بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

الان سر ظهر است. صبح کلاس حسن عباسی بودیم و الان رسیدیم خانه. سر راه برگشت٬ رفتیم گوشت و روغن و گوجه فرنگی و پیاز و از اینجور خرت و خورت ها خریدیم. داریم سخنرانی علی حقیقتی بر گونه اساطیر را گوش میدهیم. دیشب هم رفتیم یک کفش خریدیم که در راه و کنار میدان انقلاب دست این دست فروشها عکس قشنگی از جوانیهای معلم شهید دیدیم که خریدیم.

الان سفره پهن است و باید بروم. صدایم میکند.

یک ماه و خرده ای است که به فصل جدیدی از زندگی وارد شدم. فصل شیرینی است. به همان شیرینی چند خط اول و شیرین تر حتی.

این دفتر همینجا تمام شد. و من دیگر یک فکر نیستم که مینویسم. تنها هم نیستم. دو فکر. و دو هم فکر. دو هم کار. دو شریک. و به قول الله: زن و شوهر لباس یکدیگرند.

زل زده به من و میگوید: پاشو بیا٬ غذا سرد شده. باید بروم.

این یک پایان است و یک آغاز. پایان این دفتر و آغاز دفتر جدید.

<