12:9 به ما میگوید که آخرالزمان وقتی شروع میشود که کتابِ دانیال فاش شود. پس بعد از اینکه کتابِ دانیال برای کلیسایِ آخرالزمانِ خدا[4] _و برای هربرت آرمسترانگ[5]_ فاش شود، پادشاهِ جنوب باید قیام کند. البته، امروزه بسیاری از مشخصات کتاب دانیال برای کلیسایِ خدا در فیلادلفیا[6] آشکار شده است.
برای یافتن هویتِ این دو پادشاه خوب است که به تاریخشان نگاهی بیاندازیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب پادشاه جنوب، کتابی است که توسط جرالد فلوری1 ، رئیس کلیسای خداوند در فیلادلفیا، در سال ۲۰۱۱ نوشته شده است و تفسیری آخرالزمانی از سِفر2 دانیال در کتاب مقدس دارد. در این تفسیر نویسنده سعی دارد تا از آیاتِ کتاب دانیال به این مسئله برسد که شاهِ شمالِ توصیف شده در این کتاب، کشور آلمان و اتحادیه اروپا و شاهِ جنوب ایران و متحدانش هستند. در کتاب دانیال پیش بینی شده است که در آخرالزمان شاهِ جنوب، ابرقدرتی است که بر شاهِ شمال یورش میبرد ولی شاهِ شمال به مقابله با او میپردازد. نکته جالبتر آنجاست که در این برداشت از کتاب دانیال، اسرائیل و انگلیس و امریکا، همگی نابود میشوند و دلیلش را نیز گناهانِ بسیار این کشورها بر میشمرد.
در ابتدای کتاب این عبارت آمده است: "دانیال پیامبر درباره تقابل پادشاه جنوب و پادشاه شمال در آینده پیشگوییهایی کردهاست. ما درست در زمانی هستیم که این دو قدرت اصلی به سرعت در حال رشداند. پادشاه جنوب در حال حاضر هم مشکلاتی ایجاد کرده است. پس بر شما واجب است که این قدرت پیش بینی شده را بشناسید."
انستیتوی فیلادلفیا ترومپت3 ماهانه مجله ای به نام ترومپت چاپ میکند. در واقع این انستیتو خود را کلیسای حقیقی خداوند در فیلادلفیا4 مینامد و میتوان اعضای آن را مسیحی صهیونیست نامید. به هر روی کتاب شاهِ جنوب از نظر تفسیر بسیار ضعیف و از نظر ادله تهی به نظر میاید و تفسیرهای آن در حد فیلم "ظهور نزدیک است" که چندی پیش در ایران شایع شد ارزش دارد اما آنچه در این کتاب چشم هر خواننده ای را به خود جلب میکند، نوع نگرش آنها به قدرت ایران و ترس و واهمه آنهاست و البته ضعف امریکا و انگلیس و اسرائیل. در جای جای این کتاب، نویسنده با لحنی تند از مقامات و سیاستهای کشور خود انتقاد میکند و ادعا میکند که وی از سال 1992 تا به حال اتفاقاتی که امروزه ما بعنوان بیداری اسلامی و افزایش قدرت ایران در منطقه میشناسیم را پیش بینی میکرده است.
این کتاب 4فصل دارد که میتوان گفت فصل اصلی آن که به نامِ شاه جنوب است، فصل اول آن میباشد. ترجمه دو فصل اول آن که با همکاری همسرم صورت گرفته است را در ادامه در این وبلاگ خواهیم خواند. البته کتاب بصورت کامل نیز توسط گروه دیگری ترجمه شده است و انشالله در آینده ترجمه کامل این کتاب در دسترس قرار خواهد گرفت.
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
1- Gerald Flurry
2- سِفر در کتابِ مقدس مشابه سوره در قرآن است. به جای کلمه سِفر از کتاب نیز استفاده میشود.
3-Philadelphia Trumpet
The Philadelphia Church of God (PCG) -4
<دوست عزیزی به نام هاشم در مطلب یازدهم نظری داد که جوابش دغدغه ام شد:
سلام
لینک وبلاگتون رو از وبلاگ "چی شد چادری شدم؟" دنبال کردم
مطلب مبارک ولی مطلع نامبارک
1- به حضرت امام خمینی رحمة الله علیه عرض شد ، مرگ دکتر شریعتی مشکوک است؛ آیا لفظ شهید را برای ایشان بکار ببریم؟ ایشان عرض کردند : مطمئنید شهید شده است؟ گفتند: خیر. عرض کردند: بفرمایید مرحوم شریعتی
2- آدمی وقتی کتابهای زیبای مرحوم شریعتی را مطالعه می کند، واقعا محظوظ میشود مخصوصا با آن نثر ویژه، ولی اطلاق کلمه "معلم" نه این که بد باشد نه، ولی کمی برای ایشان نسبت با استاد شهید مطهری ، حس تقابل بوجود می آید که ایشان در حد این شهید عزیز مورد تایید صددرصد امام قطعا نیست
3- دوباره بگویم که مطلبتان خوب بود وهست
یا علی
علیک سلام
بسیار خوشحالم به خاطر توجهتون. همین نقد نشان میدهد که توجه دارید و علاقه مند به آگاه کردن دیگران هستید.
البته کلمه نامبارک را به خاطر عبارت "معلم شهید" زیاد به جا نمیبینم. شاید عبارت بهتری پیدا میشد.
سخن امام خمینی حجت است و من این سخن را نمیدانستم و شما مرا بنده خود ساخته اید چرا که به من چیزی آموختید که نمیدانستم.
در مورد "معلم" حرف شما درست است و من به دلیل علاقه ای که به این دو بزرگوار دارم راضی به اختلاف انداختن بین علاقه مندان این دو عزیز نیستم. امّا من فکر میکنم قضیه برعکس است. متاسفانه بعد از انقلاب و پس از اینکه به شهید مطهری لقب "معلم انقلاب" را دادند این اتفاق افتاد. یعنی از لحاظ تقدم و تاخر، اینکه به شریعتی میگویند "معلم شهید" باعث این اتفاق نشد بلکه دقیقاً برعکس و هنگامی که به مطهری لقب معلم را دادند اختلاف بین این دو بزرگوار مشکل ساز تر شد.البته من بنیانهای تفکر دینی ام را به شریعتی مدیونم و شریعتی به مثابه معلمی بود که سی سال پس از مرگش شاگردی را تربیت کرد و خوشبختانه یا متاسفانه من شاگرد ایشان هستم. شریعتی روح عدالت طلبی را در من برانگیخت و علی(ع) و ابوذر را به من شناساند و بسیاری دیگر از دین را و از همه مهمتر، به قول شهید مطهری، شریعتی معلمی بود که به من اندیشه کردن را آموخت، نه اندیشه را و البته به همین دلیل است که من شاگردی ام که بر درس استادش نقد میزند و میفهمد که استادش کم و کاست نیز داشته است.
اما مسئله دیگری هم وجود دارد و آن این است که تقریباً هیچکس نمیداند که آیا قطعاً شریعتی شهید شد یا خیر؟ پس چرا باید لفظ شهید برای او به کار رود؟ واضح است که عبارتِ معلم شهید نشانه اعتراض مردم نسبت به حکومت استبدادی و غربزده شاه بوده که وی را مجبور به ترک وطن و منجر به مرگ وی بصورت مشکوک شده است. یعنی تقریباً هیچکس نمیگوید شهید شریعتی. بلکه میگویند معلم شهید. یعنی معلم شهید یک تخلص یا یک عبارت اعتراضی و در بطن خود فریاد زننده ی مشکوک بودن مرگ شریعتی است. معلم شهید بیشتر از آنکه منظور از شهید شدن شریعتی داشته باشد میخواهد بگوید که شریعتی در راهِ علم و در راه ایدئولوژی فدا شد که همین هم بود. او فدا بود و شریعتی نه در انگلیس بلکه سالها قبل با سخنانش خود را فدا کرده بود. همین است که تقریباً نمیبینیم کسی بگوید شهید شریعتی ولی میبینیم که میگویند "معلم شهید". برای خیلی ها مرگ او مانند مرگ جلال آل احمد است. این چنین مرگی برای علاقه مندان و شاگردانِ او مانند شهادت است. کسی نمیگوید شهید جلال آل احمد ولی همه میدانند که مرگ مشکوک او نه در لحظه بلکه سالها پیش به دست خودش رقم خورده بود. مرگ، این عزیزان را برنگزید بلکه این عزیزان بودند که مرگ را گزیدند و این است که برخی به شریعتی میگویند "معلم شهید". و مگر نه این است که شهید به راهی میرود که میداند ممکن است به مرگ ختم شود و این مرگ را به خاطر خدای خویش به جان میخرد؟ و یا بهتر بگویم، جان را به مرگ میبازد و یا باز هم بهتر بگویم، مال و جان خویش را با خدای خویش معامله میکند. و من از این عبارت استفاده میکنم چرا که غرب زدگانِ امروز ما که سخنان شریعتی را عَلَم میکنند تا غرب زدگی خویش را توجیه کنند، بدانند که شریعتی، در راهِ مبارزه با غرب زدگی به طرز مشکوکی فوت کرد و آنقدر مظلوم بود و آنقدر غرب به وی ظلم کرد که هیچکس نتوانست بفهمد که آیا وی شهید شد یا خیر؟ آیا این مظلومیت نیست؟ و یاد سخنِ آن امامِ مظلوم افتادم؛ امام خامنه ای که در مورد شریعتی گفت هم دوستانش به وی جفا کردند و هم دشمنانش. آیا حق نیست که معترضانه شریعتی را "معلم شهید" صدا کنیم تا دشمن بداند که ما مرگش را بیهوده نپنداشته ایم؟ تا دشمن بداند که اگر او نگذاشت علت مرگش را نیروهای اسلامی مطالعه کنند، ما از خیر خونش نگذشته ایم و ول کن معامله نیستیم. ما نمیگوییم شهید شریعتی، ولی میگوییم "معلم شهید" یعنی او در راه جهاد مُرد و نه بیهوده. او خودش این سرنوشت را انتخاب کرد و ساکت ننشست.
دوستی دو لینک به بنده معرفی کردند که نظرات دیروز و امروز آیت الله خامنه ای را درباره مرحوم شریعتی بیان میدارد. عزیزان خواننده نیز میتوانند از این مطالب استفاده کنند:
<معلم شهید،شریعتی جمله معروفی دارد که میگوید: "برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن، بد از آن دفاع کن." ممکن است این عبارت کامل و جامع نباشد ولی حداقل این را نشان میدهد که دفاع بد از حق و حقیقت میتواند به اندازه یک حمله خوب به حقیقت مضر باشد. و البته حمله هم نوعی دفاع است. در واقع بهترین دفاع حمله است پس حمله بد و دفاعِ بد هر دو به یک نتیجه ختم میشوند. دفاع ما از مسئله حجاب شاید در بیشتر موارد یک نمونه واضح از آن باشد. و اثر تخریبی آن بسیار بیشتر خواهد بود اگر خانواده ها برای مجبور کردن فرزندانشان به رعایت حجاب، یک دفاع بد داشته باشند.
حجاب یک اصل اساسی و مطابق فطرت آدمی است. شاید اصلاً عبارتِ دفاع از حق یک عبارتِ بی معنی باشد. حقیقت متجلی است و دفاع کردن ندارد. آن باطل است که باید از خود دفاع کند. از بس اصحابِ حق چهره منفعل به خود گرفته اند این اصحاب باطل حالا دُم در آورده اند. جالبتر به نظرم آنجایی است که صاحب حق برای فعّال شدن بیاید حمله یا دفاع بد کند. میبینم یکی میخواهد از حجاب دفاع کند میاید میگوید که حجاب یاعث میشود پسرها نگاه نکنند و تحریک نشوند. اصلاً یکی از دلایل مهم چراییِ مسئله حجاب همین است ولی مطمئناً دلیل اصلی این نیست. با این جواب سوال دو تا میشود! دختر هم میگوید که پسر مثل این اسبها که به چشمشان چشم بند میبندند، به چشم خود چشم بند ببندد تا منحرف نشود! ما با اینگونه دفاع کردن، در زمین دشمن بازی کرده ایم. یعنی چه؟ یعنی اینکه حجاب یک واجب الهی است. انسان و جن آفریده نشده اند مگر برای عبادت. پس زن بنا بر واجب الهی و هدف اصلی خلقتش، اگر مسلمان است باید حجاب را بعنوانِ یک عبادت رعایت کند. البته این رعایتِ حجاب باعثِ جلوگیری از فساد اجتماعی هم میشود.
ما نباید در زمین پوزیتیویسم و با قواعد آن بازی کنیم. مسائل دین را که با روش پوزیتیویستی نمیشود رفع رجوع کرد. این تفاسیر علمی (از نوع تجربی) از قرآن به مثابه یک شمشیر دو لبه است. اگر پس فردا علم تجربی فهمید که دیروز اشتباه میکرده آنوقت تکلیف قرآن و احکام دین چه میشود؟ کما اینکه بسیار در تاریخ اتفاق افتاده که هی آمده اند قرآن و دین را تجربی اثبات کرده اند و پس فردا آمده اند درست عکس آن را اثبات کرده اند.
بعداً نوشت: میبینیم مسلمانان ایرانی وقتی میروند خارج از کشور حجاب بر میدارند آن هم با این توجیه که در اینجا مردم با بدن من که دیگر تحریک نمیشوند. آنقدر در تلویزیون و جلوی چشمشان تصاویر تحریک کننده هست که حالا سر لخت دختر ایرانی در این بین گم است. پس حجاب گذاشتن بی معنی است! من این استدلال را میپذیرم. اشکال از ماست که میاییم مسئله حجاب را پوزیتیویستی تفسیر میکنیم. مسلمان وقتی به حجاب به چشم یک فریضه الهی و عبادت نگاه نکند و صرفا به آن یک نگاهِ اجتماعی و علمی دارد همین میشود. مثل این است که نماز را اینگونه تفسیر کنیم که باعث تقویت مفاصل و سالم ماندن بدن میشود! خوب یک ورزشکار هم میگوید من که ورزش میکنم دیگر نیازی به نماز ندارم! در مورد حجاب هم یکی که چهره و بدن تحریک کننده ای ندارد میگوید که پس من دیگر حجاب داشتن و نداشتنم فرقی ندارد. همانطور که در مورد نماز این جواب اشتباه است، در مورد حجاب نیز همینگونه است. ولی بسیار میبینیم که دختران اینگونه بی حجابی یا بد حجابی خود را توجیه میکنند و این به خاطر گناه ماست در دفاع اشتباه از حقایق.
<