این مطلب خلاصهای است از سخنرانی دکتر علی شریعتی با موضوع «علی، بنیانگذار وحدت اسلامی»
شعارِ امروز این است: آنهایی که طرفدارِ وحدت اسلامی هستند، معتقدند که مواردِ اختلاف فقهی و تاریخی را بیاییم بنشینیم، بحث علمی کنیم و حلش کنیم و به یک مذهب مشترک برسیم، بعد اتحادِ اسلامی تحقق پیدا کند ـ این یکی مال روشنفکران است که گفتم. آن علماء و تحصیل کردههای حوزههای قدیمه در این مذاهب مختلف که مقامات رسمی علومِ فرقهای خودشان هستند در مذاهب مختلف اسلامی ـ از شیعه اسماعیلی یا امامی یا زیدی، یا مذاهب مختلف اهل تسنن ـ معتقدند که نه تنها وحدت میان گروههای مذهبی اسلامی ـ درست دقت بکنید، این شعارِ اینهاست ـ امکان ندارد، بلکه اگر هم امکان داشته باشد باید با آن مبارزه کرد، زیرا میان این فرقهها فاصله و دشمنی و اختلاف اصولی و خصومت، بیش از فاصله یکی از این فرقههای اسلامی است با یکی از مذاهب غیرِ اسلام. ...
صَفوان بن جمال، یکى از شیفتگان و رهیافتگان حقیقى کوى ولایت به شمار میرفت. کسى که توانست راه حق را از باطل تمیز دهد و در سبیل هدایت قرار گیرد. پیرامون صفوان، داستان مشهور و آموزندهاى روایت شده، و در آن درجه والاى پیروى و تبعیت او نسبت به ارشادات اهل بیت بیان شده است.
صفوان داراى شترهایی بوده و از راه اجاره آنان، مخارج خود را برآورده میساخته. در یکی از سالها، هنگامى که زمان آماده سازى و حرکت کاروانهاى سفر حج فرا رسید، افرادى از طرف دستگاه هارون الرشید نزد او آمدند و شتران او را براى سفر حج اجاره کردند. پس از آن ماجرا، روزی صفوان خدمت حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) رسید و در آن ملاقات حضرت به او فرمود:
نامه دوازده
سفارشى از آن حضرت ( ع ) به معقل بن قیس الریاحى، آنگاه که او را با سه هزار سپاهى بر مقدمه به شام مىفرستاد:
از خدایى که بناچار، روزى با او دیدار خواهى کرد و جز درگاه او پایانى ندارى، بترس. جنگ مکن مگر با آنکه با تو بجنگد. و لشکرت را در ابتدا یا انتهاى روز به حرکت درآور و به هنگام گرماى نیمروز فرود آر. و مرکبها را خسته مدار، و در آغاز شب، لشکر را به حرکت در میاور که خداوند شب را براى آسودن قرار داده. و آن را براى درنگ کردن مقرر کرده نه سیر و سفر. به هنگام شب خود و مرکبت را از خستگى برآور. و چون برآسودى، یا هنگام سحر و یا زمان دمیدن سپیده به برکت خداوندى حرکت کن هرگاه با دشمن رویاروى شدى، خود در میانه لشکرت قرار گیر و به دشمن چنان نزدیک مشو که پندارد قصد حمله دارى و چندان دور مایست که چون کسى باشى که از جنگ بیمناک است تا فرمان من به تو رسد. کینه آنان تو را وادار نکند که پیش از آنکه به اطاعتشان فراخوانى و حجّت را بر آنان تمام کنى، جنگ را بیاغازى.
اینها را به نیت آن ننوشتهام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشتهام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم...
آنچه در دل داشتم. بر روی کاغذ مینوشتم و در مقابلم میگذاشتم، و در اوج تنهایی، خود با قلب خود راز و نیاز میکردم، آنچه را داشتم به کاغذ میدادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت میکردم، و از تنهایی به در میآمدم…
اینها را ننوشتهام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشتهها بر من منت گذاشتهاند و درد و شکنجه درونم را تقبل کردهاند…
خوش دارم که کولهبار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم، و عصازنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم...
خوش دارم که مجهول و گمنام، به سوی زجردیدگان دنیا بروم، در رنج و شکنجه آنها شرکت کنم، همچون سربازی خاکی در میان انقلابیون آفریقا بجنگم تابه درجه شهادت نایل آیم...
خوش دارم هیچکس را نشناسد، هیچکس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، هیچکس از راز و نیازهای شبانهام نفهمد، هیچکس اشکهای سوزانم را در نیمههای شب نبیند، هیچکس به من محبت نکند، هیچکس به من توجه نکند، جز خدا کسی را نداشته باشم، جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم، جز خدا انیسی نداشته باشم، جز خدا به کسی پناه نبرم...
... تا شصت سال قبل پول اگر چه کاغذی بود پشتوانه کالایی داشت. آلمانها به دلیل اینکه پشتوانه پولشان طلا بود متعهد بودند پول کاغذی خود را بگیرند و پول طلایی بدهند پول طلایی از آلمان خارج میشد و ذخیره ارزی پایان می یافت. آمریکا هم بعد از اینکه ژنرال دوگل به فرانسویان گفت دلارهای خود را به معادل طلایی تبدیل کنید و به فرانسه بیاورید، آمریکا را مجبور کرد پشتوانه کالایی را به پشتوانه اعتباری تبدیل کند و مثل آلمان تولید ناخالص ملی را پشتوانه مجموع پول قرار دهد. بقیه کشورها هم به تدریج چنین کردند همه پول جهان اعتباری است.
تا قبل از سقوط شاه هم که محاصره اقتصادی آغاز نشده بود پول کشور، با پول های جهانی در یک قانون ظروف مرتبط به حیات خود ادامه می داد . وقتی پولی به یک پول اصلی در جهان وصل باشد مثل قانون ظروف مرتبط که آب در همه در یک سطح می ایستد از اعتبار مشابه برخوردار می شوند و تنزل و ترقی هماهنگ است وقتی استقلال خود را اعلام کردیم رابطه پول ما با سایر پول های جهان وضع دیگری پیدا کرد. تقاضای پول ما کم شد یعنی اعتبار پول کاهش یافت...
... دولت بر چه اساسی ضامن تنزل قدرت خرید پول نیست. امضاء مدیر کل بانک و وزیر اقتصاد و دارایی فقط برای شکل و اندازه و نقاشیهای پول است، یا ارزش و اعتبار پول. یقیناً امضاء به معنی تضمین اعتبار است. پس کاهش اعتبار تخلف از مورد ضمان است عیناً مثل پولیکه به عنوان سپرده در بانک گذاشته شده چطور بانک می گوید من ضامن قدرت خرید پول هستم حداقل به اندازه نرخ تورم باید تعهد بهره یا هر عنوان دیگری داشته باشیم.
بزرگترین گناهان این است که انسان بدعتها را بجای امور مستحب گرفته و یا امور مستحبی را بدعت وانمود کند. از طرفی چون شیطان و یارانش همیشه در صدد ترویج امور منکر و زشت هستند و در هر مورد راه بخصوص آن را خوب میشناسند مردمان دیندار را نیز از راه دین گول زده و از راه در میبرند و این خود بهترین راه گمراه کردن مردم است و کمتر عبادت و سنتی هست که شیطان با وساوس خود در آن دخالت نکرده آن را فاسد ننموده باشد.* از جمله این امور یکی موضوع عزاداری برای امام حسین (علیه السلام) است. در این مورد چون شیطان و یارانش با همه کوشش و تلاش خود نمیتوانستند کاملاً پیروز شوند، تصمیم گرفتند مردم را وادار کنند که در این موضوع بدعتها و منهیات و اعمال شنیع بسیاری وارد نمایند. و به این طریق سود و ثوابهای آن را از بین برده اموری را در آن وارد کردند که نه تنها تمام مسلمانان بلکه تمام ملل دیگر نیز آن اعمال را شنیع و زشت میدانند. علاوه بر زشتی، این امور اغلب از چیزهایی است که در قرآن و سایر اخبار رسماً از آنها نهی شده و به عملکنندگان آنها وعده عذاب داده شده است. این امور منهیه که در این عزاداریها فراوان اتفاق میافتد از قرار زیر است:
این حدیث (حدیث معراج) در بین احادیث شیعه بینظیر است. در یکی از فرازهای این گفتوگو خداوند به رسولش(ص) میفرمایند که "یا احمد! هل تعلم ما میراث الصوم"؟ آیا میدانی نتیجه روزه چیست؟ در تمام این مدت که خداوند پیامبر را مخاطب قرار میدهد، خدای تبارک و تعالی سوال میکنند و پیامبر (ص) پاسخ میدهند "خیر یا الهی" و آنگاه خداوند تبارک و تعالی توضیح میدهند.
خداوند فرمودند ثمره روزه این است که انسان کمتر میخورد و کمتر سخن میگوید. کمتر حرف زدن چه نتیجهای دارد؟ خداوند فرمودند: کم سخن گفتن حکمت به بار میآورد. نتیجه حکمت هم معرفت است و معرفت منجر به یقین میشود. یقین می دانید تا کجا انسان را میبرد؟ انسان همین که از دنیا به آنطرف رفت می فهمد سرمایهاش چقدر است. آن وقت است حسرت می خورد که ای کاش آن روز این کار را نکرده بودم و این کار را کرده بودم. ای کاش آن حرف را زده بودم و ای کاش آن حرف را نزده بودم. ای کاش آن چیز را نخورده بودم و ای کاش آنجا را نرفته بودم. آنجاست که انسان، حسرت، حسرت و حسرت میخورد. ... سکوت به این معناست که شخص هرچه لازم است میگوید و ممکن است یک وقت لازم باشد که مزاح کند.
نتیجه یقین منجر به بیباکی انسان میشود. ... فردی که به یقین رسیده، برایش فرقی ندارد که صبح فردا از خواب برخواست، نان دارد بخورد یا ندارد. ... خلیفه سوم ۲۰۰ دینار برای ابوذر فرستاد. ابوذر پرسید این پول را برای چه آوردید؟ آیا این حقوق بیتالمال است که قطع کرده بودید؟ گفتند: "نه این هدیه و بخشش از مال پاک و حلال خلیفه است که برای شما فرستادهاند". گفت بروید سفرهام را باز کنید و ببینید دو قرص نان دارم که یکی برای امروزم و یکی برای فردایم است، بنابراین به این پول احتیاجی ندارم. ۲۰۰ دینار شاید یکسال زندگیاش را اداره میکرد ولی وقتی بنده به یقین رسید، دیگر باکی ندارد. ... باکی نداشتن بدان معنا نیست که روزه بگیری و کم بخوری و کم حرف بزنی که حکمت و معرفت و یقین پیدا کنی و بعد هم تمام عمرت در بلا باشی؟، این «باکش نیست» مهم است. اصلا تمام عالم برای من است، مهم نیست؛ هیچی هم ندارم باز هم مهم نیست. این «مهم نیست»، مهم است. یعنی انسان اینقدر بزرگ شده که همه عالم باشد و نباشد فرقی ندارد. ... امثال ما اگر امشب افطاری نداشته باشیم، نماز که میخواهیم بخوانیم، اصلا در نماز نیستیم و میگوئیم افطاری را چکار کنم؟ اگر زن و بچه هم داشته باشیم که بیشتر. بزرگی آدم به اندازهای است که برای او سختی و آسانی فرقی نمیکند.
... یک آقایی بود که هر روز برای این فرد نان می آورد و تمام ۲۴ ساعت زندگی این فرد نیز با همین نان سپری میشد. از قضا این فردی که نان میآورد، به نحوی مریض شد که تا یک هفته نتوانست حرکت کند. بعد یک هفته، رفت در حجره فرد گفت نمیدانم در این یک هفتهای که من نتوانستم بیایم، بر سر شما چه گذشت؟ او جواب داد: طوری نبود. یک مقدار نان خشک مانده بود، آنها را استفاده کردم. این بزرگی مهم است. سیری و گرسنگی مهم نیست، مهم همین بزرگی است که نه در بند سیری و نه در بند گرسنگی است و سختی روزگار او را فلج نمیکند و کمرش را خم نمیکند.
(در ادامه حدیث معراج) خداوند میفرمایند "فهذا مقام الراضین" این افراد در اثر این مقدمات و یقین به مقام کسانی رسیدهاند که از خدای خود راضیاند و حوادث تلخ، اوقات آنها را تلخ نمیکند. در ادامه حدیث آمده "فمن عمل برضاى، الزمه ثلاث خصال" یعنی هر کس راضی به رضای من باشد، من سه خصلت را از او جدا نمیکنم. اول شکری که در آن ابدا جهلی نباشد. شکر یعنی در تمام عمرش شادمان است زیرا شاکر بودن نتیجه شادمانی از یک امری است.دوم ذکری که در آن نسیان نباشد، و سوم محبتى که با وجود آن هیچگاه محبت مخلوقات را بر محبت من ترجیح ندهد.
بزرگی میگفتند که خدمت علامه طباطبایی رسیدیم. ایشان میفرمودند "من سرم را ضمانت میکنم که کسی دهانش را ببندد، به حکمت میرسد". کسی که به حکمت برسد، به محبت خداوند خواهد رسید. ما اصلا نمیتوانیم این محبت را تصور کنیم و اگر یک سر سوزن از آن را بچشیم به خاطر آن از دنیا و آخرت میگذریم. آن موقع است که اگر درب بهشت را باز کنند و بگویند برو در بهشت، نگاه به بهشت نمیکند.
از آیت الله محمدعلی جاودان از اساتید اخلاق شهر تهران، منبع:سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی
پی نوشت: 1- شما را نمیدانم، امّا من وقتی این حرفها را میشنوم روحم پرواز میکند. خدا امثال این بزرگان را از ما نگیرد. نشود مثل آیتهایِ الله مجتبی تهرانی و خوشوقت، این عزیز هم از بین ما برود و ما از او استفاده نکرده باشیم. قدرشان را بدانید. 2- این جمله را نگاه کنید: «شاکر بودن نتیجه شادمانی از یک امری است.» همین یک جمله بسیاری از شبهِ علمِ روانشناسی را زیر و رو میکند. وقتی در حکومت اسلامی پیش روانشناس که میروی برای جلوگیری از افسردگی، «شادی» را با «استمناء و ایجاد رابطهی جنسی» تجویز میکند، باید چه کنی؟ آیا در حکومت اسلامی روانشناسی یونگ و فروید باید جای اساتید اخلاقمان را بگیرد؟ مبارزه با اینها غیرت میخواهد که مردانمان یکی از یکی بی غیرت تر از آب در میایند.
"ریشه همه مصیبتها در جامعه ما، خطاب کردن یک انسان به عنوان دروغگو است، گفت: این موضوع پدر جامعه ما را درآورده است. "
شما قضاوت کنید این خبرگزاری ها و سایت ها بی سوادند یا مغرض و . . . و آیا اینها را با استناد به همان کلام معصوم نمی توان دروغگو نامید؟ یکی مطلب غلط و ناقص و دروغی را می نویسد و بقیه به نقل از او دنیا را پر می کنند!!!! این مصیبت بزرگی نیست؟ این پدر جامعه را در نیاورده؟ به این دلیل است که تقریبا همیشه از منعکس کردن دروغهایی که عمدا یا سهوا می نویسند منصرفم و نیازی به اتلاف وقت برای آن نمی بینم!
***
دیروز چند تن از دوستان با پیامک و کامنت و راههای مختلف خبر از هجوی در باره اینجانب در برخی سایت ها می دادند به این مضمون و تیتر که من از روحانی طلب وزارت کشاورزی را کرده ام. نزدیکی های نیمه شب بود که عزیز دیگری تماس گرفت و با جدیت اصرار داشت من جوابی برای این مطلب بنویسم و به خاطر حقی که بر گردنم داشت می گفت از آن حق نمی گذرم اگر جواب ندهی. علیرغم بی میلی ام به پاسخ دادن به این هرزه نویسی ها به خاطر عادت کردن به این ناجوانمردی ها و هرزه نگاریها از یکطرف و بی توجهی دستگاه قضا از سوی دیگر به آنچه رهبر انقلاب آن را شارلاتانیزم مطبوعاتی نامیدند و دوباره در آستانه دولت اعتدال دارد جان تازه می گیرد، اصرار او باعث شد تا همان نیمه شب با مراجعه به اخبار دیدم سایتی که متاسفانه ادعای حمایت از یکی از مدعیان جهاد و جنگ که چند دوره است هوای رئیس جمهور شدن در سرش است را دارد چنین مطلبی را نوشته و البته هر توهین و هتاکی که مد نظر داشته و در متن ننوانسته منعکس کند در قالب کامنت ناشناس و . . . به اینجانب روا داشته این مطلب را منتشر و بلافاصله بعد از او دهها سایت دیگر به نقل از اولی همان صدا را سر داده اند بی اختیار به آنها حق دادم که چنین کنند بالاخره شما هم باشید و میلیاردها هزینه کنید و سالها خودتان را لایق ریاست جمهوری ببینید و این ها برایتان خوش رقصی کرده باشند و بعد نتیجه این شود که شد به زمین و زمان بد نمی گویید؟
من تردید ندارم که اینها به خاطر نداشتن ظرفیت شکستی که به خاطر غلط کاری های خودشان با آن مواجه شدند تعادلشان را از دست داده اند! و به طعن و لعن و هجو دیگران می پردازند!
پی نوشت: 1- دو مطلب فوق از وبلاگِ جناب آقای مهدی کوچکزاده، نماینده محترم مجلس شورای اسلامی استخراج شده است. (+ و +) ضمناً به خوانندگان پیشنهاد دارم مطالب وبلاگشان را پیگیری کنند که ایشان بصیرت سیاسی مناسبی را هدیه خوانندگانش میکنند. 2- این دو مطلب را بعنوانِ دو دردِ دل یک بزرگمرد از سایتهای خبری خوب لمس کنید. با توجه به آنچه از حدیث امام علی گفته شد بسیاری از سایتهای خبری را بی هیچ اغراق و مبالغه و تندروی، و به معنای حقیقی عدل و اعتدال، میتوان دروغگو نامید مانند سایتهای تابناک و ایسنا و انتخاب و بسیاری دیگر. 3- مطلب مرتبط: سگ وبگرد.
برخلاف آنچه که ما می اندیشیم که فقط باید خودمان را بپائیم، یا برخلاف این خرافه ای که به ذهن ما وارد شده که باید خودمان را بسازیم و ساختمان خودمان که تمام شد، بعد به دیگران بپردازیم، [و چون] ساختمان خود آدم هم هیچ وقت تمام نمی شود، بنابراین هیچ وقت به جامعه نمی پردازیم که این یک نوع در رفتن از زیر بار مسئولیت اجتماعی است به شکل آبرومندانه و رندانه، اسلام روی خودسازی توأم با دیگرسازی تکیه می کند. چنان که در زندگی اصحاب پیغمبر می بینیم: ابوذر غفاری ... به دستور پیغمبر مکه را ناچار ترک می کند و به قبیلۀ خودش غفار میرود و تا وارد می شود، خانوادۀ خودش را با اصرار دعوت به اسلام می کند و بعد نوبت را به دیگران، به رئیس قبیله و شخصیتهای دیگر قبیلۀ خودش، می رساند و آن قدر می کوشد تا همۀ قبیله اش را قبل از این که پیغمبر به مدینه برود، مسلمان می کند. ... اصولاً فرد در موقعی ساخته می شود که کوشش می کند تا دیگران را بسازد. در اسلام هیچ وقت امر به معروف و نهی از منکر ... موکول کردن به این که ما از نظر تقوی به تقوای ابوذر برسیم و از نظر شناخت اسلام به شناخت سلمان برسیم، نیست. به میزانی که یک ذره شعور و درک مذهبی پیدا می کنیم، به همین میزان، مسئولیت اجتماعی پیدا می کنیم. برای اینکه جامعۀ خودمان را بر اساس این طرز تفکر تغییر بدهیم، امر به معروف و نهی از منکر مرحلۀ آخری نیست، حکمی است مثل نماز که در آغاز ایمان انسان مکلفش می شود. ... انسانی که اسلام رویش تکیه می کند در متن جامعه ساخته می شود، در متن کوشش و مبارزه و تبلیغ و امر به معروف و نهی ازمنکر، تغییر دیگران و تحمل فشار و مضیقه و سختی ساخته می شود. ... همان طور که گفتم، پیغمبر اسلام در دورۀ اول زندگیش در مکه، نمی توانست جامعه بسازد، فرد ساخت. اما افراد را به این شکل نساخت که گوشۀ خانقاهی جمع کند و هی آنها ورد "لااله الاالله" بگیرند و بعد هی غش کنند به این شکل نساخت. یا اینکه چهل روز در خانۀ زیدبن ارقم چله بنشینند تا به این شکل ساخته بشوند و یا روزه های طولانی بگیرند و ریاضتهای فراوان بکشند؛ به این شکل ساخته نشدند. در همین وادیهای اطراف مکه، شکنجه گاههای بزرگ امیۀ بن خلف و شکنجه گاههای بزرگ ابوجهل و ابوسفیان بوده که یاران پیغمبر را به آنجا می بردند و تفننها و ذوقها و بازیهای گوناگون در شکنجه دادن این مردان بی پناهی که جرمشان ایمان و حقیقت پرستی بود، اعمال می کردند. و اینها در زیر این شکنجه ها ساخته شدند.
یکی از آدمهائی که در آن مکه ساخته شد، عمار است. عمار، مادرش سمیه سیاه پوست است و پدرش یاسر عرب است. خودش فرزند دو نژاد سیاه و عرب است. اینها هر سه با هم مسلمان می شوند. مادرش کنیزی بود در خانۀ یکی از اعراب، که یاسر گرفت. عمار از آنها به دنیا آمد. هر سه مسلمان شدند (مسلمانهای اول چنین آدمهائی بودند). ابوجهل آنها را می برد به یکی از وادیها (وادی یعنی بستر سیل) شکنجه می داد و آن قدر شکنجه می دادند تا از آنها اقرار بکشند که: "ما از پیغمبر اسلام بری هستیم" یا دشنام بدهند و یا اگر دشنام ندادند، لااقل بری بودن خودشان را، دور بودنشان را از ایمان اسلام به زبان اعلام بکنند. یکی از سالها و روزهای دردناک زندگی پیغمبر این است که، پیغمبر هر روز می آمد بر این وادی شکنجه گاه در بیرون مکه و از جلوی یاران خودش و عزیزترین وفاداران خودش، که در زیر شکنجه های گوناگون این اطراف مکه شکنجه می دیدند، می گذشت و حال آنها را می پرسید و آنها را تسلیت می داد. ابوجهل هر روز یاسر، سمیه و عمار را این زن و این شوهر و این جوان را شکنجه می داد و اینها جز سکوت به دشمن پاسخی نمی گفتند. و هر روز پیغمبر بر اینها می گذشت و این زن وفادار و این مرد بزرگوار و این جوان رشیدی که نمایندۀ مسلمانی است که تازه دارد ساخته می شود، می دید و آنها را به صبر می خواند و از آنها تشکر می کرد. یک روز از همین وادی گذشت، سمیه را ندید، یاسر پیر را ندید؛ دید عمار به کوه تکیه داده و ابوجهل هم شکنجه اش نمی کند، کسی هم اطرافش نیست، اما معلوم نیست چرا عمار با اینکه شکنجه نمی شود و کسی اطرافش نیست، جایش را، این وادی شکنجه گاه را، ترک نکرده و به شهر نرفته. پیغمبر بر او می گذرد، می بیند که عمار که هر روز پیغمبر را می دید سرش را بلند می گرفت و چشم در چشم پیغمبر میدوخت و سرافراز و رشید، نگاهش را به نگاه پیغمبر می آمیخت امروز توی این وادی تنها مانده و سرش را به گریبان خودش فشار می دهد. پیغمبر موهای عمار را می گیرد و سرش را با فشار بلند می کند و در چشمهای عمار نگاه می کند؛ می بیند عمار چشمهایش را بسته و سیل اشک سرازیر می شود؛ می گوید: عمار چیست؟ می گوید: من مادرم را در زیر شکنجه از دست دادم، پدر پیرم در زیر شکنجه از دست رفت، هر دو با هم در برابر چشم من به سختی جان دادند، و من نفهمیدم یک مرتبه شنیدم که زبانم می گوید: "من از محمد بری هستم"، و آنها حالا مرا ول کردند، اما من نمی دانم چه جوری اینجا را ترک کنم؟ پیغمبر می گوید که "بر آن چه بر زبانت گفته ای که در دلت نیست بیمناک مباش". پیغمبر او را تسلیت می دهد، آرامش می کند و این شکنجۀ شدیدی را که عمار، نه از از دست دادن مادر و پدرش در برابر چشمش در زیر شکنجه، بلکه از گفتن این جمله، در دلش احساس می کرد، از دلش بیرون می ریزد، و بعد عمار در تمام دوران زندگی پیغمبر می ماند، جلوی همه شمشیر می زند، در تمام دوران زندگی خلفا به علی وفادار می ماند، در تمام دورۀ زندگی عثمان رهبری انقلاب علیه عثمان را هدایت می کند و حتی در مرگ و قتل عثمان شمشیر میکشد و بعد در تمام دوران خلافت علی که دیگر خیلی پیر و شکسته شده پا به پای علی می آید و در صفین می بیند که نمی تواند شمشیر بزند و دیگر نمیتواند برای علی بجنگد (پیر شده و ابروهایش روی چشمهایش افتاده و دستهایش می لرزد)، از یک موضوع استفاده می کند: در داستان خندق عمار بیش از همه تلاش می کرد و در حینی که کلنگ می زد و سنگها را با دامنش می کشید و به دوشش سنگهای دیگران را می برد و از ته خندق آن بارهائی را که بر روی دوشش می گذاشتند به بیرون خندق منتقل می کرد، به عثمان که یک گوشه نشسته بود -چون آدم اشرافی و خیلی آبرومندی بود به عصا تکیه داده بود و نگاه می کرد- و به کسانی که آنجا نشسته اند و خیلی اعیانی ایستاده اند و نگاه میکنند و فقط پول داده اند برای حفر خندق، اما کار نمی کنند، متلک می گفت. در اینجا به قدری زیر فشار بارها و سنگهائی که یارانش هی روی دوشش سوار می کردند، به زحمت افتاده بود از جلوی پیغمبر که رد می شد (پیغمبر هم مشغول حفر خندق بود)، به شوخی گفت: می بینی یا رسول خدا که اینها زیر بار این سنگها مرا می کشند. بعد پیغمبر گفت که: عمار اینها نیستند که تو را میکشند، یک گروه ستمگر تو را خواهند کشت. حالا پنجاه و چند سال، نزدیک نیم قرن، از مسلمان شدن عمار گذشته، جنگ صفین است؛ حالا ابوبکر رفته، عمر رفته، عثمان رفته، و علی آمده، جنگ علی با معاویه است. عمار تا اینجا نیم قرن برای پیغمبر و برای اسلام شمشیر زده، حالا بازنشسته است. می بیند نمی تواند هیچ کار بکند؛ یادش می آید که این خبری که پیغمبر در خندق نقل کرد که "گروه ستمکار تو را خواهند کشت"، عجب سرمایه ای است، و در دوره ای که هیچ نیروئی برای شمشیر زدن در راه اسلام و ایمانش در بازو ندارد، عجب سرمایه ای است که این سرمایه را فدا کند. چه جوری؟ روایت پیغمبر در جنگ خندق دهن به دهن گشته و همۀ مسلمانها در دنیا می دانند که پیغمبر در خندق به عمار گفته که "تو را گروه ستمکاری خواهند کشت". حالا آمده تا فقط و فقط حالا که نمی تواند اسب سوار شود و حمله کند و شمشیر بزند خودش را بر شمشیرهای بنی امیه و معاویه عرضه کند تا به آن شمشیرها در صفین کشته شود و با کشته شدن خودش، همۀ مسلمانها بفهمند که گروه ستمکاری که پیغمبر پیش بینی کرد، صف معاویه است و نه صف علی، و چنین کرد.
پیغمبر مهاجرت میکند به مدینه (یکی از انواع مهاجرتهای مسئول). وارد مدینه می شود. اصلاً مدینه پیغمبر را دعوت کرده که بیا و پیمان بسته که او را مانند خانوادۀ خود با شمشیرش حفظ کند. ...پیغمبر سوار مرکبش بود و از میان جمعیت می گذشت؛ از قلب شهر گذشت؛ از کنار هر خانواده ای که می گذشت، رؤسای آن خانواده می آمدند جلوی افسار مرکب پیغمبر را می گرفتند و میگفتند: یا رسول الله خودت با همۀ اطرافیانت بر ما وارد شو (به عنوان مهمان دعوتش می کردند). و پیغمبر بدون اینکه به آنها بنگرد، تکرار می کرد که رهایش کنید، جلویش را باز کنید، او مأمور است. ... در اینجا توده فهمید که این مرد عزیزی که همۀ چشمهای مدینه به دنبال حرکت مرکب اوست، که وارد چه کسی خواهد شد، مهمان هیچ خانه ای و خانواده ای نیست، بلکه مهمان کسانی است که خانه ای در این شهر ندارند، و چنین شد. مرکب فرود آمد روی قطعه زمینی که دو تا درخت خرما آنجا سبز شده بود. این زمین متعلق به دو یتیم بود. اساس و پایه های اصلی نظام اسلام که بعد دنیا را عوض کرد، بر روی یک قطعه زمین متعلق به دو یتیم بنا شد. ... اول یک مسجد ساخت، یعنی مسجد در اسلام، برخلاف آنچه که در مذاهب دیگر هست، تنها عبادت گاه نیست، بلکه سنگ زیرین بنای تمدن اسلام و جامعۀ اسلامی است. ... یعنی رهبر این نظام و حاکم این رژیم، سهم دیگری و کاخ دیگری و دارالاماره دیگری جز مسجد ندارد، یعنی مردم برای دیدن او و تماس با او باید فقط به مسجد بیایند، یعنی مسجد هم [محل] زندگی پیغمبر است و هم [محل] زندگی مردم، و این دو از هم جدا نیست. از فردا که مسجد ساخته شد، آمد یک چیز تازه در دنیا ساخت، چیزی که بشریت تا آن روز و از آن روز تا حالا مثلش را دیگر نساخته؛ یک چیز نمونه ساخت: امت ساخت. ... اولین بار، بعد از ساختمان مسجد، قانون اساسی مدینه را وضع کرد. رابطۀ بین مسلمانها، حقوق فردی و جنائی و قضائی و رابطۀ مسلمانها با کفار، رابطۀ مسلمانها با اقلیتهای مذهبی (مثل یهود در درون مدینه)، اینها همه را، طبق یک قانون اساسی به عنوان یک منشور اساسی برای مدینه وضع کرد. بعد آمد یک کار دیگر کرد: پیمان برادری بست. ... پیمان برادری بنیاد کرد. پیمان برادری در آن موقع، معنی ای می داده که ما امروز نمی توانیم ارزش و عظمتش را احساس کنیم، برای اینکه جامعۀ عرب بر اساس پیمان مبتنی بود. اما پیمانها بر اساس پیمان قبیله با قبیلۀ دیگر بود. پیغمبر برای اولین بار جامعۀ قبیله ای را با یک انقلاب ناگهانی، تبدیل به جامعۀ اعتقادی کرد. ... جامعه ای که ساخته، اسمش امت است. برخلاف آنچه که ما الان فکر میکنیم، امت عبارت از مجموعۀ افرادی که مسلمانند نیست. مجموعۀ افرادی که مسلمانند، یک جامعه را می سازند، یک ملت را می سازند، اما امت را نمیسازند. این مسأله به قدری اساسی است، به قدری عمیق است که به عقیدۀ من شناخت امت عبارت است از شناخت همۀ اسلام به شکل مجسم در چهرۀ جامعۀ بشری. یعنی آنچه که اسلام با همۀ مقدمات با توحید، با انسان شناسی، با ایمان، با معاد و با عدل و با همۀ اصول دیگرش می خواهد بسازد. ... از فیلسوف گرفته تا آدم عادی، بر ذوق و ذائقۀ خودش، شهر خیالی می سازد. پیغمبران بر اساس دین خودشان باز شهر خیالی می ساختند، یعنی شهر ادعائی می ساختند. می گفتند: "ای انسانها، اگر شما به دین ما بگروید، بر اساس این کتاب عمل کنید و بر اساس این احکام عمل کنید، جامعه تان این جوری می شود". ... محمد، در روی یک تکه زمین دو هزار متری صاف، متعلق به بی فخرترین و محروم ترین افرادکه دو یتیم یک ده دورافتاده ای به نام یثرب است، جامعه ای می سازد که خشت اول بنایش را به دو دست خودش می گذارد. تا سال دهم شکل آن جامعه اش را تکمیل می کند، و تا سال دهم، از درون، این جامعه اش را ذره ذره در زندگی مادی و زندگی اخلاقی بنا می کند و در مدت ده سال با بیش از 65 جهاد و مبارزۀ مسلحانه از این جامعۀ نمونه ای دفاع می کند و در مدت 30 سال قوانین این جامعه را تکمیل می کند و بعد که رسالت خودش را تمام می کند، نه تنها یک کتاب آسمانی به بشر داده، بلکه ماکتی با دست خودش ساخته، تا به بشریت بگوید: "این جوری جامعه بسازید".
از اسمهائی که در زبانهای مختلف روی جامعۀ خودشان می گذاشتند، پیداست که آنها از جامعه شان چه جور فلسفه ای و چه جور معنی ای در ذهنشان داشته اند. خوب معلوم است، راست است. هر اسمی که شما روی یک چیزی می گذارید، حتی روی بچه هاتان می گذارید، نمایندۀ طرز تفکر و سلیقه و عقیدۀ شماست. ... همۀ اروپائی ها به جامعه می گویند "سوسیته" (Societe)، که ما هم الان ترجمۀ همین کلمه را سوسیته را ترجمه کردیم ، یعنی جامعه یا اجتماع را، به کار می بریم. جامعه یا سوسیته، عبارت است از افراد انسانی که برای زندگی با هم دور هم جمع شده اند، [بنابراین] جمع شدن است، دیگر هیچ نیست. اصطلاح دیگری که در دنیا به اندازۀ سوسیته معروف است، ناسیون یا نیشن [Nation] است، که از ریشۀ لاتین Nautre می آید. Nautre یعنی متولد شدن، پس ناسیون یا نیشن که ما ملت ترجمه می کنیم مجموعۀ افراد بشری هستند که در زادن و متولد شدن یعنی در Nautre با هم مشترکند، یعنی در خویشاوندی و همخونی. ... اسمهای مختلف دیگر هست؛ در عربی: شعب؛ شعب، از تشعب و انشعاب در فارسی از قوم و خویشهای همین ریشه و همین لغت است [می آید]، یعنی بشریت یک وحدت کلی دارد، و این عرب یک شعبه اش است، ایرانی یک شعبه اش است و ... کلمۀ دیگری که یک گروه اجتماعی را نشان می دهد، قبیله است که در زبان عربی بوده (ولی اسلام هیچ کدام از اینها را انتخاب نکرده، بلکه همۀ این معانی را از بین برده). قبیله عبارت است از مجموعۀ افرادی که دارای یک قبله هستند. قبله یعنی چه؟ یعنی "روی آوردن گاه" این افراد یک جاست. در صحرا می بینیم یک قبیله ای به این طرف دارند می روند، یک قبیلۀ دیگر به آن طرف و یک قبیلۀ دیگر به این طرف. چرا اینها سه قبیله شدند؟ برای اینکه سه قبله دارند. قبله شان کجاست؟ چراگاه. بنابراین وجه اختلاف افراد این قبیله با افراد آن قبیله در این است که چراگاهی که به طرفش می روند با آن یکی دیگر فرق دارد. ... طائفه به قول ما: طایفه مجموعۀ افراد قبیله ای هستند که در صحرا، دور یک چاه، دور می زنند (طواف میکنند). ... اما امت، اصولاً یک معنی برتر از همۀ اینها و معنی انقلابی غیرقابل تصور دارد: کلمۀ امت از ریشۀ اَم است (نه از مصدر، از ریشه، از رادیکال). در لغت کلمۀ اَم هم به معنای راه است، هم به معنای راه بردن است و هم به معنای در یک رهبری و یک حرکت عمومی شرکت جستن، یعنی رفتن است. پس در یک معنی، امت نه افرادی هستند که برای زیستن دور هم جمع شدند، نه افرادی هستند که دور یک چراگاه می چرخند، نه افرادی هستند که برای زندگی مشترکشان به طرف یک قبله رو دارند، نه افراد بشری هستند که از لحاظ خانواده و نژاد با هم وجه اشتراک دارند؛ بلکه چیست؟ امت برای اولین بار مجموعه ای از افراد انسانی ناهماهنگ از نظر جامعه و طائفه و قبیله و نژاد است که از یک جهت هماهنگند و آن عبارت است از مجموعۀ افرادی که در یک رفتن، در یک راه، در یک رهبری کردن و حرکت دسته جمعی با همدیگر شریکند. از این جاست فرق امت با همۀ آن جامعه های دیگر، که امت جامعه ای بر اساس حرکت است و آن جامعه های دیگر بر اساس سکون و توقف یا حرکت دوری. از اینجا نشان می دهد که امت نمی تواند جامعۀ ساکن باشد، [زیرا] برای با هم زیستن و برای با هم بودن، دور هم جمع نشده اند (پس جامعه نیست)؛ برای اینکه قوم و خویش همدیگر و از یک خون و تبارند، با هم نیستند؛ برای اینکه چراگاه مشترکی یعنی سیستم و نظام اقتصادی مشترکی دارند، جامعۀ خاص اقتصادی نساختند؛ بلکه امت انسانهائی هستند که در یک رفتن با هم هماهنگ اند. بنابراین معنی حرکت کردن به طرف یک جهت و در یک راه مشترک زیربنای اساسی ساختمان امت در اسلام است. از اینجا...برمی آید که اصولاً و اساساً خوشبخت بودن و آسوده بودن، هدف جامعۀ انسانی در معانی مختلفش است. اما "شدن" نه بودن زیربنای اساسی تشکیل جامعۀ اسلامی است؛ شدن، نه بودن. بنابراین در امت افراد انسانی که دارای یک هدف، یک ایمان و یک آهنگ هستند، نیامدند که با هم زندگی خوشبختی بسازند. نیامدند تا زندگی مرفه بسازند، و نیامدند تا با هم باشند، [بلکه] آمده اند تا "بشوند" و آمده اند تا "بروند". بنابراین، امت اصولاً جامعۀ در حال حرکت است. ... امت مسلمان از وقتی تشکیل نمی شود که افرادی که با هم هستند، همه مسلمان باشند، بلکه از وقتی تشکیل می شود که افراد مسلمان با هم آمده اند تا بشوند و تا بروند، چون ریشۀ کلمه، رفتن وحرکت کردن است. ... امام و امامت از همین ریشۀ امت و از همین ریشۀ امی گرفته شده است. ...
پی نوشت: 1- متن فوق خلاصه ای از بحث «هجرت، امّت و امامت» از دکتر علی شریعتی است که در صفحه 294 کتاب میعاد با ابراهیم موجود است. لینک دانلود کتب شریعتی و لینک دانلود کتاب میعاد با ابراهیم. 2- حضرت امام خامنهای در سال 60 فرمودند که جامعه باید قرآن مجسم شود 3- این سطح از درک شعور نسبت به یک جامعه را هنوز خیلی از اساتید حوزه و دانشگاه ندارند، این است که آرزوی شاگردی این بزرگوار را دارم. هنوز تولید علوم اسلامی مورد تمسخر عده ای از «اساتید» حوزه و دانشگاه است. و البته آن عده هم که مسخره نمیکنند اغلبشان نمیدانند چطور باید تولید کنند. این است که شریعتی در جایگاه علمی و اعتقادی حقّاً و انصافاً انسان خاصی است. اصلاً هرکس این جایگاه را دارد فحش میخورد. از حضرت آقا بگیرید تا شریعتی و آل احمد. آل احمد هم از بسیاری اساتید و آخوندهای ریشو و غیر ریشویمان در این زمینه آگاه تر بود. 4- آیا شما فکر میکنید رئیس جمهور منتخب، دکتر حسن روحانی بعنوان یک مجتهد عضو مجلس خبرگان رهبری، و اشغال کننده مسئولیتهای خطیر استراتژیک در جمهوری اسلامی همچون مرکز تحقیقات استراتژیک و فرماندهی نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حائز چنین درک و شعوری از امّت و جامعهسازی است؟ به نظر حقیر ایشان و دوستانِ محترمشان تنها از اسم و رسم شریعتی در مستندها و میتینگهای تبلیغاتیشان بالا روند وگرنه قطعاً به چنین سخنانی قائل نیستند. 5- آیا جامعه اسلامی هیچوقت بی نیاز از عمّار میشود؟ آیا فکر میکنید اگر عمّار همین الآن حضور داشت، عنوانِ یک مسلمان افراطی را یدک میکشید یا مسلمانِ معتدل؟ آیا به نظر شما به واژهی «عدل» در تمامی اشکالش از عدالت گرفته تا تعادل و اعتدال، خیانت صورت نگرفته و نمیگیرد؟ آیا به نظر شما این خیانت از طرف مردم کوچه بازار است یا عمّامه به سر های اشغال کنندهی انواع پستها و مقامهای نظام اسلامی؟ آیا اگر عمّار در جامعه امروزیمان بود، خانه نشین بود و دم از امّت و مسئولیتهای اجتماعی اش نمیزد؟ آیا شما هم مثل من فکر میکنید که باید عمّار تربیت کنیم حتّی اگر دوست و دشمن به ما بگویند افراطی؟ و آیا شما هم مثل من فکر میکنید که اگر دوستانی که اینقدر دم از اعتدال میزنند را به زمان حضرت علی ببریم، همانهایی خواهند بود که علی را خانه نشین میکنند؟ پس من به شما تروریستهای رادیکالِ افراطگرای اسلامی بشارت میدهم که قطعاً شما عین حضرتِ عمّار و ابوذر و مقداد، تحقق واژگانِ عدل و عدالت و اعتدال هستید.
مولوی دریافت های شخصی خود را در حد وحی الهی بالا برده و مثنوی خود را که آکنده از مطالب خلاف واقع و در تعارض با آموزه های عقلانی و وحیانی است، در مقدمه دفتر اول مثنوی چنین معرفی می کند:
«هذا کِتابُ الْمَثنَوى، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فى کَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْیَقین!، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ، یُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الْجَنانِ، ذو الْعُیونِ وَ الْأَغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمّى عِنْدَ ابْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً، وَ عِنْدَ اصْحابِ المَقاماتِ وَ الْکَراماتِ خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، وَ الْأَحْرارُ مِنْهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسْرَةٌ عَلى آلِ فِرْعَوْنَ وَ الْکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً…….. و انه شفاه الصدور و جلاء الاحزان و کشاف القرآن و سعة الارزاق و تطییب الاخلاق، بایدی سفره کرام برره یمنعون بان لا یمسّه الا المطهرون»
در مناقب العارفین که توسط یکی از شیفتگان مولوی نوشته شده است داستانی از او نقل می کند که یکی از مریدان مولوی با احترام به او می گوید: علما می گویند: چرا مثنوی را قرآن باید گفت؟! مولوی در جواب به شدت بر می خروشد، ودر حالی که به توجیه فرزندش، که آن را تفسیر قرآن معرفی می کند، قانع نمی شود، با تندی و دشنام، مخاطب را در هم می کوبد. متن مناقب العارفین چنین است:
«روزی حضرت سلطان ولد ( فرزند مولوی ) فرمود: که از یاران، یکی به حضرت پدرم شکایتی کرد، که دانشمندان با من بحث کردند که مثنوی را چرا قرآن گویند؟ من بنده ( در جواب ) گفتم که تفسیر قرآن است. همانا که پدرم لحظه ای خاموش کرده فرمود که: ای سگ! چرا ( قرآن ) نباشد ؟ ای خر! چرا نباشد ؟ ای غر خواهر (!) چرا نباشد ؟ همانا که در ظروف حروف انبیا و اولیا جز انوار اسرار الهی مدرّج نیست. و کلام خدا از دل پاک ایشان رسته، بر جویبار زبان ایشان روان شده است. خواه سریانی باشد ، خواه سبع المثانی، خواه عبری، خواه عربی... » شمس تبریزی در مقالات (در مقام تعریف از مولوی) می گوید: ما نبشته تو را با قرآن نیامیزیم! (یعنی نوشته های تورا از قرآن برتر می دانیم!!! )
منبع: کتاب نقد مثنوی به قلم آیت الله مدرسی یزدی، ص 16 و 17
از وبلاگ شخصی مهدی نصیری: http://nasiri1342.blogfa.com
بی مقدّمه بخوانید:
«مکه- روز شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۴۳- ۸ذی حجه۱۳۸۳»
آیت اللها!
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد.اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله ای کنم برای عرض سلامی بد نیست.
اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمت ها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
به جای مقدمه: دفتر دیگران، آن دسته مطالبی است که به هر وسیله از اشخاص دیگر شنیده یا خوانده ام که خواستم آنرا با خوانندگان این وبلاگ fبه اشتراک بگذارم. یک جور دفتر کپی پیست است اما در این مورد هم سعی میکنم آن چیزهایی که کمتر دیده و شنیده شده اند را نشان دهم.
...
نگرانی اصلی درباره «بوسیدن روی ماه» پیوند دادن مفهوم شهادت و خانواده های شهید به تم های تلخ و مایوس کننده است. پیش از این در سینمای ایران به کرّات با تم «وضع خراب است» در فیلم های روشنفکرانه مواجه بوده ایم و اساساً فیلم های روشنفکرانه بدون نق زدن به وضع موجود و سیاه نمایی و ابراز یأس از آینده اصلاً روشنفکرانه نمی شوند. اما شیفت دادن این فضای تلخ و مأیوس کننده به فضاهای انقلابی بی شک اتفاق جدیدی است. شفاف تر اینکه تصور کنید بجای یک از فرنگ برگشته یا یک بورژوای از همه جا بیخبر در فیلم های روشنفکرانه ی تقوایی و مهرجویی، اینبار در فیلم های اسعدیان یک مادر شهید از خرابی اوضاع و گرفتاری های زمانه حرف بزند. مادر شهیدی که در خانه اش هیچ عکسی از امام(ره) یا رهبر انقلاب نیست و در عوض در کل فیلم با قطب منفی فیلم یعنی کارمند جوان جاه طلب، کم فهم و بی حوصله ی بنیاد شهید –بخوانید نماینده ی حاکمیت متاخر در ایران- درگیر است. کارمندی که در کل سکانس های مرتبط با او زیر عکسی از امام و رهبری در حال هم زدن چای نبات است و دغدغه ی رسیدن به مراتب بالاتر او را از شنیدن درد دل های مادر شهید باز می دارد!
مادر شهید در فیلم اسعدیان ناچار است برای بیرون رفتن ماسک بزند تا هوای زمانه نفسش را تنگ نکند، اتوبوس سوار می شود و هربار از کنار یک اتفاق تلخ همچون تصادف خونبار یک موتور سوار یا دعوا و جنجالی خیابانی عبور میکند، برای دیدن کارمند سابق بنیاد شهید که بیست سال حرف او را شنیده و همدلانه کمکش کرده است به گورستان ماشین های فرسوده می رود، جایی که آقای «مصطفوی»(!) به آنجا تبعید شده است تا جلوی چشم نباشد و جایگاه او به دیگرانی که دیگر از جنس او نیستند رسیده است و... اینها استعاره هایی است که اسعدیان برای القای انفکاک و ناامیدی مادران شهید از ایران امروز بکار می گیرد. اضافه کنید جملاتی چون «ما مال این روزگار نیستیم» یا «ما هم باید مثل ماشین های اسقاطی برویم توی دستگاه» از زبان مادر شهید که تاکید اسعدیان در رسیدن به مقصود خود است.
...
منبع: وبلاگ شخصی وحید یامین پور
<