این یکی از شعارهای معروف نظامیهاست. آنرا اینطور توجیه میکنند که در یک عملیات نظامی، خطای یک نفر میتواند برای همه گران تمام شود، بنابراین تنبیه خطای یک نفر برای همه است! البته نمیدانم قسمت تشویق را چطور توجیه میکنند ولی بهرحال این توجیه برای من هیچوقت معقول نبوده است. اگر هدف از تنبیه، اصلاح رفتار نادرست است، با چنین نوعی از تنبیه بعید میدانم اصلاحی صورت بگیرد و اتفاقا برعکس، چیزی شبیه به لغزش به میانگین را حاصل میکند.
من هیچوقت علاقه زیادی به بازیهای کامپیوتری استراتژیک نداشتم؛ عمدتاً به دلیل اینکه معمولاً کند، کم هیجان و حوصله سر بر بودند! با این وجود به نظر میرسد کسانی که به مدیریت علاقمند هستند باید به اینگونه بازیها نیز علاقمند باشند. حداقل در عمل کسانی که به مسائل مدیریت و سیاست علاقمندند اظهار میکنند که یا بازیها را دوست ندارند یا نهایتاً بازیهای استراتژیک را دوست دارند. امّا این مسئله میتواند صرفاً یک سوگیری بیجهت نیز باشد. بهرحال تنها بازی استراتژیکی که بنده دوست داشتم و آنرا تمام کردم بازی قلعه (stronghold) بود. اتفاقاً خیلیها با این بازی نوستالژی دارند. دلیل علاقهی من ساده بود: دوبلهی فارسی بانمک آن. عمدتاً با خواهر و برادرم مینشستیم پای بازی و ادای دوبلههای با نمکش را در میآوردیم و میخندیدیم.
این دیگر از کجا پیدا شد؟ بسیج ملی کنترل فشار خون؟ نظام سلامت این مملکت آنقدر مشکل دارد که نگو و نپرس. آنوقت یکدفعه «بسیج ملی کنترل فشار خون»؟ آنقدر این اولویت سوسولگونه و تیتیشمامانی و نچسب است که وقتی دانشجوی پزشکی نخبه مملکت در دیدار دانشجویان با رهبری، از ایشان خواست که به این بسیج ملی بپیوندند و بصورت نمادین فشار خون خود را اندازه بگیرند، کسی در سالن باقی نماند که خنده مضحکه نکرده باشد.
امشب جلسهای بود با دکتر رشیدیان درباره خطاهای رایج در سیاستگذاری. مطالب خوبی ارائه میکردند. در حین سخنرانیاش به این فکر رفتم که در میان این غولها من چه جایگاهی خواهم داشت؟ من فکر نمیکنم هیچوقت بتوانم حداقل از نظر کمّی، به پای کسی مثل رشیدیان برسم. چه از نظر تعداد مقالات چه چیزهای مشابه دیگر. بخش مهمی از آن هم به مسئله توزیع نابرابر فرصتها بر میگردد. یعنی حتی اگر بنده توانایی ذاتیاش را هم داشته باشم، احتمالا فرصتهایی که برای کسانی مثل رشیدیان پیش آمده را نخواهم داشت.
جای شما خالی، غروب زیبای دیروز را بر بلندای بام اسکندریهی سنهی ۴۰ قبل از میلاد مسیح گذراندم.
صبح داشتم سشوار میکشیدم که به فکر رفتم. چه شد که سشوار بعنوان یک کالای اساسی در هر خانه جا پیدا کرد؟
ایام نوروز فرصتی شد تا در حد چند دقیقهای با دکتر یاحقی همکلام شوم. از مدتی که درسم باقی مانده پرسید تا به خود رشتهام رسید و من فرصت را غنیمت شمردم و خواستم نظرش را درباره واژگان بهداشت و سلامت بدانم. گفتم که بهداشت الان معادل پیشگیری (prevention) شده است در صورتی که ابتدا این واژه روبروی Health گذاشته شده بود (برای مثال همچنان در نام «سازمان جهانی بهداشت» بهداشت روبروی Health قرار دارد) و ادامه دادم که «این واژه حیف شده است. واژه فارسی بود و زیبا. مثلا نام وزارتخانه پیش از انقلاب وزارت بهداری بوده است که مختصر و جامع بود.» خواستم ببینم نظرش چیست که او
اصل و اساس مدیریت تصمیمگیری است. اساس سیاست هم همین است. اساساً سیاسی شدن هم دقیقا در همین مرحلهی تصمیمگیری موضوعیت میابد. همهی دعواها، منافع و تعارضات بر سر یک تصمیم نمود مییابند و منازعه میکنند. بگذریم. دوباره به یک تصمیم شخصی نسبتاً بزرگ رسیدهم. خب، من دکتری قبول شدهام. حالا که چه؟ چهکار کنم؟ گام بعدی چیست؟ برای چه چیزی برنامهریزی کنم؟
یادم میآید بچه که بودیم، فیلم تایتانیک تازه آمده بود و حکم فیلمهای پورن را داشت! نمیشد اسمش را آورد! و من هم ندیدمش. تا همین دو هفته پیش که بالاخره توفیق شد و فیلم را دیدیم! خب فرهنگ سیال است! آنچه که آن روز اسمش را نمیشد آورد امروز شبکهی تلویزیونی کیش هم میتواند نمایش دهد! فوقش چند صحنهی آنرا میشود سانسور کرد و در سیمای ملی هم پخش کرد!
دینداران یکی از مهمترین دلایل خود را برای وجود خدا و ضرورت دین، هدفمندی جهان بیان میکنند همراه با این پرسش که «آیا امکان دارد این جهان بدون هدف به وجود آمده باشد؟» خیلی هم سر راست آدرس میدهند که هدف کمال انسان است و بهشت و وصال و معبود و فلان! من با این گزارهها راضی نمیشوم چون آنها را نمیفهمم. خودم را هم گول نمیزنم.
فیلم stonehearst asylum (تیمارستان استونهرست (که شاید عمداً یک حرف s را جابجا کرده و منظورش تیمارستانِ سنگدلان بوده باشد)) را فرصت کردید ببینید. مرز جنون و عقلانیت را به چالش میکشد. فیلم روایتگر داستانی در سال 1899 است. یک نکتهی جالب فیلم آن بود که میگفت اکثر دیوانگانی که در تیمارستان نگهداری میشوند از خانوادههای اعیان و اشراف هستند. چرا؟ زیرا خانوادهی آنها، آنها را نمیخواستهاند. مثلاً آنجا یک دختر زیبارو وجود داشت با یک اختلال کوچک: او هوسران و عاشقِ روابط عاشقانه و جنسی بود (که شاید حتی اختلال هم نباشد). امّا خانوادهی ثروتمندِ او، وی را دیوانه تشخیص داده بودند چرا که مایهی آبروریزی خانوادهی اشرافی آنها بوده است و از این رو وی را به تیمارستان سپردهاند و هزینهی نگهداریش را هم به تیمارستان میپرداختند. چه بسا اساساً تیمارستانها بدین شیوه شکل گرفته باشند! باید تاریخ جنون را خواند.
یک اتفاق جالب این است که افرادی که معمولاً در رانندگی دقت بسیار بیشتری میکنند در مواجهه با خطرات واکنش بدتری دارند. این قضیه را با نام بیشتمرکزی یا روانشناسی گیرکردن یاد میکنند. مثال رایج این قضیه در روانشناسی ورزش بررسی شده است، مثل فوتبال یا بسکتبال. برای مثال یک بازیکن بسیار خوب، ممکن است ضربه پنالتی را خراب کند. یک دلیل آن این است که روی ضربهی پنالتی بیش از حد تمرکز یا گیر میکند! این فعالیتها چنان پیش پا افتادهاند که ورزشکاران حرفهای در انجام دادن خودکار آنها عملکرد بهتری دارند. شما هم میتوانید آزمون کنید، دفعهی بعد که از پلهها میدوید به حرکت پاهایتان فکر کنید! اگرچه شما در گام برداشتن روی پلهها حرفهای هستید امّا با فکر کردن به آن کارآمدیتان بسیار کم خواهد شد.
مستند «انقلاب جنسی» آقای شمقدری را شاید دیدهاید. من مطالعات جنسی نداشتهام اما بنظرم یک تأملی در این مستند جا مانده بود. این مستند همهچیز را در همان سطح «جنسی» میبیند و تفسیر میکند و اصلاً توضیح نمیدهد چرا یک «انقلاب» برای یک امر جنسی رخ داده است؟ اصلا وجه تسمیه عبارت «انقلاب» بعنوان یک مفهوم سیاسی چیست؟
خطر لو دادن بخشی از سریال westworld
نیچه گفت خدا مرده است امّا ما نمیتوانیم نیچه را نفی نکنیم از آن رو که همچنان دست دخالت خدا را در زندگی خود احساس میکنیم. همچنان که انسان نمیتواند دست خدا را نادیده بگیرد، قصد کرده است دست او را از دنیا کوتاه کنند!
سال اول دانشگاه، یک آزمون سلامتی از دانشجویان میگیرند. حتی آزمون سلامتی کارشناسی را هم یادم هست. در خوابگاه کوی علوم پزشکی تهران. یک بخشش برایم جالب بود. بخش تستهای روانشناسی. بخشی از سؤالاتش مرتبط با خودکشی بود. یادم میآید تستها را جوری زدم که حساس نشوند. معمولی پر کردم رفت. در دوران کارشناسی ارشد باز همان آزمون را دادم. اما اینبار در بخش تستهای خودکشی کمی شیطنت کردم!
از مسئولین کم نشنیدهایم که اصلاح مملکت نیازمند جراحی است! مثلا جراحی اقتصادی! و شنیدهایم که این جراحی دردناک است! وقتی مسئولین در رسانهها از درد این جراحی میگویند، به مردم اشاره دارند. نظر آنها این است که این جراحیِ لازم، برای مردم دردناک است. من با جراحی دردناک موافقم امّا
این نوشته در الف (و برخی از دیگر وبسایتها) بازنشر شده است.
از یکی از اساتید که اتفاقا انسان شریفی است درباره موضوع رساله و مقاله مشورت میگرفتم و موضوعات مورد علاقهم، مانند شفافیت و تعارض منافع، را میگفتم امّا وی پیشنهاد میکرد که «به فکر حل مشکل باشم و مسائل سیستم فعلی را حل کنم چون برای این پژوهشها «مشتری» وجود دارد و کاربردی هستند.»
امروز یکی از اساتید داشت درباره قدرت یک دانشآموختهی سیاستگذاری در جلسات سخن میگفت. از اینکه باید حرفهای سنجیده و پخته و علمی بزند و اینکه با دانش سخن گفتن یک منشأ قدرت است.
پارسال قمار کردم! برخی میگویند قمار، اصل زندگی است. قمار خیلی خوبی بود و احساس میکنم بردم. قمار یک بازی با مجموع صفر است! یعنی یک بازی برد-باخت! امّا بنده یک قمار برد-برد میشناسم. شاید تنها قمار برد-برد. بستگی دارد با چه کسی قمار کنی. وقتی با خدا قمار میکنی!
آنچه در ادامه میآید، نکات تکمیلی است در ادامه متن پیشین
یک نکتهی جالب دیگر دربارهی صحبتهای پناهیان در شب عاشورا آنکه درست در شرایطی این صحبتها را دارد انجام میدهد که کشور درگیر شوک ارزی است و مردم در حال تبدیل نقدینگی خود به دلار و سکه هستند تا ارزش پول خود را حفظ کنند یا سود کنند. یعنی دقیقا در شرایطی که حتی بازاریها هم فیتیله کار و کاسبی خود را پایین کشیدهاند و رفتهاند در بازار ارز و سکه. در این شرایط نیاز است مردم را به آرامش دعوت کرد و آنها را به طمع نکردن و چشمپوشی از مال دنیا و پیگیری نکردنِ منافع شخصی و توجه به منافع جمعی فرا خواند. درست در چنین شرایطی پناهیان درست توصیههایی برعکس میکند و مردم را به مالاندوزی و کوشیدن برای منافع شخصی سوق میدهد.
وزارت اوقاف از ما باشد... یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم، آنوقت ببینید که اینطوری که الان دارد لوطیخور میشود، نخواهد شد... دست ما بدهید ببینید چه خواهد شد، آنوقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنیشان میکنیم... اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آنطوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم، آنوقت ببینید دیگر یک فقیر باقی میماند؟ (منبع)
مشخص است که این جملات برای قبل از انقلاب است امّا اولین بار که این جملات را میخواندم نمیدانستم گویندهی آن کیست و با خود گفتم عجب جملات خام و نپختهای است.
سالهای پیش منبرهای روضه را بیشتر از مرثیهها و سینهزنیها اهمیت میدادم. زیاد پیش میآمد که پس از سخنرانی مجلس را ترک میکردم. به این ترتیب مجالس را بر اساس سخنرانهایش انتخاب میکردم. اما جدیداً برعکس شدهام. دیگر سخنرانیها چیز جذاب و جدیدی برایم ندارند (یا کمتر دارند). البته قطعاً هنوز هم منبرهای خاص پیدا میشوند، امّا پیدا کردنشان آنقدر سخت هست که من نتوانم پیدا کنم. در مقابل، مرثیهها بسیار برایم جذاب و گیرا شدهاند. در آنها، برخلاف سخنرانیها، دیگر عنصر تکراری بودن زیاد معنا ندارد، چه بسا موسیقیها و شعرها و آهنگهایی که برایمان بسیار تکراری هستند اما هر بار شنیدنشان ما را سیراب که نمیکند هیچ، تشنهتر هم میکند.
Ready Player One آخرین فیلم اسپیلبرگ است که به یکی از موضوعات مورد علاقهی بنده میپردازد: جهانهای مجازی. داستان حول یک بازی همهگیر به نام «اوئسیس» میچرخد که در واقع یک رویای دسته جمعی یا یک جهان مجازی است. مردم با کمک عینک، گجت، لباس و ابزارهای واقعیت مجازی وارد یک جهان مجازی یا رویای دستهجمعی یا یک جهان موازی میشوند و در جهان خودساخته بیوفقه بازی میکنند و تعاملات اجتماعی شکل میدهند. این فیلم به نظرم بیشترین تأثیر را از جهان مجازی موجود «Second Life» گرفته است و بر اساس آن ساخته شده است و من را یاد کتاب «بلوغ در زندگی دوم» انداخت که ترجمه کردیم ولی هنوز ناشری برای آن نیافتهایم.
دیشب یکی از دوستان که در مرکز پژوهشهای مجلس مشغول هستند گفتند که از آقای امیرحسین قاضیزاده هاشمی (پسر عموی وزیر بهداشت و عضو هیئت رئیسه مجلس) پرسیدند چند درصد از نمایندگان مجلس اعتقاد دارند نظام رفتنی است؟ پاسخ دادند 70 درصد. باز پرسیدند حتی نمایندگان انقلابی هم؟ پاسخ دادند حتی 50 درصد از نمایندگان انقلابی! البته ذکر این نکته همینجا لازم است که خود آقای قاضیزاده هم خیلی علیهالسلام نیستند و حرف ایشان ممکن است کاملاً پرت و پلا باشد امّا بهرحال حتماً رگههایی از واقعیت را دارد.
آن روزها که خیلی بچهتر بودم پدر ما را به مراسم شب قدر مسجد محله میبرد، چیزی نمیفهمیدم میخوابیدم تا موقع بازگشت به خانه. در دوران دبیرستان من برای رفتن به مراسم شبهای قدر جلودار بودم. حتّی با دوچرخه، نصف شب یک سر شهر یزد را به سر دیگرش میدوختم که بروم امامزاده. برایم پدیدهی دوستداشتنی و جدیدی بود. در سالهای دانشگاه با همسر بیشتر دانشگاه تهران میرفتیم. امّا دیگر حال و هوای شبهای قدر را ندارم. برایم تکراری شده است.
سحر مهرابی در دیدار دانشجویی رمضان رهبری نقدهایی قرائت کرد. رهبری در مجموع پاسخ به همهی نقدها اینطور گفتند:
بنده از مسائل کشور مطلعم و گزارشها را میخوانم؛ معتقدم در همهی این آرمانها که اسم آوردم پیشرفت کردهایم. آن جوانی که میگوید وضع خیلی بد است، من احساسش را تأیید میکنم اما حرفش را مطلقاً [نه].
یکی از ایدههای اصلی سفرنامهای که از عمره نوشتم و رابطهای که بین تلاش بیهودهای که بین صفا و مروه رخ میدهد و نتیجهای که در پای زمزم حاصل میشود این بود که تلاش ما با نتیجهی آن رابطهی مستقیمی ندارد بلکه رابطه غیر مستقیم است. این چند وقت که دوباره درگیر کنکور بودم باز بیشتر به آن فکر میکردم. تلاش با یک واسطهی مهم به نتیجه منتهی میشود و آن واسطه خواست خداست و بعضاً خواست خدا به گونهای است که اصلاً آن نتیجهای که برایش تلاش میکردیم را حاصل نمیکند بلکه یک نتیجهی دیگر شاید بسیار متفاوت از آنچه مدنظر ماست حاصل کند. مثل تلاشی که برای به دست آوردن آب در صفا و مروه رخ میدهد امّا هیچ حاصل مستقیمی ندارد بلکه محصول آن در پای زمزم داده میشود. این نتیجه به گونهای است که آدم حضور و واسطهگری خدا را کاملاً حس میکند و البته انسان باید بداند که اگر تلاش نمیکرد خدا هم آن نتیجه را نمیرساند. در زندگی روزمره شاید ما دنبال پول برویم و تلاشهای بیحاصل زیادی بکنیم امّا یکباره یک نتیجهای از جای دیگری که فکرش را نمیکردیم حاصل شود (این مثال احتمالاً در زندگی همهی ما رخ داده است). به زعم بنده آن نتیجهای که از جای غیر قابل پیشبینی حاصل شده، بدون تلاشِ به ظاهر بیهودهی ما رخ نمیداد.
مثل همهی نقد و نظراتی که دربارهی فیلمها مینویسم، این نوشته نیز یک نظر هنری نیست بلکه افکاری (بیشتر از منظر محتوایی فیلم) در ذهن یک مخاطب شاید معمولی است که به رشتهی تحریر در میآیند. فیلم سینمایی ورود (Arrival) با موضوع موجودات فضایی است امّا به نظر من حتی موجودات فضایی در این فیلم یک موضوع حاشیهای است! چه اینکه آخر فیلم هم نمیفهمیم که چرا این موجودات فضایی به زمین آمدند و چرا یکباره ناپدید شدند؟ به نظر من مهمترین موضوع فیلم «زمان» است و شاید ادامهدهندهی سنت غلطی است که اینتراستلار (interstellar) گذاشت. یکی از ایرادات علمی مهم اینتراستلار این بود که از نظر منطقی امکان ندارد انسان از آیندهی خود به گذشتهی خودش کمک کند در عین اینکه آن آینده ممکن نیست مگر اینکه آن کمک در گذشته رقم خورده باشد. سینماییِ ورود انگار میخواهد نقدها به اینتراستلار را توجیه کند و قصد دارد زمان را دایرهای، درهم، بدون تقدم و تأخر و بدون آغاز و پایان نشان دهد. در این فیلم نیز مانند اینتراستلار، شخص اوّل فیلم از آینده به گذشتهی خود کمک میرساند!
بالاخره امروز لاتاری را دیدم. به نظرم فیلم خیلی خوبی بود. تا آنجایی که من میفهمم داستان خوب و جذاب، بازیهای خوب و چیزهای خوب زیادی داشت. امّا از نظر محتوا: یک اینکه به نظرم رفتار نوشین باورپذیر نبود. وقتی امیرعلی روی یک ذره از موی نوشین که بیرون آمده غیرتی میشود و او هم عاشق امیرعلی است چطور با خودش فکر کرده میرود دبی مُدل میشود و بر میگردد ایران و دوباره با امیرعلی ادامه میدهد؟ بعد دختری که به قول امیرعلی تا مشهد تنها نرفته است چطور بدون تحقیق جرئت میکند تا دبی «تنها» برود آن هم برای کار مدلینگ؟
جلسهی رسمی با حضور جمعی از متخصصین پزشکی و مسئولین رده بالای وزارت بهداشت آغاز میشود:
سلام. این مطلب را برای مشورت با شما خوانندگان مینویسم.
قالب بلاگ را تغییر دادم به این دلیل که قالب وبلاگ بنده خیلی جهتدار بود. در واقع عمده افراد تازهوارد به وبلاگ بنده فکر میکردند این وبلاگ یک وبلاگ مذهبی به آن معنای متداول و معمولش است. در یک مورد یک خانم بعد از مدتی مطالعهی وبلاگ و کانالم، در تلگرام به بنده پیام داد که «این چیزها چیست که مینویسید؟ من فکر کردم دربارهی بندگی مینویسید!»
خلاصه بگم، خیلی فرصت ندارم بلند بنویسم و احتمالاً شما هم حوصله ندارید متن بلند بخونید. یک گزارشی با عنوان «تعارض منافع در نظام سلامت» برای گروه اقتصادی یک نهاد حاکمیتی نوشتهایم. چون موضوعش درباره نظام سلامت است گروه سلامت آنجا هم وارد شده و نظر داده. نظرش چه بوده؟ گفته چرا با ادبیات نظام سلامت ننوشتید!
این مطلب ادامهی مطلبی است که پیش از آن در اینستاگرام گذاشتم.
کتاب خوب چی پیشنهاد میکنی؟ همینطور که این سؤال را از شما میپرسند پیش میآید که یک نفر از من هم بپرسد. به خصوص دربارهی مسائل نظام سلامت دانشجویان پزشکی، دندانپزشکی و همسنخها چنین سؤالی میپرسند. سؤال به نظرم خیلی گنگ است و ترجیح دادم یک بار جوابم را بنویسم. پاسخ سؤالی من این است که اصلاً چرا میخواهی کتاب بخوانی؟ راستش خودمانیم، من اصلا آدم دوستدار کتابی نیستم! از بچگی هم کتابخوان نبودم! هنوزم علاقهای به کتاب ندارم! و هنوز هم نمیفهمم چرا کتاب خواندن به ذات خودش باید مدام توصیه شود؟
متنی از حسام سلامت در کانال تلگرام بازنشر کردم که بین دوستان محل بحث شد. متن این است:
قانونِ بدِ حجاب
قانون حجاب دستکم به ده دلیل یک قانون بد است: اول اینکه حجاب اجباری بنیانهای محکمی حتی در خودِ قرآن و سنت ندارد؛ دوم اینکه مصداق بارز پایمالشدن حقوق اقلیتهاست (غیرمسلمانان، خارجیها، دینناباوران)؛ سوم اینکه اگر هم زمانی اجماعی دربارهاش وجود داشت امروز دیگر چنین اجماعی در کار نیست؛
یکی از ویژگیهای خوب پژوهشکدهی حکمت این است که گروههایی در حوزههای گوناگون دارد؛ از جمله گروههای سیاسی، اقتصادی، آموزش عالی، اجتماعی، فرهنگی و حتی ریاضی؛ و دوستانی که مشغولند هر کدام در حوزهی خود دقیق و اهل فن هستند. شاید مثالی از اینکه هرکدام حرفی برای گفتن دارند این باشد که عموماً آنها از طرف رادیو و تلویزیون یا دیگر مجامع رسمی بعنوان کارشناس برای نقد و بررسی مسائل دعوت میشوند. این تنوع علمی در پژوهشکده ممکن است معایب و دشواریهایی ایجاد کند، مثل اینکه مدیریت مجموعه را دشوار کند امّا الآن دوست دارم از مزایایش بنویسم. از اینکه خیلی ساده و دمدستی، سر سفره ناهار که میشود بسته به اتفاقات روز میتوانی تحلیلهای متنوع و البته دقیقی از اهل فن همان حوزه بشنوی و لذت ببری.
وبلاگ تلاجن نوشته است:
یک بار چند سال پیش، وسط بحث با یک بنده خدایی در مورد یک جور بلاتکلیفی که الان اصلا یادم نیست، گفتم: «خوب، از خدا بپرس». این را خیلی بدیهی وطبیعی گفته بودم و وقتی دیدم از روی تمسخر خندید، حتی کمی تعجب کردم.
من واقعا در سردرگمیها، با این نیت که «اگر الان بدانم کار درست چیست، انجامش میدهم» از خدا، خیلی عادی و راحت سوال میپرسم و او، دیر یا زود جواب می دهد. دلیل این دیر یا زود بودن ماجرا را هم معمولاً (و مسلما نه همیشه) با اتفاقاتی که میافتد میفهمم؛ حالا واقعا یعنی این کار خیلی عجیب است؟!
این روزها که اعتراضات مردم اوج گرفته است، انتقاداتی وارد شد از جمله اینکه مطالبهی مردم مشخص نیست. اعتراضات رهبری ندارد. اعتراضات مدنی نیست. (برای مثال تحلیل عباس عبدی اصلاحطلب را ببینید) برخی نیز میگفتند روش مطالبهگری اعتراضات خیابانی نیست. آقای رسایی گفتند باید در انتخابات با رأی دادن به اشخاص دیگر مطالبهتان را نشان میدادید! در واقع به زعم ایشان تنها جایی که میشود مطالبهگری کرد، پای صندوق انتخابات است!
من از نسبت دادن مشکلاتمان به نفت بیزارم. از این آدمها، تحلیلگران، مدیران و مسئولین و هر کسی که مشکلات ما را گردنِ نفت میاندازد بیزارم... چیزی که از آن حس میکنم این است که یک عده مسئول و مدیر بیخاصیت هستند که گندها و ناتوانیهای خود را سر نعمات الهی خالی میکنند. تقصیر خداست به شما نعمت داده است؟ نه تنها از این نعمت به درستی استفاده نمیکنید و با استفادهی ناصحیح کفران نعمت میکنید بلکه به زبان هم کفر نعمت میکنید.
چیزی که این انیمیشن در دو دقیقه و نیم نمایش داد را تا به حال در هیچ فیلم و انیمیشن و هیچ اثر ایرانی ندیدم. اینهمه مفهوم را چطور در این دو دقیقه گفت؟ البته البته البته، او توانست از بسیاری از کلیشههای موجود به زیبایی استفاده کند. یعنی آن چه که این انیمیشن دو دقیقهای را معنادار کرده است شاید ساعتها و بلکه سالها (!) فیلم و سریال باشد. این انیمیشن کوتاه بدون آن عقبه مفهوم زیادی نداشت.
در حاشیه متن پیشین برخی در کامنتها گفتند که متوجه این تناقض و سیکل معیوب نمیشوند. گفتم با مثال ملموستر بیان کنم.
امروز مسئولی گفته است: «نباید سپردهگذارانی که با شناخت، قصد تحصیل سود داشتند مظلوم جلوه دهیم و با مظلومنمایی فضای جامعه را بهگونهای ترسیم کنیم که باید دولت وارد شود و مبالغی را به اینها بپردازد.»
یک سخنرانی معروف هست از آقای پناهیان در پاسخ به این سؤال که چرا رهبری کاری نمیکند؟ آنجا ایشان میگویند که رهبری قرار نیست جبران کم کاریهای ما را بکنند. من چیزی که از آن سخنرانی میفهمم این است که یعنی تقصیر کم کاری ماست که مثلاً یک نفر رئیسجمهور میشود و رهبری جلوی کارهای منتخب مردم را نمیگیرد. من اصلاً موافق نیستم مردم کم کاری کردند یا میکنند؛ حتی اگر کمکاری میکنند باز هم تقصیر حکومت میدانم. این مردم همانهایی هستند که یک موقعی انقلاب کردند، اگر دلسرد شدند و تغییر عقیده دادند بنگرید که در حکومت چه گندی زدهاید! مردم به دین حاکمان خویشند. نکتهی دوم آنکه به نظر بنده نگرانیها از نحوهی تعامل رهبری با دولتها نیست. بله، دولت منتخب مردم است و رهبری باید به شیوههای دموکراتیک تعامل داشته باشد. سؤال اصلی از نهادهای انتصابی است، نه انتخابی. آیا رهبری در باب نهادهای انتصابی همچون قوه قضاییه هم نباید دخالت کند؟ نباید در مورد این ارگانهای انتصابی شفافیت ایجاد کند و نگرانیهای مردم و انقلابیون را برطرف نماید؟ در مورد نهادهای انتصابی هم تقصیر مردم است؟ (بنده که حتی در مورد نهادهای انتخابی هم تقصیری را متوجه مردم نمیدانم!)
نمیدانم، شاید تا ته حرف را فهمیده باشید و از همین الان انتقادات خود را، یا همدردیهایتان را آماده کرده باشید. اما اجازه دهید حرف ناپخته و شاید تکراریام را بار دیگر بگویم. حرف قطعا از اسلام نیست، بلکه از مسلمانی ماست. از رویکردهای مضحک اخباری ما به مسائل و آکبند گذاشتن عقلهایمان. دو گروه مسلمان را تصویر میکنم:
سلام برادر
آخرین ترکشها را دیدهای؟ شدهایم خوارج! به جرم عدالتخواهی! آقایان هر سال فتنهی جدیدی کشف میکنند. فتنهی اکبر! فتنهی اصغر! فتنهی جعفر! حالا هم فتنه خوارجِ عدالتخواه! اینها همانهایی هستند که حسن روحانی را مذمت میکنند که چرا رقیبهراسی میکند. چرا مردم را از رئیسی ترسانده است! حالا خودشان مردم را از رقیب فکری میهراسانند. مردم را از عدالتخواهی میترسانند: «مبادا دنبال عدالت بروید! اگر بروید ضد ولایت میشوید!» حقیقت این است که تریبونهای یکطرفه به دهان آقایان خیلی مزه میکند. کدام دیوار هم از دیوار عدالتخواهی کوتاهتر؟ هر که رد میشود یک لگدی بر عدالت میزند.
هشدار! آنچه در ادامه میگویم را به همهی معلمها یا اساتید نسبت نمیدهم. بلکه به تعدادی از آنها که کم هم نیستند نسبت میدهم. تعدادشان آنقدر زیاد و قابل تأمل هست که بشود چنین چیزهایی را گفت! از تمام اساتید و معلمان خوبم عذرخواهی میکنم بابت کلام تندم! آن اساتید و معلمان بزرگوار قطعاً علت کلامم را متوجه میشوند و درک میکنند و آنها نیز با آنچه میگویم همراه خواهند بود. نخستین معلم خود را دکتر علی شریعتی میدانم و در این شب عزیز به روح ایشان فاتحهای نثار میکنم. معلم یعنی او و امثال او! همانهایی که تفکر نقادانه را به ما آموختند.
چندی است میترسم از اینکه بمیرم و تازه بعد از مرگ متوجه شوم سر کار بودهام! خدا نگاه عاقل اندر سفیهی به من اندازد و بگوید: مگر به تو عقل ندادم که تعقل کنی؟ چرا باز به سنت پیشینیان خود عمل کردی؟ چرا باز اسیر جو روشهای غلط جامعه شدی؟
دیروز فرصتی دست یافت تا با یکی از دانشجویان جوان و اهل اندیشهی پزشکی هم صحبت باشم. در واقع در یک پادکست بنده مباحث شفافیت ارائه میدادم و وی منتقد آن بود. منتقد خوبی بود. چالشهای جدیدی برایم ایجاد کرد. پس از ضبط پادکست در مسیری که به سمت خروجی دانشگاه داشتیم مقداری همکلام شدیم. حرفهای خوبی میزد که یکی از آنها قلّابی به فکرم انداخت! او در حال انتقاد به وضعیت پولدوستی افراطی در بین دانشجویان پزشکی و پزشکان بود که اشاره کرد:
برای مطالعهی قست نخست مطلب از این پیوند استفاده کنید.
امّا چرا سرمایهدارها علاقه دارند ارزشهای خود را به جامعه تسری بدهند؟ چرا اگر ارزشهای آنها همهگیر شود، بقاء آنها تضمین شده است؟ جواب این سؤالات چندین جنبه میتواند داشته باشد. نخست آنکه وقتی ارزشهای آنها همهگیر شد، مردم دیگر به چشم یک انسان غاصب به سرمایهدارها نگاه نمیکنند بلکه آنها تبدیل به قهرمانهای بزرگ میشوند که با هوش و ذکاوت خود و از موقعیتهای بیرونی پیشآمده بهترین استفاده را کردهاند و توانستهاند چنین پیشرفتی داشته باشند؛ به این ترتیب آنها از یک چهرهی استثمارگر، ضد انسانی، دشمنِ رعیت، هواپرست، پولدوست و غارتگر تبدیل میشوند به سوپرمنها و ناجیان جامعه. قصد ندارم بگویم سرمایهدارها حتما غارتگر هم هستند. خیر. بلکه صرفاً در حال توصیف گذار از نوعی نگرش افراطی انسانِ به خصوص غربی نسبت به سرمایهدارها به نوعی تفریط در آن هستم. وقتی تصویر سرمایهدارها روی کتابهایشان بزرگ چاپ میشود که در حال تشویق مردم به زندگی کردنِ بهتر هستند، آنها به مثابه فرشتگان نجاتی تمثیل میشوند که در حال دستگیری ما مستضعفیناند. آنها میخواهند به ما کمک کنند. این فرشتگان دست یاری دراز کردهاند. سؤالی که آنها از ما میپرسند این است که آیا ما مستضعفین هم حاضریم به توصیهی آنها گوش کنیم و دست یاریِ آنها را بگیریم و خود و جامعه را ارتقاء دهیم؟ من این را نوعی وسوسه یا دست شیطان تلقی میکنم.
دیروز، شانزده شهریور روز وبلاگستان فارسی بود. اولین باری که با این عبارت آشنا شدم مربوط به چندین سال پیش و مطلبی در وبلاگی با این موضوع بود: برای قبری که در آن مردهای نیست! مخلص کلامش این بود که وبلاگستان فارسی جوانمرگ شده است. با ظهور شبکههای اجتماعی و امثالهم دیگر کسی وبلاگ نمینویسد. بیراه نمیگفت امّا از نظر من همان بهتر که این محیط خالصتر شده است. البته با کانالهای تلگرام نوع جدیدی از کانالنویسی بوجود آمده است. وبلاگنویسان به کانالهای تلگرام هم آمدهاند. امّا اگر افرادی صرفاً کانالنویس باشند عملاً در حال تدفین نظرات خود در تلگرام هستند. کانال جایی است که افراد فقط چند مطلب آخرش را میخوانند. در اینترنت هم قابل جستجو نیست. هرچند تلگرام برای به اشتراکگذاری مطالب مناسب است امّا برای انبار کردنِ دانش مناسب نیست. وبلاگ امّا ماندگار است. همین الآن بسیاری از مراجعات به وبلاگِ بنده مربوط به مطالب بسیار قدیمی است که از طریق موتورهای جستجو یافت میشوند. وبلاگ یک موجود مستقل، زنده و پویاست.