هرکسی از من درباره ازدواج کردن یا نکردن میپرسید همیشه یکی از دلایلم این بود که «خب تا ابد میخواهی تنها باشی؟ الان جوان هستی و عشق و حال میکنی، مشکلی نداری ۲۰-۳۰ دیگه هم تنها باشی و بچه و نوهای دور و برت نباشه؟» با وجودی که من خودم با تنهایی مشکل زیادی ندارم ولی ترجیح میدهم وقتی بالای ۴۰-۵۰ سالم شد بچههایم بزرگ و عاقل شده باشند و کنارم باشند.
اما راستش خودمانیم، دارم به این فکر میکنم که این هم شاید خیال خامی بوده است. آن زمان که بچهها بزرگ میشدند و کنار مادر و پدر میماندند مال چند نسل قبل بوده است. الان که هرکدام ممکن است هرجایی بروند و حتی به کشور دیگری مهاجرت کنند. من هم به آنها حق میدهم! نمیتوانم جلویشان را بگیرم. آنها حتی حق این اعتراض را خواهند داشت که چرا ما را به این جهان ناجور آوردهاید و من پاسخ زیادی ندارم و احتمالا بوجود آمدن آنها را میاندازم تقصیر همسرم!
حلما و سلما را که میبینم از همین الان نگران این میشوم که نکند مهاجرت کنند و ما تنها بمانیم. آنوقت نه تنها مزیت عدمتنهایی در میانسالی و کهنسالی را نخواهیم داشت، بلکه حتی جوانیمان را هم برای آن مزیت از دست رفته صرف کردهایم! و بعد به این میاندیشم که من نباید مانع زندگیِ بهتر آنها شوم و اگر واقعا مرد هستم و هم بهزیستن آنها را میخواهم و هم نمیخواهم آنها را از خودم جدا کنم، خودم پیشدستانه باید به فکر مهاجرت باشم و همهمان را به یک زندگی بهتر برسانم. اما سخت است. هیچوقت حال و حوصله چنین سختی را نداشتم! انشالله هرچه خیر است پیش آید.
View this post on Instagram
- ۰
- دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۵۳ ق.ظ