بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۵۵ مطلب با موضوع «اقتصاد» ثبت شده است

در رابطه با طرحی که قرار است سهمیه ۲۰ لیتری بنزین به همه شهروندان تخصیص داده شود و بصورت پایلوت در کیش و قشم اجرا شود لازم است چند نکته ذکر شود.

  1. اولاً برای افرادی که از ماشین استفاده میکنند، 20 لیتر در ماه تقریبا معادل هیچ است و این سیاست عملاً با آزادسازی نرخ بنزین تفاوت زیادی ندارد. ممکن است گفته شود افراد متأهل با احتساب سهمیه همسر و فرزندان سهم مناسبی از بنزین خواهند برد. در این خصوص نیز باید توجه کرد که یک خانواده حداقل باید سه نفر عضو و تنها یک ماشین داشته باشد تا بتواند معادل سهمیه 60 لیتر از بنزین استفاده کند.

افرادی هستند که در زندگی به مال و منالی رسیده‌اند و دیگر بیش از این چیزی نمیخواهند بنابراین سرمایه خود را تلمبار میکنند. درست است شما به حد اشباع رسیده‌اید و چیزی نمیخواهید اما بجای انبار کردن ثروت خود، اگر آنرا به چرخه اقتصادی بیندازید، زندگی چهار نفر را میتوانید بچرخانید.

بنظرم کسی که میخواهد در ایران در حوزه‌های مدیریتی کار کند باید ابتدا یک شغل آزاد داشته باشد که اولا برای خودش تمرین مدیریت کرده باشد. کسانی بودند که به مدیریت مجموعه‌هایی رسیدند اما حتی زندگی و خانه خودشان را هم نمیتوانستند مدیریت کنند.

همخواهی عمر کوتاهی داشت اما تجربه عمیقی برایم بود. در یکی از جلساتی که برای حمایت‌طلبی آن با یکی از مسئولین نسبتاً ذی‌نفوذ داشتم، پس از ارائه مطالبم آن مسئول پرسید: «حالا چی میخوای؟» قبل از اینکه شروع کنم خواسته‌هایم را بگویم، اضافه کرد: «هرچی میخوای فقط پول نخواه!» بنده متعجبانه گفتم: «اتفاقا هرکار بخواهیم بکنیم پول میخواد! این کار چندتا نیروی متخصص و فعال و پیگیر میخواهد با یک سری زیرساخت و غیره که همه اینها یعنی هزینه!» او در جواب گفت: «این بچه مدرسه‌ای‌های بسیجی هستن، اینها هم دغدغه دارن، هم پول نمیخوان، مجانی کارو انجام میدن!»

نوبت قبل که آرایشگاه رفتم، آرایشگر یک کتاب صوتی با صدای عادل فردوسی‌پور پخش کرده بود. حین آرایش فصل ۱۲ کتاب پخش شد. کتاب خوبی بنظرم رسید. موقع رفتن از خوش‌سلیقگی‌ش در انتخاب پخش کتاب صوتی در آرایشگاه تشکر کردم و اسم کتاب را پرسیدم. کتاب «هنر خوب زیستن» بود که خود فردوسی‌پور هم ترجمه کرده. این‌بار که با ماشین به تهران سفر کردم کتاب را خریدم و در مسیر آنرا کامل گوش دادیم. کتاب خوبی است که مطالعه‌ش را توصیه میکنم. تجربه بسیار مفید و لذت‌بخشی هم بود که در حین رانندگی در سفر کتاب بخوانیم! مرا یاد دورانی انداخت که با دوچرخه در مسیر مدرسه و دانشگاه و کار، سخنرانی گوش میدادم. تمامی سخنرانی‌های شریعتی را بهمین ترتیب در دوران دبیرستان گوش دادم!

به معنا و پیامد حکم خمس که می‌اندیشم ابتدا فکر میکنم گویی این حکم مشوق مصرف‌گرایی است. زیرا خمس به آنچه پس‌انداز می‌شود تعلق میگیرد. برای مثال کسی که میخواهد درامدش را برای چندسال ذخیره کند که مثلا یک خانه بخرد با چالش بزرگی با خمس روبرو میشود. اگر در سال اول ۵۰۰ میلیون پس‌انداز کرده باشد، باید ۱۰۰ میلیون آنرا خمس دهد! حال آنکه اگر همه این ۵۰۰ میلیون را خرج کرده بود دیگر خمسی نداشت. بخصوص در ایران خمس به نوعی مالیات مضاعف است که اضافه بر مالیات دولت اخذ میشود.

چندی سال پیش با یکی از دوستان اقتصاد خوانده از دانشگاه امام صادق درباره اقتصاد بخش عمومی و بخصوص اقتصاد سلامت بحث میکردم. جای تعجب نداشت که او هم مثل عمده اقتصادخوانده‌ها به آزادسازی بازار سلامت معتقد بود و تقریبا به مفهوم شکست بازار سلامت اعتقادی نداشت. اما جالب آن بود که با حال و هوای اقتصاد اسلامی، احادیثی درباره منع قیمت‌گذاری در بازار و امثالهم را هم می‌آورد.

ما نمک خورده‌ایم و نمک‌دان شکسته‌ایم. کمتر کسی را شاید پیدا کنیم که وقتی صحبت از اقتصاد کشور می‌شود لگدی به نفت نزند. اکثرا یکی از ریشه‌های عقب‌ماندگی اقتصادی کشور را نفت میدانند. اما این گزاره را من اصلا نمیپسندم. بنده فکر میکنم نفت نعمت است و ما ناشکری میکنیم.

با هرکسی درباره کار و کاسبی صحبت میکنم میگوید:

  1. اگه میخوای هیئت علمی بشی که باید بری با این و اون تو دانشگاه و وزارتخونه ارتباط بگیری و خلاصه با پارتی و ارتباطات کارتو راه بندازی.

دعوای چپ و راست اقتصادسیاسی همانقدر که حول محور دو مفهوم اصالت فرد یا اصالت جمع است، دعوای دو مفهوم اصالت آزادی یا اصالت عدالت نیز هست. در واقع فردگرایان بر آزادی پافشاری میکنند و جمع‌گرایان بر عدالت تکیه. البته هیچکدام از این دو مکتب در گرایشهای میانه‌روی خود، عدالت یا آزادی را نفی نمی‌کند اما اگر قرار باشد بین این دو یکی را انتخاب کند، یکی اولویت را بر آزادی و دیگری بر عدالت قرار میدهد.

دسترسی به خدمات سلامت بعنوان یک حق عمومی پذیرفته شده است و دولت‌ها خود را متعهد و مکلف به افزایش دسترسی و پوشش همگانی سلامت می‌دانند. از این رو، نظام سلامت فعلی کشورهای مختلف صرفاً بر اساس مناسبات بازار شکل نگرفته است بلکه حاصل‌ها سال‌ها سیاست‌گذاری دولت‌ها در عرصه‌ی سلامت بوده است.

هرگاه مسئله‌ی سیاست و سیاست‌گذاری به میان می‌آید، قدرت‌های بزرگ و کوچک در عرصه حاضر هستند تا بتوانند با تأثیر بر سیاست‌ها، آنها را منطبق با منافع فردی یا جمعی خویش شکل دهند. نظام سلامت امریکا نیز بعنوان بزرگترین نماد یک نظام سرمایه‌مدارانه، از این قاعده مستثنی نیست.

هشدار، متن حاوی تصویرسازی‌های دلخراش است. بهتر است نخوانید!

در دوران راهنمایی معلم هنری داشتیم به نام زارعشاهی. مرد شریف و دوست داشتنی است و همچنان در یزد آموزشگاه آزاد هنری دارد و هنر می‌آموزد. من در آن دوران بیشتر ورزشهایی مثل بسکتبال و بدمینتون بازی می‌کردم. جناب زارعشاهی روزی در ساعت ورزش در حین بازی مرا دید و صدایم کرد و به مضمون چنین چیزی گفت: «بوذرجمهری، تو نمیخواد بسکتبال بازی کنی!» با تعجب پرسیدم چرا؟! گفت: «تو مثل بقیه نیستی! به دست‌هات نیاز داری! دستهای تو، دستهای ظریف یک هنرمنده!» کتمان نمی‌کنم که تعریف بی‌نظیری بود و مرا ذوق‌زده کرد! از آن زمان به بعد تازه متوجه دستانم شدم! انگار تا آن زمان نمی‌دانستم دست دارم! پس از آن بارها به دستانم نگاه کرده‌ام و به آنها اندیشیده‌ام. به اینکه این دستان برای چه خلق شده‌اند؟ هنر را که نشد حرفه‌ای پی بگیرم. شاید این دستان ظریف به درد جراحی هم می‌خوردند. و شاید به درد قلم به دست گرفتن و نوشتن. امّا تقدیر روزگار آنقدرها هم رمانتیک و رؤیایی نیست! این دست تابحال بیش از هرچیزی به کارهای بی‌فایده‌ای پرداخته است!

آیا سوئد سوسیالیستی است؟ چندی پیش دنیای اقتصاد آنرا افسانه خواند و دلیل پیشرفت سوئد را گردش به راست این کشور بیان کرد. اول اینکه آن گزارش سوگیریهای جدی دارد. مثلا در موضوع خدمات سلامت که مطلعم تقریبا به کلی دروغ پرداخته و سوئد هم مانند انگلستان حائز نظام سلامت ملی (NHS) است. اما در پاسخ به پرسش نخستین باید ابتدا پرسید سوسیالیسم چیست؟

جوکر این روزها بخوبی دیده و فهمیده شده است. مردمی که خودشان را در آینه‌ی جوکر می‌بینند با او همدردی می‌کنند. جوکر، داستان فرزند این سرزمین است که به دست پدر خویش دیوانه شده است. سرمایه‌دار و سیاست‌مدار کلان این شهر، مادر (نماد همیشگی طبیعت، سرزمین، قلمرو و کشور) را خدمتکار خویش ساخته است امّا این مرد زورمند، عاشق سرزمین می‌شود و به وی تجاوز می‌کند، شیره‌اش را می‌مکد و تفاله‌ی طبیعت را به گوشه‌ای پرتاب می‌کند.

چرا آقای خامنه‌ای که در خارج حامی مستضعفین عالم است و روبروی ایدئولوژی امریکایی و سیاست خارجی هاشمی رفسنجانی می‌ایستد، در داخل با تصویب امثال سیاست‌های اصل ۴۴ قانون اساسی حامی سرمایه‌سالاران است و با ایدئولوژی امریکایی و سیاست اقتصادی هاشمی رفسنجانی همراه است؟ قریب به مضمون این سؤال را @ali.alizadeh.insta پرسیده است. @mohsen_mahdian هم پاسخی داده است که بنظرم بکلی تهی و بیراه است و بعد از اینکه نظر صریحم را برایش کامنت کردم، بلاکم کرد!

پاسخ مختصر بنده شامل چند چیز است:

شلوغ می‌کنید؟ اعتراض دارید؟ پس باید تنبیه شوید! اینترنت قطع! قطعی اینترنت ایران چیزی جز حرکت سریعتر به سمت کره‌ی شمالی شدن را به ذهن متبادر نمی‌کند. شاید البته شیلی! اقتصادی که دشمن مردم باشد جز با یک نیروی قهریه و فضای کاملاً بسته‌ی سیاسی به پیش نمی‌رود.

سریال Breaking Bad داستان والتر، یک دانشمند شیمی، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل و انسان شریفی است که تحت یک حاکمیت و در یک جامعه‌ی بی‌شرف زندگی می‌کند! وی که عمر خود را صرف علم و دانش کرده و در یک مدرسه تدریس می‌کند، چون درامدش کفاف مخارج زندگی‌اش را نمی‌دهد شغل دوم خودش را اجباراً کار در یک کارواش انتخاب کرده است! تا اینکه سرطان ریه می‌گیرد.

  1. هفته پیش داشتم در سایت دکتری دانشکده کار می‌کردم و به این می‌اندیشیدم که چند سال دکتری را با حقوق بخور نمیر دانشگاه بسازم و کار نکنم و در عوض تجربه‌ی یک فعالیت لذت‌بخش نسبتاً خالص علمی را داشته باشم و از زندگی لذت ببرم که شاید چنین فرصتی دیگر در طول عمرم به دست نیاید. در همین فکرها بودم که یادم آمد سال دیگر حلما باید برود مدرسه و اگر نتوانیم دولتی بفرستیمش یا نگذارند که بفرستیمش (!) باید خصوصی بگذاریم و هزینه‌هایش کمرشکن!
  2. از طرف دیگر چند روز بعد از این فکرها و با آغاز کلاس‌ها دیدم که درس جالبی برای واحد «سیاست‌گذاری سلامت» گذاشته‌اند: دو واحد «کارآفرینی»! مسخره است که برای درس سیاستگذاری عمومی واحد کارآفرینی بگذارند. بخش عمومی وظیفه‌ی خودش را دارد و بخش تجاری و خصوصی وظیفه‌ی خود را. ما نه آن را داریم و نه این را و حالا که از بالا امر شده است که کارآفرینی چیز خوبی است (!)، در راستای دانشگاه‌های نسل سوم باید در همه رشته‌های تحصیلی دو واحد کارآفرینی اجباری گذاشته شود که در نتیجه برای رشته‌ی سیاست‌گذاری هم کارآفرینی گذاشته‌اند! همینقدر مبتذل! چیزی که احتمالاً‌ در هیچ کوریکلوم جهانی یافت نمی‌شود.

صبح داشتم سشوار می‌کشیدم که به فکر رفتم. چه شد که سشوار بعنوان یک کالای اساسی در هر خانه جا پیدا کرد؟

فیلم stonehearst asylum (تیمارستان استون‌هرست (که شاید عمداً یک حرف s را جابجا کرده و منظورش تیمارستانِ سنگ‌دلان بوده باشد)) را فرصت کردید ببینید. مرز جنون و عقلانیت را به چالش می‌کشد. فیلم روایتگر داستانی در سال 1899 است. یک نکته‌ی جالب فیلم آن بود که می‌گفت اکثر دیوانگانی که در تیمارستان نگهداری می‌شوند از خانواده‌های اعیان و اشراف هستند. چرا؟ زیرا خانواده‌ی آنها، آنها را نمی‌خواسته‌اند. مثلاً آنجا یک دختر زیبارو وجود داشت با یک اختلال کوچک: او هوس‌ران و عاشقِ روابط عاشقانه و جنسی بود (که شاید حتی اختلال هم نباشد). امّا خانواده‌ی ثروتمندِ او، وی را دیوانه تشخیص داده بودند چرا که مایه‌ی آبروریزی خانواده‌ی اشرافی آنها بوده است و از این رو وی را به تیمارستان سپرده‌اند و هزینه‌ی نگهداری‌ش را هم به تیمارستان می‌پرداختند. چه بسا اساساً تیمارستان‌ها بدین شیوه شکل گرفته باشند! باید تاریخ جنون را خواند.

آنچه در ادامه می‌آید، نکات تکمیلی است در ادامه متن پیشین


یک نکته‌ی جالب دیگر درباره‌ی صحبت‌های پناهیان در شب عاشورا آنکه درست در شرایطی این صحبت‌ها را دارد انجام میدهد که کشور درگیر شوک ارزی است و مردم در حال تبدیل نقدینگی خود به دلار و سکه هستند تا ارزش پول خود را حفظ کنند یا سود کنند. یعنی دقیقا در شرایطی که حتی بازاری‌ها هم فیتیله کار و کاسبی خود را پایین کشیده‌اند و رفته‌اند در بازار ارز و سکه. در این شرایط نیاز است مردم را به آرامش دعوت کرد و آنها را به طمع نکردن و چشم‌پوشی از مال دنیا و پیگیری نکردنِ منافع شخصی و توجه به منافع جمعی فرا خواند. درست در چنین شرایطی پناهیان درست توصیه‌هایی برعکس می‌کند و مردم را به مال‌اندوزی و کوشیدن برای منافع شخصی سوق می‌دهد.

وزارت اوقاف از ما باشد... یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم، آن‌وقت ببینید که این‌طوری که الان دارد لوطی‌خور می‌شود، نخواهد شد... دست ما بدهید ببینید چه خواهد شد، آن‌وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی‌شان می‌کنیم... اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آن‌طوری که اسلام با شمشیر می‌گرفت بگیریم از مردم، آن‌وقت ببینید دیگر یک فقیر باقی می‌ماند؟ (منبع)

مشخص است که این جملات برای قبل از انقلاب است امّا اولین بار که این جملات را میخواندم نمیدانستم گوینده‌ی آن کیست و با خود گفتم عجب جملات خام و نپخته‌ای است.

دیشب یکی از دوستان که در مرکز پژوهش‌های مجلس مشغول هستند گفتند که از آقای امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی (پسر عموی وزیر بهداشت و عضو هیئت رئیسه مجلس) پرسیدند چند درصد از نمایندگان مجلس اعتقاد دارند نظام رفتنی است؟ پاسخ دادند 70 درصد. باز پرسیدند حتی نمایندگان انقلابی هم؟ پاسخ دادند حتی 50 درصد از نمایندگان انقلابی! البته ذکر این نکته همین‌جا لازم است که خود آقای قاضی‌زاده هم خیلی علیه‌السلام نیستند و حرف ایشان ممکن است کاملاً پرت و پلا باشد امّا بهرحال حتماً رگه‌هایی از واقعیت را دارد.

من از نسبت دادن مشکلاتمان به نفت بیزارم. از این آدم‌ها، تحلیل‌گران، مدیران و مسئولین و هر کسی که مشکلات ما را گردنِ نفت می‌اندازد بیزارم... چیزی که از آن حس می‌کنم این است که یک عده مسئول و مدیر بی‌خاصیت هستند که گندها و ناتوانی‌های خود را سر نعمات الهی خالی می‌کنند. تقصیر خداست به شما نعمت داده است؟ نه تنها از این نعمت به درستی استفاده نمی‌کنید و با استفاده‌ی ناصحیح کفران نعمت می‌کنید بلکه به زبان هم کفر نعمت می‌کنید.

چیزی که این انیمیشن در دو دقیقه و نیم نمایش داد را تا به حال در هیچ فیلم و انیمیشن و هیچ اثر ایرانی ندیدم. اینهمه مفهوم را چطور در این دو دقیقه گفت؟ البته البته البته، او توانست از بسیاری از کلیشه‌های موجود به زیبایی استفاده کند. یعنی آن چه که این انیمیشن دو دقیقه‌ای را معنادار کرده است شاید ساعت‌ها و بلکه سال‌ها (!) فیلم و سریال باشد. این انیمیشن کوتاه بدون آن عقبه مفهوم زیادی نداشت.


 امروز مسئولی گفته است: «نباید سپرده‌گذارانی که با شناخت، قصد تحصیل سود داشتند مظلوم جلوه دهیم و با مظلوم‌نمایی فضای جامعه را به‌گونه‌ای ترسیم کنیم که باید دولت وارد شود و مبالغی را به این‌ها بپردازد.»

دیروز فرصتی دست یافت تا با یکی از دانشجویان جوان و اهل اندیشه‌ی پزشکی هم صحبت باشم. در واقع در یک پادکست بنده مباحث شفافیت ارائه می‌دادم و وی منتقد آن بود. منتقد خوبی بود. چالش‌های جدیدی برایم ایجاد کرد. پس از ضبط پادکست در مسیری که به سمت خروجی دانشگاه داشتیم مقداری هم‌کلام شدیم. حرف‌های خوبی می‌زد که یکی از آنها قلّابی به فکرم انداخت! او در حال انتقاد به وضعیت پول‌دوستی افراطی در بین دانشجویان پزشکی و پزشکان بود که اشاره کرد:

برای مطالعه‌ی قست نخست مطلب از این پیوند استفاده کنید.

امّا چرا سرمایه‌دارها علاقه دارند ارزش‌های خود را به جامعه تسری بدهند؟ چرا اگر ارزش‌های آنها همه‌گیر شود، بقاء آنها تضمین شده است؟ جواب این سؤالات چندین جنبه می‌تواند داشته باشد. نخست آنکه وقتی ارزش‌های آنها همه‌گیر شد، مردم دیگر به چشم یک انسان غاصب به سرمایه‌دارها نگاه نمی‌کنند بلکه آنها تبدیل به قهرمان‌های بزرگ می‌شوند که با هوش و ذکاوت خود و از موقعیت‌های بیرونی پیش‌آمده بهترین استفاده را کرده‌اند و توانسته‌اند چنین پیشرفتی داشته باشند؛ به این ترتیب آنها از یک چهره‌ی استثمارگر، ضد انسانی، دشمنِ رعیت، هواپرست، پول‌دوست و غارتگر تبدیل می‌شوند به سوپرمن‌ها و ناجیان جامعه. قصد ندارم بگویم سرمایه‌دارها حتما غارتگر هم هستند. خیر. بلکه صرفاً در حال توصیف گذار از نوعی نگرش افراطی انسانِ به خصوص غربی نسبت به سرمایه‌دارها به نوعی تفریط در آن هستم. وقتی تصویر سرمایه‌دارها روی کتاب‌هایشان بزرگ چاپ می‌شود که در حال تشویق مردم به زندگی کردنِ بهتر هستند، آنها به مثابه فرشتگان نجاتی تمثیل می‌شوند که در حال دست‌گیری ما مستضعفین‌اند. آنها می‌خواهند به ما کمک کنند. این فرشتگان دست یاری دراز کرده‌اند. سؤالی که آنها از ما می‌پرسند این است که آیا ما مستضعفین هم حاضریم به توصیه‌ی آنها گوش کنیم و دست یاریِ آنها را بگیریم و خود و جامعه را ارتقاء دهیم؟ من این را نوعی وسوسه یا دست شیطان تلقی می‌کنم.

جالب است بدانید با وجود آنکه «آموزش همگانی» شاید یک مفهوم سوسیالیستی به نظر برسد امّا آن را طبقه‌ی بورژوا پایه‌گذاری کرده است! چرا؟ تا یک زمانی، بورژواها علاقه‌ای نداشتند که دیگران یا به قولی رعیت تحصیل کنند. دانش هم باید در انحصار آنها می‌بود. بهرحال دانش‌آموختگی خود یک کلاسی دارد. پیش از آن می‌خواستند طبقه‌ای تافته و جدا بافته باشند. سواد و آموزش هم در انحصار آنها باشد و تنها اشراف‌زادگان حق تحصیل داشته باشند. امّا زمانی که سر عقل آمدند دریافتند که برای آنکه طبقه‌ی بورژوا بتواند به حیات خود ادامه دهد باید ارزش‌های خود را در جامعه منتشر و حاکم کنند. باید ارزش‌های آنها در جهان حکم‌فرما شود تا بتوانند همچنان سلطان جهان باشند. این شد که برای «آموزش همگانی» پیش‌قدم شدند.

دولت در حرف یکی از اهداف مهم خود را کاهش نرخ بیکاری و رکود گذاشته است. در این بین اظهار نظرهای محیرالعقولی برای رساندن نرخ بیکاری به عدد صفر نیز وجود دارند. به نظر من دو حالت وجود دارد. یک اینکه اساساً این حرف‌ها هم وعده‌های توخالی هستند. و خوب تفاوتی ایجاد نخواهد شد و همان رویه‌ی انفعالی گذشته وجود خواهد داشت. این تازه فرض خوب است!

در باب مدیریت نظام سلامت دو مسئله وجود دارد:

1- آیا کسی که صرفاً در رشته‌ی تحصیلی پزشکی درس خوانده است مشروعیت دارد که تولیت این نظام را در دست بگیرد؟

2- آیا کسی که پزشک است مشروعیت دارد متولی این نظام باشد؟

این دو سؤال با وجودی که تشابه زیادی دارند امّا یکی نیستند و یکی پنداشتن این دو سؤال موجب شده است که بسیاری درباره‌ی تعارض منافع در نظام سلامت به اشتباه بیافتند.

متن زیر بخشی از یک گفتگوی مفصل درباره‌ی ابعاد فرهنگی شفافیت در پژوهشکده‌ی حکمت است که در قسمتی از پایان‌نامه‌ی بنده نیز آمده است.

می‌توان درباره‌ی «روان‌شناسی شفافیت» سخن گفت. «عدم شفافیت»، جهات «روان‌شناختی» بسیاری دارد مانند عدم شفافیت‌گرایی یا شفافیت‌گریزی/ستیزی. با وجودی که انسان به وجوب عقلی شفافیت‌گرا است، انسان به طبع شفافیت‌گریز است و غریزه و طبع اولی انسان، «عدم شفافیت‌گرایی» است. انسان «عدمِ شفافیت‌خواه» (شفافیت گریز/ستیز) بالطبع است. یک صغرا کبرای بسیار ساده و پیش پا افتاده و در دسترس با توجه بدان چه مشهورات است، برای اثبات فی‌الجمله‌ای شفافیت‌گریز بالطبع بودن انسان، آن است که از قدیم مشهور بوده که اطلاعات قدرت است و ما، شفافیت را به مثابه‌ی امکان وصول به اطلاعات دانستیم و از سوی دیگر، انسان می‌خواهد همیشه غالب باشد و نمی‌خواهد کسی بر او قدرت بیابد و غلبه کند! پس او از شفافیت می‌گریزد و حتی با آن می‌ستیزد. در واقع انسان به دلیل علاقه‌ی طبعی به آزادی بی حد و حصر، استیلا، غلبه، اعمال قدرت و نظارت دیگران را بر خود بر نمی‌تابد. امّا انسان به لحاظ عقلی و به دلیل فواید و ضرورت‌های ایجاب کننده‌ی آن در بعد اجتماعی، ضرورت شفافیت را تأیید می‌نماید. به واقع انسان، عقلاً شفافیت را برای جامعه و کل کشور ضروری می‌داند، امّا طبعاً علاقه دارد خود را از جامعه استثناء کند و خود بدان تن ندهد.

می‌توان گفت معمای دو زندانی (Prisoner’s Dilemma) شناخته‌شده‌ترین بازی استراتژیک در تئوری بازی‌ها (Game Theory) است که توسط دو تن از دانشمندان شرکت رند (RAND) با نام‌های مریل فلاد و ملوین درشر شکل گرفت و توسط آلبرت تاکر، ریاضیدان دانشگاه پرینستون رسمیت یافت. امّا بگذارید آن را به زبان ساده توضیح دهم. فرض کنید شما و شریک جرم شما را دستگیر کرده‌اند و در دو اتاق جداگانه انداخته‌اند. ولی هیچ مدرکی ندارند. بنابراین باید از شما اعتراف بگیرند. حال به شما این پیشنهاد را می‌دهند:

1-    اگر تو اعتراف کنی ولی رفیقت اعتراف نکنه، تو تبرئه می‌شی ولی رفیقت 20 سال میافته زندان.

2-    اگر تو اعتراف نکنی ولی رفیقت اعتراف کنه، تو 20 سال میری زندان و رفیقت تبرئه می‌شه!

3-    اگه جفتتون اعتراف کنید هر دو 5 سال می‌رید زندان!

4-    اگر جفتتون اعتراف نکنید هر دو 1 سال می‌رید زندان!

یادم نیست انیمیشن رابین‌هود بود یا زورو یا یکی شبیه به اینها. از آن انیمیشن‌های دوران کودکی که تلویزیون در آن دوران سازندگی پخش می‌کرد چیز زیادی یادم نیست جز اینکه یک حکومت دزد و غاصبی بود که از مردم دزدی می‌کرد و رابین‌هود یا زورو یا هرکس دیگری، می‌رفت پول مردم را پس می‌گرفت و به مردم پس می‌داد. آن گروهبان گارسیا یا هر کس دیگری که مأمور اخذ مالیات بود، می‌آمد درب خانه‌ی مردم را می‌شکست و به زور از مردم مالیات می‌گرفت! من آن موقع اولین بار بود که کلمه‌ی مالیات را می‌شنیدم. چه می‌دانستم چیست؟ فقط از قرائن موجود در انیمیشن مالیات را اینطور برای خودم تعریف کردم: «به دزدی حکومت از مردم می‌گویند مالیات!» و احتمالاً این تعریف در ذهن خیلی از هم‌نسلان من، بعنوان اوّلین و مهمترین تعریف از مالیات تثبیت شده است!

اگر بانکداران را صاحبان کت‌های جادویی در نظر بگیریم که می‌توانند با یک دست در جیب کردن پول خلق کنند؛ و حتّی اگر این مسئله ایرادی نداشته باشد، مسئله‌ی نحوه‌ی توزیع این پول‌های تازه مخلوق مسئله‌ای است که هیچکس از کنار آن نمی‌گذرد. از نظر بسیاری اقتصاد‌خوانده‌ها، خلق پول اگر برای احیای تولید باشد ایرادی ندارد. و اصلاً عده‌ای دلیل رشد تولید و تکنولوژی در غرب را خلق پول می‌دانند. فرض کنید شما یک کت جادویی دارید! با این کت جادویی می‌توانید یک تولیدی بزنید، کارخانه‌ای یا صنعتی بسازید یا خدمتی ارائه دهید (بخش واقعی اقتصاد). مثلا یک مایکروسافت تأسیس کنید! پول که دارید. حقوق همه را هم می‌دهید. چون مابه‌ازای پولی که خلق کردید خدمتی یا کالایی تولید شده است که ارزش دارد، اینجا تورم رخ نمی‌دهد. چون همزمان هم پول زیاد شده است و هم کالا یا خدمت بنابراین مقدار پول با مقدار کالا یا خدمت در جامعه برابر است (تورم زمانی رخ میدهد که مقدار پول در جامعه بیشتر از کالاها و خدمات باشد. در چنین وضعیتی ارزش پول کاهش میابد.) امّا در طرف دیگر با کت جادویی میتوانید سوداگرای و سفته بازی کنید (بخش غیر واقعی اقتصاد) و با پول، پول بخرید و پول روی پول بیاورید. مثلا دو بانکدار (دو صاحب کت جادویی!) در میزان پولدار بودنشان به رقابت با یکدیگر بپردازند. اینجا پول خلق میشود ولی هیچ ما به ازای واقعی ندارد و این خلق پول نابود کننده است. (البته اینهایی که گفتم به قول معروف به زبان لُری بود! این حرفها به این سادگی‌ها نیست و همانطور که در مطلب قبل گفتم به نظرم اینها درک‌هایی بسیار جزئی از کار بانک‌ها است و هیچ بعید هم نیست این حرفها اساساً غلط باشند. منتها حرف‌ها و توجیه‌های رایجی است که فعلاً در مورد اقتصاد و بانک زده می‌شود.)

من فکر میکنم هیچکس نمیداند بانک‌ها چه میکنند. یا اصلا ریشه‌ای‌تر، خود پول چه می‌کند. در واقع احتمال میدهم هر کسی ادعا میکند میفهمد که پول و بانک چگونه کار میکنند، دروغ میگوید! من هم نمیفهمم پول و بانک را. در این بین بعضی‌ها، که عموما از عوام هستند، خیلی خوش خیال هستند و فکر میکنند مشکل ما با بانک فقط سر چیزهایی مثل سود و جریمه دیرکرد است! فکر میکنند بانک یک‌چیزی است که مثلا یک یا چند اقتصاددان برای حل مشکلات جامعه درست کرده‌اند. فکر میکنند مثلا غربی‌ها کاملا بانک را مثل یک ابزار کنترل میکنند و متوجه‌اند بانک چیست و چه میکند. فکر میکنند بانک مثل یک ماشین است که سوییچ را میندازی داخلش و مبتنی بر یک سری قواعد دقیقه و مکانیکی کار میکند و غربی‌ها دارند از این ابزار استفاده میکنند. اما به نظرم اینظور نیست. اصلا بانک را اقتصاددان‌ها درست نکرده‌اند. بانک را یک عده شیاد درست کرده‌اند بعد اقتصاددان‌ها خواسته‌اند بفهمند آن چیست و برایش نظریه پردازی کرده‌اند. اما نه تنها اقتصاددان‌ها هنوز کاملا نمیفهمند بانک چیست و چه میکند، که خود بانکدارها هم نمیفهمند چه میکنند! اما خوب باز بانکدارها خیلی بهتر از بقیه میفهمند چه میکنند.

ما یک جهل مرکب نسبت به بانک داریم. هم نمیدانیمش و هم نمیدانیم که نمیدانیمش. به خصوص اقتصاددان‌ها در این جهل مرکب بیشترین ضربه را میزنند. چون خیال میکنند که میدانند اما واقعا نمیدانند. من وقتی به بانک فکر میکنم، به یاد فیلم «کت جادویی» میافتم. نمیدانم یادتان هست یا نه. یارو دست میکرد در جیبش و پول را در میاورد. به همین راحتی. خلق پول بانک به همین راحتی است. بانک میتواند همه‌چیز را صاحب شود، با یک دست در جیب کردن.

کت جادویی - خلق پول - بانک

خبری در تلگرام خواندم از این که سامسونگ با شرایط ویژه و اقساط به کارمندان دولت جنس می‌فروشد (این خبر). البته این اتفاق برای اولین بار نیست. امّا اینطور که فهمیدم در این سال اقتصاد مقاومتی، شاید بازاریابی سامسونگ در دولت بیشتر شده است. کاری به نفهمی مسئولین و کارمندان دولتی چه ریشو چه غیر ریشو ندارم. این که چیز مشخصی است!

امّا این بازار برای سامسونگ یک بازار معمولی است یا ویژگی خاصی دارد؟

به نظر من بازار خیلی خاصی است و برای سامسونگ اهمیت زیادی دارد و سامسونگ هدفمند روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند؛ زیرا وقتی یک مسئول ریشوی دولتی یک گوشی سامسونگ مدل خدا را مثلا با صد یا دویست هزارتومان ارزان‌تر از بازار نزدیک به دو میلیون تومان می‌خرد و از این خریدش یک احساس پیروزی عظیم می‌کند و ژست اجتماعی‌اش بالاتر می‌رود (و اصلاً مگر می‌شود آقای دکترِ، گوشی مدل خدا نداشته باشد؟) حالا این مسئول می‌آید برای تولید ملّی و اقتصاد کشورش سینه چاک کند؟ نه آقا. خوش خیالید. این مسئول یا کارمند دولتی با شندرغاز رشوه خریده شده است. این دیگر رطب خورده است. این منع رطب کند؟ البته این آقایان که در عمل خودشان بزرگترین مانع تولید ملّی هستند، قطعاً در حرف از تولید ملّی می‌گویند چون این حرف خودش باعث افزایش شأن اجتماعی است و چه بسا در فیش حقوقی‌شان هم بی تأثیر نباشد که بتوانند جنس‌های بهتر و بیشتری از سامسونگ بخرند!

رشوه‌ی سامسونگ

اول اینکه میخواهم توبه کنم! چند وقتی است بهانه کرده‌ام که نوشته‌های کوتاهم را در کانال تلگرامم بنویسم، این می‌شود که وبلاگ جای متن‌های بلندی می‌شود که احتمالا هیچکس نمی‌خواند! ضمن اینکه وقتی می‌خواهم بلند بنویسم کار عقب میافتد و دیر به دیر می‌نویسم. پس انشالله دوباره بیشتر خواهم نوشت.

جهت فهم بهتر این مطلب، مطالب پیش‌نیاز زیر را مطالعه کنید:

  1. فرهنگیان نابکار
  2. از آخر به اوّل
  3. دعوت‌نامه‌ی یک چالش وبلاگی: رؤیاپردازی ایرانی اسلامی
  4. یزد گورخواب ندارد: نگاهی بر رؤیای شیطان!

امّا درباره‌ی «رؤیای بنده». بنده رؤیاهایی دارم در حوزه‌های اقتصاد و سلامت و فرهنگ. امّا از اقتصاد شروع می‌کنم. و از خود پول. چون آنطور که قبلا نوشته‌ام اقتصاد و به خصوص خود پول را ریشه‌ی مسائل و مشکلاتمان می‌دانم. احتمالاً یک «تئوری همه‌چیز» در فیزیک می‌شناسید که البته هنوز تئوری نشده و یک مشکل «حل نشده» است که استفان هاوکینگ یکی از نظریه پردازان آن است. این تئوری در تلاش است تا بتواند با یک نظریه‌ی فیزیک، همه‌ی هستی را توجیه و توصیف کند تا تناقضات نظریه‌های فیزیک از بین بروند. بنده یک تئوری همه‌چیز از سنخ دیگری در فکرم دارم! آنچه در فکر دارم برای «توصیف» جهان نیست بلکه یک نسخه‌ی «تجویزی» برای «اصلاح» جهان است. البته همه‌چیز که اغراق است، امّا به نظرم ریشه‌ای ترین اصلاح و مصلح خیلی از چیزهاست.

از وقتی دعوت‌نامه‌ی چالش وبلاگی را نوشتم می‌خواستم سریع‌تر خودم درباره‌ی خیال‌بافی‌ها و رؤیای خودم از آینده بنویسم ولی نمیدانم فرصت نیست، قسمت نیست، تنبلی است. هرچه هست نشد تا اینکه به این مسئله‌ی گورخواب‌ها رسیدیم. دیدم بحث گورخواب‌ها بعنوان مقدمه‌ای برای رؤیای بنده مناسب است. حرف‌هایی که در ادامه می‌آید از جنس لا اله است برای رسیدن به الا الله. مخصوصاً آنچه درباره «رؤیای شیطان» و نظام‌سازی شیطان در ادامه میگویم مقدمه‌ای است برای اینکه رؤیای بنده و نظام‌سازی رؤیایی خودم را از آینده بیان کنم.

امشب پای روضه‌ای نشستم. روضه‌ای برای مادر! نه از این روضه‌های آبکی که می‌رویم و بعد هم هیچ. از آن روضه‌های سیاسی! از آن روضه‌های اساسی! روضه‌ای که کمیل سوهانی خواند! و عجب روضه‌ای و عجب روضه‌خوانی. نه تنها اشک آدم را درآورد، که جان را مالامال خشم و غضب کرد.

مادرکشی نام روضه‌ای است که کمیل سوهانی خواند. یک فیلم مستند بلند، که بحران آب ایران را بررسی می‌کند. حقایقی که شاید همه ما بخشی از آن را دانسته باشیم امّا حدود و صغورش را به این حد، نه! مادر، طبیعت است. نه اصلاً طبیعت یعنی چه؟ این واژه‌ی نامفهوم از کدام گورستان آمده؟ مادر، خلقت است و ما انسان‌ها به جان مادر، این خلقت خدا افتاده‌ایم. نابودش کردیم. مادر را کشتیم! بگذارید این روضه را من خراب نکنم. شما از زبان ناب و اصیل روضه‌خوان این روضه را بشنوید (کلیک کنید). نقدهای بعضاً درست و بعضاً نادرست و سخیفی هم به این روضه‌ی ناب شده است که با جستجو می‌توانید بخوانید.

مادرکشی، بحران آب ایران

حاج آقای پناهیان در برنامه‌ی تلویزیونی ثریا 17 شهریور 95، صحبت‌هایی در باب فرهنگ داشتند. ایشان از اهمیت فرهنگ می‌گفتند و اینکه: «اگر فرهنگ را اصلاح کنیم سیاست، اقتصاد و سبک زندگی ما اصلاح خواهد شد.» و حتی اینکه: «اگر سبک زندگی اصلاح بشود مدیرانی که برای خودشان فیش‌های نجومی صادر می‌کنند دیگر رشد نخواهند کرد.» نظر به فرهنگ، به خصوص در فرمایشات مقام معظم رهبری برجسته است و تشبیه فرهنگ به «هوا» لقلقه‌ی زبان هر جوان بسیجی شده است. اصلا بسیجی‌ها از وقتی از تخم بیرون می‌آیند، وظیفه‌ی خطیر خود را در مسائل فرهنگی می‌فهمند و عین جیک جیک جوجه به اصطلاح می‌گویند: «می‌خواهیم کار فرهنگی کنیم!» البته خودمان هم از این قاعده مستثنی نبودیم و یکی دو سال اول با این «دغدغه‌های فرهنگی» رسماً سر کار بودیم! تازه، دغدغه‌ی فرهنگی یک جوجه بسیجی چیست؟ حجاب! راهکار؟ رژه‌های گُله گُله آدم از چهارراه ولی‌عصر تا میدان ولی‌عصر و از میدان انقلاب تا بالای پارک لاله و «متلک» انداختن‌های آنها به دختران خوشکل که: «خواهرم حجابتو رعایت کن!». رژه‌های فرهنگی!

فیلم لانتوری، از زبان یک آقازاده حرام‌خوار یک دیالوگ خوب داشت. می‌گفت:

وجدانا چند درصد مردم اگر جای بابای من بودن اختلاس نمیکردن؟

راست میگوید! بگذارید من تکمیلش کنم! چند درصد از مردم اگر با جنس مخالف (حتی اگر زشت هم باشد) «تنها» بشوند مرتکب گناه نمی‌شوند؟ نه واقعا؟ دین میگوید تنهایی و نظارت نکردن دیگران مایه گناه است. چطور در مثال روابط دختر و پسر همه این را میفهمند و نوچ نوچ میکنند ولی همین مسئله را در حاکمیت درک نمی‌کنند؟ وقتی به مسئول گردن کلفت اینهمه قدرت دادید، نظارتی هم نمی‌کنید (یا بهتر بگویم، نظارت به درد بخوری!) و حاکمیت را شفاف هم نکردید که مردم ببینند مسئولین چه می‌کنند، خوب معلوم است آن مسئول ناموس مملکت را فدای لذت خودش می‌کند! مسئله واقعا انقدر پیچیده است؟

هرجا میگوییم شفافیت، دوستان حزب‌الهی میگویند پس تقوا چه میشود؟! خوب مومن، خدا هم راه حل داده است که اگر می‌خواهید تقوا داشته باشید، با دختر مردم تنها نشوید! تعبیر درست و دقیق از حاکمیت فعلی این است که ما یک فاحشه‌خانه داریم! انبوه مدیران و مسئولین  را در اتاق‌های در بسته با انواع دختران زیبارو تنها گذاشته‌ایم و توقع داریم هیچکس هیچ خطایی نکند! واقعا این توقع به‌جایی است؟ یعنی تنها راه متّقی کردن مردم ایجاد شرایط گناه است؟ و اگر لوازم و شرایط گناه را در جامعه کم کنیم باعث می‌شویم مردم بی‌تقوا شوند؟ (شاید چیزی شبیه به نظر حجتیه‌ای‌ها که برای ظهور اعتقاد به اشاعه‌ی گناه دارند!)  چنین تفکرات احمقانه‌ای متأسفانه نه در مردم کوچه بازار بلکه در قشر نخبگانی و بعضاً در منبری‌هایی وجود دارد که در دانشگاه‌های معتبر تهران در شب‌های احیاء و محرم و فلان منبر می‌روند! مسئول اینهمه گناه و بی‌تقوایی در حاکمیت، رسماً و رأساً نظام جمهوری اسلامی است که لوازم و مقدمات گناه را بسیار دم دست قرار داده است.


پی‌نوشت:
یک سایت خبری نظرسنجی کرده بود که اگر شما جای مسئولین بودید از دریافت حقوق نجومی خودداری می‌کردید؟ اکثر مردم جواب داده بودند نخیر! می‌خوردیم یک آب هم روش! پیشنهاد میدهم یک سؤال مکمل برای آن بگذارند: «شما اگر می‌دانستید که حقوق‌تان شفاف می‌شود و همه‌ی مردم قرار است بفهمند و آبرویتان برود و مردم پدرتان را در بیاورند، باز هم حقوق نجومی می‌گرفتید؟»

با ماجرای فیش‌های حقوقی، عده‌ای درصدد توجیه برآمدند تا آنجا که دیرین دیرین هم در یک انیمیشن ضعیف، دوگانه‌ای را به نمایش گذاشت که در آن مدیران دولتی استدلالهای قابل دفاعی داشتند. برای مثال این برداشت‌ها «قانونی» بوده است یا اینکه «حق» آنهاست چرا که آنها توانمندند (ادعایی بس پوشالی! دلیل توانمندی آنها چیست؟ آیا جز رانت است؟). اما امروز در خطبه‌های عید فطر، حضرت آقا قضیه را یکسره کرد. رهبری دو راه گذاشت:

ضریب جینی عددی است بین صفر و یک (یا صفر و صد درصد) که در آن صفر به معنی توزیع کاملا برابر درآمد یا ثروت و یک به معنای نابرابری مطلق در توزیع است. هرچه این عدد کوچکتر باشد نشان از اختلاف طبقاتی کمتر می‌باشد. طبق برآورد سازمان CIA در سال 2006، ضریب جینی در ایران برابر با 44.5 است.

با یک جستجوی ساده‌ی عبارت «us president annual salary» می‌توانید در همان صفحه‌ی اول گوگل میزان درآمد سالیانه او را که 400 هزار دلار است ببینید. البته مبالغ دیگری به رئیس‌جمهور امریکا پرداخت می‌شوند که از آنها صرف نظر می‌کنیم. اگر قیمت دلار را 3500 تومان در نظر بگیریم، درآمد سالیانه رئیس‌جمهور امریکا (بعنوان یک شخص حقوقی) سالانه 1/4 میلیارد تومان خواهد بود که با تقسیم بر 12، حدوداً ماهانه 117 میلیون تومان، درآمد رئیس‌جمهور امریکاست.

درآمد سالیانه‌ی مقامات عالی قوای سه گانه‌ی امریکا (منبع)

وزیر بهداشت در بخشی از واکنش تلگرامی خود (این مطلب) به موضوع افشای فیش‌های حقوقی چندصد میلیونی در وزارت بهداشت آورده‌اند:

اولین باری که فیش در کشور افشا شد مربوط به همین سفر بود که هزینه سه روز اقامت هیئت همراه وزیر ۱۷ هزار تومان شده بود؛ هواداران حزب توده کپی فیش مربوطه را بر در و دیوار خیابانها و دانشگاهها چسبانده بودند و بلوایی در کشور بپا کردند.

جناب وزیرِ سرمایه‌دار در اشاره‌ای دیگر افشای فیش‌های حقوقی را «افشاگری‌های توده‌وار» خوانده‌اند. آقای وزیر، خوب است بدانید که این افشاگران توده‌ای نیستند، اینها همان جوانان انقلاب و انقلابی‌اند، بلکه این شمایید که لیبرال شده‌اید.

بخش اول این مطلب را از طریق این پیوند مطالعه کنید.

1 منابع پایدار برای جیب سوراخ نظام پزشکی

این روزها با افشا شدن فیش‌های حقوق و کارانه‌ی پزشکان فضای آینده‌ی نظام سلامت روشن‌تر شده است. هرچند پیش از این نیز مردم از کارانه‌های چندده میلیونی پزشکان بی‌خبر نبودند اما این دست پرداخت‌ها همواره از طرف مسئولین تکذیب می‌شد. ایرج حریرچی در نشست خبری سخنگوی وزارت بهداشت در این‌باره گفت: «حتی یک نفر در وزارت بهداشت دریافتی چند صدمیلیونی نداریم و شوخی 13 مخصوص 13 فروردین است!»[1] امّا با افشای فیش‌های حقوقی، مسئولین وزارت‌خانه بصورت رسمی می‌گویند در مواردی پرداخت‌های بالای صد میلیون تومان نیز وجود دارد.[2]

1 طرح تحوّل، آنچه گذشت!

با شروع طرح تحول نظام سلامت، به نظر می‌رسید دولت روحانی بعد از مذاکرات هسته‌ای، اولویت دوم خود را روی نظام سلامت متمرکز کرده است. طرح تحول نظام سلامت با شعار اصلی خود یعنی کاهش پرداخت از جیب بیماران، رضایت بسیاری از مردم را برای دولت روحانی جلب کرد. طرح که به نظر می‌رسید موفق ظاهر شده است از همان ابتدا نگرانی‌هایی را در رابطه با نحوه‌ی تأمین مالی بر انگیخته بود امّا وزارت بهداشت با اشاره به درآمد حاصل از هدفمندی یارانه‌ها، این نگرانی را بی مورد توصیف می‌کرد. با شروع فاز سوم این طرح امّا، شک و تردیدها به یقین تبدیل شد.

با مشاوره‌ی محمدعلی نجفی، سیاست‌مدار اصلاح‌طلب، کروبی در انتخابات سال 84 وعده داد که ماهانه 40 هزار تومن به هر ایرانی می‌دهد. که البته منبع آن، حذف یارانه‌هاست. با رأی نیاوردن کروبی در دور اول انتخابات، هاشمی رفسنجانی در دور دوم انتخابات وعده داد ماهانه 120 هزارتومان به هر ایرانی می‌دهد!
درست یا غلط؛ احمدی‌نژاد نشان داد که علاقه دارد شعارهای رقیبان خود را عملی کند!

زنبور انگلی به علّت ضعفی که در جسمش دارد نمی‌تواند تخم‌هایش را در بدن خودش به ثمر برساند بنابراین آن ها را زیر پوست حشراتی مانند کرم ابریشم قرار می‌دهد و از بدن آنها برای تغذیه و رشد تخم‌هایش و نیز محلی برای تولّد لاروها استفاده می‌کند.