بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

بر حسب تجربه میگویم
بعد از نماز صبح نخوابید تا وقتتان برکت بیابد

نیچه مُرد

اما خدا هنوز زنده است

دموکراسی بهترین روش حکومتداری است,

... اگر خدا نمیبود

بعد از کلّی قلم زدن، برای رفع خستگی به مطالعه­ی کتابِ حجّ شریعتی مشغول شدم. دیگر نتوانستم زمینش بگذارم. و چقدر وسعت دید به من داد. برخی سؤالاتم حل شد. قبل از سفر برادرم گفت که حتماً بر حجرالاسود دست بکشم. پشت بندش هم درآمد: «روشنفکر بازی در نیاری که اینکار مثلاً یعنی چی؟» از تعبیرش خوشم نیامد. کتاب را که خواندم دیدم چقدر زیبا و راحت با تعبیری مناسب می­شود همین فعل را آموخت. حجرالاسود بنابر روایات، یمین الله است. یعنی دست راستِ خدا. رسم عرب هم این است که برای بیعت دست راستشان را به هم می­دهند. این هم دست خداست که همیشه برای بیعت دراز است. تو چرا دستت را کوتاه می­کنی؟ بیعت کن و بر حجرالاسود -دست خدا در زمین- دست بکش!

نیمه شب در مسجد مشغول بودم که جوانی آمد و به عربی چیزی گفت که نفهمیدم. Excuse me گفتم تا شاید انگلیسی تکرار کند که کرد. جوانی بود لاغر اندام و شبیه هندی­ها. کمی ریش داشت و لباسِ ورزشیِ به هم ریخته­ای پوشیده بود؛ مثل لباس خانگی! تی­شرتِ زرد و شلوارِ کش دارِ خاکستری داشت. لهجه­ی انگلیسی­اش هم همچو هندی­ها بود. این هندی­ها که انگلیسی صحبت می­کنند لبشان تکان نمی­خورد در عوض زبانشان حدّاکثرِ تحرّک را دارد. گفت که شماره­ی تلفن دوستش را گم کرده است. می­خواست ببیند که آیا گوشیِ موبایلم به اینترنت وصل می­شود؟ تا با دوستش از طریق اینترنت تماس بگیرد یا شماره­اش را بیابد. من هم که اینترنت نداشتم عذرش را خواستم. منتها به بهانه­ای کنارم نشست به دردِ دل کردن. حرف­هایش ضدّ و نقیض بود. شاید هم من نمی­فهمیدم چه می­گوید! می­گفت اهلِ پاکستان است و برایِ کار به عربستان آمده. کار در جدّه! نفهمیدم پس اینجا چه کار می­کند؟ از طریقِ اینترنت، دوستی پاکستانی در عربستان پیدا کرده. شماره­اش را گرفته امّا حالا گم کرده است. 3 شب است که در مسجد پیامبر خوابیده چرا که آدرس هتل­اش را هم نمی­داند! همه­ی وسایلش در هتل جامانده! حالا هم در به در به دنبال اینترنت می­گردد. ضدّ و نقیض است چرا که مگر می­شود آدم راه هتلش را از یاد ببرد؟ آنوقت با لباسِ خواب از هتل آمده بیرون و آمده مسجد؟ بعد نام هتلش را هم به یاد ندارد؟ اینجا کافی است نام هتل را به تاکسی بگویی تا راست دم درب هتل پیاده ­ات کند.

زیبایی کار غرب آنجاست که به ما می آموزد بگوییم تحریم هستیم. تلقی عموم از انسان محروم انسانی  بی نوا است. انسانی فلک زده و بیچاره و آسمان جُل. به تبع جامعه محروم نیز چنین تعبیری دارد. انسان محروم (و به تبع جامعه محروم) باید تلاش کند تا محروم نماند. یعنی خودش را باید تغییر دهد. محرومیت را برطرف میکند.

امّا تعبیر درست چیست؟ آن است که بگویم ما محاصره هستیم. وقتی این لفظ را به کار ببریم حس قرار داشتن در جنگ را پیدا میکنیم. احساس جنگیدن داریم. از موضع قدرت بر میاییم تا از حق خود دفاع کنیم. کسی که محاصره میشود به خاطر ضعف و بینوایی و اسمان جُلی اش نیست. اتفاقاً برعکس؛ به دلیل قدرتش است. ما اگر از لفظ محاصره استفاده کنیم در مقابل درصدد شکستنِ محاصره بر میاییم نه اینکه خود را تغییر دهیم تا محروم نمانیم!

اوّلی نگاه اقتدار زداست. دومی نگاه اقتدار آفرین.

ما همیشه باید به تک تک کلماتی که استفاده میکنیم دقت کنیم. هر کلمه ای بار معنایی خاصی دارد. واکنش روانی خاصی میافریند. به اینها همیشه باید دقت کنیم. همانطور که قرآن دقت میکند. در قرآن تک تک حروف و کلمات حساب شده در جای خود قرار گرفته اند.

<

سید محمد خاتمی - خاتمی- سید خندان - اصلاح طلب - اصلاحات - اصلاح طلبان -الکی خوش
باز نزدیک انتخابات میشویم...
این را در 13 سالگی قلم زده ام و از اولین کاریکاتورهایی است که کشیده ام. آن موقع ایشون هنوز رییس جمهور بود. نواقصش را به بزرگی خود ببخشید. البته رنگ آمیزی اش را سال 88 انجام داده ام.

<

صبح خوابیدیم و نماز صبح را در هتل خواندیم که روزه بودن و شب را هم بیدار ماندن سخت گران می­آید خاصّه آن­که نماز جمعه هم رفته باشی و زیارتِ دوره و الخ. برنامه­ی کاروان را بوسیدیم گذاشتیم کنار و دوتایی به مسجد پیامبر رفتیم به قرآن خواندن و زیارتِ پیامبر و حضرت فاطمه، به نیابت از پدر و مادر و برادران و ملتمسین دعا تا ظهر شد. برایِ نمازِ ظهر خواستیم به مساجدِ اطراف که هنوز نرفته­ایم برویم. به مسجد بلال رفتیم. در جنوبِ مسجد نبوی. نفهمیدم که مسجد بازار بود یا بازار مسجد! از بیرون نمایِ مسجد را داشت امّا داخلش تماماً بازار و مغازه بود. سرِ ظهر بود و همه مشغولِ جمع کردن بودند. پُرسان پرسان فهمیدیم که مسجد بالایِ بازار است و از یک سوراخی راه­پله دارد به بالا. شبیه به نمازخانه بود امّا بزرگ. بدجور بوی رنگ می­داد. نو بود! نمی­دانم قدمت تاریخی­اش چگونه است ولی ساختمان جدید است و معماری­اش مدرن. فرشِ زمین کهنه بود و قرآن­ها دستِ دوم و پاره پاره و نامرتب. انگار قرآن­هایِ قدیمِ مسجد پیامبر باشند. نماز تحیتی[1] خواندیم و بعد نماز ظهر را به جماعت. امّا این­جا دیگر جرئتِ استفاده از دستمال کاغذی را بعنوانِ مهر نداشتم. روی فرش خواندم. تقیّه!

the Internationa Day of Radiology

17آبان، سالرروز کشف پرتوی ایکس(X) توسط ویلیام رونتگن و روز جهانی رادیولوژی مبارک.
 به بهانه تمسخر حضرت محمد بود که حسن عباسی به انواع تمسخر انبیاء در فیلمها و کارتونهای غربی اشاره کرد. برای مثال توهین به حضرت نوح در کارتون یوگی. و اما تمسخر حسن عباسی بوسیله عده ای در سایتهای فارسی فیلتر شده و نشده(ببینید: انتخاب) باعث شد در دفاع از شیخ الانبیاء به بیان دلیلهای این مسئله بپردازم تا از حق حضرت نوح بعنوان پیامبری که تقریباً همه ادیان توحیدی به وی معتقدند بپردازم. البته ما کوچکتر از این حرفها هستیم منتها به قول خود استاد عباسی، فقط همین غیرت مگر آدم را نجات دهد. حسن عباسی اعلام کرد که غرب در فیلمهایش تمسخر یک یک انبیاء را انجام داده از نوح تا عیسی و موسی و غیره و حالا که رسیده است به حضرت محمد(سلام و خدا بر وی و خواندانش) برخی یک چیزهایی فهمیده اند. مسلمانی که به پیامبرش نوح، که یک سوره در قرآن به نام وی است و 950سال خدمت برای  حقیقت کرده، غیرت نداشته باشد، و پیامبرش را مسخره کرده اند و وی چیزی نگفته باشد، چه بد مسلمانی است. و این سایتهایی که به تمسخر حسن عباسی پرداخته اند حقیقتاً انگِ بی ناموسی و بندگی شیطان را بر پیشانی خود چسبانده اند و به قول دکتر علی شریعتی عده ای پفیوز بیش نیستند.

شما میتوانید قطعه ای 3دقیقه ای از صحبتهای استاد عباسی را از این فایل بصورت مستقیم دانلود کنید و گوش کنید. کیفیتش هم بسیار خوب است. حجمش هم کلاً 428 کیلوبایت است که به اندازه یک عکس معمولی است.

چقدر دوست دارم وقتی کسی صریح انتقادی به من میگوید. البته بعضی وقتها خوب ممکن است ناراحت کننده باشد امّا همیشه سازنده است. پس همیشه خوشحال میشوم. آقا من یک ضعف بسیار بزرگ دارم که خودم هم میدانم و مشکل کوچک و در عین حال بزرگی است. شاهدی است بر ادعایم که همیشه میگویم حافظه ام ضعیف است. من غلط املایی زیاد دارم. این واقعاً برای خودم هم معضل است. همین الان نظر دوستی را خواندم که این را تذکر داده بود. راست هم میگوید. جالب است که بگویم من تقریباً همیشه وقتی مینویسم صفحه سرچ سلام را باز میگذارم. کلماتی را که نمیدانم املایش چگونه است در سلام سرچ میکنم. اگر درست نوشته باشم که نتایج سرچ را میاورد و اگر هم اشتباه باشد نتایج درستش را میاورد یا میگوید Did you mean فلان؟! من حقیقتاً در این زمینه بسیار مشکل دارم و بسیار هم شده که برخی به خاطر همین مسئله حرفِ شاید درست من را مسخره کرده اند. دو صفحه منطقی پرت و پلا گفته ام متقاعد شود یکهو یک غلط املایی آن وسط داشته ام و یارو هم همان را عَلَم کرده و به باد مسخره گرفته. همین نکته را هم دوستی که نظر داده بود گفت. خلاصه چه بگویم. حقیقت این است که من اگر در املای کلمه ای شک داشته باشم حتماً یک سرچی میکنم ولی واقعاً بعضی وقتها اصلاً نمیفهمم که این غلط است! مثلاً نوشتم متاسر! (متاثر) اصلاً هم فکرم نرسید که ممکن است املایش اشتباه باشد.

خلاصه اش را بگویم. دوستان بنده فکر نکنند خود به این نقطه ضعف آگاه نیستم. بلکه بدانند من اگر دو تا غلط املایی دارم، در واقع 6تا بوده که 4تایش را فهمیده ام دو تایش را نه! به هر حال ضعف حافظه است دیگر. هر کسی ضعفی دارد. من هم ضعف حافظه. باید هم اصلاحش کنم. ولی کار آسانی نیست. بعضی وقتها هم راهی ندارد. مثلاً در جایی نوشتم عبداً ! خوب من میدانم عبداً از ابد هست و این حرفها ولی بعضی وقتها پیش میاید دیگر. قابل پیشگیری هم نیست. یعنی اینها معلول جهالت و ندانستن نیست. معلول حواس پرتی و چیزهایِ اینچنینی دیگر است که معمولاً یا نمیشود اصلاح کرد یا به سختی میشود.

بی ربط: مبنی بر قسمتِ بی ربط شماره قبلی، احساس میکنم باید بنویسم. این نوشته هم از این دست است.

بعداً نوشت: راهکارهایی برای کمتر غلط املایی داشتن: 1- کلماتی که در وزن‌های عربی هستند اگر به اصلشان مراجعه کنید و ریشه‌شان را حدس بزنید در املای درست کمک می‌کند. 2-  سرچ در سلام . 3- دوباره خواندن متن و با دقت خواندنش.
<

هفته پیش حسن عباسی در کلاس نظریه پزدازی اش، تئوری اقتصادی برکت مبنا ارائه داد. که الان اقتصاد (که شاید ترجمه درستی از اکانامی نباشد) پول مبنا است. یعنی اقتصاد صلواتی. همه چیز صلواتی است. آنوقت دیگر پولی موضوعیت ندارد که طمع برایِ کسبش وجود داشته باشد، دیگر ربایی نیست. خریدار کیست؟ خدا! که در قرآن آمده که خدا مشتری است...انّ الله اشتری... خداست که از انسان میخرد. آنوقت انسان به خدا مال و جانش را میفروشد. پس سعی میکند بهترینش را بفروشد. و این یعنی کیفیت و انفاق حداکثری. و همه خدمات صلواتی است. و کیفیت تضمین میشود؛ چون انسان با خدا معامله میکند. تنها اگر آدم، قابیل باشد جنس بد میفروشد. و آنوقت است که نظام قضا به کار میاید. و اینجا همه انسانها به اجبار خدا پرست هستند. نه پول پرست. و اگر خدا پرست هم نیستند، مفت خور هستند. اسیب شناسی اش هم همین است. گداپروری. که راهکار برای مدیریتش داد و از این حرفها. برخی میگویند نظام اقتصادی حکومت امام مهدی، همین است. بعید هم نیست وقتی مردمان آن دوران غربال شده اند. اول فکر کردم این همان مبادله کالا با کالا است و شاید تحجر. دیدم که این نیست. مبادله کالا با رضایت خداست. دیدم تحقق عینی نظر "درآمدی بر سود"م هست. همه فقط میدهند. و اگر بخواهند بگیرند، برای رضای خدا میگیرند.

با یاسمن از یک مغازه فَکَسَنی دور انقلاب، دو تا سمبوسه پیتزایی گرفتیم. دانه ای 1200تومان. و پر از مخلّفات. سمبوسه معمولی اش 1000تومان بود. یاسمن گفت: این با اینهمه موادش بیش از 1200 میارزد. سمبوسه 1000 این 1200؟ گفتم: احتمالاً سمبوسه معمولی اش گران است! کمی جلوتر رفتیم و ادامه دادم: اینطوری کسی که میخواهد سمبوسه معمولی بخرد، 200تومن میگذارد رویش و به حساب اینکه فرقشان کم است، آن یکی را میخرد. پس عملاً مغازه بیشتر سودِ مالی (بخوانید خسارتِ واقعی) میکند. یاسمن گفت: یعنی دکان دار این مغازه فسقلی و فکسنی اینهمه اقتصاد دان است؟ گفتم: بدبختی این است که اقتصاد را همین ها مینویسند... یک عده دزد و متقلب آمده اند راههای دزدی و تقلبشان را تئوریزه کرده اند، اسمش شده اقتصاد. ازش بانک و بورس بیرون میاورند. بانک را رباخوارها، بورس را قماربازها روی هم کرده اند. این همان شبه علم ملعونی است که چشم بچه حزب اللهی ها را هم کور کرده است.

بی ربط: بعضی وقتها حس میکنم باید فقط بنویسم. مثل الآن. در دو روز گذشته، یکبار جایی دیدم که بنده خدایی خودکارم را برداشت و دیگر رویم نشد بهش بگویم خودکارم را بده و یکبار دیگر ماژیکِ کلاس را که امانتی از دانشگاه دستم بود، دیدم استاد با خود برد و باز هم رویم نشد بگویم پسش بده. همین شد که گفتم با پول خودم نو اش را میخرم. ولی بعد احساس کردم اینها آیت است. و ترسیدم. گفتم نکند آیت این باشد که قرار است قلم از دستم بگیرند؟ و من بدون قلم؟ میمیرم...

مطالب مرتبط: اقتصاد سلامت؟ - درآمدی بر سود - اقتصاد برکت مبنا - بت بزرگ - پوستر جنبش ممانعت از جنگ با خدا - ربا، جنگ با خدا -

طبق معمولِ برنامه­ی هر روز، صبح جلسه آموزشی بود. ساعت 9 صبح. گفتیم این بار را شرکت کنیم. ولی مشکلاتش فراوان است. از همه بدتر مشکلِ اتلاف وقت است. فقط جمع کردنِ یک گروهِ چند نفره کلّی مصیبت است و زمان­بر. مثل قطعاتِ یک ماشین که هرچه بیشتر باشد استهلاک بیشتر است. به همین دلیل است که تنهایی را بیشتر دوست می­دارم؛ حدّاقل برایِ این دو هفته. جلسه­ی آموزشی دو ساعت طول کشید و بعد مدحی شد از حضرت فاطمه زهرا (س) که به روایت اهلِ سنّت امروز ولادتش است. شکلاتی دادند و اطلاع­رسانی دیگری کردند و تمام. بعدش نوبت ما شد! پریروز مسئولیتی را گردنِ ما نهادند و ما هم قبول کردیم. قرار شد برای بچه­ هایِ کاروان، که حدوداً تا 10سال سن داشتند، مهدِ کودک راه بیاندازیم! کاروانِ ما از دانشجویانِ متأهل و اساتید و کارکنان بود. به تبع، پانزده­تا بچه­ی قد و نیم قد هم در کاروان هستند. گفتند کلاس نقاشی برایشان بگذاریم تا خاطره­ی خوشی از این سفرِ معنوی در قلبشان نقش بندد. ما هم قبول کردیم. کی از ما بهتر؟ امّا چرا ما را انتخاب کردند؟ اصلاً از کجا پیدامان کردند؟ موقع ثبت نام فرمی دادند تا رشته­ی مورد علاقه خودمان را در آن علامت بزنیم، ما هر دو نقاشی را علامت زدیم. کف دستمان را که بو نکرده بودیم! فوقش فکر می­کردیم بخواهند برایشان نقاشی کنیم. امّا مهدِ کودک؟ اَبَدا! من که اصلاً تجربه­ی درخشانی در ایجاد رابطه با کودکان ندارم. خدا به خیر کند!

{چقدر به حسین حسودی میکنم...

از تابلوی نقاشی روی دیوار هم که شده دغدغه میسازد و مینویسد و مینویسد آنقدر که سرم سوت میکشد! و همیشه خیلی زود هم دست به کار میشود، به گردش هم نمیرسم.

نمیدانم چه شده که هنوز از پدیده­ ی عظیم دیشب ننوشته است! شاید چون دغدغه ­اش را همان پشت در برای دوستانش گفت و آرام گرفت، شاید...

به هر حال دیدم فرصتی پیش آمده من هم بنویسم، گفتم همتی کنم.}

دیشب رفته بودیم تئاتر شب آفتابی را ببینیم تا مگر آفتابی شود شب تاریک زندگیمان. جای شما هم بسیار خالی...

عوامل اجرایی خیلی زحمت کشیده بودند. بسیار هم هزینه کرده بودند، من که عذاب وجدان داشتم با بلیط رایگان رفته بودیم. اما امروز از دوستم شنیدم که خیرین کمک کرده­ اند و برای همه رایگان شده، خدا اجرشان دهد.

محل اجرا سوله ­ای بود از چهار طرف باز. از یک سمت وارد شدیم و اضلاع دیگر هم با پارچه­ ی سفید پوشانده شده بودند. اندک نوری هم بود. آقایان در سمت چپ و خانم­ ها در سمت راست سالن نشستیم و روی زمین. ابتدا سرمان را گرم کردند با هماهنگی صدا و نور پردازی... تئاتر با سجده­ ی فرشتگان بر آدم آغاز شد و با هبوط او ادامه یافت... نکته­ ی زیبای تئاتر پخش صدایی بود که بعضا آیات مربوط را به عربی یا فارسی و یا هر دو قرائت میکرد و ای کاش کاملتر میبود. نقش شیطان رجیم هم در این تئاتر نسبتا پر رنگ بود. در اکثر صحنه ­ها حضور داشت، سرخ پوش و پر سر و صدا. بین پرده ­های نمایش فرصت لازم برای تغییر چیدمان صحنه­ را با نمایش سایه­ ها که در ادامه­ ی پرده­ ی قبل و یا در مقدمه­ ی پرده­ ی بعد بود پر میکردند و یا موسیقی مینواختند به صورت زنده! شاید بهترین گزینه نبود... از هر سه ضلع سفید پوش برای نمایش سایه ها استفاده میشد و در اجرای تئاتر هم بعضا همه ی پرده ها کنار میرفت و نمایش در اطراف ما اجرا میشد، حتی گاهی نمایش وارد سوله هم میشد. سکوی نسبتاً کوتاهی که حایل قسمت خانم ها و آقایان بود جای پایی شده بود برای ورود بازیگران به جمع ما.  در قسمت­های بعدی داستان­های کوتاهی از پیامبران اولوالعزم به تصویر کشیده شدند. از پیامبر اسلام (ص) هجرت به مدینه تصویر شد، جنگ، گسترش اسلام و واقعه­ ی غدیر خم. غدیر که تصویر شد گویا عید آمد ان هم شب شهادت امام جواد (ع)! چه بگویم؟ در آن هلهله شکلات پرت کردند و بنده هم دو عدد نصیبم شد. خلاصه رطب را خورده­ ام و دهانم بسته شده! سوزاندن در خانه­ ی بی بی فاطمه­ ی زهرا (س)، ضربت خوردن حضرت علی (ع) در محراب، مسموم شدن امام حسن (ع) توسط همسرشان، بی وفایی کوفیان به امام حسین (ع) و صحنه­ ی کوتاهی از واقعه­ ی کربلا نیز نمایش داده شدند. پس از آن نوبت به انقلاب ایران رسید و جنگ تحمیلی. قسمت جنگ ایران برای من خیلی تٲثیر گذار بود. آن انفجارهای طبیعی و پی در پی واقعا مرا لرزاند. اشک ریختم برای مردم زمان جنگ و برای خانواده ی شهدا و احساس غرور کردم از تماشای تصاویر دلاور مردانی که هنوز زنده اند و خواهند ماند... امدادهای امام زمان در دوران جنگ هم به شیوه ی زیبایی تصویر شده بود، وصف نمیکنم باید ببینید! در ادامه تصاویر تٲثیرگذاری از مظلومیت مسلمانان در جهان و شیطان پرستی و صحنه ی حمله به جهان اسلام هم  اجرا شد. و اما در پرده ی آخر... آفتاب طلوع کرد...

اللهم عجل لولیک الفرج...

عکسها را در ادامه دغدغه ببینید.

سر بزنید: http://www.shabe-aftabi.com

دیروز در خوابگاه کوی علوم پزشکی تهران در اتاق دوستم بودم. هم اتاقی یزدی ای داشت. یزدی ها دانشگاه تهران را قُرُق کرده اند. از خصلت یزدی ها بحث شد و گفتم که خدا را شکر یزدی هستم، اکثر کسانی که می فهمند یزدی هستم با خوشرویی برخورد میکنند و از یزدی ها تعریف میکنند. که دوستمان در آمد که البته به خسیس بودن هم میشناسند. و من گفتم خسیس بودن را قبول ندارم. یزدی ها قانع هستند. آن هم از روحیه کویری نشئت میگیرد. یزدی ها همیشه ی روزگار آذوقه کم داشته اند و مجبور بودند با امکاناتِ کم و آب و خوراکِ کم زندگی کنند همین شده است که قناعت در ایشان نهادینه شده است. دوستمان هم با کمی آه گفت که اختلاف ما با کسانی که میگویند یزدی ها خسیس هستند در تعریف خسیس است. ما خسیس را کسی معنا میکنیم که ناخن خشک باشد و چیزی از دستش نچکد، آنها خسیس را کسی تعریف میکنند که همه ی آنچه را که دارد استفاده نکند! دیدم راست میگوید. یزدی ها ناخن خشک نیستند، قانع اند. آنها قناعت را خساست میفهمند. 


در یزد فامیلیِ "قانع" زیاد پیدا میشود. مانند "دهقان" و "زارع". شاید نشاندهنده همین است که یزدی ها واقعاً قانع هستند یا حداقل بوده اند.

<

به قول برادرم، محمدصابر نی ساز، وبلاگ شخصی جایی است که آدم ارزشی واقعاً با خلوص نیت در آن مینویسد. و باز هم ادامه داد که در ماه حتی اگر یک نفر هم به نحوی وارد وبلاگ آدم بشود و تاثیر مثبتی در وی داشته باشد، برای دنیا و آخرت آدم کفاف میدهد. انشالله که همینطور است.بخشی از عبادت و بندگی ما در این جا هاست. عبادت میکنیم و جهاد میکنیم بی مزد و منت. حقیقتاً نگاهمان به بخشش پروردگار است.اخلاص اگر در یک جای زندگی ام باشد و بتوانم آن را بگویم، همین جا هست. خدا را شکر که وبلاگی بود تا بفهمم معنایِ اخلاص را ...

عبادت امروزم هم انجام رسید. خدا قبول کند.

<

امروز را با اتوبوس به زیارت دوره گذراندیم. اوّل به سمتِ شمالِ مدینه حرکت کردیم جایی که کوهِ اُحُد[1] قرار دارد. به محلّ غزوه­ی احد که رسیدیم آخوندمان در پایِ جبل الرُماه[2] به شرحِ غزوه پرداخت. پس از پیروزی در جنگِ بدر[3]، قریش به مدینه قشون کشید. سپاهِ اسلام در آغوشِ کوه اُحُد به پیشواز سپاهِ کفر آمد. پشتِ سپاهِ اسلام کوه بود و دشمن از آن طرف نمی­آمد[4]؛ با این حال پیام­بر پنجاه تیرانداز را به دیدبانی روی کوه رماه گمارد و گوشزد کرد که دیدبانی خود را رها نکنند. جنگ به پیروزی مسلمانان انجامید و مسلمانان به تعقیب مشرکان شتافتند. همین شد که اکثر تیراندازان به طمعِ غنائم جنگی ترک پُست کردند و به دنبال کُفّار افتادند. تنها ده نفری باقی ماندند. دشمن موقعیت را غنیمت دید و گروهی کوه رُماه را دور زدند و جنگ خطرناکی درگرفت. و بعد شایعه­ی کشته شدنِ پیغمبر و نتیجه، متواری شدن و فرار کردنِ سپاهِ شکست خورده­ی مسلمانان شد، آن هم از ترسِ جان!؟ تنها 3سه نفر با پیغمبر ماندند که به شکافی در کوه خزیدند و دفاع کردند. یکی از آن سه علی بود که همچو پروانه به دور پیغمبر می­گردید در حالی­که هفتاد زخم بر بدن داشت. و دیگری یک زن بود که با چوب از پیامبر دفاع می­کرد. پیغمبر هم زخمی. و حمزه، عموی پیامبر، در بیرونِ شکاف، سیّدالشّهدا می­شود. و شد آنچه شد... شهدای اُحُد را، در قبرستانی در نزدیکی اُحُد زیارت کردیم. سعودی­ها در تمام قبرستان­هایشان مخصوصِ ایرانیانِ شیعه تابلویی نصب کرده­اند به منظور آموزش عقاید! با کلّی غلط، از جمله غلط املایی.

صبح در مسجد قدیم بودیم. یعنی از حدود ساعت بیست و سه­ی دیشب تا اذانِ صبح را در مسجد بودیم. در روضه­ی مطهره[1] برای پدر و مادر و برادران و ملتمسین دعا نماز خواندم. و بعد در محراب تهجد، که الآن محراب را برداشته­اند، یک نماز شب خواندم و در محل دکّه الآغوات[2]نشستم به خواندن و نوشتن. مسجد قدیم صفایش بیشتر است. با آن­که تجملش هم بیشتر است. مسجد پر از ستون است. چرایش را نمی­دانم. فقط می­دانم که مسجد از اوّل سقف نداشته و کم­کم با برگ نخل برایش سقف درست کرده­اند. پس ممکن است که سقف زدن برای اعراب کار سختی ­بوده و برایِ نگه داشتنِ سقف، از ستون­هایِ زیادی استفاده می­کردند. احتمالاً یکی از دلایل فرموده­ی خدا در قرآن که آسمان سقفی است بدون ستون، همین باشد! سقفِ مسجد نقاشی شده و رنگی­ است. دیوارهایِ خانه­ی پیغمبر و فاطمه(س)، فلزی و بلند است به رنگ طلایی و سبز. به نظرم آمد که زندان زیبایی است! درب خانه­ی پیغمبر و حضرت علی و فاطمه به سمتِ مسجد پیدا نیست امّا درب خانه­ی حضرت فاطمه به سمتِ کوچه، که الآن نیز داخل مسجد است، پیدا است. کنارِ باب جبرئیل می­شود و اکثراً باب بسته است و پرده ­ای کشیدند.

به جای مقدمه: دفتر دیگران، آن دسته مطالبی است که به هر وسیله از اشخاص دیگر شنیده یا خوانده ام که خواستم آنرا با خوانندگان این وبلاگ fبه اشتراک بگذارم. یک جور دفتر کپی پیست است اما در این مورد هم سعی میکنم آن چیزهایی که کمتر دیده و شنیده شده اند را نشان دهم.

...

نگرانی اصلی درباره «بوسیدن روی ماه» پیوند دادن مفهوم شهادت و خانواده های شهید به تم های تلخ و مایوس کننده است. پیش از این در سینمای ایران به کرّات با تم «وضع خراب است» در فیلم های روشنفکرانه مواجه بوده ایم و اساساً فیلم های روشنفکرانه بدون نق زدن به وضع موجود و سیاه نمایی و ابراز یأس از آینده اصلاً روشنفکرانه نمی شوند. اما شیفت دادن این فضای تلخ و مأیوس کننده به فضاهای انقلابی بی شک اتفاق جدیدی است. شفاف تر اینکه تصور کنید بجای یک از فرنگ برگشته یا یک بورژوای از همه جا بیخبر در فیلم های روشنفکرانه ی تقوایی و مهرجویی، اینبار در فیلم های اسعدیان یک مادر شهید از خرابی اوضاع و گرفتاری های زمانه حرف بزند. مادر شهیدی که در خانه اش هیچ عکسی از امام(ره) یا رهبر انقلاب نیست و در عوض در کل فیلم با قطب منفی فیلم یعنی کارمند جوان جاه طلب، کم فهم و بی حوصله ی بنیاد شهید –بخوانید نماینده ی حاکمیت متاخر در ایران- درگیر است. کارمندی که در کل سکانس های مرتبط با او زیر عکسی از امام و رهبری در حال هم زدن چای نبات است و دغدغه ی رسیدن به مراتب بالاتر او را از شنیدن درد دل های مادر شهید باز می دارد!

مادر شهید در فیلم اسعدیان ناچار است برای بیرون رفتن ماسک بزند تا هوای زمانه نفسش را تنگ نکند، اتوبوس سوار می شود و هربار از کنار یک اتفاق تلخ همچون تصادف خونبار یک موتور سوار یا دعوا و جنجالی خیابانی عبور میکند، برای دیدن کارمند سابق بنیاد شهید که بیست سال حرف او را شنیده و همدلانه کمکش کرده است به گورستان ماشین های فرسوده می رود، جایی که آقای «مصطفوی»(!) به آنجا تبعید شده است تا جلوی چشم نباشد و جایگاه او به دیگرانی که دیگر از جنس او نیستند رسیده است و... اینها استعاره هایی است که اسعدیان برای القای انفکاک و ناامیدی مادران شهید از ایران امروز بکار می گیرد. اضافه کنید جملاتی چون «ما مال این روزگار نیستیم» یا «ما هم باید مثل ماشین های اسقاطی برویم توی دستگاه» از زبان مادر شهید که تاکید اسعدیان در رسیدن به مقصود خود است.

...

منبع: وبلاگ شخصی وحید یامین پور

<

شب چندباری از خواب بیدار شدم. چون می­خواستم برای نماز صبح مسجدالنبی باشم؛ بیدار خواب بودم. به یاسمن سپردم که بیدارم کند. بیدار که می­شدم می­دیدم هنوز تاریک است و یاسمن هم که هنوز بیدارم نکرده، پس می­خوابیدم. آخرش یک بار بیدار شدم ببینم ساعت چند است دیدم 8:10! تعجب کردم که چرا هنوز تاریک است؟ فهمیدم یاسمن پرده­ی ضخیم و تیره­ی پنجره را کشیده و اتاق تاریک شده است. پرده را کنار زدم و نور بر ظلمت غلبه کرد. یاسمن را هم بیدار کردم و غُرغُر کردم! نماز را که در مسجدالنبی نخواندیم هیچ؛ نمازمان قضا هم شد. این هم از اولین صبح زندگی­مان در شهر پیغمبر. برای صرف صبحانه آماده شدیم. لباسهای سفید و گشاد و خنکی را که با خودم آورده بودم پوشیدم. اگر پیرهنم کمی بلندتر می­بود، بی­شباهت به دشداشه نبود. البته همینجوری هم شبیه عرب­ها یا پاکستانی ها بودم.

یک ساعتی هست که در فرودگاه مهرآباد هستیم. هنوز مدیر کاروان­مان نیامده. مدیرمان رضایی نامی است. میانسال است و درشت هیکل و چهارشانه. وقتی رسیدیم صندلی خالی پیدا می­شد. ولی تا به گپ و گفت­های خداحافظی با خاله و مادربزرگ و خواهر و شوهر خواهرم ایستادیم، صندلی­ها پر شد. حالا هم ساعت یک و نیم صبح است و بیرونِ سالنِ فرودگاه روی جداول نشسته­ایم. به ما گفتند ساعت یک فرودگاه باشیم که ساعت سه و نیم پرواز است. اما روی تابلوها، پرواز ساعتِ پنج اعلام شده. شب خانه­ی مادربزرگم مهمان بودیم. شاید گودبای پارتی! از نوع التماس دعایی­اَش! خاله و خواهر و شوهر خواهر هم بعد بِهِمان اضافه شدند. دو سه روزی است که درگیر خداحافظی هستیم. همه التماس دعا دارند. به هرکه زنگ می­زدیم کلی سفارش می­کرد. سفارش­ها از دعای عاقبت به خیری و تک و توکی فرجِ امام زمان بود تا خریدِ ورقِ قمار که در عربستان ارزان است! یکی می­گفت ناودانِ طلا را که دیدی یاد من کن. دیگری می­گفت سوراخِ تهِ غار حرا را که دیدی یادم کن چون از آنجا مسجدالحرام پیداست. و یکی دیگر هم از گربه­های عربستان گفت که بدجور ریخو هستند!

سفرنامه عمر عمره - سفرنامه عمره دانشجویی

به اسم الله، رحمانِ رحیم. سلام بر محمّد، بنده­ی نیک و پیام­برِ اعظمِ او. سلام بر آلِ محمد و انبیاء پیشینِ وی. سلام بر اولیاء الله و بندگانِ صالحِ خدا. سلام، رحمت و برکت خدا بر ایشان باد. و سلام بر خواننده­ی این سطور.

سلام از ریشه­ی سلم، به معنی «سلامت و بی­گزند باشید» است. البته معنی دیگری نیز دارد که بیشتر به ریشه­ی سلم می­آید: «آشتی بودن» به هر کس که سلام می­دهیم؛ یعنی با وی در آشتی هستیم. خواستم در این «سلام»، به جای «مقدّمه»، کمی با مخاطب صحبت کنم. «سلام» یعنی ابتدایِ صحبت. در اتوبوس هم که نشسته باشید، غریبه­ای بخواهد سرِ بحث را باز کند، یک سلام می­دهد. آشتی بودن و در سلم بودن، به نظر نقطه­ی خوبی برایِ شروعِ صحبت می­رسد.

آن­چه می­خواهم با مخاطب بگویم، از مخاطب است! هرکسی می­تواند خواننده­ی این سطور باشد. امّا هر اثر که نوشته می­شود، با مخاطب خاصّی مکالمه می­کند. جودی دلتون می­گوید: «اگر نمی­دانید مخاطب نوشته­تان کیست؛ برایِ خودتان بنویسید.» می­خواهد بگوید که وقتی برایِ خودتان می­نویسید؛ انگار برایِ مخاطب نوشته­اید. این نوشته برای خودِ من است امّا نه با منظوری مشابه جودی دلتون. پیش از این­که بخواهم کسی از این نوشته بهره­ای ببرد، باید خودم از آن بهره برده باشم! این نوشته، در مسیر بندگی و عبودیتِ من است. شاید «خود خواهی» به نظر رسد امّا اینگونه نیست. بهر­ه­ی من از نوشتنِ این سفرنامه، کسبِ رضایِ خدا پس از انجام رسانیدنِ مسئولیتم است. هر کسی مسئول است که وقتی به عمره می­رود و در این دانش­گاهِ بزرگ، معرفت می­آموزد، بازگردد و به هم­کیشانِ خویش، آن معرفت را بیاموزد. در قبالِ عمره­ای که خدا به من بخشود، وظیفه­ها دارم، و یکی از آن وظایف همین است. حالا ذوق و حوصله داشته­ام، سفرنامه نوشته­ام. یکی آن معرفت را می­آید در خاندان و دوستان نقل می­کند؛ دیگری جور دیگر! این هم یک جورش است! پس مهم­ترین دلیل نوشتنم، این است که پس فردا روزی بتوانم در پیش­گاهِ خدا، جواب پس دهم! نوشتنِ این سفرنامه را وظیفه و تکلیفِ بندگی حس کردم. البته نمی­توانم بگویم این را برایِ خدا نوشته­ام! به چه دردِ خدا می­خورد؟ حال آن­که خدا خودش می­گوید که هرچه می­کنید برایِ خودتان است! بد کنید برایِ خودتان است و خوب کنید باز برایِ خودتان! برایِ دیگران هم نیست! آن­چه کرده­ام برایِ خودم هست، نه برایِ خدا! آن­هایی که فکر می­کنند برایِ خدا کار می­کنند بروند به هرچه کرده­اند شک کنند! خدا چه نیازی به کار ما دارد؟ البته، آن­چه کرده­ام برایِ کسبِ رضایِ خداست. برایِ این است که خدا از من راضی شود.

مخاطب را هم من انتخاب نمی­کنم. خدا هر که را بخواهد پای این نوشته می­نشاند. چه این نوشته گمراه کننده باشد! که خدا هرکس را بخواهد گمراه می­کند! چه هدایت کننده باشد، که خدا هر کس را بخواهد هدایت می­کند!

امّا این را من می­توانم بگویم: دوست دارم مخاطبِ نوشته­ام، جوانان باشند به خصوص دانشجویان. بالاخره صدایِ من از صنف دانشجویان می­آید! لابد در این صنف هم بیش­تر شنیده می­شود! و نیز دوست دارم کسانی که هنوز قسمت­شان نشده و عمره نرفته­اند، این نوشته را بخوانند. چون سعی کرده­ام برایِ مخاطبی که عمره نرفته است، با استفاده از نقشه­ها و عکس­ها، فضایِ مکّه و مدینه را تا حدّ مطلوبی ترسیم کنم.

آنچه در این نوشته نیک است، از الطافِ خداست، و آن­چه در آن ناپسند است، از حقیرِ مقصّر. اگر پسندیدید خدا را شکر نمایید و اگر ناپسند بود با گوشِ جان شنوایِ انتقادات شما هستم.


از طریق این لینک میتوانید فایل pdf کامل سفرنامه را دریافت کنید.

روی صحبتم با خواهرانم است. چیزهایی که همه شنیده اند و میگویند٬ نمیخواهم بگویم. از بد حجابی و بی حجابی نمیگویم. از دختران بی مذهب و لا مذهب و به قول جلال هرهری مذهب هم نمیخواهم بگویم. اصلاً من کمتر با اینها حرف دارم. زیاد هم هستند که با اینها حرف میزنند. من میخواهم با شما چادری ها حرف بزنم. با شمایی که همچون خواهر بزرگتر یا کوچکتر من هستید و برایتان ارزش قائل هستم با شمایی که به عقیده و دینتان پای بندید. با شما خواهری که وقتی با چادر در میان بدحجابی ها میبینمت، من، احساس غرور میکنم! من نه سر پیازم و نه ته پیاز. ولی از دیدن شما، لذت میبرم...

این آدرس را ببینید:http://picuu.com/creator.

طراحی تی شرت یکی از چیزهایی است که خیلی به آن علاقه مندم ولی فرصت و امکانش نبوده. جدیداْ با سایتی به نام پیک یو یو آشنا شده ام که این کار را به راحتی انجام میدهد و میتوانید یک عکس را آپلود کنید و روی تی شرت بگذارید و همانجا بخرید که این کار کمتر از نیم ساعت انجام میشود. ولی هزینه اش زیاد است. مثلاْ یک تی شرت را ۱۷هزار تومان میفروشد. در آنجا یک فروشگاه هم میتوان زد. وارد سایت که بشوید راحت همه چیز را یاد میگیرید.

یک فروشگاه زده ام ولی زیاد نمیتوانم رویش کار کنم. اگر هنرمندی پیدا شود و طرحهای دینی و عقیدتی مناسب تولید کند خیلی خوب است. طراحی تی شرت بکند ولی چون قیمتها در این سایت کمی گران است جای دیگری چاپ کند یا هر کار دیگری. حتی طراحی خالی در این سایت هم به نظر خوب است. با جملات ساده میتوان طراحی های زیبا انجام داد. مثل جملات قصار. چند روز پیش مسافرت رفته بودیم چالوس و نمک آبرود. در جنگل تابلوی زیبایی دیدم با این عنوان : طبیعت را دوست دارم و خالقش را بیشتر. دیدم این جمله چقدر زیباست و توانایی این را دارد که روی تی شرت برود. همین شد که در سایت پیک یو یو فروشگاهی باز کردم با نام خالق و تی شرتی با همین یک جمله در آن گذاشتم: I Love Nature but more its Creator. یک جمله خیلی ساده و زیبا.

از این جملات و کارهای گرافیکی ساده و زیبا و در عین حال معنوی، زیاد میشود کرد. متاسفانه در این طیف کارها بچه های مذهبی فقط بلدند عکس ایت الله خامنه ای و یا شهدا را زودی بچسبانند روی تی شرت و تی شرت مثلاً مذهبی تولید کنند! اینجوری که نمیشود فرهنگ دینی تولید کرد.

سایت این است: www.picuu.com و فروشگاه من نیز : http://picuu.com/creator

اگر هنرمند خوش ذوقی فروشگاهی در این سایت زد من را نیز خبر کند. اگر بتوانم کمک نیز میکنم.

<

بعضی وقتها ایده هایی به قلبم میرسد که یا اجرایش میکنم یا نه. در هر دو حالت ناراحت و ناراضی هستم. اگر اجرایش نکنم از این ناراحتم که این ایده به من رسید ولی من در قبالش کاری نکردم. فردا پیش الله چه جوابی بدهم؟ و اگر اجرایش کنم از این ناراحتم که من میتوانستم از این وقتم بهتر استفاده کنم. حال آنکه من در اجرایی کردن این ایده بسیار وقتم تلف شد چرا که من متخصص در آن رشته نبوده ام و هرچقدر هم ایده و فکر من خوب بوده باشد، در زمینه اجرا کاستی هایی دارم که طبیعی هم هست و این کاستی ها وقت آدم را زیاد میگیرد. نگاه کنید، من با فتوشاپ زیاد کار کرده ام. و یک پوستر معمولی را اگر طرحش در ذهنم باشد میتوانم در یک ساعت طراحی کنم. بیشتر وقت هم صرف پیدا کردن عکسهای مورد نیازش در اینترنت و جاهای دیگر میشود وگرنه اگر همه عکسها و لوازمش را در اختیارداشته باشم خیلی سریع میتوانم درستش کنم. ولی یک نفر که تازه کار است شاید یک روز کامل باید وقت بگذارد تا بتواند یک پوستر طراحی کند آخرش هم مثل پوستر من نمیشود! ولی این احتمال وجود دارد که به فکر این فرد تازه کار ایده ای برسد که بسیار بسیار بسیار از ایده من بهتر باشد. ایده چیزی نیست که به تبهر دست کار داشته باشد. بلکه به مهارت فکر و تفکر عمیق وابسته است. کسی که کارش فکر کردن است چه بسا بهتر از یک سینماگر میتواند یک داستان ببافد. آنهم یک داستان عمیق و نه سطحی.

در برخی زمینه ها که اکثراً هم هنری هستند فکرهایی به من میرسد که یا نمیتوانم اجرایش کنم یا اگر هم اجراییش کنم احتمال خوب از آب در آمدنش کم هست؛ مثل فیلم "میدان انقلاب اسلامی" که ساختم ولی هم از نساختنش ناراحت بودم و هم حالا از ساختنش خیلی احساس رضایت ندارم. همچنین کارهای هنری معمولاً ریزه کاری هایی دارد که یک متفکر هرچقدر هم متبهر باشد احتمال دارد آنها را نداند. ایده هایم را در این دفتر مینویسم و میدانم که نیاز به چکش کاری زیادی هم دارد. ممکن است یک نفر پیدا شود از ایده ای خوشش بیاید و آنرا عملی کند و ایده را هم چکش کاری کند. اینها را مینویسم تا خودم به کارهای اصلی زندگی ام برسم و بتوانم آنها را مدیریت کنم و در کنارش از کنار این ایده هایی که به فکرم میرسد نیز راحت نگذشته باشم و این ایده ها را در خود زندانی نکرده باشم. حداقل اینجا باشد نکند یکی از آن استفاده ای ببرد.

اگر کسی ایده ای را عملی کرد خوشحال میشوم به من هم اطلاعی بدهد تا بدانم به یک دردی خورده است. استفاده از ایده ها حتی در سطح تجاری هم اگر باشد، مجانی است. البته چون ایده ها برای مصرف تجاری نیست و بیشتر فرهنگی است، احتمال تجاری شدنش کم هست ولی به هر حال هرکه بتواند تجاری نیز بکند، چه بهتر! برای خدا مینویسم تا پس فردا جوابی داشته باشم به الله بدهم.

<

به مزامیر[1] توجّه کنید چرا که کشورهایی را با قاطعیّت نام می­برد که با پادشاه جنوب متّحد خواهند شد. در این پیشگویی بسیاری از کشورهایِ میانه­رویِ اسلامی حضور دارند که با آشور[2]، یا آلمان امروزی متّحد خواهند شد. از آنجایی که این اتّفاق پس از پیروزی آلمان و اتّحادیّه اروپا در نبرد با شاهِ جنوب روی خواهد داد؛ می­توانیم نتیجه بگیریم که این کشورها در گردبادی که در دانیالِ 11:40 توصیف شد، از بین نخواهند رفت.

«ای خدا، ساکت منشین! هنگامی که دعا می­کنیم، خموش و آرام مباش! برخیز و ما را نجات ده! ببین چگونه دشمنانت شورش می کنند و آنانی که از تو نفرت دارند به مخالفت و دشمنی برخاسته­اند. آنها بر ضدّ قوم خاصّ تو نقشه­های پلید می­کشند و برای کسانی که به تو پناه آورده­اند، توطئه می­چینند.» (کتابِ مزامیر، 3-83:1) «نیروهایِ ناپیدایِ»[3] خدا، اعضایِ بسیار برگزیده­ی او در کلیسا هستند. در میانِ این مللِ جنگجو، خداوند از مردم خود محافظت می­کند. (کتابِ مکاشفه، 12:14) همچنان که در بسیاری از پیشگویی­های دیگر کتاب مقدس، برگزیدگان خداوند را در صحنه می­بینیم.

«دشمنان»، کشورهایِ متّحد اسلامی هستند همراه با شاهِ شمال که بر نوادگانِ اسرائیل خواهند شورید. قربانیان در ابتدا امریکا و انگلیس و یهودیه (منطقه کوچکی که امروزه اسرائیل نام دارد) خواهند بود. پیشگویی­هایِ کتابِ مقدّس به ما می­گویند که مردمِ اسرائیل در آخرالزّمان، به ندرت مانند جوجه­ی احمق، ترسو و ساده­لوح هستند. (کتابِ هوشع، 12-7:8) دشمنانشان از نقطه ضعف­هایِ آن­ها سوء استفاده می­کنند. (هوشع 5:5) خداوند تنها در صورتی از مردمِ اسرائیل محافظت خواهد کرد که تسلیم وی باشند ولی آنها در این آخرالزّمان مسلِم نیستند.

این اتّحادی شوم و پرنیرنگ خواهد بود: «می­گویند: بیایید قوم اسرائیل را نابود کنیم تا نامش برای همیشه محو شود.» (مزامیر 83:4) هدف آن­ها این است که اسرائیل را، که امریکا و انگلیس را نیز شامل می­شود، کاملاً نابود کنند. رهبرِ ایران، محمودِ احمدی­نژاد، قسم خورده است که نامِ اسرائیل را از روی نقشه پاک خواهد کرد. امّا دشمنانِ توصیف شده در آیه­ی 83 مزامیر، چیزی بیش از کینه و دشمنی دارند. آن­ها می­خواهند نامِ مقدّس اسرائیل را برای همیشه محو کنند.

این پیش­گویی درباره­ی آن­چه که قرار است در آینده­ی نزدیک اتّفاق بیافتد، به ما بینش می­دهد: آزمایش سخت و دورانِ قدرتِ کافران[4](متی 24:21 و لوقا 21:24)[5] خداوند ملّت اسرائیل را سخت­تر و شدیدتر از هر زمانی در تاریخ­شان مجازات خواهد کرد؛ و این­ها همه به دلیل زیادیِ اعمالِ شنیعِ آن­هاست.

«همه­ی دشمنان با نقشه­ی نابودی ما موافقت نموده­اند و بر ضد تو هم­دست شده­اند: ادومیان، اسماعیلیان، موآبیان، هاجریان، مردمان سرزمینهای جبال، عمون، امالیق، فلسطین و صور. آشور نیز با آنها متحد شده و از عمون و موآب که از نسل لوط هستند حمایت می­کند.»(آیاتِ 5 تا 8 از باب 83 مزامیر) اسامی­ای که در ادامه می­آید نام مدرنِ ملّت­هایی هستند که گفته شد؛ بر مبنایِ تدریسِ هربرت آرمسترانگ در دانشگاهِ سفیر[6]: Edom=ترکیه، Ishmaelites=عربستانِ سعودی،Maob=اردن،Hagarenes=سابقاً در منطقه­ای که اکنون سوریه نام دارد ساکن بودند،Gebal=لبنان،Ammon=باز هم اردن. (ما درباره­ی تطابق این کشورها نمی­توانیم با قاطعیت صحبت کنیم امّا این تطابقِ نسبی، شکلِ تقریبی و خوبی به ذهنیّت ما می­دهد.)

نوشته­ی زیر با عنوانِ «واقعیتِ مسئله­ی نژادی» در مجله­ی «واقعّیتِ آشکار» چاپ شده است: «به برخی از پسرانِ عیسو[7] توجه کنید: تِمان[8]، عُمر[9]، امالیق[10] (سِفرِ پیدایش، 25:11) این اسامی یهودی نیستند! البته برخی ادّعا می­کنند که یهودیان، فرزندانِ عیسو هستند. چنان­که ما در حالِ حاضر می­بینیم، دروغی بزرگ­تر از این وجود ندارد. عیسو که ادوم[11] نیز گفته می­شود، در جنوبِ شرقی فلسطین در نزدیکی پترا زندگی می­کرد که در حالِ حاضر عرب­های بادیه نشین در آن­جا زندگی می­کنند. پس فرزندانِ عیسو کجا رفته­اند؟ از زمانِ بخت­النّصر که آن­ها را به اسارت گرفت این مردمان برایِ هزار سال از تاریخ محو می­شوند و بعد ناگهان در ترکستان که در آسیای مرکزی واقع است، شهری به نام امالیق می­یابیم.(از صفحه­ی 451 کتابِ پاول هرمان[12] با نامِ Sieben vorbei undAchtVerweht) مصریان، امالیقان را آمو می­نامیدند. امروزه در ترکستان رودی به نام آمو وجود دارد! در زمان کتاب مقدس، ادومیان در کوهِ سیر[13]ساکن شدند. (سِفر پیدایش 32:4) در ترکستان، «سیر دریا» یا رود سیر نیز وجود دارد. قبیله­ی حاکمِ ترک، عثمانی[14] است. پیشگویی­هایی که به عیسو یا ادوم اشاره می­کنند قبیله­ی تِمان را بعنوانِ قبیله­ی حاکم در آخرالزّمان نام می­برند. (آیه­ی 9 کتاب عوبدیا)[15] نتیجه­ واضح است. ترک­های عثمانی پسران تمان هستند. در طول هزاره­هایِ گذشته حروف صدادار در املایِ این کلمات به ندرت تغییر کرده­اند. ترک­ها یا ادومیان از آسیایِ مرکزی به آسیای صغیر نقلِ مکان کردند. این مکان همان جایی است که امروزه فرزندانِ عیسو در آن زندگی می­کنند. ترکیه، تنگه­ی داردانل یا چهارراهِ کشورها را کنترل می­کند.(عوبدیا 14) امروزه بسیار واضح است که عیسو یا ادوم ترکیه است... فلسطینیانِ باستان، که از مصرایم[16] آمده بودند از  زمانِ ابراهیم تا به حال در جنوبِ فلسطین ساکن هستند. (سِفر پیدایش، 21:34) آن­ها هنوز هم در نوارِ غزّه­ی فلسطین حضور دارند؛ که به مزاحمت خود پایان نمی­دهند.(سِفر زکریا، 7-9:6) ... فلسطینیانِ باستان و کفتوریان[17] هر دو کنعانیان[18] را در جنوبِ فلسطین از بین بردند و در سرزمینِ آن­ها زندگی کردند. (سِفر تثنیه، 2:23) تعجّبی ندارد که از کنعانیان تنها تعداد محدودی باقی مانده­اند.» (ژولیه 1957)

جایِ عراق، ایران، مصر، لیبی و اتیوپی در پیشگوییِ آیه­ی 83 از کتابِ مزامیر خالی است. آیا دلیلش این است که این کشورها تا قبل از این مرحله توسط شاهِ شمال شکست خورده یا کنترل شده­اند؟ آیه­ی 83 از کتابِ مزامیر کشورهایی را برایِ ما نام می­برد که وقتی آلمان و اروپا، ایران و اسلامِ رادیکال را شکست دادند؛ با ایران متّحد نخواهند شد.

هیچ­گاه در تاریخ چنین اتّحادی برای حمله و نابودیِ کامل اسرائیل وجود نداشته است. با توجّه به مزامیر، کتابِ مقدّس این­گونه بیان می­کند: «در تاریخ  هیچ شاهدی از بحرانِ کشور اسرائیل بر اثر اتّحاد کشورهایِ نام­برده در مزامیر وجود ندارد...» تفسیرِ لانگ[19] این نکته را برجسته می­کند: «هرگز از این10 ملّتی که با عنوانِ متّحدینِ علیه اسرائیل از آن­ها یاد شده است، در جایی دیگر و در یک زمان، با این عنوان به آن­ها اشاره نشده است.» تفاسیرِ دیگر نیز همین نکات را خاطرنشان می­کنند. پس این پیشگویی باید در مورد آخرالزّمان باشد!

اکثرِ مسلمانان در جنگِ جهانی دوم با آلمان متّحد بودند. آن­ها از آن­چه که هیتلر با یهودیان می­کرد آگاه بودند و ما از احساسِ بسیاری از مسلمانان در مورد یهودیان آگاهیم. عرب­هایِ میانه­رو امروز به نیروهایِ آلمانی خواهند پیوست. این اتّفاق در حال وقوع است. کویت مثالی از این کشورهاست. در سال 2010 امیر کویت، شیخ صباح الاحمد الصباح، به اروپا رفت تا برایِ برقراری ارتباط نزدیک­تر با برلین و کلیسای کاتولیکِ روم تلاش کند. گزارش­های به­دست آمده از ملاقات وی در 28 آوریل با صدرِ اعظمِ آلمان، آنجلا مرکل[20] و تجّار آلمانی، نشان می­دهد که او پیشنهاد میزبانیِ روابط دو جانبه­ای را به آلمان داده است که اتّحاد کویت و برلین را محکم­تر می­کند. (کویت تایمز[21]، 28 آوریل 2010) یک مقامِ کاتولیک گفت: سفرِ او به واتیکان این امکان را به امیر و پاپ می­دهد که «احترام و دوستی­شان را بروز دهند» و «روابط خوبی که بین مقرّ اسقفِ مقدّس[22] و کویت وجود دارد» را تقویت کنند.

این یک نمونه­ی خوب از چگونگی به واقعیّت پیوستنِ آیه­ی 83 مزامیر است. این ملاقات­ها طرفین را برای اتّحادِ آیه­ی 83 آماده می­کند. مثال دیگر، اماراتِ متّحده­ی عربی است. برایِ مدّتی، فرانسه نیرویِ آلمان را به ساختِ کشتی­هایِ جنگی و برنامه­ریزی برایِ فعالیّت­هایِ مشترکِ بین فرانسه و آلمان محدود کرد تا یک شرکتِ کشتی­سازی مشترکِ اروپایی بوجود آید. تمرّد و لجاجت خاصّ (و بدون شکّ، استراتژیک) فرانسه در این معامله، به بحران منجر شد. این مسئله یکی از کارخانه­هایِ درگیرِ آلمان، ThyssenKrupp، را ترغیب کرد «تا تولید کشتی­هایِ غیرِنظامی را کنار بگذارد و کارخانه­هایش را به تولیداتِ نظامی اختصاص دهد. این کارخانه در حالِ ورود به یک «شراکتِ استراتژیک» با شرکت ابوذبی مار [23] در اماراتِ متّحده عربی است. قراردادِ آن­ها بر اتّحاد نظامی بینِ آلمان و امارات صحّه می­گذارد و احتمالاً باعث می­شود تا امارات، صادراتِ نظامیِ آلمان را در دست گیرد و به کارشکنی­های نابودکننده­ی صنعتِ کشتی­سازیِ آلمان-فرانسه، پایان دهد...» (سایت German-Foreign-Policy.com، 26 اکتبر 2009)

همچنین آلمان در زمانی­که خاورمیانه به علّت عزلِ شاهِ ایران بی­ثبات شده بود، قایق­هایِ پاسبانِ نیرویِ­دریاییِ بحرین را تأمین می­کرد. در سال­هایِ اخیر صادراتِ نظامیِ آلمان به بحرین افزایش یافته است. مخصوصاً آن نوع تسلیحاتی که برایِ سرکوب شورش­ها استفاده می­شوند. این کشورهایِ کوچکِ غنی از نفت که درباره­ی آن­ها بحث شد، به قسمتِ جنوب شرقیِ زمین­هایِ وسیع عربستانِ سعودی متّصل هستند. ما بر این باوریم که آن­ها هم اسماعیلی­اند و از منظرِ کتابِ مقدّس، صرفِ نظر از مرزهایِ جدیدشان، قسمتی از عربستانِ سعودی به حساب می­آیند. مسئله­ی اصلی این است که هم­اکنون آلمان در حالِ بنا کردن اتّحادی با عرب­هایِ میانه­رو می­باشد که این موضوع راه را برای وقوعِ آیه­ی 83 مزامیر هموار می­کند. عربستانِ سعودی نیز بیشتر به آلمان نزدیک می­شود تا منافع امنیتی خود را دربرابر ایران تأمین کند چرا که امریکا هر روز ضعیف­تر می­شود و بیشتر از خاورمیانه عقب­نشینی می­کند.

همچنین پیشگوییِ آیه­ی 83 از کتابِ مزامیر ارتباط بسیار زیادی با پیشگویی­هایِ دیگرِ آخرالزّمانی در کتابِ مقدّس دارد. به هر حال خدا به ما می­گوید که آیاتِ مختلف کتاب مقدّس را کنار یکدیگر بگذاریم تا پیشگویی­ها را متوجّه شویم.(کتابِ اشعیا، 28:13)[24]

آیا این آیه با آن­چه دانیال در یک الهام دید، ارتباطِ نزدیکی دارد؟ «و در آخرالزمان، پادشاه جنوب بر او یورش خواهد برد. و پادشاه شمال با ارّابه ها و سواران و کشتی­های بسیار همچون گردباد به مقابله با او خواهد آمد و سیل آسا به سرزمین­های زیادی یورش خواهد برد و آنها را تسخیر خواهد کرد و سرزمین مقدّس را نیز مورد تاخت و تاز قرار خواهد داد. ولی از بین این قومها، ادومی­ها و موآبی ها و اکثر عمونی­ها جان سالم به­در خواهند برد.»(دانیال 41-11:40) ناحیه­ی اردن (که در این­جا با عنوانِ ادوم و مُوآب از آن یاد شده) باقی خواهد ماند.

«اما مصر و سرزمین­های بسیار دیگر به اشغال او درخواهند آمد.»(آیه­ی 42) احتمالاً به دلیل اتّحاد مصر با پادشاهِ جنوب، توسط شاهِ شمال شکست خورده یا کنترل خواهد شد. در حالِ حاضر جریانِ اسلامِ رادیکالی که توسط ایران رهبری می­شود، در مصر، الجزایر و لیبی و اتیوپی بسیار قوی است. احتمالاً اسلام به زودی کنترلِ این کشورها را به­دست می­گیرد. به نظر می­رسد ایران در شرفِ تبدیل شدن به یک ابرقدرتِ جهانی است. مطمئناً پیشگویی­هایِ دانیال در مورد ایران، عراق، مصر، لیبی و اتیوپی صادق هستند چرا که این کشورها در اتّحادِ گفته شده در مزامیرحضور ندارند.


[1] Psalm: زبور داوود

[2] Assyria

[3] God's hidden ones

[4] Gentile: کسی که کلیمی و در برخی ترجمه­ها مسیحی، نباشد. از دیدِ یهودیان معادلِ Pagan و به معنایِ کافر است.

[5] Matthew 24:21 ; Luke 21:24

[6] Ambassador College

[7] Esau

[8] Teman

[9] Omar

[10] Amalek

[11] Edom

[12] Paul Herrmann

[13] Seir

[14] Ottoman

[15] Obadiah 9

[16] Mizraim

[17] Caphtorim

[18] Canaanites

[19] Lange Commentary

[20] Angela Merkel

[21] Kuwait Times

[22] Holy See

[23] Abu Dhabi Mar Co. (ADM)

[24] Isaiah, 28:13

شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

چند روزه که سرما خوردم وسط این گرما! که البته از الطاف "کولر"ه. هروقت مریض میشم میفهمم که چه اشتباه بزرگی کردم به خاطر دانشگاه از خونوادم دور شدم و نمیفهمم چرا موقع انتخاب رشته این چیزا رو نمیفهمیدم!

بازم خدا رو شکر الآن حسین هست که مراقبم باشه... اما مشکل اینه که به حسین هم سرایت کرد و مریض شد! پا شدیم اومدیم ولایت (به قول حسین!) به امید پرستاری و دلگرمی... واقعا هم کنار خانواده بودن تاثیر داشت. حسین که مریض نشده خوب شد! من هم خیلی بهترم بحمدالله.

ولی اون چیزی که باعث شد بیام این چیزا رو بنویسم...

مریض که میشیم، دارو ، دکتر ، استراحت .... ولی چقدر دعا برای شِفا میکنیم؟ بله اگه مریضی خیلی سخت و طولانی شد و لاعلاج بود یادمون می‌افته که هوالشافی و حالا ، دعا ، دخیل ، نذر ... 

انقدر که تو دینی دبیرستان بهمون گفتن اینکه فکر کنیم دارو مستقل از خدا شفابخشه و فلان و فلان میشه یه نوع شرک (عین مثال کتاب درمورد دارو بود منتها جمله بندیش خاطرم نیست.) مثقالی در ما اثر نکرد! دین و زندگی رو با کنکور سپردیم به خاطرات. حالا اگر احیانا یادمون باشه هم این جملات وتعابیر اصلا برامون کاربردی نشده ، وارد زندگیمون نشده. لقلقه ی (نظری راجع به املاش ندارم!) زبان شده برامون. حالا بگذریم از نظام غلط درمانی و دارویی که باهاش سر و کار داریم و معلوم نیست شِفا میده یا شَفا! اون قسمت شخصی و مربوط به خودمون هم هنوز میلنگه...

چند روز پیش روز داروساز بود دوست عزیزم ساره برام دعای خیلی قشنگی کرد ، که ان شا الله در حال کار کردن روی رساله طب الرضا ببینیمت. (شرمنده ام که عین جمله رو به خاطر ندارم.) واقعا ان شا الله توفیق داشته باشم قدمی برای جایگزینی طب اسلامی (البته نه از نوع التقاطی با طب سنتی و سوزنی و ...) با طب شیمیایی ،که فعلا خودم هم دست نیازم رو به سمتش دراز کردم، بردارم.

<

بی بی سی فارسی هم از دست رفت!

روزی بود میامدند میگفتند، چرا صدا و سیما بی طرف نیست؟ چرا طرفداری میکند؟ اصلاً چه معنی میدهد رسانه جانب کسی را بگیرد؟ نگاه کن بی بی سی را. چقدر زلال است! چقدر بی طرف! چقدر خوب است! چقدر ناز است!  چقدر فلان است! آخ که چقدر از این حرفها مور مورم میشُد!  آخر آن روز که این گنده گوزی ها را میکردند، بی بی سی فارسی هنوز چند ماهه بود. تازه متولد بود. حالا که دو سالش شده بیا ببین چقدر زلال است! طرفداری و جبهه گیری اش، کوس بی آبرویی اش را در جهان نواخته. آنکه منکرش شود فقط خودش را ضایع کرده است. صدای امریکا همان وقتها هم تابلوی دو عالم بود. بی بی سی هم بود منتها ورژن فارسی اش نوزاد نوپایی بود که لیبرالهای وطنی فکر میکردند هنوز چهره اش موجه است. حالا که یک لحظه هم نمیشود تحملش کرد. از بس یک جانبه گراست. یک موقعی زیرکانه جوری حرف میزد که نمیشد فهمید طرفدار کیست و به قولی مردم را هم خر میکرد و هم خرشان میکرد تا نفهمند خر شده اند! ولی حالا اگر هم خر کند نمیتواند آدم را خر کند که خرش نکرده است!!!(پیچیده شد!) مشخص است که به دنبال مناقع خودش است. 

البته ما عقیده نداریم که رسانه بی طرف است. اصلاً عقیده نداریم هیچ آدمی بی طرف است. انسان همیشه ولایتی را پذیرفته. حالا یا ولایت الله است یا ولایت شیطان و خارج از این دو نیست. فرض کنید کسی را که میگوید من طرفدار هیچ کس و هیچ چیزی نیستم، من به هیچ چیزی گرایش ندارم، ولایت هیچ چیز را نپذیرفته ام. وقتی از او بپرسیم آیا طرفدار این حرف هستی که بی طرف هستی و به هیچ چیز گرایش نداری؟ حتماً میگوید بله! پس او حداقل طرفدار یک چیز هست و یعنی ولایت این سخن خود را که سخن شیطان است پذیرفته، و این ناقض حرف اوست. اصلاً نمیشود کسی به چیزی گرایش نداشته باشد. اگر یک انسان بنشیند یک جایی و هیچ چیزی نگوید و هیچ کاری نکند و هیچ فکری هم نکند، او میشود کسی که به هیچ چیزی گرایش ندارد! مثل دیوار! مثل صندلی! البته ما حتی برای اینها هم قائل هستیم که شکر خدا را میگویند ولی مساحمتاً میگوییم بی جهت هستند. اگر آدم برود آب بخورد یعنی به زنده بودن خود گرایش دارد. و این از حداقل هاست. اصلاً آدم بی گرایش و بی جهت وجود ندارد.

رسانه ملی با وجود انتقادهای بسیار بسیار بسیار زیادی که به آن داریم، حداقل این دروغ بزرگ را نمیگوید که بی طرف است، میدانیم که اگر اشتباه هم میکند، ولی حداقل تلاشش این است که طرف حق را بگیرد. ولی بی بی سی فارسی این دروغ بزرگ را در پاچه لیبرالهای وطنی چپانده که بی طرف است! ارواح عمه ات! تو هم جیره خوار ملکه انگلیس هستی. (چشم ملکه کور نمیگوییم بریتانیا! همان انگل و ساکسون بودن برایتان زیادی است)

<

کتاب الکترونیک غربزدگی را روی گوشی ریخته ام و وقت بشود میخوانم. مخصوصاً قبل از خواب. داشتم میخواندم، مثل باقی نوشته های جلال، سریع و با خشم. خصوصیت نوشته های جلال این است، خشن و بریده و کوتاه. خسته که شدم رفتم به آخر کتاب که زندگینامه جلال را آورده بود. با زندگی اش کم و بیش آشنا هستم اما خواستم این یکی را بخوانم تا مگر چیز جدیدی عایدم شود. دیدم کسی که این زندگینامه را نوشته تا آنجا که توانسته به قسمتهایی از زندگی جلال پرداخته که از دین برگشته است و سخنی از اعتقاد دوباره اش به اسلام نیاورده. در لیست آثارش آنهایی که بحث برانگیز تر است، مثل "سفر به ولایت عزرائیل" را نیاورده. دیدم یک غرب زده آمده جلال را و غربزدگی اش را از خود کرده!

میدانید چه میشود یکهو میبینیم در فتنه میایند میگویند امام خمینی هم سبز بود؟ چطور میشود که موسویِ لیبرال، میاید از امام خمینی میگوید؟ از آرمانهای انقلاب؟ چه میشود شهید همت یکهو میشود اصلاح طلب؟ چه میشود اینهمه شهدای ما را جبهه لیبرال مصادره میکند؟ چه میشود انقلابمان را اصلاح طلبان از خود میکنند؟ مشکل از آنجاست که ما جلالهایی داشتیم و از خود راندیم، دشمن آنها را قاپید! از خود کرد! خنده دار است، غربزدگی جلال را غرب از خود میکند. شریعتی خود را از خود دور میکنیم. طالقانی را از خود میرانیم. دشمن اینها را میقاپد. پس فردایش میاید میگوید اینها مال من هستند، پس انقلابتان و خمینی تان و شهید همتتان هم مال من است! ببینید امام خمینی فلان جا از روحانیت بد گفته است!!!

امروز هم همین است. ما وقتی احمدی نژاد را از خود برانیم دشمن آنرا میقاپد همانطور که گذشتگانمان را قاپید. خنده دار نیست؟ وقتی حسن عباسی را مدام تکفیر کنیم، پس فردا که سرش را زمین گذاشت، دشمن او را میقاپد! زبانم لال پس فردا که حضرت ماه، آیت الله خامنه ای سرش را زمین گذاشت؛ همین اصلاح طلبان و غرب زده ها و لیبرال ها، میایند او را هم میقاپند! ما وقتی قدر سرمایه های خود را ندانیم اینگونه میشود. مگر نشد؟ مگر خنده دار نبود که غرب زده ها جلال را از خود کنند؟ مگر خنده دار نیست که غرب زده ها شریعتی را از خود میکنند؟

میدانید رازش چیست؟ رازش در این مثال است: اگر به شما انتقاد کنند که شما انتقاد پذیر نیستید، تنها راهی که میتوانید این انتقاد را منکر شوید؛ این است که این انتقاد را بپذیرید! وقتی یک نفر میگوید غرب بد است؛ تنها راهی که غرب میتواند با آن مبارزه کند این است که صدای او را مصادره کند. نتیجه چه میشود؟ این میشود که صدایی از خود غرب میاید که میگوید غرب بد است! آنوقت اگر این حرف را بپذیریم، نتیجه این میشود که این صدا هم که از غرب میاید بد است. پس منفی در منفی مثبت میشود و در نتیجه غرب خوب است! یا به طور ساده تر اینکه اگر غرب واقعاً بد است پس چرا این صدا را خودش پخش میکند؟(سوالی که خیلیها میپرسند وقتی با چنین مسائلی روبرو میشوند) و اگر نپذیریم این میشود که غرب خوب است!!! البته غرب صدای این کسانی را که قاپیده است فقط برای کسانی مثل ما پخش میکند تا اعتقاداتمان سست شود. هرگز نمیرود صدایشان را در خود امریکا پخش کند.

تا جان بر تن دارم از این اشخاص دفاع میکنم؛ از همین کسانی که خیلی ها به خاطر اشتباهات جزئی یا حتی کلی شان، تکفیرشان میکنند. چون میدانم اینها خط مقدم جنگ هستند و اگر اینها را از دست بدهیم، پس فردا دشمن تا یک قدمی دروازه های شهر اعتقاداتمان پیش میاید و مدعی میشود که اسلام شما و رهبر و پیغمبر شما نیز، از ما بوده اند!

<

حدوداً دو سالی میشود که هروقت بتوانم کلاسهای حسن عباسی را میروم. اگر این کلاسها هیچ چیزی برایم نداشته باشد، این را برایم داشته که بتوانم به یک مسئله از جهات مختلف بنگرم. البته در حدی که میتوانم. به قول مطهری، معلمی را دوست میدارم که اندیشیدن را به من آموزد نه اندیشه را. من اصلاً کاری به سواد حسن عباسی ندارم. چیزی که محل منازعه بسیاری است با وی. میگویند دکتر نیست! میگویند درس آکادمیک نخوانده! من جور دیگری به اینها مینگرم. میبینم کسی که درس آکادمیک نخوانده دکتر نیست، چطور میتواند اینهمه معلومات داشته باشد؟ اشان واقعاً نابقه است. اصلاً مدرک برایم محل اعرابی ندارد. اتفاقاً چه خوب است که استاد عباسی دکترا نگرفته است. چرا که او از پیش قراولان مخالفان نظام مدرک گرایی است و چه بد میبود اگر خودش مدرکی میداشت. مانند حضرت آقا، آیت الله خامنه ای. به ایشان خواستند مدرک دکترای افتخاری بدهند، قبول نکرد. اگر قبول میکرد جای سوال داشت. ایشان که از مدرک گرایی انتقاد میکند اگر دکترا را قبول میکرد برایم جای سوال ایجاد میکرد. آنچه در مورد حسن عباسی مرا مجذوب خود میکند، حتی معلومات بالایش نیست، چرا که آنهایی که میشناسندش میدانند کسی که در دهه چهارم زندگی تمام موهایش را سفید کرده، چه رنجهایی که کشیده و چه تلاشها و جهادهایی کرده است. آنچه حسن عباسی را در چشمم عزیز کرده، نبوغ بالایش است. هوش سرشارش است. حقیقتاً باهوش است. تیز بین است. کتاب طرحی از یک زندگی را که میخواندم، دانشجوهای شریعتی وقتی میخواستند از او تعریف کنند میگفتند: وقتی از مرحوم شریعتی سوالی میپرسیدیم و به زعم خودمان سوال سختی بود که استاد را به دام میانداخت، او از دیدی دیگر و از بالاتر از آنچه ما میدیدم، چنان به سوال جواب میداد که با خود میگفتیم چه سوال احمقانه ای پرسیدیم! چقدر نگاه ما خرد و ریز و کوته بینانه بود! عباسی هم همینگونه است، وقتی به یک معضل اجتماعی پاسخ میدهد، میبینیم که چقدر ما بد نگاه میکنیم! خودش اعتقاد دارد برای حل یک معضل اجتماعی نباید فقط آنرا در نظر گرفت، بلکه باید از بالا به تمام جوانبی که با آن معضل در ارتباط هستند زیر نظر گرفت.

چند روز پیش مستند شوک که در مورد رانندگی در تلویزیون پخش میشد از دوربینهایی گفت که در تهران نسب کرده اند تا ماشینها وارد منطقه طرح ترافیک نشوند. و از مشکلاتش میگفت، مثلاً خیلی ها با چسباندن کاغذی روی پلاکشان از دوربینها میگریزند و البته در این زمینه شغلی هم ایجاد شده است! بعضی جاها کنار دوربینها کسانی هستند که بهشان پول میدهی تا پشت ماشین شما راه بروند تا از دید دوربین خارج شوی و پلاک خوانده نشود! این هم شغلی است! بعد آمد با پلیس صحبت کرد و پلیس هم قول داد که متخلفین را مجازات میکند! وقتی دقیق نگاه میکنید میبینید طرح ترافیک برای دو هدف اساسی ایجاد شده است. یکی کنترل آلودگی هوای تهران و دیگری کنترل ترافیک مناطق پر رفت و آمد تهران. ما باید این ضرب المثل انگلیسی را آوریزه گوشمان کنیم: آنقدر پول نداریم که جنس ارزان بخریم! ما انقدر پول نداریم که طرح ترافیک ایجاد کنیم! به مغز ناقص بنده که معلومات خاصی در این زمینه ندارم و اصلاً به من مربوط نیست میرسد که راه حل این مسئله در جلوگیری از مهاجرت مردم به تهران است. راه حل این مسئله در خروج مردم و بسیاری از نهادهای غیرضروری از تهران است آنوقت مسئولین بلند مرتبه نشسته اند چه میکنند؟ سخت افزاری ترین راه حل را بر میگزینند و حاضر نمیشوند یک مقدار نرم افزاری راه حل ارائه بدهند! با دوربین میخواهند حلش کنند! نه با فکر و برنامه ریزی. اینکه بیاییم طرح ترافیک بزنیم و متخلفین را مجازات کنیم به نظر راحت ترین کار میاید، اما در عمل سخت ترین کار و پرهزینه ترین آنها و بی فایده ترینشان هست. این طرح  به کدام یک از اهدافش رسیده؟ جز اینکه مردم بدبخت را الکی الکی چون قانون را رعایت نمیکنند گناهکار کرده و ترافیک همان که بوده هست و دو ماه دیگر که هوا سر شد، دوباره یک هفته همه تهران را تعطیل میکنند که هوا تمیز شود!

<

۱- انسان نباید گناهان خودش را بازگو کند. کار گناه کبیره است. من به شخصه از این نتیجه میگیریم که انسان حتی نباید خطاهای خودش را زیاد بازگو کند حتی اگر گناه هم نباشند. البته انسان باید خودش بپذیرد که اشتباه کرده لکن نباید بازگو کند مگر در موارد ضروری.

۲-دیگران هم نباید گناه و خطاهای کسی را بازگو کنند. غیبت است و گناه کبیره. مگر در مواردی که غیبت نباشد یا موردی خاص باشد.

صدا و سیما میاید میگوید 3هزار میلیارد تومان اختلاس شده است. وقتی خبر را شنیدم، اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که، پس میشود 3هزار میلیارد اختلاس کرد!!! یا برنامه شوک چندروز پیش میامد درباره رانندگی و تخلفات آن بحث میکرد. آن چیزی که در آن برنامه یاد گرفتم این بود که، هنوز جای برای تخلف کردن زیاد است و من خیلی خوب رانندگی میکنم! اینهمه مردم را نگاه میکردم که چجور تخلف میکنند و به خود مطمئن میشدم! با گفتن و تکرار گناهان و خطاهای دیگران و خود، باعث جلوگیری از آن نمیشویم، برعکس باعث شیوع آن میشویم. نتیجه این میشود که تا به کسی میگوییم فلان گناه یا خطا را نکن میگوید: مردم اینهمه خطا و گناه میکنند که این توش گمه! مثلاً بنده خدایی خیلی دلش میخواست شراب را امتحان کند! به وی که گفتیم اینکار را نکن آخرش جواب کذایی را داد.

ولی بالاخره باید انسان را از گناه و اشتباه بر حذر داشت. بین حق و باطل در خیلی موارد فاصله تار مویی است. داریم که امام علی میگفتند که مثلاً دزدانِ بزرگ را انگشت نما کنید و آبرویشان را ببرید. بله این درست است. فرق در چیست؟ در این است که عدد و بزرگی کار گفته نشود. مثلاً نگوییم 3هزار میلیارد اختلاس شده است. بگوییم عدد بزرگی اختلاس شده است. فرق را خودتان میتوانید حس کنید. وقتی میگوییم 3هزار میلیارد اختلاس شده، دزدان خرده پا و یا حتی کله گنده میبینند که هنوز جا برای دزدی هست و هنوز بیشتر میشود دزدی کرد و به خود مطمئن میشوند. ولی وقتی میگوییم عددبزرگی اختلاس شده، هر دزد خرده پا و دزد کله گنده ای فکر میکند آن عدد، همان عددی است که خودش دزدی کرده و در نتیجه میترسد! فرق را حس کردید؟ وقتی عدد بزرگی گفته میشود، قبح آن نیز شکسته میشود. این چیزها را هر کسی در خودش میتواند حس کند. باز برمیگردم به مثال کتاب "چی شد چادری شدم؟". شما ببینید، در این کتاب چون افراد زیادی کار خیری کرده اند، اگر دختری آنرا بخواند، قلبش مطمئن میشود که آن کار خیر است و آن را انجام میدهد و یا حجابش کاملتر میشود یا چادری میشود. اما وقتی عدد زیادی از گناهان بصورت غیبت دهن به دهن میچرخد، حتی با این نیت که از آن کار اشتباه و گناه جلوگیری شود، نتیجه عکس میشود و این عدد زیاد از گناهان، باعث میشود که انسان گناهکار با خودش بگوید که من هم مثل دیگران این گناه را انجام میدهم!

مثال واضح و ملموسش را میتوانید در بازگو کردن گناهانی مثل قتل و خشونت و هم جنس بازی و اسمتناء ببینید. وقتی کسی بداند افراد زیادی هستند که استمناء میکنند، با خودش میگوید من هم یکی مثل آنها! فلان کس استمناء میکند، پس من هم میکنم! همینگونه است در موارد دیگر. مثلاً در مورد هم جنس بازی در خوابگاهها بعضاً خبرهایی شنیده میشود. همین امر باعث ترویج آن میشود. آخرش ممکن است انسان سالمی را هم در کام خود فرو برد تنها با این استدلال که، من هم مثل بقیه نیازم را اینگونه پاسخ میدهم. باید گناهان گفته شوند اما نباید از بزرگی آنها و شیوعشان در جامعه سخن گفت. سخن مفصل است لکن به خلاصه بسنده میکنم. (متاسفانه استفاده از مثالهایی که در این گفتار آمد، مانند اختلاس و استمناء، طبق استدلالی که در متن آمده، باعث شیوعش میشود، لکن به نظرم مرگ یک بار شیون یک بار! یک بار برای مثال گفتم تا انشالله دیگر گفته نشود!)

آن دو حکم گناه کبیره را نمیخواهم امپریستی توجیه کنم. این چیزهایی که گفتم تنها آن چیزی است که محصول تفکرات بنده است. رعایت آن دو حکم در درجه اول عبادت است و بندگی خداوند. چون حکم خداوند است باید آنها را رعایت کرد. در درجه دوم، یکی از محصولات عمل به آنها، همین چیزهایی است که ذکر کردم.

بی ربط: اساساً به این نتیجه رسیده ام که این حرفها باید همینطوری که گفتم گفته شوند. این چند سطری که نوشتم توانایی این را دارد که تبدیل به یک کتاب قطور شود. به کتابی با کلی منبع و رفرنس و کلی آیه قرآن و دلیل و برهان. اما حقیقتاً به این رسیده ام که سخن باید کوتاه شود. اینها حرفهایی است که با فطرت هرکس سخن میگوید، همین است که عاقل و پاک سیرتی به راحتی آنرا میفهمد. فطرت انسان نیازی به رفرنس ندارد، رفرنسش خودش است. تا میبیند کسی با فطرتش سخن میگوید میپذیرد. قرآن را ببینید چقدر راحت و زیبا و خلاصه سخن میگوید. سخنها را با فطرتتان مقایسه کنید. ببینید آیا با فطرت شما هماهنک است؟ ببینید با قرآن هماهنگ است؟ وقتی فروید میگوید انسان هرکاری میکند عمدتاً نتیجه سرکوب و عقده جنسی است، آدم میاید روی خودش امتحان میکند میبیند خیلی وقتها اینطور نیست. دیگر نیازی به منازعه نیست. همین چند سطر آخر را نیز خلاصه گفتم چرا که حس میکنم با فطرت پاک سخن خود را گفته است.
<
سال 90 فکری به مغزم رسید در مورد اینکه میدان انقلاب اسلامی، میدانی است که ظاهرش اسلامی و انقلابی است و به در و دیوارش عکس امام و اسم انقلاب است اما در باطنش چیز دیگری است و اتفاقات دیگری درحال رخ دادن است. نگران شدم از اینکه فساد از باطن و کوچه پس کوچه های انقلاب، باعث نشود از انقلاب چیزی نماند. فیلمی ساختم در 12دقیقه که چنین چیزی را به تصویر میکشد و نوعی نقد درون گفتمانی است. فیلم از ابتدای یک روز شروع میشود که نمادی از طلوع انقلاب است و با غروب تمام میشود که هشداری است از غروب انقلاب. و در این روز روایتی است از فراز و فرود انقلاب و یک نوع سیر تاریخی انقلاب در میدان انقلاب اسلامی... این فیلم را در جشنواره مردمی فیلم عمار شرکت دادم که البته رتبه ای کسب نکرد.

فیلم از نماد پر است؛ شاید بیش از حد و آزار دهنده. مردمی که مدام از جلوی دوربین میگذرند، نماد بی توجهی مردم به هیچ است و به راحتی از کنار همه چیز گذشتن، و کار داشتن و سرگرمِ کار خود بودن؛ و حتی توانایی دیدن واقعیت را از تو نیز میگیرند. و صدای بی وقفه ماشین و بوق که آهنگ زندگی و آهنگ تاریخ شده است؛ نماد زندگی ماشینی و بی وقفه. تنها در دانشگاه تهران، آرامشی در نسل آینده پیداست. امیدی به آینده. اما در آخر، همان نسل آینده، در این زندگی ماشینی و فاسد، فاسد شده و خارج از دانشگاه، پی کار خودش میرود...
فیلم باید بصورت خودکار در پست نمایش داده شود، اگر اینطور نشد میتوانید از طریق این لینک مشاهده کنید

<

بعد از یورش، شاهِ شمال همچون گردبادی بر شاهِ جنوب خواهد تاخت. ما نحوه­ی یورشِ شاهِ جنوب به شاهِ شمال را مشاهده کردیم. فرهنگ­نامه­ی جسنیوس درباره­ی کلمه­ی گردباد این­گونه می­نویسد: «در مورد طغیانِ یک توفان یا تندباد به کار می­رود... جاروب شدن در یک توفان، مانند تندباد حمله کردن، مانند تندباد خشمگین بودن؛ همراه با معنیِ «در معرضِ ترور[1]» بودنِ مردم.» در فهرستِ الفبایی استرانگ[2] این­گونه معنا شده است: «باعثِ لرزشِ همراه با ترس شدن»

این توصیف، همان مدل جنگی است که شاهِ شمال اجرا می­کند. یک جنگاوریِ رعدآسا! دلیلِ رعدآسا بودنِ حمله، هدایتِ اتّحادیه­ی اروپا توسط آلمان است. این حمله می­تواند یک آفندِ هسته­ای باشد که توفانِ آتش ایجاد می­کند! شاهِ شمال، شاهِ جنوب را نابود خواهد کرد. فرهنگ­نامه­ی جسنیوس، معنای گردباد را این­گونه ادامه می­کند: « لرزشِ کسی که در معرضِ ترور است» ما در حالِ وارد شدن به چنین وضعیتِ وحشتناکی هستیم!

همه­ی ذخایرِ عظیمِ تسلیحاتی به کار گرفته خواهند شد. سلاح­هایی که انسان می­سازد همواره برای استفاده­شدن است! پیش­گوییِ کتابِ مقدّس چگونگیِ به­کارگیریِ آن­ها را برایِ ما بیان می­کند. هردو پادشاه، پرخاش­گرانه بر سرِ قدرت رقابت می­کنند و شکافِ بینِ آن دو مدام بیش­تر می­شود. برخوردِ این دو پادشاهِ یک واقعه­ی قابل توجه در صحنه­ی جهانی است. این تصادم دنیا را می­لرزاند.

در آیه­ی 11:40 از کتابِ دانیال به این نکته اشاره شده است که پاسخی سریع به یورشِ شاه جنوب داده خواهد شد. مانند مدلِ نازی­هایِ جنگِ جهانی دوم. شاهِ جنوب احتمالاً خیال می­کند که آلمان مانند امریکا، که در بهترین حالت مردّد است، عمل می­کند. که اگر این­گونه فکر کند، آماده­ی شکستی تلخ شده است. مدل جنگی که در این­ آیه توصیف شده­است تا حدودی کشوری که رهبریِ پادشاهِ شمال را دارد آشکار می­کند. آلمان­ها در جنگ چون نور حرکت می­کنند، برعکسِ روسیه­ی خرس[3] و کُند.

در جریانِ برخوردِ شاهِ شمال با شاهِ جنوب، شاهِ شمال پیروز خواهد بود. پس از آن، شاهِ شمال با بقیه­ی کشورهایِ عربی که با ایران هم­پیمان نشده­اند متّحد می­شود تا امریکا، انگلیس و یهودیه (که امروزه اسرائیل خوانده می­شود) را نابود کند. پس از آن­که آتش جنگ در خاورمیانه افروخته شود، نیازی مبرم به یک برقرارکننده­ی صلح در اورشلیم احساس خواهد شد. بدون شک شاه شمال این وظیفه را بر عهده می­گیرد اما پس از آن خود به سرعت جنگ­افروزی را ادامه می­دهد.

سپس روسیه و چین، شاهِ شمال را از حمله هراسان می­کنند. «ولی از مشرق و شمال اخباری به گوش او خواهد رسید و او را مضطرب خواهد ساخت، پس با خشم زیاد برگشته، در سر راه خود بسیاری را نابود خواهد کرد.» (دانیال 11:44) آن­گاه پادشاهِ شمال شکست خواهد خورد. «بین اورشلیم و دریا اردو زده، خیمه های شاهانه­ی خود را برپا خواهد کرد، ولی در همان­جا اجلش خواهد رسید و بدون آن­که کسی بتواند کمکش کند، خواهد مرد.» (آیه­ی 45) ما در این­جا یک رهبرِ کبیرِ مذهبی با خیمه­هایی شاهانه مشاهده می­کنیم که قرارگاهِ خودش را به اورشلیم انتقال می­دهد. امّا اجلِ او نیز به سر می­رسد. چرا؟

در سال 1994، قبل از برگزاریِ جشن­هایِ هزارساله­ی افراطیِ واتیکان، پاپ جان پاول دوم این بیانیه را خواند: «ما بر این باوریم که با نزدیک شدن به سالِ 2000، اورشلیم به شهرِ آشتی برای تمام جهان تبدیل خواهد شد و همه­ی مردم قادر سفر به آنجا خواهند بود، بخصوص معتقدانِ به ادیانِ ابراهیمی.»(کارناوالِ 3 آوریل 1994) پاپ این جمله را بسیار دقیق بیان کرد: «اورشلیم به شهرِ آشتی برایِ تمامِ جهان تبدیل خواهد شد.» امّا خودش این گفته را باور نداشت.

عیسی مسیح در آینده­ی بسیار نزدیک ظهور خواهد کرد و او آشتی را برایِ تمام جهان می­آورد! به­همین دلیل است که در این آخرالزّمان، این­قدر خشونت در اورشلیم وجود دارد. شیطان می­داند که قرار است خداوند از اورشلیم بر زمین و کائنات حکومت کند. کتابِ مقدّس می­گوید که ما شاهدِ جنگِ ادیان خواهیم بود که دنیا را به لرزه می­اندازد! هنوز زمان باقی است تا این پیش­گویی به واقعیّت بپیوندد. البته شیطان قطعاً از این پیش­گویی بیزار است زیرا در آن زمان به چاهی بی انتها انداخته خواهد شد.(مکاشفه[4] 3-20:1)  انسان چه آینده­ی باشکوهی دارد. و سرچشمه­ی همه­ی این شکوه اورشلیم خواهد بود!


[1]  ترور در لغت به معنایِ ترس زیاد، وحشت، بلا و بچه­ی شیطان است.

[2] Strong's Concordance

[3] Russian bear : یک سمبل جهانی درباره روسیه است(بیشتر برایِ تمسخر) که از قرنِ هفدهم تا به­حال به­کار می­رود. مانند گربه برایِ ایران.

[4] Revelation 20:1-3


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

ایران قدرتمندترین کشورِ اسلامی در خاورمیانه است. آیا می­توانید قدرتِ ایران را هنگامی که کنترل عراق را به­دست­گیرد تصوّر کنید؟ عراق سومین کشورِ صادرکننده­ی نفت در جهان است. من این مسئله را در همان سال 1992 پیش­بینی کردم.

این متنی است که در سال 1994 نوشته­ام: «در اختیار گرفتنِ کنترلِ عراق توسطِ ایران، جهان و علی­الخصوص اروپا را تکان خواهد داد و این اتّفاق انگیزه­ی قوی­ای خواهد بود تا کشورهای اروپایی به­سرعت متّحد شوند. چنین حرکتی با هر مقدار از موفقیّت این قدرت را به ایران می­دهد که بتواند قیمت نفت را به مقدارِ قابل ملاحظه­ای بالا ببرد (در واقع این اتّفاق منجر به کنترلِ نفتِ تمام خاورمیانه به دستِ ایران می­شود) و همچنین باعثِ کاهشِ سریعِ ارزشِ پولِ غرب می­شود و در پی آن کشورهای اروپا به سرعت متّحد می­شوند تا حوزه­ی یورو به قوی­ترین بلوک اقتصادی دنیا تبدیل شود. این همان اتّفاقی است که وقوعِ آن در کتاب مقدّس پیش­بینی شده است.» (آیا عراق به ایران می­گرود؟ فیلادلفیا ترومپت[1])

شما باید پاراگراف قبلی را دوباره بخوانید! از آن روز تا به حال اتّفاقات به گونه­ای رقم خورده­ که این اتّفاق بسیار سریع­تر از آنی که فکر می­کرده­ام در حالِ وقوع است. در سال 2003، ایالات متّحده، رهبرِ عراق را سرنگون کرد. صدّام حسین تنها رهبری بود که ایران از آن می­ترسید. امریکا وی را از سرِ راه برداشت، امّا آیا امریکا قدرت و تمایلی به حفظ این غنیمت جنگی دارد؟ پیش­گویی بیان می­کند که جواب منفی است. امریکا پذیرفته است که سربازان خود را تا آخر سال 2011 از عراق خارج کند. امریکا به زیبایی راه را برایِ حکم­رانی ایرانِ شیعه بر عراقِ شیعه هموار کرد!

این امریکا بود که رهبر صربستانی، اسلوبودان میلوشویچ[2] را در جنگِ کوسوو[3] در سال 1990 سرنگون کرد. او تنها رهبری بود که اروپا و آلمان از آن می­ترسیدند. پارادوکسِ گیج کننده شاید این است که قدرتِ امریکا راه را برای هر دو پادشاهِ شمال و جنوب باز کرد و مسیرِ واژگونی خود را هموار کرد.

نشریّه­ی نیویورک تایمز[4] در تاریخ 1 مه 2003 نوشت: «در هفته­هایِ اخیر، چکیده­ی گزارشاتِ موثّقِ جاسوسی نشان می­دهد که ایران در تلاش است بر روی­دادهایِ داخلِ عراق تاثیر بگذارد. در نظرِ تحلیل­گرانِ امریکایی، ایران از نقشِ قوی امریکا در عراق، که منجر به گسترشِ نفوذ سیاسی و نظامی امریکا در منطقه می­شود، استقبال نمی­کند. بر اساسِ ارزیابی­هایِ انجام شده، ایران در صددِ برخورد با نیروهای امریکایی نیست بلکه قصدِ تاثیر بر روی­دادهایِ عراق را دارد. به همین دلیل است که امریکا در تلاشِ خود برایِ طراحی کردنِ نظامِ عراق شکست می­خورد و تصمیم به خروج از عراق می­گیرد.» اتّفاقاتی که از آن موقع روی داده نشان می­دهد که این ارزیابی بسیار درست بوده است.

ظواهرِ مسلّمِ لشکرکشی به عراق، ضعفِ امریکا را نشان می­دهند امّا با این حال، حکومتِ فعلی ایالات متّحده متعهد است که نگذارد در عراق، یک مدلِ ایرانیِ تئوکراسی[5] حاکم شود و این نشان می­دهد که امریکا هیچ قصدِ سیاسی­ای ندارد تا این تعهد را ملتزم شود. در حال حاضر ایران نفوذ زیادی در دولتِ عراق داد. دولت عراق با نخست وزیریِ یک شیعه، نوری المالکی، روابط خوبی با ایران دارد. حمایتِ روحانیِ متّکی به ایران و شیعه­ی ضدّ امریکایی­، مقتدا صدر، برای المالکی حیاتی بود تا بتواند بعد از 9ماه وضعیتِ بغرنج در سال 2010 دولت تشکیل دهد.

کتاب مقدّس نشان می­دهد که امریکا نمی­تواند آن­گونه که آرزو دارد ایران را متوقّف کند. روشن است که ایران هرکاری که بتواند برای گسترشِ نفوذش در اکثریتِ شیعه­ و کنترلِ ثروتِ عظیمِ نفتی عراق انجام می­دهد. کمی بعد از اینکه بغداد توسط نیروهای ائتلافی اشغال شد؛ معلوم شد که در گذشته شیعیانِ ایران نفوذ زیادی در عراق کرده بوده­اند؛ حتی در زمانِ دیکتاتوریِ صدّام حسین. موسسه جاسوسی استراتفورد[6] در خاطرات جنگش[7] در تاریخ 3 آوریل 2003 این­گونه می­نویسد:

«جمعیتِ شیعیانِ عراق در حال ایجادِ مشکلاتِ بزرگِ حکومتی برای ایالات متحده است. این اتّفاق تا اندازه­ای پیش­بینی می­شد؛ و تا اندازه­ای غافل­گیرمان کرد. این غافل­گیری به دلیل روحیّه­ی امریکاستیزی نیست بلکه به دلیل سازمان­دهی آن­ها است. شیعیانِ عراق بسیار بهتر از آن­چه که سرویس­هایِ اطلاعاتی امریکا فکر می­کردند سازمان­دهی شده­اند. بسیار واضح است که هدفِ بلندمدّت آن­ها اداره­ کردنِ عراق است... (بسیار قبل­ از حمله­ی امریکا به عراق، شیعیان در تلاش برای دست­یابی به این هدف بوده­اند.)

در واقع ایالات متّحده نمی­تواند شیعیان را در تنگنا قرار دهد و شیعیان این نکته را می­دانند. آن­چه که واشنگتن می­خواهد قرار گرفتنِ سربازانِ امریکا در وضعیتِ کنترلِ اعتشاشات نیست.... در پایان به نظر می­رسد راهِ حلِ این مشکل در تهران است. قسمتی از جامعه­ی شیعیانِ عراق که سازمان­دهی شده­اند، تشکیلات خود را مدیونِ ایران هستند. هدفِ ایران مشخص است: خارج کردنِ ایالاتِ متّحده از عراق. مقاماتِ رسمیِ تهران توقّع نداشتند که این اتّفاق به سرعت رخ دهد امّا آن­ها انتظارِ چنین اتّفاقی را دارند.» موفقیّت تهران نقریباً امروز کامل شده است.

واشنگتن در موقعیّت بسیار سختی در رابطه با ایران قرار گرفته است. امریکا به جایِ آنکه بتواند از عراق بعنوانِ پایگاهی جدید در خاورمیانه برایِ تحمیلِ فشار علیه ایران استفاده کند باید با همسایه­ی جدیدش، ایران، مودّب و نجیب برخورد کند تا مبادا وی را خشمگین کند! رئیس­جمهور بوش، در سخنرانیِ سالیانه­ی وضعیتِ کشور[8]ش در سال 2002، ایران را شماره­ی دوّم در کشورهایِ «محورِ شرارت»[9] معرّفی کرد. سقوط بغداد به مثابه تهدیدی برای ایران بود تا مراقب عمل­کرد خود باشد. اگرچه امریکا درباره ایران محتاطانه عمل کرده است، امّا ایران به مانند متّحدی دیده می­شود که به شیعیانِ عراق انگیزه می­دهد تا نظام تاسیس کنند!

البته ایران در حالِ کار کردن از طریقِ مجراهایِ استانداردِ سیاسی و دیپلوماتیک است تا موقعیّتی برای خود به منظورِ استفاده از سرمایه­هایِ عراقِ جدید ایجاد کند. ایران با دولتِ عراق هم­کاری می­کند، توافق­نامه­هایِ اقتصادی منعقد می­کند و از دیگر مجراهایِ دیپلوماتیک بهره­برداری می­کند. امّا جالب آنجاست که تلاش­هایی که امریکا برای تحکیم منافع خود کرد؛ وابستگی عراق را به رژیم اسلامی به اثبات رساند.

نمونه­ی آن نزدیک شدنِ امریکا به نیروهایِ شبه نظامیِ شیعه بود. در نظر افکارِ عمومی امریکا هیچگونه مدارایی با نیروهایِ شبه نظامیِ مستقلِ عراق نداشت. امّا نیروهایِ ائتلافی این­گونه به قضیه نگاه می­کردند که نیروهایِ مسلّحِ شبه نظامی، شهرهایِ جنوبی عراق را کنترل می­کنند. بنا به گزارش یک رادیویِ عمومی ملّی در 8 سپتامبر 2003، تیپِ بدر با نیروهایِ امریکا همکاری کرد، برایِ مثال نیروهایِ امریکایی در حمله و دست­گیریِ حامیانِ صدّام، اعضایِ تیپ را جهتِ انتقال اسلحه تایید کردند. شیعیان از این کار چه سودی می­بردند؟ امروزه در عراق حکومت شیعیان در قدرت است.

هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور پیشینِ ایران در سپتامبر 2003، مصاحبه­ای با خبرگزاری ایرنا داشت که در آن برداشتی هراس­انگیز از این اتّفاقات ارائه داد: «با این­که در ظاهر ایالات متّحده در کشورهایِ همسایه حضور فیزیکی دارد، واقعیت این است که امریکا توسط ایران محاصره شده است.» آیا این فقط یک بلوف است؟ اگر صادقانه به وضعیت نگاه کنید می­توانید ببینید که این حرف درست است! براستی­که ایران امریکا را «محاصره» کرده است؛ چرا که ایران پادشاهِ کشورهایِ حامیِ تروریسم است.

استراتفورد گزارشی از میزانِ رشدِ نفوذِ ایران در میانِ قیامهای خاورمیانه که منطقه را در اوایل سال 2011 فراگرفته منتشر کرده است: «همان­طور که ایران به هم­پیمانانِ امریکا در منطقه و در میانِ ناآرامی­هایِ اخیر، از بحرین تا عربستان سعودی و از یمن تا اسرائیل، یادآوری کرده است؛ تهران قدرت درحال پیشرفت و تنها قدرتِ جایگزین امریکا در منطقه است. ایران هم­اکنون شبکه­ای قوی از نیروها و عوامل مخفی در نقاط کلیدیِ سرتاسرِ منطقه دارد که در حالت آماده­باش است. این شبکه می­تواند ناآرامی­هایی در غزّه و لبنان ایجاد کند تا علیه اسرائیل طغیان کنند؛ کم­ترین نتیجه­ی این اتفاق، تشدید ناآرامی­هایِ بحرین است. بحرین پنجمین پایگاه دریایی امریکا در منطقه و راهِ نفوذ به جمعیتِ شیعه­ی عربستان سعودی در شرقِ نفت­خیز شبه جزیره است. ایران این شبکه را درست زمانی ایجاد کرده است که نیروهای امریکایی در عراق حضور داشتند و امریکا به عمد تنها یک محصولِ از این حضور برداشت کرد که آن، پیش­بینیِ مجموعه اتّفاقات محتمل در صورتِ غلبه­ی ایران بر بین­النّهرین بود. بین­النّهرین جاپای محکمی برای دست­یابی به هر نقطه­ی دیگری از منطقه است...

«با توجه به ناآرامی های سال 2011، جایگاه آمریکا در منطقه­ی خلیج فارس بسیار وخیم تر از آن است که واشنگتن حتی در پایان سال 2010 می­توانست تصوّر کند. واشنگتن مانده است با این سوالِ بی­جواب همیشگی: با ایران و قدرت ایران در خاورمیانه چه­کار باید کنیم؟ امریکا برای این مسئله هیچ جوابی پیدا نکرده است. یک راهِ حلّ موقت می­تواند باقی ماندنِ بخشی از سربازانِ امریکا در عراق باشد امّا این راهِ حلّ قطعی نیست. امّا هرچه در سالِ 2011 پیش می­رویم این راهِ حلّ موقّت هم ناکافی به­نظر می­رسد مخصوصاً که اعتمادِ متّحدینِ امریکا در منطقه نسبت به واشنگتن سلب شده است.» (14 آوریل 2011)

پیش­گویی­هایی که مدّ نظر ما بود نشان می­دهد که ایلاتِ متّحده از این پس مسئله­ی اصلی در منطقه نخواهد بود و توجّه شاهِ جنوب به هدفِ دیگری، یعنی شاهِ شمال، معطوف خواهد شد.



[1] "Is Iraq about to fall to Iran?", Philadelphia Trumpet

[2] Slobodan Milosevic

[3] Kosovo war

[4] New York Times of May 1, 2003

[5] Iranian-Style Theocracy – مدل ایرانی-اسلامی حکومت – حکومت خداسالاری

[6] Stratford

[7] War Diary

[8] State of the Union address

[9] Axis of Evil


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

ساعت سه صبح است. داشتم کتاب "انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهای فرانسه و روسیه" از دکتر منوچهر محمدی و از انتشارات نظر معارف را میخواندم که جمله ای من را بسیار درگیر خود کرد. در صفحه ۲۱۰ این کتاب، عبارتی از لنین نقل میکند که در صفحه ۲۸۱ کتاب مارکس و مارکسیسم از آندره پیتر آمده است:

مکتب مارکس همانا مکتب مادی گرایی است. از این لحاظ به همان اندازۀ مادی گرایی سایکولوژیست ها یا مادی گرایان فویر باخ با دین عناد دارد... اما... مکتب مارکس دورتر میرود. باید دانست چگونه با دین مبارزه کرد و برای این کار باید منابع ایمان و دین توده ها را با مفاهیم مادی گرایی توضیح داد...

جمله آخری را که خواندم اول احسنتی به لنین گفتم دوم هم میخواستم سرم را به دیوار بکوبم از جهالت ما. ما هنوز نفهمیده ایم وقتی دین را پوزیتویستی یا امپریستی یا مادی گرایانه توضیح میدهیم، در واقع داریم دین زدایی میکنیم و به جای آن پوزیتیویسم را در تفکر انسان مذهبی جاسازی میکنیم. یعنی ماده و پوزیتیویسم اصل است و دین فرع و ملاک فهم و درکِ دین و ایمان، تلقی مادی گرایانه است. یعنی دین و ایمان را هم باید با تلقی حس گرایانه و مادی گرایانه دریافت کرد. یعنی در زمین دشمن بازی میکنیم. یعنی پارادایم فکری یک انسان را مادی گرا شکل میدهیم. یعنی هزار حرف دیگر که الان نمیتوانم بگویم و میخواهم سرم را به دیوار بکوبم... آنوقت رسول جعفریان میاید به تجربیاتِ ارزشمندِ آیت الله قرائتی نیش خند میزند و مسخره میکند و برای این عزیزِ بزرگوار ابراز تاسف میکند(بخوانید در این لینک)...

پیمانِ آشتیِ خاورمیانه، اخبار را پر کرده است؛ همانند تمامی آشتی­نامه­هایی که تا قبل از شروعِ جنگِ جهانیِ دوم بر اخبار چیره بودند! این نیز نشانه­ای مهمّ از وقوعِ جنگ در خاورمیانه است! و این جنگ به جنگِ جهانی سوم ختم می­شود.

آشتی­نامه­ها غرب را افسون کرده و از دیدن و تشخیص دادنِ نقشه­ی بزرگِ ایران برایِ کنترلِ خاورمیانه عاجز کرده­اند. این نقشه هیچ­گاه با یک آشتی­نامه متوقف نخواهد شد. تنها یک نیروی برتر می­تواند جلویِ این حرکت عظیمِ اسلامی را بگیرد. منتهایِ آمالِ ایران، تسخیرِ اورشلیم است. دستیابی به اورشلیم، جهانِ اسلام را توسط ایران گالوانیزه خواهد کرد. ایران در آرزویِ خود پیشرفت خواهد کرد امّا نمی­تواند اورشلیم را تسخیر کند. من از کجا این را می­دانم؟ ما باید بیش از حد احمق باشیم تا ایران بتواند اورشلیم را تسخیر کند! کتابِ مقدّسِ شما می­گوید که این اتّفاق نمی­افتد. با این حال کتاب مقدس بیان می­دارد که قدرت دیگری اورشلیم را تسخیر خواهد کرد. این سخنان زمانی برای شما اثبات می­شوند که دقیقاً همان­طور که ما پیش­گویی کردیم اتّفاق بیافتند. امّا چون تا آن­وقت هنوز زمان باقی است نیاز است تا این گفته با دلیل برای شما اثبات شود.

آقایان بِلِر و بوش این بینش را داشتند که کشورمان نمی­تواند در جنگ با تروریسم پیروز شود مگر با استفاده از قدرتمان! آنها سعی کردند تا بوسیله­ی واژگون کردنِ دولت­هایِ عراق و افغانستان تاثیر ایران را در منطقه کاهش دهند امّا حتّی آن­ها نیز نخواستند تا با ایران درگیر شوند.

اکثرِ سیاست­مداران و مطبوعات و دانشگاه­هایِ ما، تروریسم را نمی­فهمند؛ و همچنین تاریخ را! وینستون چرچیل  گفت: «تاریخ بشریّت، جنگ است» مردمِ بی­اطّلاع سعی در این دارند که بگویند این حرف اشتباه است. ابرقدرت­ها نمی­توانند در این دنیایِ شیطانی و جنگ­زده به حیات خود ادامه دهند مگر با به راه انداختنِ جنگ­هایِ طولانی و سخت. این واقعیتِ دنیایی است که ما در آن زندگی می­کنیم. تخیّل­هایِ زیبا نمی­تواند این واقعیت را عوض کند.

در سال 1930، چرچیل به انگلیس و امریکا درباره­ی هیتلر هشدار داد. سیاست­مداران و رسانه­ها و انستیتو­های آموزشی بیش از حد خوش­بین و علیهِ او بودند. در واقع او به تنهایی در مقابل رهبرانِ دنیا ایستاد! و این­کارِ وی موجب پیروزیِ ما در جنگِ جهانی دوم شد. ما تقریباً هیچ چیزی از هشدارِ او نیاموختیم. در واقع، امروزه خوش­بین­ها بیشتر از قبل رشد کرده­اند.

هر کشوری که ابرقدرتِ جهان را از پای درآورد، تبدیل به ابرقدرت می­شود! این درسی است از طبیعتِ انسان و کُتبِ تاریخ. یک ابر قدرت هیچ­گاه نمی­تواند مخفیانه به حرکتِ خود ادامه دهد.

رهبرانِ ما نتوانستند تاریخ را درک کنند چرا که نخواستند بفهمند که طبیعتِ شیطانیِ انسان، درون هر فردی روی زمین وجود دارد؛ هم درونِ شما و هم درونِ من! (ارمیای نبی 17:9) امتناعِ ما در استفاده از توانایی­هایِ نظامیِ خود، چنان­که باور داریم، همیشه کارِ درستی نیست؛ بلکه این سستیِ زبونِ ما حاصلِ گناهانِ ماست. حقیقتاً ما ایمان و صفاتِ ممتاز و نیز شجاعتِ نبرد با ایران را بعنوانِ تروریستِ درجه­ی یک جهان نداریم. و بالاخره ما اثبات خواهیم کرد که ضعیف­تر از آنی هستیم که باقی بمانیم!

پادشاهِ جنوب محصولِ تروریسمِ دولتی است. به همین دلیل است که ایران به پادشاه تبدیل شده است! آیاتِ 11:40 الی 43 کتابِ دانیال، حاویِ پیش­گویی­هایی از آخرالزّمان است. این آیات درباره­ی کشوری هستند که در سیاست خارجه­اش همیشه تهاجمی است. این کشور تا زمانی­که جنگی برپا کند حمله می­کند. معنایِ چنین حرفی این است که آن­ قدرت باید کشوری بزرگ در زمینه­ی تولید نفت باشند. همچنین این پیش­گویی به ما نشان می­دهد که این کشور در فاصله­ی نزدیکی نسبت به مصر و اتیوپی و لیبی قرار دارد. چه کشور دیگری جز ایران چنین خصوصیاتی دارد؟

ایران به شدّت رادیکال است؛ پادشاهِ اسلامِ رادیکال. مشیِ تهاجمیِ این کشور به چه چیز منتهی می­شود؟ به جنگ! درست مانند گذشته. ایران باعثِ جنگی با سلاح­هایِ کشتارِ جمعی و وحشتناک می­شود. این تهاجم به چیز دیگری منجر نمی­شود. ادراکی ساده از تاریخ و طبیعتِ انسان باید ما را به این نتایج برساند. در این دنیا، خوش بین بودن و فکر کردن به آنچه می­خواهیم و دوست داریم؛ جلویِ فاجعه و آن­چه هست را نمی­گیرد. دقیقاً همان­طور که خیال­پردازانِ خوش­بین در سال 1930 جلویِ هیتلر را نگرفتند!

تاریخ چون رعد می­غرّد تا ما را از خوابِ غفلت بیدار کند.

نویسنده­ی بزرگِ روسی، فئودور داستایوسکی[1] از افراط­گراییِ روس­ها و بلایی که می­توانست بر سر کشورش بیاورد می­ترسید. تنها چند روز پس از مرگِ وی، تزار کشته شد و توسط رادیکال­ها سرنگون شد. این حرکت افراطی به چه منجر شد؟ به جوزف استالین[2]  و گسترشِ کمونیسمِ خشن در تمامِ دنیا.

بنابراین، تفکّر افراطیِ ایرانی به کجا ختم خواهد شد؟ به تروریسمِ دولتی؛ که قرار است ماشه­ی جنگ هسته­ای ِجهانی سوم را بکشد. در این مرحله ما قدرتِ کافی را برای جلوگیری از ایران داریم امّا نه میلِ کافی را. ما از مواجهه با ریشه­ی اصلی تروریسمِ دولتی در خاورمیانه می­ترسیم. ما اگر با این واقعیّت کنار نَیاییم هیچ­گاه نخواهیم توانست بر تروریسم غلبه پیدا کنیم. ما با چانه زدن نمیتوانیم پیروز شویم[3]. تنها با یک قدرتِ برتر و مِیل برایِ استفاده از آن می­توان پیروز شد. این تنها راه برای توقّفِ تروریسمِ دولتی است.

«اگر باز هم مرا اطاعت نکنید، هفت بار شدیدتر از پیش، شما را بخاطر گناهان­تان مجازات خواهم کرد. قدرت شما را که به آن فخر می کنید، درهم خواهم کوبید. آسمان شما بی باران و زمین شما خشک خواهد شد» (کتاب لاویان[4]، 19-26:18) دانیالِ نبی خبر داده است که این یک پیش­گوییِ آخرالزّمانی است. (کتابِ دانیال آیات 12:9 و14-9:12) اسرائیلِ کوچک بیشتر از ایران توانایی نظامی دارد امّا می­ترسد از آن استفاده کند. موردِ مشابه انلگلیس است. و قطعاً این قضیه برای امریکا نیز صادق است. کشورهایِ ما می­ترسند از توانایی­هایِ خود استفاده کنند و این به دلیلِ گناهانِ ما است. «غروری که از قدرت»مان داریم شکسته است.[5] مسئله بسیار ساده است، ما تمایل نداریم که از جنگِ علیه تروریسم حمایت کنیم.

ما همانگونه که کشور تروریست می­خواهد درحال جنگ با تروریسم هستیم؛ و این بدین معنی است که هرگز پیروز نخواهیم شد. آن­ها فهمیده­اند که این جنگ را به روش خودشان می­توانند پیروز شوند. به همین دلیل است که این جنگ را برپا می­کنند. آنها شکست خواهند خورد؛ اگر ما مایل به استفاده از قدرتمان باشیم.

کشورها باید در قبالِ حمایت از تروریسم مسئول باشند. چگونه یک کشور به خود اجازه­ می­دهد از تروریسم حمایت کند؟ اکثرِ گزارش­هایِ جاسوسی از عربستان نشان دهنده­ی این واقعیت هستند که عربستان، سرمایه­­ی هنگفتی در حمایت از تروریسم در اسرائیل(و البته علیه امریکا) خرج می­کند. چرا؟ زیرا عربستان از تروریست­ها بیش­تر از امریکایِ «ابرقدرت» می­ترسد. یک ابرقدرتِ واقعی اجازه­ی چنین خیانتی را نمی­دهد. حمایت و سرمایه­گذاری رویِ تروریسم، نوعی جنگ است. حامیانِ تروریسم بیش­تر از خودِ تروریست­ها مقصّرند. آن­ها هستند که ترور را عملی می­کنند.

اگر امریکا و انگلیس، کشورهایِ حامی تروریسم را مجبور به پاسخگویی می­کردند، این باتلاق زودتر از این­ها خشکیده می­شد. اگر رهبریِ ایران در منطقه حذف شود، اوضاعِ خاورمیانه در این برهه­ی تاریخی به سرعت به­تر می­شود. چرا که ایران پادشاه است. امّا متاسفانه پیش­گویی­هایِ کتاب مقدّس نویدِ چنین رویدادی را نمی­دهند.

برگِ برنده­ی ما، ارتباط ما با خداوند خواهد بود. اگر خداوند برایِ ما باشد، شکست نخواهیم خورد. امّا اگر خداوند علیه ما باشد، پیروز نخواهیم شد. پیش­گویی­هایِ کتابِ مقدس سخن از این دارند که خداوند علیه ما است و ما را نفرین می­کند.

بعد از سرنگونی صدّام حسین، موقعیت بسیار خوبی برای امریکا پش آمد تا ایران را تحتِ فشار قرار دهد. اگر ایران شکست بخورد و متوقّف شود، بلافاصله سوریه تسلیم خواهد شد و دیگر کشورهایِ اسلامی نیز به همین نسبت. امّا به جایِ این اتّفاق­ها، ایران و سوریه در حالِ تماشایِ تفرقه­ای هستند که بینِ ما افتاده است. دولت­هایِ بوش و بلر محبوبیت خود را به شدّت از دست دادند؛ دقیقاً به دلیل آن­که میل داشتند از قدرتمان استفاده کنند. نخست وزیر بلر از شغلش برکنار شد و  رئیس جمهور بوش سِمَت خود را در حالی ترک گفت که انبوهی از انتقاداتِ شرم­آور و ننگین وی را نشانه رفته بودند. کشورهایِ تروریست، ضعف و تفرقه­ی خجالت­آور ما را دیدند و در حمایت از تروریسم گستاخ­تر شدند.

غروری که از قدرتمان بود شکسته شده است. پس خود را برای آینده­ای وحشتناک آماده کنید.

تنها کاری که باید انجام دهیم، تماشایِ اسرائیل است. آیا اسرائیل می­تواند بر تروریست­ها فائق آید؟ ایران و دیگر کشورها همچنان درحالِ تجهیزکردنِ تعدادِ بی­شماری از تروریست­ها هستند. تنها راه برایِ برعکس کردنِ این معادله، متوقّف کردنِ ایران است.

رئیس­جمهور بوش گفت: «حمله­ی تروریستی­ای که به ما شد به دلیل قدرتِ ما نبود بلکه به خاطر این بود که ما تصوّر کرده­ایم که ضعیف هستیم.» امّا دلیل واقعی چیزی بیش از تصوّر است. ما واقعاً ضعیف هستیم. ایران و دیگر تروریست­ها، میوه­ی ضعف و سستیِ ما را می­چینند. تنها دلیلِ وجودِ تروریسمِ دولتی، ضعفِ ما است.



[1] Fyodor Dostoyevsky

[2] Joseph Stalin

[3] We can't negotiate a victory. منظور این است که با مذاکره نمی­توانیم پیروز شویم و این نشان­دهنده­ی خویِ امریکایی­ها در مذاکره است که در اساس مذاکره را نمی­پذیرند.

[4] Leviticus 26:18-19

[5] The "pride of our power" has been broken


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

هنگامی­که ایران توانایی تروریستی خود را در آب­های خلیج فارس در سال 1993 به نمایش گذاشت «گزارشِ واشنگتن درباره خاورمیانه»[1] بیان کرد: «به نظر می­رسد که ایران دارد توانِ تهاجمیِ خود را به کشور­های همسایه است می­سنجد...»(ژولیه 1993) این مشیِ تحمیل­کننده و قلدرمآبانه[2] زمانی اثبات شد که ایران در مارسِ 2007، 15 دریانورد انگلیسی را در آب­هایِ عراق دست­گیر کرد و برایِ 13 روز آن­ها را اسیر کرد.

صحنه برایِ گروهی مسلمان از کشورهای مختلف که توسط ایران رهبری می­شوند آماده شده، درست همان­طور که در پیش­گویی­ها درباره «پادشاهِ جنوب» آمده است؛ که قرار است به پادشاهِ شمال، یعنی اتّحادیّه اروپا، یورش برد. «و در آخرالزمان، پادشاه جنوب بر او یورش[3] خواهد برد. و پادشاه شمال با ارّابه ها و سواران و کشتی­های بسیار همچون گردباد به مقابله با او خواهد آمد و سیل آسا به سرزمین­های زیادی یورش خواهد برد.»(دانیال 11:40) فراموش نکنید که این پیش­گویی درباره­ی آخرالزّمان است.

ایران یک سیاست خارجه­ی تهاجمی[4] دارد. (از ثیاقِ جملات برمی­آید که نویسنده تفسیر جمله­ی «پادشاهِ جنوب بر پادشاهِ شمال یورش می­برد» را «یورش بردنِ سیاست خارجه­ی ایران به غرب» تأویل کرده است! مترجم) پس از پایانِ جنگِ ایران و عراق در سال 1988، ایران حجم عظیمی از مهمّات جنگی را برای پشتی­بانی از سیاست خارجه­ی تهاجمی­اش انباشته است؛ و انبارِ مهمّاتِ ایران حاوی سلاح­هایِ شیمیایی و بیولوژیکی است.

پادشاه جنوب، یا ایران، «بر او یورش خواهد برد» که «او» پادشاهِ شمال است؛ اتّحادیه­ی اروپا. فرهنگ­نامه­ی عبری-کلدانیِ[5] جِسِنیوس[6] کلمه­ی "Push" یا «یورش»  را این­گونه معنی می­کند: «ضربه زدن به­وسیله یک حیوانِ شاخ­دار» یا «ضربه زدن با شاخ». این اصطلاح «مجاز از یک پیروز است که همه­ی دشمنانِ مقابلش را شکست می­دهد». همچنین این اصطلاح معنیِ جنگِ تحمیلی نیز می­دهد.  «یورش» یک کلمه­ی تند و خشن است. بدون شک این یورش حولِ محور یهودیه­ی وابسته به کتاب مقدّس(امروزه اسرائیل خوانده می­شود) و اورشلیم می­گردد. درست همانند برخوردهایی که در زمانِ جنگ­هایِ صلیبی صورت گرفت. اورشلیم سوّمین شهر مهمّ مذهبیِ جهانِ اسلام است. پاپ جان پاول دوّم در منظر عموم گفت که احتمالاً فرماندهیِ کلیسایِ کاتولیکِ روم به اورشلیم منتقل خواهد شد.

این دو دینِ بزرگ و قدرتمندِ دنیا، هر دو به شدّت خواستارِ اورشلیم هستند. بسیاری از مردم فکر می­کنند که روندِ آشتیِ اسرائیلی و دیگر مذاکراتِ مشابه، به آشتی منجر می­شوند. امّا برعکس، به واقع آنها به جنگ منتهی می­شوند.

سیاست خارجه­ی پرخاش­جو و پر سر و صدایِ ایران حتماً به جنگ ختم می­شود. ایران هم می­تواند تسخیر کند و هم تسخیر شود. پیش­گویی­هایِ کتابِ مقدس به خوبی روشن می­کند که ایران قرار است تسخیر شود؛ امّا نه به دستِ امریکا و انگلیس. این دو کشور قبل از به واقعیت پیوستنِ این پیش­گویی­ها دچارِ تخریبِ اقتصادی و اجتماعی خواهند شد. اگر این­گونه نیست پس چرا در این جنگ­هایِ پیش­بینی شده امریکا رهبر نیست؟ یا حداقل درگیرِ این جنگ نیست؟ ابرقدرتی جدید در اتّحادیّه­ی اروپا در حالِ شکل­گیری است. کتابِ مقدّس این نیرویِ جدید را پادشاهِ شمال نام می­نهد. فقط یک پادشاه می­تواند پادشاه دیگری را از بین برد. زمانی که انگلیس و امریکا ابرقدرت، یا پادشاه، بودند به تاریخ پیوسته است. و باید دلیلِ آن­را بدانیم.

آیا ما می­توانیم این ابرقدرتِ جدید در صحنه­ی جهانی را ببینیم؟ بله، می­توانیم. شما با تماشا و تعقیب کردنِ آلمان و فرانسه می­توانید به بینش خوبی در این زمینه برسید. امریکا و انگلیس، آلمان را در دو جنگِ جهانی مغلوب کردند. سپس آلمان­ها را به ساختنِ کشورشان هدایت کردند؛ مخصوصاً بعد از جنگ جهانی دوم. انگلیس و امریکا فرانسه را در هر دو جنگِ جهانی حفظ کردند. فرانسه و آلمان هر دو دلایل کافی برای دوستی با امریکا و انگلیس را دارند؛ امّا واقعیت عکسِ این قضیه است. هرروز عناوینِ رسانه­ها این واقعیت را به ما نشان می­دهند. باور کنیم یا نکنیم، خدا در حال پرورشِ این دو قدرتِ اروپایی برایِ تنبیه انگلیس و امریکاست.



[1] Washington Report on Middle East Affairs

[2] Pushy

[3] Push

[4] A foreign policy with a lot of "push"

[5]  : Chaldee کلده یا کلدان (به اکدی māt Kaldu  ) :نام یکی از بخش‌های تمدن بابل است که در هزاره اول قبل از میلاد مهمترین حکومت میان‌رودان را تشکیل می‌دادند.

[6] Gesenius' Hebrew-Chaldee Lexicon


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

در سال 1992، «نیویورک تایمز» نوشت: «بعد از تبدیل شدن به مهم­ترین قدرتِ نفتی بعد از عربستان، ایران انتظار دارد تا آرزوی بزرگ­ترش را، که همان تبدیل شدن به مهم­ترین قدرتِ منطقه­ی خلیج فارس است، پیش بَرَد. یک هدفِ بلند مدّت در سیاستِ خارجی ایران.»(7 نوامبر 1992) این مقاله چگونگیِ دستیابی ایران به چنین قدرتی را این­طور توضیح داد: «آن چیزی که برای غرب  و کشورهایِ منطقه مشکل­سازتر است، آن رویِ نقشه­ی ایران برای رسیدن به این هدف است. یک برنامه­ی تجدیدتسلیحاتِ عظیم که سرمایه­اش از پول­ حاصل از فروشِ نفت حاصل می­شود.»

مجله­ی «کارشناس مسائل اسلامی»[1] در منطقه­ی گلاسترِ[2] انگلیس، مقاله­ای را در ماه آگوست سال 1994 چاپ کرد که می­گفت: «همزمان ایران در حال دنبال کردنِ سیاستی است که اسرائیل را توسط دشمنانی خشن محاصره کند.» ترکیه در حال نزدیک شدن به ایران است. برای شمالِ اسرائیل، ایران حزب­الله را با پول و اسلحه در لبنال تأسیس کرده است. با ایجادِ حماس که غزّه را کنترل می­کند، تهران می­تواند درگیریِ دیگری را هر زمان که بخواهد در غرب و شمالِ اسرائیل آغاز کند. همچنین ایران درحالِ ایجاد جبهه­ی دیگری در کرانه­ی باختریِ رود اردن می­باشد؛ که توسط مجاهدانی به جلو می­رود که اگر نگوییم جیره­خوارِ ایران­اند، حتماً از طرفدارانِ ایران هستند. و مصر از زمانِ خلعِ یدِ رئیس­جمهور مبارک همچنان که وارد اردوگاهِ ایران می­شود به سرعت در جهتِ لغو آشتی­نامه­ی خود با اسرائیل پیش می­رود.

قطعاً شیعیان، ایران را هدایت می­کنند و در عراق در اکثریتِ 60 درصدی هستند. حذفِ صدّام حسین در سالِ 2003 توسط امریکا، راه را برایِ ایران گشود تا بطورِ گسترده در عراق نفوذ کند؛ یعنی ایران برای ارتش شیعیان، سلاح، سرمایه­ و آموزش تدارک دید و هزاران نفر از عواملش را به عراق فرستاد و روابط اقتصادی با آنجا برقرار کرد. علاوه بر آن قدرتمندترین حذبِ سیاسی در عراق با تهران هم­پیمان است که این مهم می­تواند عاملی تعیین­کننده برایِ سلطه­ی ایران بر عراق باشد.

مقاله­ی سال 1994 این مجلّه می­گوید: «ایران فعّالیت خود را در حاشیه­ی جنوبی دریایِ سرخ آغاز کرده است و مصمّم است که تأثیر خود را بطور قابل توجهی در سومالی و یمن افزایش دهد. کمی بالاتر از ساحل دریای سرخ، سودان هم­اکنون کاملاً در دستانِ طرفدارانِ ایران است، همچنین رژیمِ نظامیِ عُمر حسن البشیر چیزی بیش از یک سنگر برایِ اسلام­گرایانِ حسن الترابی نیست. به دلیل زیرساخت­های سودان، مسلمانانِ بنیادگرا شروع به تضعیف کردن ثُبات اریتره­، که به تازگی استقلال یافته است، کرده­اند. شایانِ ذکر است که اریتره هم­اکنون همه­ی آنچه که قبلاً خطّ ساحلی دریایِ سرخِ اتیوپی بود را کنترل می­کند.»

این گرایش­ها تا به امروز ادامه پیدا کرده است. ایران به فرستادنِ سلاح از طریق کشتی برای اسلام­گرایانِ  سومالی ادامه می­دهد. در مارسِ 2008، ایران یک توافق­نامه­ی نظامی با سودان امضا کرد. در مه 2008، ایران با انعقاد قرار دادهایِ تجاری و توافق­­های سرمایه­گذاری، روابطش را با اریتره گسترش داد. مجدداً در سال بعد، در آوریل 2009، ایران و اریتره هر دو با الجزایر، توافق همکاری­های دوجانبه منعقد کردند. ایران تاثیر و کنترل زیادی بر شمالِ افریقا دارد که این قدرت نفوذ با وقوعِ ناآرامی­هایِ کشورهای عربی در اوایل سال 2011، بیشتر هم شده است. دولت تونس در ماه ژانویه سقوط کرد و احتمالاً به دست مسلمانانِ رادیکال افتاد. حزبِ Ennahda، که توسط دیکتاتوری زین­الدّینِ بن علی توقیف شده بود، به سرعت به قوی­ترین نیرویِ سیاسی کشور تبدیل شد. ایران نیز بصورت گسترده در یمن و بحرین نفوذ کرده است و عمیقاً در امور افغانستان مداخله می­کند. بسیاری از ملّت­های میانه­رویِ عربی از ایران و از مقابله با آن می­ترسند.

یکی نگران­کننده­ترین جنبه­هایِ رشدِ قدرتِ ایران، دست­یابی زودهنگامِ آنها به سلاحِ هسته­ای است. قبلاً در سال 1992، روزنامه­ای اروپایی تیتری در صفحه نخست خود قرار داد با عنوانِ «ایران بمب اتمی دارد»[3] که بیان می­داشت: «از آنجایی که 2 کلاهک هسته­ای بصورتِ رسمی در لیست گمشده­های کشور تازه استقلال­یافته­ی قزاقستان، که در گذشته بخشی از شوروی بود، قرار گرفته است؛ ایران حداقل 2 کلاهک هسته­ای به دست آورده­است»(7 مه 1992) با توجه به تهاجمی بودنِ سیاست خارجه­ی ایران، قطعاً این گزارش درست است.

علاوه بر این، ایران از سال­ها قبل یک برنامه­ی هسته­ای برای خود داشته است. اطلاعاتی فاش شده است که نشان می­دهد ایران، هنگامی­که در منظرِ عموم می­گوید که این برنامه فقط برای مصارفِ انرژی آن است، در واقع قصد دارد که کشور­ها بدانند که این کشور می­تواند یک تهدید هسته­ای باشد. در مه 2011، آژانس بین­المللی انرژی اتمی گزارش داد که ایران، رویِ ساختنِ ماشه­ی بمبِ اتم کار کرده­است.

در ادامه آنچه مجله­ی «کارشناس مسائل اسلامی» در تاریخ 13 مه 1992 نوشته است را می­خوانیم: «هدف اصلی استراتژیکِ ایران، احاطه و کنترلِ خلیج فارس و اطرافِ آن است. قدمِ اساسی برای رسیدن به این هدف، به­دست گرفتنِ رهبریِ بی­چون و چرایِ پایگاهِ اسلامِ رادیکال است.» درستی بسیاری از گزارش­هایِ جاسوسی در مورد ایران به اثبات رسیده است. آیا ما متوجه هستیم که ایران دارد به چه قدرتِ بزرگِ نظامی­ای تبدیل می­شود؟

پروفسور بَری رابین[4] در ژولیه 2007 نوشت: «ایران در تلاش است تا تأثیر خود را از طریقِ این 3 مسیر گسترش دهد: پروپاگاندا و تحریک و تهییج؛ پیشرفتِ گروه­های هم­پیمان، و برجسته­کردنِ قدرت­ِ کشور. ایران امروزه از اسلام­گرایانِ رادیکالِ افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین و دیگر کشورها حمایت می­کند. دو هم­پیمانِ اصلیِ ایران، حزب­الله در لبنان و گروه حماس در فلسطین هستند.» (نشریه سیاست جهانی[5]، 25 ژولیه 2007)

و امریکایِ «ابرقدرت» به ایران اجازه می­دهد تا به حمایت از تروریسمِ خشن ادامه دهد.


[1] تنها مجله­ی انگلیسی زبان در مورد جهانِ اسلام: http://www.janes.com/products/janes/security/news/islamic-affairs-analyst.aspx

[2] Gloucester

[3] Iran has N-Bomb

[4] Prof. Barry Rubin

[5] Global Politician, july 25,2007


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

خلاصه­ی گزارشِ استراتفورد[1] در تاریخ 22 آگوست سال 2003 بیان می­داشت که با پیروزیِ قطعیِ ارتشِ متّحد در عراق در ماهِ مه،در کشورهایِ منطقه شاملِ عربستانِ سعودی، سوریه و ایران، امریکا بعنوانِ «قدرتِ مسلّط در منطقه» قلم­داد شد و تبعیت از خواسته­های امریکا در دستورِ کارشان قرار گرفت. امّا، هنگامی که ثبات و پایداری در عراق از بین رفت و رویدادها به گونه­ای دیگر پیش رفت، این کشورها مواضع خود را به تدریج تغییر دادند. امریکا دیگر بعنوان قدرتِ مسلّط شناخته نمی­شد بلکه ضعیف و محتاج به حساب می­آمد. این تغییر بیشترین تأثیر را بر ایران گذاشت و متعاقباً شیعیانِ عراق را  نیز تحتِ تأثیر خود قرار داد.

استراتفورد نوشت: «اگر ایرانیان احساس کنند که وضعیتِ منطقه، از کنترلِ امریکا خارج است، آن­گاه درک می­کنند که هزینه­ی کنترلِ شیعیانِ، برای آن­ها عددی نجومی خواهد بود؛ و بهتر بگویم، ایرانی­ها قرار نیست روی بازنده شرط­بندی کنند.[2]» (من بر این باورم که ایران در این صحنه تهاجمی­تر از آن چیزی است که در بیانیه استراتفورد آمده است)

«از نظر ما وضعیت منطقه برای امریکا در حال بحرانی شدن است. اوضاع برای دولت بوش بسیار بد پیش می­رود. تهدیدِ قیامِ مسلمانان از دریای مدیترانه تا خلیج فارس دیگر یک مفهموم نظریِ بامزه نیست.[3](این تأثیر و کنترل تا فراتر از دریای مدیترانه و تا شمال افریقا،گسترده خواهد شد) به استثای اردن، در باقی مناطق این اتفاق در حال روی­دادن است.»( تأکیدِ من بر رویِ تمامِ این گیومه است). احتمالِ وقوع قیامی اسلامی در منطقه به رهبری ایران، در سال­هایِ پس از نوشته شدنِ این کلمات توسط استراتفورد، به سرعت رشد کرد و دلیلش این است که هنوز هیچ­کس مقابله­ی موثری با ایران نکرده است.

قطعاً صدّام حسین یک تهدیدِ تروریستی به حساب می­آمد، امّا ریشه­ی اصلی تروریسم ایران است. برخوردِ محکم با عراق، بدونِ برخورد با ایران، تروریسم را متوقف نخواهد کرد. ایران، قدرتِ اصلی­ِ حامیِ فلسطینی­ها است. هیچ کشور دیگری شهامت این را ندارد که روی چنین تروریسمی در اسرائیل سرمایه­گذاری کند و آشکارا آن را تقویت کند. در منظرِ عموم هم آشکار شده است که ایران حجم عظیمی از تسلیحات به فلسطین می­فرستند. در واقع همه­ی جهان می­داند که ایران چه­کار دارد می­کند و مشکلِ تروریسم علیه اسرائیل به سرعت وخیم­تر می­شود. اسرائیل در جنگ با تروریسم دارد شکست می­خورد، و به همین منوال امریکا و انگلیس. چنین تروریسمی هرگونه جامعه­ی آزادی را فرو خواهد پاشاند. اسرائیل بهترین نمونه­ی آن است.

راهِ اصلی پیروزی در این جنگ مقابله با ایران است یا همان ریشه­کن کردنِ تروریسم. امّا نه امریکا و نه اسرائیل، هیچکدام علاقه­ای به برخورد با ایران ندارند؛ با این حال، ایران قسمتِ کلیدیِ «محورِ شرارت[4]» در خاورمیانه است. در سال 2002، رئیس جمهور بوش، انگِ «محورِ شرارت» را روی ایران، عراق و کره­ی شمالی زد. دولتِ عراق واژگون شده است. با این حال ما در این جنگ پیروز نخواهیم شد مگر این­که رهبری ایران را از بین ببریم. امّا رهبرانِ امریکا و انگلیس دانش و شهامتِ پیروزی را ندارند و مطبوعات به طرز خطرناکی آشتی­طلب هستند و مردمِ ما اشتیاقِ پیروزی در جنگ علیه تروریسم را ندارند.

انگی که رئیس­جمهور بوش به ایران زد قطعاً درست بود. با این وجود، او به خاطر این عبارت توسط سیاست­مداران و مطبوعات لیبرال مورد حمله قرار گرفت. متأسفانه این نشان­دهنده­ی فقدانِ اراده در امریکاست. تونی بلر به سختی سقوط کرد؛ تنها به خاطر حمایتش از جنگِ عراق! بعد از چنان خودنمایی عظیمی که ارتشِ انگلیس در عراق نشان داد، مردم باید آقای بلر را در آغوش می­کشیدند؛ اما مردم انگلیس(و همچنین امریکا) بسیار ضعیف­تر از آن هستند که در یک نبرد واقعی بجنگند. ما اشتیاقی نداریم تا در یک جنگِ طولانی و خون­بار پیروز شویم.[5]

ثمرات و نتایج دو دهه­ی گذشته قطعاً ثابت می­کند که پادشاهِ حامیِ تروریسم کیست؟  همه­ی دنیا می­تواند ببیند. به هر حال برای از بین بردنِ تروریسم، باید با آن برخورد کرد. ما باید با ریشه­ی آن مقابله کنیم. حرکات تروریستی از این ایران نشئت می­گیرند.

آقای آرمسترانگ دو دهه­ پیش این عبارت را گفت که: «این آخرین جنگی است که امریکا پیروز شده است» او دید که غرور در ارتشمان شکسته شده است. تمامِ منطقه­ی جغرافیایی­ای که استراتفورد در مورد آن صحبت کرد، هم اکنون متأثر از ایران است. اگر عراق در زمره­ی کشورهایِ تروریست قرار گیرد، سپس ایران بالقوّه می­تواند کنترل تمامِ این منطقه را در دست گیرد؛ که این منطقه بیشترین سهم از ذخایر نفتی جهان را داراست.

امّا اوضاع همچنان مهیب­تر می­شود.



[1] Stratford

[2] They will decide not to bet on what they see as the losing horse

[3] The threat of AN ISLAMIST RISING FROM THE MEDITERRANEAN TO THE PERSIAN GULF NO LONGER IS AN INTERESTING THEORETICAL CONCEPT.

[4] Axis of evil

[5] But the British (and American) people are too weak to fight a real war. We lack the will to win a bloody, protracted war.


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

چند وقتی است قرآن را دقیق میخوانم. شاید ساعتی در یک صفحه میمانم و فکر میکنم. از "قرآن حکیم" ترجمه آیت الله مکارم شیرازی استفاده میکنم که خلاصه ای از تفاسیر را نیز دارد. و البته اگر در قرآن به نکته مهمی رسیدم و برداشتی داشتم، آنرا در دفتری مینویسم. نامش هم دفتر قرآن است. در این فکر بودم که مطالب دفتر قرآن را در وبلاگم هم بنویسم. اما نمیدانستم که در دفترها بنویسم یا دفتر جدیدی در بلاگم باز کنم و نامش را دفتر قرآن بگذارم و بنویسم. چند روزی روی آن فکر کردم ولی نه دلیل متقنی میافتم که دفتر جدایی باز کنم و نه برای دیگری دلیلی میافتم. از محسنات باز کردن دفتر جدید این بود که دسته بندی میشد و از مضراتش زیاد شدن دفترها بود.

آخر دیروز دیدم که باز کردن دفتر جدید مثل گذاشتن قرآن در طاقچه است. ارزش قرآن میشود مثل بقیه دفترهایم. انگار اینها تفکرات من است و آنها حرفهای قرآن. قرآن میشود یک جزء از وبلاگم. که این نباید باشد. قرآن باید همه بلاگم باشد. قرآن باید همۀ متن دفتر زندگی ام باشد نه در گوشه و حاشیه ای. نباید اینطور شود که بعضی وقتها مخصوص اعمال مذهبی باشد و باقی وقتها وقت کار خودم و حرف خودم. باید همه چیزم به قرآن آمیخته شود. حجت این حرفم هم زندگی پیامبر اسلام و امامان است. پیامبر با آن علم خود نیامد بگوید این حرفهای خداست و قرآن است و این کتاب را هم خودم نوشتم و خوب است! پیامبر چاه هم اگر میکند برای خدا و عین قرآن بود. شاید همین است که هیچکدام از ائمه حرفهایی از خودشان ندارند؛ مثلاً کتاب درد دل از آنها نیست و داستان نگفته اند و ... فقط قرآن گفته اند و قرآن عمل کرده اند.

دو ملت لیبی و اتیوپی در آیه­ی 11:43 از سفرِ دانیال در کنار مصر نام برده شده اند. این دو ملت قطعاتی هستند که پازل استراتژی اسلام رادیکال را کامل می­کنند. آن استراتژی بنیان های آمریکا و اروپا را خواهد لرزاند!

«اما ] شاه شمال [ بر گنج های طلا و نقره و بر همه­ی اشیاء نفیس مصر غلبه دارد و مردم لیبی و اتیوپی خراج­گزارانِ او خواهند شد­.[1]» (دانیال 11:43) . چرا خداوند در وحی از لیبی و اتیوپی یاد می­کند؟ هیچ کلمه­ای در کتاب مقدس خداوند، بی­دلیل نیامده است. حتماً خداوند به دلیل مشخصی نام این دو ملت را در کنارِ مصر در یک آیه آورده است. این آیه می­گوید که قرار است لیبی و اتیوپی نیز با ایران هم پیمان شوند!

تفسیر سونکینو[2] در این باره، اینگونه توضیح می­دهد: «یا به لشکر او می­پیوندند یا خود را تسلیم و گوش به فرمان او می­کنند.» فرهنگ­نامه­ی عبری-کلدانی جِسِنیوس[3] اصطلاحِ «at his steps» را «در مصاحبت با او» معنی می­کند. ترجمه مُفات[4] اینگونه است : « تعقیب کردنِ سلسله­ی وی یا حیله­ی وی»

پس شما نیاز دارید لیبی و اتیوپی را رصد کنید. آن­ها قرار است تحتِ کنترل سنگین ایران، شاه جنوب، بروند. دلیل مقهور ماندنِ آنها در پیروزی شاه شمال نیز همین است. چرا ایران علاقه­ی زیادی دارد تا مقداری از کنترل لیبی و اتیوپی را به دست گیرد؟ جوابِ این سوال برای من، توطئه است.

تنها چیزی که نیاز دارید، یک نقشه­ی خاورمیانه با تأکید بیشتری بر دریایِ مدیترانه و سرخ است. آنگاه شما خواهید فهمید که چرا پادشاهِ جنوب ، یا اسلامِ افراطی، علاقه زیادی به ایجاد اتحاد با این دو سرزمین؛ یا به کنترلِ آنها دارد.(همانطور که این علاقه را در زمینه­ی مصر و تونس دارد.) آنها در سواحلی واقع هستند که مهم­ترین مسیرِ تجاری جهان را داراست!

هرکسی که اتیوپی را کنترل کند یا شدیداً بر آن اثربگذارد، بدون شک منطقه کوچکی از اریتره و جیبوتی را در خط ساحلی دریای سرخ کنترل خواهد کرد. این مناطق به تازگی از اتیوپی جدا شده و اعلام استقلال کرده­اند. همچنین، من اعتقاد دارم که در کتاب مقدس این دو قسمتِ کوچک بعنوانِ بخشی از اتیوپی به حساب آمده­اند.

اعاده­ی کنترل بر کانالِ سوئز کافی نیست. مصر در سال 1956 سعی داشت این کنترل را در دست گیرد؛ با این­حال انگلیس و فرانسه و اسرائیل، مصر را با یک حمله از آنجا بیرون راندند. امّا اگر ملّتی اسلام­گرا و افراطی با نیرویِ هواییِ قدرتمندی که مسلّح به گلوله­ و موشک­ است بر این مسیر تجاریِ دریایی احاطه داشته باشد، آنوقت نتیجه چه می­شود؟ این مسئله به ایران یک قدرت بالقوه برای کنترل تجارت در این مسیر دریایی را می­دهد. اسلامِ افراطی انتقال نفت مورد نیاز امریکا و اروپا را می­تواند متوقف کند.

ایران بالقوه می­تواند کنترل اورشلیم، سومین مکان مقدس مسلمانان، را در دست گیرد. من مطمئنم که اورشلیم برای ایران بیشتر از نفت اهمیت دارد. مسلمانان برایِ حدودِ1500 سال با صلیبیّونِ کاتولیک بر سرِ تصاحبِ اورشلیم جنگیده­اند. پیشگوییِ کتاب مقدس به ما می­گوید که آخرین جنگِ صلیبی در پیشِ رو است. تصرف اورشلیم توسط ایران، به یکباره باعث واکسینه شدن جهان اسلام خواهد شد. با این تصرف بسیاری از مسلمانان افراطی برای تاثیر بر دیگر کشورها در خارج از خاورمیانه پخش خواهند شد و این اتفاق منجر به آشوب­ها و ترورهایِ خطرناک در اروپا، آسیا و امریکا خواهد شد.

امپراتوری قریب الوقوعِ رومِ مقدّس، که ابرقدرتی است با 10پادشاه و کاتولیسم بر آن حکم­فرما است و توسط فریبنده­ترین و خشن­ترین آلمانی که تا به­حال وجود داشته هدایت می­شود، درک می­کند که این التهاب عربی می­تواند همچون آتشی­ عظیم، همه­گیر شود. بسیاری از کاتولیک­ها اورشلیم را بعنوان مهم­ترین مکانِ مذهبی خود به حساب می­آورند.

اگر ایران کنترل این مسیر را در دست گیرد، می­تواند یک شَبِه، خسارت و هرج و مرج عظیمی را در امریکا و اروپا ایجاد کند. آلمان و واتیکان، قلب امپراتوری مقدّس روم، به پادشاه جنوب اجازه نخواهند داد تا بر اورشلیم و مهم­ترین مسیر تجاری جهان مسلّط شود.

من برنامه­ای تلویزیونی با عنوان «کلیدِ داوود» را در تاریخ 27 ژانویه 2011 اجرا کردم. در این برنامه از بینندگان درخواست شد تا اتیوپی و لیبی را به دلیل مطلبی که به تازگی متوجه شده بودم، تحت نظر داشته باشند. در آن زمان تقریباً هیچ خبری از لیبی در رسانه­ها وجود نداشت. لیبی به نظر آرام می­آمد ولی کمتر از یک ماه بعد، جنگ داخلی شروع شد.

شما باید منتظر باشید تا لیبی و اتیوپی با شدت و سرعت وارد اردوگاهِ اسلامِ افراطی شوند. پادشاه جنوب احتمالاً قصد دارد تا از طریق قدرتِ مسیرِ تجاری­اش، بر پادشاه شمال یورش برد. این حرکت، نمایشی بیش نخواهد بود! امپراتوری مقدس روم با پاسخی سریع و سخت و حمله­ای سیل­آسا، ایران و اسلامِ افراطی را درخواهد نوردید.

کنترلِ ایرانی-عربی بر دریای سرخ و مدیترانه، دلیلِ اصلی شرکت نکردنِ امریکا در باب 11 از کتاب دانیال و در جنگِ خاورمیانه است. اقتصادِ ما متزلزل است؛ دلار به شدّت ضعیف شده­است و ایران می­تواند امریکا را تهدید کند و یا حتّی نفتِ ما را قطع کند و اقتصادِ امریکا را خرد و متلاشی کند تا امریکا را از این جنگ خارج کند.

پیشگویی­هایِ مرتبط با لیبی و اتیوپی، دستِ استراتژی نظامی ایران را رو می­کند. ما بیش از 15سال پیش درباره جاه­طلبی جهانیِ ایران سخن گفتیم و از آن موقع تا به حال، این حسّ تمامیت­طلبیِ ایران روز به روز بیشتر شده است.



[1] Shall be at his steps

[2] Soncino

[3] Gesenius' Hebrew-Chaldee Lexicon

[4] Moffatt


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

شب احیا به امامزاده جعفر رفتیم. آخوندش شروع کرد با این سوال که : چرا برخی از این سفره رحمت دست خالی باز میگردند؟ و ادامه داد به توصیف رحمت خداوند. و گفت که خدا پیامبرانش را برای هدایت بشر آورده است و اینقدر این انسان عزیز است که خداوند پیامبرانش را به سخت ترین کارها وا داشته و حتی این پیامبران را فدا کرده است تا انسان هدایت شود. و خدا حسین را که عزیزترین بندگانش است آنگونه فدا کرده است تا امروز ما هدایت شویم و پیامبران و ائمه دیگر را نیز به همین منوال. و بسیار بر این حرف تکیه ورزید تا بگوید خدا رحیم است.

اول که حرفهایش گوشم را تیز کرد و مرا یاد حرفهای مسیحیان انداخت. اینکه مسیح خود را به صلیب کشید تا هدایت شویم و البته آنها پا را فراتر میگذارند و میگویند تا باعث آمرزیده شدن گناه انسان شود. ابتدا این شبهه در ذهن ایجاد میشود که انسان در راس است و پیامبر در فرع. یعنی اصل انسان است که پیامبر نیز برای خدمت به او است. و این یعنی اومانیسم. البته گامی فراتر از آن میشود اینکه اگر خدایی هم باشد، او نیز برای خدمت به انسان است که اینها اشتباه هستند. خدا میگوید دلیل خلقت این ۵معصوم هستند. دوم اینکه خدا کی گفته است که حسین را فدایِ هدایت انسان کرده است؟ حسین را کشتند. خدا حسین را نکشت. اگر اینگونه است پس چرا امام زمانمان را خدا فدا نکرد؟ خدایی که میگوید هیچ کاری برایم سخت تر از گرفتن جان مومن نیست، آمده حسین را فدا کرده؟ این حرفها اشتباه است. خدا هیچوقت راضی به کشته شدن حسین به آن شیوه نیست. لکن امتحانی سخت بود برای کوفیان و البته برای امام حسین. و این حسین بود که برای احیای دین جدش قیام کرد و اگر راهی بود که این کار بدون ریختن خونش به انجام رسد حتما به آن راه میرفت اما شیطان کار را بر او سخت کرد و چاره ای جز شمشیر برایش باقی نگذاشت. حسین با خدای خویش معامله کرد و گفت اگر جز با ریختن خون من دین جدم باقی نمیماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید. برای آنکه اسلام بماند. سخن زیاد است، اما لب کلام که گفته شد کفایت میکند.

پای این منبرها که مینشینم، میفهمم علم یاد دادنی نیست. یاد گرفتنی است و البته حکمت، را خدا خود به انسان عطا میکند.  علم و حکمت را نباید در حوزه علمیه یا دانشگاه یاد گرفت، باید در کتاب یا از عالم و از خدا آموخت.


بخوانید: بمیر! تا برایت بگریند - اینجا کسی برای زنده ها اشک نمی ریزد.

حرفهایی از طرف دوستی که نمیشناسمش، برای خواندن: دانلود کنید

<

چند سال قبل از سقوط شاه، انورالسادات، رهبر مبارز مصر و خاورمیانه بود. برای مثال او در جنگ «یوم کیپور[1]» علیه اسرائیل، رهبرِ اصلیِ جهانِ عرب بود. مدتی بعد دنیا شکّه شد! علی الخصوص جهانِ عرب. تقریباً در زمانِ سقوط شاهِ ایران بود که در کمالِ حیرت، آقای سادات به منادی آشتی­ِ کشورهایِ خاورمیانه[2] تبدیل شد. او با سخن­رانی در کنیسه­ی یهودی(پارلمانِ اسرائیل) اعرابِ افراطی را سخت خشمگین کرد. در واقع در آن زمان تنها یک نفر در حالِ آشتی دادنِ خاورمیانه با غرب بود ولی او با این کار داشت برخلافِ جریانِ اسلام­گراییِ افراطی قدم بر می­داشت. آقای آرمسترانگ در اواخر عمرش با دو رئیس­جمهور وقتِ مصر، یعنی سادات و حسنی مبارک، ملاقات کرد. این نکته بسیار قابل توجه است که او این جمله را به هردویِ آنها گفت: « ما[3] به آشتی دست پیدا نکردیم مگر اینکه خدا یا الله آن­را به ما هدیه کرد.»

در سال 1981، مایک والاس[4] از برنامه­ی تلویزیونی «60 دقیقه» با آیت الله خمینی، کسی که تنها 2سال پیش به قدرت رسیده بود، مصاحبه­ای کرد و در آن مصاحبه به خمینی گفت که سادات وی را «دیوانه» خوانده است. تقریباً چند روز بعد، رئیس­جمهور سادات به قتل رسید! این همان مدل قدرتی است که رهبرِ اسلام­گرایانِ افراطی در اختیار دارد. امریکا و جهان اجازه دادند که این قدرتِ شیطانی مسیرِ تاریخ را تغییر دهد. الآن تروریسم در سرتاسر جهان حاکم است. امریکا میل و رغبتی ندارد تا این کشورِ حامیِ دیوانگی را توقیف کند و این در حالی است که متوقف کردنِ ایران می­توانست آسان باشد. زمانی­که ترورِ سادات اتفاق افتاد، آقای آرمسترانگ گفت: «این نقطه­ی عطف در مسیرِ تاریخ خاورمیانه است.» امّا ظاهراً کسی در رسانه­ها ندید، یا این­که نخواست ببیند، که این اتفاق چقدر برای جهان تکان دهنده است و تقریباً همه آن­را دستِ کم گرفته بودند. شبکه­ی تروریستی ایران به­طرز وحشتناکی خوب کار می­کند.

آقای سادات بخشی از فرایند تغییر خاورمیانه به نفع جهان بود. او در برابر بسیاری از مردمِ خود و جهانِ عرب مقاومت کرد تا بتواند با اسرائیل آشتی کند. او با ترجیح دادن منافع جهان و مصر بر امنیت شخصی­اش ثابت کرد که مردِ واقعاً بزرگی است. اگر رهبران امریکا و انگلیس شهامتی همچون شهامتِ او را از خود نشان می­دادند، آنها الآن می­بایست با ایران روبرو می­شدند. به دلیل ضعف امریکا و انگلیس و اسرائیل بود که خاورمیانه، به پیروی از پادشاهِ ترور، بعنوان رهبر، پرداخت.

اسلام­گرایانِ افراطی، در زمینه­ی ترورِ رهبران بسیار توان­مند هستند. احتمالاً  سخنگویِ پارلمانِ مصر، نفرِ دوم کشور در آن زمان، رفعت المحجوب، را نیز آنها ترور کردند. افرادِ مسلّح سوار بر موتور سیکلت به سمت صندلی راننده­ اسپری پاشیدند و وی را با اسلحه­ی رگبار، ترور کردند. در پشت ترور احمد بودیوف، رئیس جمهور الجزایر، در سال 1992 نیز احتمالاً این افراطیون حضور داشتند. نیروهای افراطی در صدد زمین زدن دولت معتدل و غرب­گرای لبنان برآمدند و در همین راستا، ترورِ رفیق حریری، نخست وزیر لبنان، در سال 2005 بوسیله­ی یک ماشین بمب­گذاری شده، سرآغازی بود بر ترورهای زنجیره­ای چهره­هایِ شاخصِ ضد سوریه­ای در لبنان. در سال 2008 ائتلافِ دولت تسلیم شد و دولت جدیدِ طرفدارِ حزب­الله شکل گرفت. در ژوئن 2011، حزب­الله در یک کودتایِ نرم، سعد حریری، نخست وزیر مورد حمایت امریکا در لبنان، را برکنار کرد، و کاندیدای مورد نظر خود را جانشین وی کرد. این­ها نمونه­ی­ کوچکی بودند از تاثیراتی که اسلام­گراییِ افراطی می­تواند در خاورمیانه داشته باشد.

در سال 2011، تغییرات اساسی و عظیمی در مصر رخ داد؛ همانند آنچه که در انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 گذشت. به مدت 30 سال، رئیس­جمهور مبارک، در برابر افراطیون مقاومت کرد و با امریکا و اسرائیل دوست ماند. او در مقابل مسلمانانِ افراطی و در برابر خشونتشان علیه اسرائیل و دیگر ملّت­ها ایستادگی کرد. او در جنگِ امریکا، انگلیس و اسرائیل علیه تروریسم، متّحدی قدرت­مند برایشان بود. او بر سرِ نرسیدنِ ایران به بمب هسته­ای جنگید و رئیس جمهور مبارک، قدرت لازم را برای کنترلِ مخالفِ اصلی خود، یعنی اخوان­المسلمینِ تندرو، اعمال کرد. گویا رهبرانِ ما هنوز متوجه نشده­اند که مبارک هر روز می­بایست چه سر و کلّه­ای با اخوان­المسلمین می­زد! زمانی­که تظاهرات در ژوئنِ 2011 در قاهره به اوج خود رسید و خشم مردم منفجر شد؛ رئیس­جمهور اوباما موضع خود را روشن کرد و در کنارِ معترضانِ ضدّ مبارک قرار گرفت. با وجود نتایجِ مثبتِ مبارک، حکومتِ امریکا، از ابتدای تظاهراتِ انبوهِ مردمِ مصر شروع به تحقیرِ وی در ملاء عام کرد. امریکا به دوستِ سی ساله­ی خود به کلّی خیانت کرد. اما حاصلش چه شد؟ نتیجه این شد که نفوذ امریکا در خاورمیانه به حد صفر رسید! ظرف مدّتِ تنها چند هفته، مبارک اخراج شد، دولت بی­ثبات شد و ایران شروع به نفوذ در مصر کرد.

آیه 11:42 از کتاب دانیال اشاره می­کند که مصر با شاه جنوب، یا همان ایران متحد خواهد شد. این پیشگویی اشاره کرده است که تغییرات گسترده­ای در سیاست­های مصری رخ خواهد داد! ما وقوعِ این اتفاق را از سال 1994 هشدار می­دادیم، و حالا مصر را ببینید. سیاست خارجی و گرایش سیاسی مصر به روشنی در حال تغییر است به­طوری­که تهدیدی در راستایِ تغییر منطقه است. حتّی در سال 2007، ایران و مصر شروع به رونق بخشیدنِ روابط خود در جهت ایجاد روابط کامل دیپلماتیک کردند. در ژانویه 2007 مبارک با سخنگوی مجلس ایران دیدار کرد که در حدود 30 سال گذشته این اولین ملاقات در این سطح  بود. این واقعیت که مبارک خودش این ملاقات را تدارک دیده بود نشان می­دهد که وی در کشورش تا چه حد تحت فشار نیروهای طرفدارِ ایران بوده است. بعد از برکناری او، نیروهای طرفدارِ ایران کاملاً بر اوضاع مسلّط شده­اند.

قبل از این­که مبارک مقامش را ترک بگوید، هشدار داد که: «آنها ممکن است راجع به دموکراسی نطق کنند امّا نتیجه افراط­گرایی و اسلامِ افراطی خواهد بود.» بله، در واقع، این همان چیزی است که می­بینیم! اخوان­المسلمینِ افراط­گرا، بزرگترین و شناخته­شده­ترین گروهِ سیاسیِ مصر، کنترل کشور را در دست گرفته است. چندی بعد نیویورک تایمز نوشت: «اخوان­المسلمین ،گروهی اسلام­گرا که یک­بار توسط حکومت توقیف شده بود، در خطّ مقدّم کسانی است که هم­دستِ پنهانِ دولتِ نظامی گشته­اند و بسیاری می­ترسند که آنها تغییرات بنیادین را بی­نتیجه بگذارند.» همچنین واضح است که فعّالان جوان و تحصیل کرده­ی سکولار،که در ابتدا، انقلابِ بدون ایدئولوژی را حرکت دادند، دیگر نیروی سیاسی­ِ هدایت کننده­ی جریان نیستند... آنچه که بسیاری را شگفت­زده می­کند، ارتباط خوان­المسلمین با ارتش است که وی را بدنام می­کند...»

عالیجاه زاروین[5]، تحلیل­گرِ ارشد گروهِ بین­المللی بحران[6] گفت: «مدرکی است که نشان می­دهد اخوان چندی بعد با ارتش نوعی معامله داشته است. این برای ارتش منطقی است. ارتش خواهانِ ثبات و خروجِ مردم از خیابان­ها است. اخوان همان گزینه­ای است که ارتش با آن می­تواند صدهزار نفر جمعیت را از خیابان­ها بیرون کند...»

«در آن زمان سوال این بود که آیا اخوان با ساختاری ابرتشکیلاتی قدرت را تصرّف می­کند یا خیر؟ به نظر می­رسد که این کار را کرده است.» (24 مارس 2011) به دلیل این­که اخوان­المسلمین بسیار تشکیلاتی و موردِ حمایت ایران است، توانست قدرت را به دست گیرد. آیا ما چشممان را به روی قدرت ایران بعنوانِ عروسک گردانِ این گروه­ها در پسِ پرده بسته­ایم؟ این دقیقاً همان اتفاقی است که به تدریج در ایرانِ سال 1979رخ داد.

بسیاری از مردمِ غربی امیدوارند که بازتابِ دموکراسی و آشتی را در مصر ببینند. ولی مردمِ مصر چه می­خواهند؟ یک بررسی عمده توسط «مرکز تحقیقات پو»[7] در سال 2010 نشان داد که مردمِ مصر هیچ علاقه­ای به مدلِ غربیِ دموکراسی ندارند! در واقع آن­ها قانون اسلامیِ محض می­خواهند. به نتایج به دست آمده از آمارگیری پو توجه کنید:

·         دقیقاً 85% مسلمانانِ مصر، خواستارِ تاثیرِ قوی اسلام در سیاست­های حکومت هستند.

·         تقریباً همین تعداد، اعتقاد دارند که کسانی که از اسلام خارج می­شوند باید کشته شوند.

·         82% ، از سنگسارِ زناکاران حمایت می­کنند و 77% معتقدند دستِ دزدان باید قطع شود.

·         بیش از نیمی از مردم از تفکیک جنسیتی در محل کار حمایت می­کنند.

·         54% ، عملیات استشهادی را ،که باعث مرگِ غیر نظامیان می­شود، قابل توجیه می­دانند.

·         تقریباً نیمی از مردم نظر مساعدی نسبت به گروه تروریستی حماس دارند و از هر ده نفر، سه نفر نظر مثبت نسبت به حزب­الله دارند. حتّی یک پنجم از مصری­ها نظر مساعدی نسبت به القاعده و اوسامه بنلادن دارند.

·         در بین 18 ملّت مسلمانی که سازمانِ پو آمارگیری کرده است، مصر بالاترین میزانِ نارضایتی نسبت به امریکا را داشت: 82% از مصری­ها، امریکا را دوست ندارند.

مبارکِ قدرت­مند قادر بود نظرات افراطیِ مردمش را کنترل یا محدود کند. امّا این سدّ با کناره­گیری­اش شکسته شد. بسیاری در اسرائیل و غرب، تاثیر اخوان­المسلمین و حمایت­هایش از سیاست­های مردمیِ ضدّ اسرائیلی­ را دستِ کم گرفته بودند. جنبش مسلمانان که توسط اخوان­المسلمین شکل گرفت، در حال حاضر در حال دریافت سیلی از حمایت­ها از داخل و خارج مصر است. دیگر هیچ رهبری قادر نخواهد بود تا در مقابل این سیلِ اعتقاداتِ راسخِ مردمِ مصر مقاومت کند. این­ها همه به دست ایران و رابطه محکمش با اخوان­المسلمین محقق شده است.

در نتیجه­ی این احساساتِ مردمیِ طرفدارِ ایران که در خیابان­ها سرازیر شد، دولت موقتِ مصر تلاش کرد تا سریعاً روابط دیپلماتیکش را با ایران از سرگیرد. در مارس 2011 مصر اعلام کرد که می­خواهد فصل جدیدی از روابط با ایران را آغاز کند. پاسخ تهران در قبال این اظهارات، فرستادن سفیری به مصر برای اولین بار بعد از قطع روابط دو دولت در سال 1978 بود. همچنین دولت مصر تلاش کرد با حماس ارتباط برقرار کرد. حماس تشکیلاتی اسلامی در فلسطین است که توسط ایران حمایت می­شود و در گذشته قاهره از آن دوری کرده بود.

در این آخرالزمان، پیش­گوییِ کتابِ دانیال در مقابل چشمانمان در حالِ پیوستن به واقعیّت است؛ و دلیلِ آن، اصرار ایران در حمایت از اسلامِ افراطی است. امّا این سیاست خارجه­ی تهاجمی به گونه­ای ایران را نابود خواهد کرد که هیچ­کس نمی­تواند تصوّر کند.



[1] Yom Kippur war

[2] مترجم: منظور آشتیِ کشورهای عربی با اسرائیل است

[3] مترجم: امریکا و مصر

[4] Mike Wallace

[5] Elijah Zarwin

[6] International Crisis Group

[7] Pew Research Center


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

اگر ما مشتاق باشیم، تاریخ عبرت­های مهم و زیادی برایِ آموختن دارد. برای مثال به ما می­آموزد که امریکا و متّحدانش هیچ­گاه نمی­توانند در جنگ علیه تروریسم پیروز شوند. ما درس­هایِ اساسی و مهمّی را می­توانیم از تاریخ بیاموزیم. تاریخ یک آموزگار بی­نظیر است. بنابراین ما از این معلّم شروع می­کنیم تا بعد از آن به معلّمی بسیار بزرگتر برسیم که همان معلّمِ درسِ «چرا نمی­توانیم تروریسم را تسخیر کنیم؟» است!

لشکر کشی به عراق، آخرین دور از جنگ­های امریکا علیه تروریسم است. امّا سوال این است که همه­ی این «تروریسم جهانی» از کجا منشاء می­گیرد؟ عراق قسمت خطرناکی از بدنِ تروریسم است ولی مغز و سرِ آن نیست. ما باید در تاریخ به عقب برگردیم تا ریشه­های تروریسم را ببینیم. قطع کردنِ شاخه­هایِ تروریسم کافی نیست. ما باید درخت تروریسم را از ریشه بیرون آوریم. این تنها راه برای پیروزی در این جنگ است.

محمّدرضا پهلوی در زمانی­که شاهِ ایران بود، متّحدی قوی و محکم برای امریکا به حساب می­آمد. امّا خبرگزاری­ها و سیاست­مدارانِ لیبرالِ وقت، فکر می­کردند که وی بیش از حد غیرِ دموکرات است؛ پس کمک کردند تا او از قدرت پایین بیاید. هرچه او بیشتر از قدرت فاصله می­گرفت، امریکا کمتر و کمتر وی را حمایت می­کرد. به همین ترتیب، آیت­الله خمینی، شاه را در سال 1979 سرنگون کرد. خمینی ایران را به کشورِ اوّلِ جهان در حمایت از تروریسم تبدیل کرد. پس از10سال، بعد از این­که خمینی فوت کرد، هاشمی رفسنجانی رئیس­جمهور شد و شبکه­ی تروریسمِ جهانی را بیش­تر تقویت کرد. این همان زمانی بود که برخی تحلیل­گران تازه داشتند می­فهمیدند که لیبرال­ها چه اشتباه وحشتناکی را در زمینه حمایت از سقوط شاه مرتکب شدند.

در سال 1994، وزیرِ امور خارجه، وارِن کریستوفر[1]، ایران را «کشورِ اصلیِ حمایت کننده از تروریسم» معرفی کرد. چه رقّت انگیز و سوزناک است که چنین عباراتی را بشنویم امّا هیچ کاری نکنیم. واقعاً امریکا چقدر ابر قدرت است؟ امریکا برای سال­ها می­دانست که چه کشوری «کشورِ اصلیِ حمایت کننده از تروریسم» است، امّا برای مواجهه با ایران رقبتی نشان نداد تا ایران را مجبور کند که در مقابل جنگ­های تروریستی­اش پاسخگو باشد.

در دهه­ی 1990، حمایت دولتی از تروریسم در ایران کاملاً نهادینه شد و رهبرانِ امریکا تقریباً هیچ کاری برای مبارزه با آن نکردند و امریکایِ «ابر قدرت» به ایران اجازه داد تا حمایت از تروریسمِ خشن را تا به امروز ادامه دهد.

بیشتر از هر کشوری(به غیر از ایران)، امریکا در برابر سقوطِ شاه و گشوده شدن راه برای آیت­الله خمینی مسئول است. ضعف ما می­تواند علّتِ بزرگترین افتضاح سیاستِ خارجی ما در قرن 20 باشد. چگونه این همه اتفاق افتاد؟ ما باید چگونگی ارتباط این قضایا را با وضعیت فعلی در عراق درک کنیم. تاریخ نشان می­دهد که چگونه اسلام­گراییِ افراطی می­تواند سیاست یک کشور را به سرعت تغییردهد. و همه­ی این­ها نشانه­هایی هستند از نوعِ حکومتی که ایران در حالِ رسیدن به آن است.

بیایید به مصر نگاهی بیاندازیم. جایی که اسلا­گراییِ افراطی، که بذرِ تروریسم را می­کارد، به سرعت در حالِ به دست آوردنِ قدرت است. در آنجا یک ترور، جرقه­ی حرکت را در کلّ خاورمیانه روشن کرد.



[1] Warren Christopher


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

به آیاتِ 3-11:2 از سِفرِ دانیال توجه کنید: «حال می­خواهم به تو حقایق آینده را نشان دهم. آگاه باش که در مملکتِ پارس سه پادشاه دیگر به سلطنت خواهند رسید. پس از آنها پادشاه چهارم رویِ کار خواهد آمد و از همه ثروتمندتر خواهد بود و با قدرتی که از ثروتش بدست آمده، همه را علیه قلمرو یونان تحریک خواهد کرد. سپس پادشاه نیرومندی رویِ کار خواهد آمد که سلطنت وی وسیع خواهد بود و هرچه بخواهد انجام خواهد داد.»

آنچه آقای آرمسترانگ درباره­ی این آیات در رساله­ی خود با عنوانِ «خاورمیانه در پیشگویی­ها» نوشته است را در این­جا می­آوریم: «در واقع، در امپراتوریِ ایران بیش از 12 پادشاه وجود داشته است، اما تنها 4 نفری که بعد از کوروش بودند در این پیشگویی اهمیت دارند. آنها به ترتیب کمبوجیه[1]، شبه بردیا[2]، داریوش[3] و خشایار[4] هستند. پادشاه آخرِ آنان یعنی خشایار بوده است که ثروتمندترینِ آنها بوده و علیه یونان جنگ به راه انداخته است.»

سپس فیلیپ، شاهِ مقدونی، نقشه­ی جنگ بزرگی را برای تسخیر امپراتوریِ ایران با لشکری از یونانیان کشید. وی قبل از به پایان بردن نقشه­اش مُرد. امّا پسرش، اسکندر مقدونی، نقشه­های پدرش را عملی و به ایران تجاوز کرد. در سال 333 قبل از میلاد او با سپاه ایران در جنگ ایسوس[5] روبرو شد (دانیال 5-6، 8:2). سپس او به سمت پایین و مصر حرکت کرد  و بعد از آن برای آخرین شکستِ امپراتوریِ ایران به جنگ آربِلا در سال 331 قبل از میلاد رفت و پس از آن برای تسخیرِ کاملِ هند لشکرکشی کرد و  هرچه سرِ راهش بود، نابود کرد.

در آیه­ی  11:4 از سِفر دانیال داستان ادامه می­یابد: «امّا در اوج قدرت؛ سلطنتش از هم خواهد پاشید و به 4 سلطنت ضعیف­تر تقسیم خواهد شد. فرزندی از وی به پادشاهی نخواهد رسید؛ زیرا سلطنتش از ریشه کنده شده و به دیگران خواهد رسید.» آقای آرمسترانگ در این باره از کتابِ تاریخ  باستانِ جُرج رالینسون[6]-که تاریخِ معتبری است- نقل کرده و نوشته است: « چه دقیق این اتفاق رخ داد... به دلیلِ مرگ غیر منتظره­ی او در اوج جوانی و قدرت(در سن 33 سالگی در جوئن سال 323 قبل از میلاد)، او(اسکندر) هیچ وارثی به جای نگذاشت، نه برای قدرتش و نه برای برنامه­هایش... امپراتوری بدون رهبر و سردرگم ماند. در پی این اتفاق،  تا سال 301 قبل از میلاد کشور توسط فرماند­هان اسکندر دقیقاً مطابق با پیشگویی­ها به 4 قسمت تقسیم شد. این 4 فرمانده عبارت­اند از:

1-    بطلمیوس[7]: فرمانروایِ مصر و سوریه و یهودیه(فلسطین)

2-    سولوکوس[8]: فرمانروایِ سرزمینهایِ سوریه، بابل و از شرق تا هند

3-    لیزیماکوس[9]: فرمانروایِ آسیای صغیر

4-    کاساندر[10]: فرمانروایِ یونان و مقدونیه

آقای آرمسترانگ می­نویسد: « بنابراین، پیشگوییِ آیه­ی 4 به وقوع پیوست... نظر شما را به آنچه که در ادامه آمده جلب می­کنم. از اینجا به بعد ، وحی فقط فعالیت دو قسمت از این 4 قسمت را پیشگویی می­کند. در قدیم به مصر، پادشاه جنوب و به کشورِ سوریه پادشاه شمال می­گفتند زیرا مصر در جنوب اورشلیم واقع است و سوریه دقیقاً در شمالِ یهودیه.»

امروز من بر این باورم که قسمت زیادی از سرزمینِ پادشاهیِ جنوب در جنوبِ اورشلیم واقع خواهد بود؛ امّا نه همه­ی آن. برای مثال سودان در حالِ حاضر در اردوگاهِ اسلام­گرایانِ افراطی است. شاید در آینده­ی نزدیک، الجزایر نیز در این اردوگاه قرار گیرد. لکن مطمئناً همه­ی سرزمینِ پادشاهِ جنوب، در جنوبِ سرزمینِ پادشاهِ شمال خواهد بود.

آقای آرمسترانگ اینگونه ادامه می­دهد: «دلیل ارتباطِ آیاتِ کتاب دانیال به این دو سرزمین آن است که سرزمین مقدس بین این دو پادشاهی مکرّراً جابه­جا می­شده و به طور کلّی جنگ­های مختلف آن­ها بر سر تصرّف یهودیه بوده است.» به آیه­ی 11:5 از سِفر دانیال توجه کنید: «و پادشاهِ جنوب ( شاهِ مصر، در مدلِ قدیمی رخدادهایِ آخرالزمان) قدرت­مند خواهد بود و یکی از شاهزادگانش قدرت­مند­تر از وی، و حکومتش عظیم.»

آقای آرمسترانگ درباره­ی این دو پادشاه گفت: «به طور کلّی جنگ­های مختلف آن­ها بر سر تصرّف یهودیه بوده است» که امروزه اسرائیل خوانده می­شود و این نشان می­دهد که آن دو پادشاه قرار است بر سر سرزمین یهودیه (و بطور مشخّص اورشلیم) جنگ کنند.

در طول جنگ­های صلیبی، همیشه اورشلیم بعنوان غنیمت اصلی به حساب می­آمده است. این شهر از لحاظ مذهبی برای یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از اهمیّت بسزایی برخوردار است. در واقع جنگ­های صلیبیِ به اصطلاح مسیحی، جنگ­های صلیبیِ کاتولیکی بوده­اند. به طور عمومی رومِ کاتولیک با لشکر مسلمانان برخورد کرد.

ضروری است که ما تاریخ را بدانیم. تاریخ در حال تکرار است. بعد از پیشگویی­ها و آیات، دومین نشانه و دست آویزِ ما درباره­ی آینده، تاریخ است.

اورشلیم پایتخت اسرائیل بوده و در پیشگویی­های آخرالزمان، اورشلیم، امریکا و انگلیس حضور دارند. در آیه­ی 5:5 از سِفرِ هوشع نبی پیش­بینی شده­است که مردمِ انگلیس[11]، امریکا[12] و یهودیه، همگی در یک زمان سقوط خواهند کرد. کمی بعد از این­که پادشاه شمال بر پادشاه جنوب غلبه پیدا کند، جاه­طلبی وی فراتر از تسخیر اورشلیم خواهد رفت. آقای آرمسترانگ در این­باره نوشته است: «در تواریخ معتبر و صحیح، ما پی می­بریم که بطلمیوسِ اولِ اصلی، که سوتر[13] نامیده می­شد، بسیار قدرت­مند می­شود و مصر را فراتر از بزرگترین رویاهای اسکندر توسعه می­بخشد. یکی از شاهزادگان یا فرماندهانش، سولوکوس، نیز بسیار قدرت­مند می­شود و در سال 312 قبل از میلاد، از درگیرِ جنگ بودنِ بطلمیوس سوء استفاده کرده، خودش را در سوریه به مقامی می­رساند. وی همچنین تاجِ پادشاهی را تصاحب می­کند.»

لطفاً به آیات 34 و 35  فصلِ 11از سِفر دانیال توجه کنید: «امّا در زمانی که آنها(مردم) باید سقوط کنند، به ایشان کمک­هایی خواهد رسید ولی بسیاری با نیرنگ به آنها خواهند پیوست. عده­ای از حکیمان کشته خواهند شد امّا این باعثِ پاک و طاهر شدنِ قوم می­شود. این وضع همچنان ادامه خواهد یافت تا آخرالزمان فرا رسد؛ چرا که آن زمانی است که خداوند مقدر فرموده است.»

آقای آرمسترانگ گفته است: «در این­جا سیرِ کلّی مردمِ خداوند از زمانِ مسیح تا به امروز توصیف شده است. این را با مطالب مشابه در آیاتِ 12:6،11،13،17 از سفرِ مکاشفه(رویدادهای آخرالزمان) مقایسه کنید و توجه کنید که این سیر تا به این آخرالزمان به زوال و نزولِ خود ادامه می­دهد.»

آیه­ی 11:36 از کتاب دانیال: «پادشاهِ شمال هرچه بخواهد انجام خواهد داد. او خود را ستایش خواهد کرد و بالاتر از هر خدایی خواهد دانست و به خدایِ خدایان کفر خواهد گفت. او به این کار ادامه خواهد داد تا زمانِ مجازاتش فرا رسد. همانا آن­چه خداوند مقدّر فرموده واقع خواهد شد.» آقای آرمسترانگ نوشته است: «شاهِ شمال چه کسی است که در پیش­گوییِ ما در اوایل و اواسط عهدِ جدید آمده است؟ در سال 65 قبل از میلاد، سوریه توسط امپراتوری روم بلعیده و به ایالتی از روم تبدیل شد. در این زمان امپراتوری روم یهودیه را کنترل می­کرد. بنابراین در این زمان پادشاهیِ شمال به امپراتوری روم اطلاق می­شود.»

این یک قطعه­­ی اساسی از این پازل است. کتاب مقدس 10 قیامِ امپراتوری روم را پیش­گویی می­کند که هفت­تایِ آخرِ آنها توسط کلیسای کاتولیک روم رهبری می­شوند. تاریخ نشان داده است که همه به جز یکی از این قیام­ها به وقوع پیوسته است. آخرین قیام تقریباً پیش روی ما است. این قیام کاملاً مطابق با این پیش­گویی است که پادشاه شمال باعث عذاب بزرگی می­شود. «آخرالزمان»، که درباره­ی آن در آیه­ی 11:40 از کتاب دانیال بحث شد، در فصل 12 پادشاهِ شمال را هم درگیر می­کند که این همان هفتمین قیامِ امپراتوری روم است. پادشاه شمال این عذاب را بر ملّت­هایِ اسرائیلیِ وابسته به کتاب مقدس(biblical) تحمیل می­کند.(در اصل منظور از ملّت­هایِ اسرائیلیِ وابسته به کتاب مقدس، امریکا، انگلیس و یهودیانِ خاورمیانه است)

همانطور که مشاهده کردید، همه­ی پیش­گویی­هایِ فصل 11 کتاب دانیال مطابق با تاریخ به وقوع پیوسته­اند؛ امّا بعد از این آیات، پیش­گویی­ها به یک­باره به زمان حال یا «آخرالزمان» می­جهند. آیه­ی 40: «و در آخرالزمان، پادشاه جنوب باید به وی یورش برد...» این بر می­گردد  به یک پادشاهِ جنوب که هنوز در آینده است.

پادشاه شمال از چند کشور تشکیل شده است که توسط یک کشور رهبری می­شوند؛ آلمان. منطقی است که پادشاه جنوب نیز چنین ترکیبی داشته باشد. همه­ی ادلّه به این ختم می­شوند که ایران کشوری است که پادشاهیِ جنوب را می­سازد. از اوایل سال 1990 ما بر این باور بودیم که ایران، جهانِ اسلام­گرایانِ افراطی را هدایت خواهد کرد و پادشاه جنوب خواهد بود. امروزه ایران، شاهِ خاورمیانه است[14].


[1] Cambyses

[2] Pseudo-smerdis

[3] Darius

[4] Xerxes

[5] Issus

[6] George Rawlinson

[7] Ptolemy(Soter)

[8] Seleucus (Nicator)

[9] Lysimachus

[10] Cassander

[11] biblical Ephraim

[12] Biblical Manasseh

[13] Soter

[14] Today Iran is "king" in the Middle East


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

Myanmar

صهیونیسم و بودیسم هر دو دست در دست هم دارند و اسلام، مظلومانه به راه خود ادامه میدهد. اما این راه به آتش نیست، به باغهایِ خرمی است که خداوند وعده داده است. و غرب، چشم خود را به حقیقت بسته است و چشم او را دنیا پر کرده است. «مهاجران در راه خدا نگران رزق و معاش خود نباشند، خدایی که به انبوه جنبنده های ناتوان رزق و روزی می دهد، رزق شما را هم خواهد داد. ...کسانی که از مسکن خود در دنیا به خاطر اهداف مقدس هجرت کنند، خداوند مسکن آخرت آنان را تأمین می کند.» آیات 56 الی 60 سوره عنکبوت

این کاریکاتور را با خون دل کشیدم...


با امضا در این سایت به مردم میانمار کمک کنید و صدای ایشان در فضای بین الملل باشید.

ستاد حمایت از مستضعفین میانمار در یزد تشکیل شده است. علاقه مندان به همکاری با بنده مکاتبه فرمایند.

<

پیشگویی شده است که پادشاه شمال و پادشاه جنوب دو قدرتی هستند که در این آخرالزمان با هم برخورد می­کنند. پس بر کلیسای حقیقی خداوند[1] واجب است که بداند این دو چه کسانی هستند؟

«و در آخرالزمان، پادشاه جنوب بر پادشاه شمال یورش خواهد برد. و پادشاه شمال با ارّابه ها و سواران و کشتی­های بسیار همچون گردباد به مقابله با او خواهد آمد و سیل آسا به سرزمین­های زیادی یورش خواهد برد.» (سِفر[2] دانیال 11:40) در حال حاضر هر دو قدرت به سرعت در حالِ رشد در صحنه­ی جهانی هستند. نکته مثبتِ آن، این است که این برخورد، جهان را به­گونه­ای که تا به حال رخ نداده دگرگون خواهد کرد و نکته منفیِ آن، جنگ جهانی سوم است.

آیا شما هویت این پادشاهان را می­شناسید؟ بر شما واجب است که بدانید. من می­خواهم به شما بگویم که اسلام­گراییِ افراطی، پادشاه جنوب خواهد بود و شما به این درک نیازمندید.

1-1 آخرالزمان[3]

لطفاً به اصطلاحِ «آخرالزمان» توجه کنید. «پادشاه شمال و پادشاه جنوب در «آخرالزمان» قیام می­کنند.»(دانیال 11:40) همچنین آیه­ی 12:4 از سِفرِ دانیال نیز به «آخرالزمان» اشاره می­کند. به آیه­­ی 12:9 از سِفر دانیال توجه کنید: «او جواب داد: ای دانیال؛ تو به راهت ادامه ده، زیرا آنچه گفته­ام مُهر خواهد شد و مسکوت خواهند ماند تا «آخرالزمان» فرا رسد.»

عبارتِ «آخرالزمان» در این سه آیه از کلمه­ای عبری نشئت می­گیرد. آیه­ی11:40از سِفر دانیال داستانی از آخرالزمان را شروع می­کند که ادامه­ی آن در فصل 12 از سِفر دانیال جریان دارد. دانیالِ 12:1 با این عبارت شروع می­شود: «در آن زمان». در کدام زمان؟ منظور «آخرالزمان» است که درباره­ی آن در آیه11:40 از سِفر دانیال صحبت شد. «و در آن زمان، فرشته­ی اعظم، میکائیل، به حمایت از قومِ تو قیام خواهد کرد. سپس چنان دورانِ سختی پیش خواهد آمد که در تاریخ بشر بی­سابقه بوده است. امّا از قوم تو هرکس که نامش در کتابِ خدا نوشته شده باشد، نجات پیدا خواهد کرد»(دانیال 12:1) «در آن زمان» تحولات عمده و ناگهانیِ بی­مانندی به وقوع خواهد پیوست و مردمِ خداوند از این عذاب و آزمایشِ سخت نجات پیدا خواهند کرد. پس این پیشگویی درباره­ی زمانِ حال است!

آیه­ی 11:40 از سِفرِ دانیال به ما می­گوید که پادشاهِ جنوب بر پادشاه شمال «یورش» خواهد برد. این اتفاق چه زمانی رخ خواهد داد؟ این یورش باید بعد از اینکه کتاب دانیال در آخرالزمان فاش شد رخ دهد. دانیال 12:9 به ما می­گوید که آخرالزمان وقتی شروع می­شود که کتابِ دانیال فاش شود. پس بعد از اینکه کتابِ دانیال برای کلیسایِ آخرالزمانِ خدا[4] _و برای هربرت آرمسترانگ[5]_ فاش شود، پادشاهِ جنوب باید قیام کند. البته، امروزه بسیاری از مشخصات کتاب دانیال برای کلیسایِ خدا در فیلادلفیا[6] آشکار شده است.

برای یافتن هویتِ این دو پادشاه خوب است که به تاریخشان نگاهی بیاندازیم.



[1] God's true Church

[2] سِفر در کتابِ مقدّس مانند سوره در قرآن است. نامِ دیگرِ سِفر، کتاب است. مانند کتاب دانیال

[3] Time of The End

[4] God's end-time Church

[5] Herbert W. Armstrong

[6] Philadelphia Church of God


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

بسم الله الرحمن الرحیمپادشاه جنوب

کتاب پادشاه جنوب، کتابی است که توسط جرالد فلوری1 ، رئیس کلیسای خداوند در فیلادلفیا، در سال ۲۰۱۱ نوشته شده است و تفسیری آخرالزمانی از سِفر2 دانیال در کتاب مقدس دارد. در این تفسیر نویسنده سعی دارد تا از آیاتِ کتاب دانیال به این مسئله برسد که شاهِ شمالِ توصیف شده در این کتاب، کشور آلمان و اتحادیه اروپا و شاهِ جنوب ایران و متحدانش هستند. در کتاب دانیال پیش بینی شده است که در آخرالزمان شاهِ جنوب، ابرقدرتی است که بر شاهِ شمال یورش میبرد ولی شاهِ شمال به مقابله با او میپردازد. نکته جالبتر آنجاست که در این برداشت از کتاب دانیال، اسرائیل و انگلیس و امریکا، همگی نابود میشوند و دلیلش را نیز گناهانِ بسیار این کشورها بر میشمرد.

در ابتدای کتاب این عبارت آمده است: "دانیال پیامبر درباره تقابل پادشاه جنوب و پادشاه شمال در آینده پیش­گویی­هایی کرده­است. ما درست در زمانی هستیم که این دو قدرت اصلی به سرعت در حال رشداند. پادشاه جنوب در حال حاضر هم مشکلاتی ایجاد کرده است. پس بر شما واجب است که این قدرت پیش بینی شده را بشناسید."

انستیتوی فیلادلفیا ترومپت3 ماهانه مجله ای به نام ترومپت چاپ میکند. در واقع این انستیتو خود را کلیسای حقیقی خداوند در فیلادلفیا4 مینامد و میتوان اعضای آن را مسیحی صهیونیست نامید. به هر روی کتاب شاهِ جنوب از نظر تفسیر بسیار ضعیف و از نظر ادله تهی به نظر میاید و تفسیرهای آن در حد فیلم "ظهور نزدیک است" که چندی پیش در ایران شایع شد ارزش دارد اما آنچه در این کتاب چشم هر خواننده ای را به خود جلب میکند، نوع نگرش آنها به قدرت ایران و ترس و واهمه آنهاست و البته ضعف امریکا و انگلیس و اسرائیل. در جای جای این کتاب، نویسنده با لحنی تند از مقامات و سیاستهای کشور خود انتقاد میکند و ادعا میکند که وی از سال 1992 تا به حال اتفاقاتی که امروزه ما بعنوان بیداری اسلامی و افزایش قدرت ایران در منطقه میشناسیم را پیش بینی میکرده است.

این کتاب 4فصل دارد که میتوان گفت فصل اصلی آن که به نامِ شاه جنوب است، فصل اول آن میباشد. ترجمه دو فصل اول آن که با همکاری همسرم صورت گرفته است را در ادامه در این وبلاگ خواهیم خواند. البته کتاب بصورت کامل نیز توسط گروه دیگری ترجمه شده است و انشالله در آینده ترجمه کامل این کتاب در دسترس قرار خواهد گرفت.

شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.


1- Gerald Flurry

2- سِفر در کتابِ مقدس مشابه سوره در قرآن است. به جای کلمه سِفر از کتاب نیز استفاده میشود.

3-Philadelphia Trumpet

The Philadelphia Church of God (PCG) -4

<

دوست عزیزی به نام هاشم در مطلب یازدهم نظری داد که جوابش دغدغه ام شد:

سلام
لینک وبلاگتون رو از وبلاگ "چی شد چادری شدم؟" دنبال کردم
مطلب مبارک ولی مطلع نامبارک
1- به حضرت امام خمینی رحمة الله علیه عرض شد ، مرگ دکتر شریعتی مشکوک است؛ آیا لفظ شهید را برای ایشان بکار ببریم؟ ایشان عرض کردند : مطمئنید شهید شده است؟ گفتند: خیر. عرض کردند: بفرمایید مرحوم شریعتی
2- آدمی وقتی کتابهای زیبای مرحوم شریعتی را مطالعه می کند، واقعا محظوظ میشود مخصوصا با آن نثر ویژه، ولی اطلاق کلمه "معلم" نه این که بد باشد نه، ولی کمی برای ایشان نسبت با استاد شهید مطهری ، حس تقابل بوجود می آید که ایشان در حد این شهید عزیز مورد تایید صددرصد امام قطعا نیست
3- دوباره بگویم که مطلبتان خوب بود وهست
یا علی

علیک سلام
بسیار خوشحالم به خاطر توجهتون. همین نقد نشان میدهد که توجه دارید و علاقه مند به آگاه کردن دیگران هستید.
البته کلمه نامبارک را به خاطر عبارت "معلم شهید" زیاد به جا نمیبینم. شاید عبارت بهتری پیدا میشد.
سخن امام خمینی حجت است و من این سخن را نمیدانستم و شما مرا بنده خود ساخته اید چرا که به من چیزی آموختید که نمیدانستم.
در مورد "معلم" حرف شما درست است و من به دلیل علاقه ای که به این دو بزرگوار دارم راضی به اختلاف انداختن بین علاقه مندان این دو عزیز نیستم. امّا من فکر میکنم قضیه برعکس است. متاسفانه بعد از انقلاب و پس از اینکه به شهید مطهری لقب "معلم انقلاب" را دادند این اتفاق افتاد. یعنی از لحاظ تقدم و تاخر، اینکه به شریعتی میگویند "معلم شهید" باعث این اتفاق نشد بلکه دقیقاً برعکس و هنگامی که به مطهری لقب معلم را دادند اختلاف بین این دو بزرگوار مشکل ساز تر شد.البته من بنیانهای تفکر دینی ام را به شریعتی مدیونم و شریعتی به مثابه معلمی بود که سی سال پس از مرگش شاگردی را تربیت کرد و خوشبختانه یا متاسفانه من شاگرد ایشان هستم. شریعتی روح عدالت طلبی را در من برانگیخت و علی(ع) و ابوذر را به من شناساند و بسیاری دیگر از دین را و از همه مهمتر، به قول شهید مطهری، شریعتی معلمی بود که به من اندیشه کردن را آموخت، نه اندیشه را و البته به همین دلیل است که من شاگردی ام که بر درس استادش نقد میزند و میفهمد که استادش کم و کاست نیز داشته است.
اما مسئله دیگری هم وجود دارد و آن این است که تقریباً هیچکس نمیداند که آیا قطعاً شریعتی شهید شد یا خیر؟ پس چرا باید لفظ شهید برای او به کار رود؟ واضح است که عبارتِ معلم شهید نشانه اعتراض مردم نسبت به حکومت استبدادی و غربزده شاه بوده که وی را مجبور به ترک وطن و منجر به مرگ وی بصورت مشکوک شده است. یعنی تقریباً هیچکس نمیگوید شهید شریعتی. بلکه میگویند معلم شهید. یعنی معلم شهید یک تخلص یا یک عبارت اعتراضی و در بطن خود فریاد زننده ی مشکوک بودن مرگ شریعتی است. معلم شهید بیشتر از آنکه منظور از شهید شدن شریعتی داشته باشد میخواهد بگوید که شریعتی در راهِ علم و در راه ایدئولوژی فدا شد که همین هم بود. او فدا بود و شریعتی نه در انگلیس بلکه سالها قبل با سخنانش خود را فدا کرده بود. همین است که تقریباً نمیبینیم کسی بگوید شهید شریعتی ولی میبینیم که میگویند "معلم شهید". برای خیلی ها مرگ او مانند مرگ جلال آل احمد است. این چنین مرگی برای علاقه مندان و شاگردانِ او مانند شهادت است. کسی نمیگوید شهید جلال آل احمد ولی همه میدانند که مرگ مشکوک او نه در لحظه بلکه سالها پیش به دست خودش رقم خورده بود. مرگ، این عزیزان را برنگزید بلکه این عزیزان بودند که مرگ را گزیدند و این است که برخی به شریعتی میگویند "معلم شهید". و مگر نه این است که شهید به راهی میرود که میداند ممکن است به مرگ ختم شود و این مرگ را به خاطر خدای خویش به جان میخرد؟ و یا بهتر بگویم، جان را به مرگ میبازد و یا باز هم بهتر بگویم، مال و جان خویش را با خدای خویش معامله میکند. و من از این عبارت استفاده میکنم چرا که غرب زدگانِ امروز ما که سخنان شریعتی را عَلَم میکنند تا غرب زدگی خویش را توجیه کنند، بدانند که شریعتی، در راهِ مبارزه با غرب زدگی به طرز مشکوکی فوت کرد و آنقدر مظلوم بود و آنقدر غرب به وی ظلم کرد که هیچکس نتوانست بفهمد که آیا وی شهید شد یا خیر؟ آیا این مظلومیت نیست؟ و یاد سخنِ آن امامِ مظلوم افتادم؛ امام خامنه ای که در مورد شریعتی گفت هم دوستانش به وی جفا کردند و هم دشمنانش. آیا حق نیست که معترضانه شریعتی را "معلم شهید" صدا کنیم تا دشمن بداند که ما مرگش را بیهوده نپنداشته ایم؟ تا دشمن بداند که اگر او نگذاشت علت مرگش را نیروهای اسلامی مطالعه کنند، ما از خیر خونش نگذشته ایم و ول کن معامله نیستیم. ما نمیگوییم شهید شریعتی، ولی میگوییم "معلم شهید" یعنی او در راه جهاد مُرد و نه بیهوده. او خودش این سرنوشت را انتخاب کرد و ساکت ننشست.


دوستی دو لینک به بنده معرفی کردند که نظرات دیروز و امروز آیت الله خامنه ای را درباره مرحوم شریعتی بیان میدارد. عزیزان خواننده نیز میتوانند از این مطالب استفاده کنند:

آخرین نظرات امام خامنه ای درباره شریعتی

مجموعه نظرات آیت الله خامنه ای درباره شریعتی

<

معلم شهید،شریعتی جمله معروفی دارد که میگوید: "برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن، بد از آن دفاع کن." ممکن است این عبارت کامل و جامع نباشد ولی حداقل این را نشان میدهد که دفاع بد از حق و حقیقت میتواند به اندازه یک حمله خوب به حقیقت مضر باشد. و البته حمله هم نوعی دفاع است. در واقع بهترین دفاع حمله است پس حمله بد و دفاعِ بد هر دو به یک نتیجه ختم میشوند. دفاع ما از مسئله حجاب شاید در بیشتر موارد یک نمونه واضح از آن باشد. و اثر تخریبی آن بسیار بیشتر خواهد بود اگر خانواده ها برای مجبور کردن فرزندانشان به رعایت حجاب، یک دفاع بد داشته باشند.

حجاب یک اصل اساسی و مطابق فطرت آدمی است. شاید اصلاً عبارتِ دفاع از حق یک عبارتِ بی معنی باشد. حقیقت متجلی است و دفاع کردن ندارد. آن باطل است که باید از خود دفاع کند. از بس اصحابِ حق چهره منفعل به خود گرفته اند این اصحاب باطل حالا دُم در آورده اند. جالبتر به نظرم آنجایی است که صاحب حق برای فعّال شدن بیاید حمله یا دفاع بد کند. میبینم یکی میخواهد از حجاب دفاع کند میاید میگوید که حجاب یاعث میشود پسرها نگاه نکنند و تحریک نشوند. اصلاً یکی از دلایل مهم چراییِ مسئله حجاب همین است ولی مطمئناً دلیل اصلی این نیست. با این جواب سوال دو تا میشود! دختر هم میگوید که پسر مثل این اسبها که به چشمشان چشم بند میبندند، به چشم خود چشم بند ببندد تا منحرف نشود! ما با اینگونه دفاع کردن، در زمین دشمن بازی کرده ایم. یعنی چه؟ یعنی اینکه حجاب یک واجب الهی است. انسان و جن آفریده نشده اند مگر برای عبادت. پس زن بنا بر واجب الهی و هدف اصلی خلقتش، اگر مسلمان است باید حجاب را بعنوانِ یک عبادت رعایت کند. البته این رعایتِ حجاب باعثِ جلوگیری از فساد اجتماعی هم میشود.

ما نباید در زمین پوزیتیویسم و با قواعد آن بازی کنیم. مسائل دین را که با روش پوزیتیویستی نمیشود رفع رجوع کرد. این تفاسیر علمی (از نوع تجربی) از قرآن به مثابه یک شمشیر دو لبه است. اگر پس فردا علم تجربی فهمید که دیروز اشتباه میکرده آنوقت تکلیف قرآن و احکام دین چه میشود؟ کما اینکه بسیار در تاریخ اتفاق افتاده که هی آمده اند قرآن و دین را تجربی اثبات کرده اند و پس فردا آمده اند درست عکس آن را اثبات کرده اند.

بعداً نوشت: میبینیم مسلمانان ایرانی وقتی میروند خارج از کشور حجاب بر میدارند آن هم با این توجیه که در اینجا مردم با بدن من که دیگر تحریک نمیشوند. آنقدر در تلویزیون و جلوی چشمشان تصاویر تحریک کننده هست که حالا سر لخت دختر ایرانی در این بین گم است. پس حجاب گذاشتن بی معنی است! من این استدلال را میپذیرم. اشکال از ماست که میاییم مسئله حجاب را پوزیتیویستی تفسیر میکنیم. مسلمان وقتی به حجاب به چشم یک فریضه الهی و عبادت نگاه نکند و صرفا به آن یک نگاهِ اجتماعی و علمی دارد همین میشود. مثل این است که نماز را اینگونه تفسیر کنیم که باعث تقویت مفاصل و سالم ماندن بدن میشود! خوب یک ورزشکار هم میگوید من که ورزش میکنم دیگر نیازی به نماز ندارم! در مورد حجاب هم یکی که چهره و بدن تحریک کننده ای ندارد میگوید که پس من دیگر حجاب داشتن و نداشتنم فرقی ندارد. همانطور که در مورد نماز این جواب اشتباه است، در مورد حجاب نیز همینگونه است. ولی بسیار میبینیم که دختران اینگونه بی حجابی یا بد حجابی خود را توجیه میکنند و این به خاطر گناه ماست در دفاع اشتباه از حقایق.

<